RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام ساراجان
لطفا یک کاری بکن! دیگه ازش چیزی نخواه و یک مدت برای خودت و فرزندت زندگی کن! فقط اولویت رو در آرامش خودت
بگذار و حتی دیگه بهش نه التماس کن و نه چیز دیگه! با آرامش و عزت نفس بدون گلایه یک مدت حس کن همسرت
نیست و رفته ماموریت. این آقا هنوز نفهمیده زندگی مشترک یعنی چی!
پس شما باید تمام مسئولیت ها رو به دوشش بندازی و حتی اگه لازم می بینی سر کار نری! اون باید بفهمه این بچه
پدر داره و مال پدرش هم هست و شما فقط حملش کردی!
خیلی معمولی فقط وظایف زناشویی و مادرانت رو انجام بده! نه سر کار برو و نه پیگیرش باش که کجاست! فقط تا
میتونی بهش حس مردانه و اقتدار بده که بفهمه شما و فرزندت به اون تکیه دارین و ایشون نقش اصلی در پدید
آمدن بچه داشتن و بهش بدون دعوا و بحث با آرامش بگو دوست داشتی پدرت هم می گفت تو که پسرشی بهش
ربطی نداری؟
اگر می بینی دهن بینه خودت رو به مادرش نزدیک کن و مثلا بگو اونها هم تو تولد باشن. وقتی می بینی همسرت
توی مشته مادرشه با نزدیک شدن به مادرش باهاش صمیمی بشو تا ببینی چطور همسرت رو به سمت تو و
فرزندت سوق میده. مثلا به فرزندت یاد بده واسه مامان بزرگش شیرین زبانی کنه و زبون بریزه!
خودتون رو توی دل خانوادش جا کن با سیاست!
سر کار نرو و همه چیز رو بنداز گردنش! باهاش بحث نکن اما همین که ببینه داری به خانوادش محبت می کنی (رگ
خواب همسرت خانوادشه) هم دیگه سر کار نمیری مجبور میشه مسئولیت رو بپذیره!
سعی کن بهش اقتدار بدی و تاکید کنی که به حضور مردانش تو خونه افتخار می کنی!
سعی کن پای فامیلش رو به مسائلت باز نکنی چون مسلما حق رو به اون میدن و شاید کار رو بدتر کنه! برای صحبت باهاش باید
با کسی صحبت بشه که خیر خواهه و همسرت ازش حرف شنوی داره نه اینکه بری با کسی صحبت کنی که اوضاع
بدتر بشه! ضمنا توصیه اکید دارم برای مسئول کردنش وظایفش رو به عهدش بسپاری و سر کار نری دیگه!
الان مهمترین وظیفه تو تربیت فرزندته!
راستی دعوای خانواده ها سر چی بوده؟ الان رابطتون چطوره؟
موفق باشی.
:72:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
با سلام...
در این که همسر شما به خانواده اش وابسته است و در این کار اصرار داره شکی نیست،اما دوست عزیز وقتی آدم میخاد یک نفر رو از وابستگیش رها کنه سعی نمیکنه با جبر،با دعوا و یا حتی با آزادی دادن بیش از حد این کار رو بکنه!
دوستان بهت گفتن رهاش بزار بره خونه ی خانواده اش،این توصیه کاملا صحیح و به جاست اما...نکته ی ظریفی هم درش هست که به نظرم شما اونو مد نظر قرار دادید:
وقتی به همسرت اجازه دادی که هر چقدر دلش میخاد بره پیش خانواده اش باید در ادامه اوقاتی که در خونه است بحثی در مورد این رفت و آمدها،بحثی در مورد خانواده اش،کوچکترین حساسیتی راجع به خانواده اش و غیره نشون ندی و اون قدر روی نکات مثبت زندگی مشترکت کار کنی که یواش یواش خونه ی خودت بشه محل آرامش همسرت نه خونه ی مادرش.اما تا اونجایی که من از نوشته ات برداشت کردم شما فقط آزادش گذاشتی که بره و از طرف دیگه جو خونه ی خودتون هم چندان مساعد نبوده(کشمکش راجع به نگهداری بچه،دعوایی که باعث قطع رابطه با خانواده ها شده و ...) نتیجه میشه همین وابستگی بیشتر همسرت به خانواده اش!یعنی تقریبا شما خودت با دست خودت بیشتر هلش دادی به سمت خانواده اش!
راهکارهای بهار شادی رو در مورد برگرداندن حس اقتدار و مردانگی به همسرت حتما مورد توجه قرار بده،اگر میخای مشکلت با همسرت حل شه باید این فوکوسی که روی خانواده اش کردی برداشته شه و توجه ات به معنای واقعی کلمه معطوف به زندگی مشترکت(در ابتدا علی الخصوص نکات مثبت زندگی مشترکت) باشه.
برای مثال در مورد تولد فرزندت گرچه کاملا حق داری که ناراحت باشی اما همیشه باید دراز مدت فکر کرد،الان لج و لجبازی هرچند که همسرت اونو شروع کرده باشه بیشتر به ضررته، باید شروع کنی با دلش راه بیای،باید به تصمیماتش احترام بزاری،این میشه بابی که همسرت رو به خونه ی خودش دلگرم تر کنه.
موفق باشی
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
sara62 عزیز
به نظر میرسد نوع رابطه شما با همسرت و حضورت در خونه چندان زنانه نیست . شما بیشتر از خود استقلال و جذبه و اقتدار مردانه نشان داده ای حتی در نحوه کار کردنت بیرون از خونه و احتمالاً انعکاس موفقیتهات . و این در همسر شما نسبت به شما احساس حقارت تولید کرده .نوعی لجبازی و ساز مخالف و عدم حضور را در پیش گرفته که اقتدارش را حفظ کند . و شما به جای اینکه متوجه پیام رفتاریش باشی از راه کل کل و یادآوری وظیف وارد شده ای .
حال برای نمونه رفتارهای نامناسب کدام و رفتار مناسب چی میتواند باشد :
نشان می دادی که او تکیه گاه هست و بدون حضورش زندگی لنگ می ماند ، ما شما چه کردی؟>>> بار مسئولیت را بدوش کشیدی و نشون دادی که میتونی از عهده زندگی بدون اون برآیی . پیامش برای همسرت چی بوده ؟ >>> چه فرقی میکنه من باشم و نباشم زندگیش میچرخه ( یعنی اعتبار وجودش در زندگی تأمین نشده به عبارتی به احساس کفایتش خلل وارد شده )
پناه بردن به دوستان و .... نوعی فرار از خود و آزردگیهاست .
وقتی همسرت بچه را ولو نزد خانواده اش نگهداری میکرده شما همین مقدار مسئولیت را از او سلب کردی و به ظاهر راحتش کردی اما از نظر محتوایی پیام بی لیاقتی و عدم توان مدیریت درست زندگی القاء کرده ای .
در مقابل حضور مکرر و پیوسته در منزل مادر ، به وی با بیان و رفتار پیام داده ای که خوشت از خونه مادرش نمیاد اونجا راحت نیستی ، از مادرت و محبتهاش به پسرش راضی نیستی ، آنها را مخل و عامل به هم خوردن زندگیت می دانی و ...... ( که نتیجه عکس می دهد و نوعی عذاب وجدان کاذب نسبت به آنها در او تولید می کند ) اما می توانستی با قدردانی از مادرشوهر که در نبود شما به شوهرت در نگهداری بچه کمک میکرده و همچنین ذکر ناراحتی از اینکه این همه اونها را با حضور خود به زحمت می اندازید ، پیام قدردانی و دیدن لطف و محبت و ناراحتی از سربار بودن می دادی ( این شوهر را خرسند می کند )
لحن شما لحن ظریف زنانه نیست و بیشتر خشن هست . تصور می کنم دیالگ شما با هم اغلب در وقت اعتراض و گله هست و آنهم همراه با اعتراضهای حق به جانب و لحن خشن و نه لحن ظریف زنی که به وجود شوهرش نیاز داره و دوست داره به وسیله او تأمین و کفایت بشه و به تواناییش در مدیریت و اداره زندگی ایمان دارد .
در خصوص جذابیت منزل مادر برای او باید به نوع رفتار مادر شوهر و پدر شوهرت با او و جو غالب بر منزل آنها توجه کنی و سعی کنی جذابیتی بیشتر براش فراهم کنی . شاید همسرت در آنجا بیشتر مورد احترام و دیده شدن قرار میگیرد و نزد شما از این بابت خلاء احساس می کند .
اگر تصمیم گرفتی مدتی سر کار نری ، مواظب باش پیام لجبازی ندهد بلکه پیامش این باشد که دوست داری بیشتر به همسرت و بچه برسی و دلت برای زن خونه بودن تنگ شده . و دلت میخواد وقتی همسرت از سر کار میاد ، خونه باشی و همه چیز به دستت مرتب شده باشه و منتظر اومدن او باشی و از این انتظار لذت ببری ، و کنار هم با لذت لحظات با هم بودن را بگذارنید . بسیار بسیار مهم هست که عملکرد شما چه پیامی داشته باشد .
شما نهایت تلاشت را داشته باش که رفتارت بگونه ای باشد که پیام محبت ، دلتنگی وقت عدم حضورش و نیاز به او داشته باشد .
برای نمونه :
تولدبرای بچه ات نگیر و پیامت این باشد که چون شما نخواستی منم صرفنظر کردم ، چون وقتی باباش نخواد مزه نداره همه کیف و لذت تولد به اینه که تو هم باشی . اگر او گفت خوب سه نفری هم مزه نمیده بگو درسته مگر من گفتم سه نفری باشه ، هرجور تو دوست داری برگزار میکنیم به شرطی که مدیریتش با خودت باشه که خیال من راحت میشه چون میدونم تو بهتر از من از عهده اش برمیایی . و با لطافت در لحن و صدا بگو عزیزم من خیلی به همکاریت نیاز دارم بدون تو بریدم دیگه نمیتونم ادامه بدم منو تنها نگذار ، دلم میگیره ، دلتنگی برات امانم رو میبره ، خونه سوت و کوره بدون تو و .......
موفق باشی
.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
واااااااااااای چقد راهنمایی . چقد خوشحالم که دوستان گلی مثل شما عزیزان دارم.
بهار شادی عزیز، یک زن امیدوارم گل، فرشته مهربان مهربون : واقعا ممنونم ازتون. حق با همه شماست. راستش حرفاتون منو آروم کرد . واقعا قبولشون دارم.
همه شما عزیزان توصیه کرده بودین سر کار نرو: راستش سر کار نرفتن من یکم سخته آخه جایی که مشغولم سابقه کار دارم. اگر بیام بیرون بیمه من حذف میشه و دیگه کار پیدا کردن برام سخته و شوهرم هم راضیه از سر کار رفتنم. این یکم مشکله.
گفته بودین که به مارد شوهرم نزدیک بشم. راستش من آدم قدر نشناسی نیستم . خیلی جاها از مادر شوهرم جلوی همسرم تعریف کردم . خیلی جاها که شوهرم نمیخواسته خودم واسش کادو گرفتم. همیشه از مزاحمتی که واسش ایجاد میشده میگفتم . میگفتم طفلی مامانت اذیت میشه هر روز واسه ما غذا درست کنه ما آماده بخوریم و ..... طفلی بابات مریض هست .ما با بچه که میریم اذیت میشه و ........
اما کو گوش شنوا. اما کو قدر دانی از طرف شوهر و مادر و پدرش.در مقابل مادر و پدرش خیلی گذشت کردم. خیلی بهشون محبت کردم. اما آدمهایی هستن که زود فراموش میکنن.
دعوای ما سر بحثی بود که باباش راه انداخت . باعث دلخوری بین 2 تا خانواده شد. و ارتباط ما با هاشون قطع شد. شوهرم میگه من با خانوادت کاری ندارم.!!! با اینکه میدونه خودشون مقصرن . حدودا 5 ماهه ارتباطی نداریم. لج شوهرم هم به خاطر همین مساله هست. از روزی که این اتفاق افتاد میخواد بگه من خانوادمو بیشتر از تو و بچه میخوام !!! دیگه هیچ چی رو نمیبینه. محبت و شادی و ... رو نمیبینه. یعنی نادیده میگیره. چند بار بهش گفتم دلم واسه خانوادش تنگ شده بریم خونشون بهم گفت من تو رو نمیبرم اونا هم نمیخوان تو رو ببینن. (تو دلم گفتم جهنم!!! منو باش که به چه راحتی چشممو میبندم رو همه چی اما تو و خانوادت با اینکه کلی بی احترامی به من و خانوادم کردین دو قورت و نیمتون هم باقیه !!) بهش گفتم : هر جور تو بخوای. قبل از این بحث ها هم خانوادش اونو بدون من میخواستن. بارها خودشون جلوی من میگفتن خانومت نیومد نیومد خودت بیا !!!! خلاصه الان از اینکه پسرشون تنها میره و میاد راضی هم هستن.
من با اینکه قهر بودم روز زن واسه ماردش مثل کادو مادرم گرفتم فرستادم دستش. واسه پدرش کادو گرفتم فرستادم. اما بخاری بلند نشد. اونها نمیخوان ما آشتی کنیم .اینجورری هم خودشون راحتن هم به پسرشون بیشتر خوش میگذره.
توی خونه پدر شوهرم چیز خاصی نیست که شوهرم جذبشه. همش بلوفهاشو گوش میدن و همش کارهای اشتباهشو تایید میکنن. مثلا وقتی با همکارش بحث میکنه و مقصر هم خودشه ، تاییدمیکننش. اینم فکر میکنه کار درستیه تکرار میکنه !!! بس با همکاراش دعوا داره که توی کل سازمانشون معروف شده به بد اخلاقی و قلدری!!! این کار کجاش خوبه که من تایید کنم!!! توقع داره به به چه چه کنم. خواهراش و مادرش بس خودشون اینجورین میگن کار خوبی کردی.اما من نمیتونم تایید کنم. تایید میکنم اما تا حدی. نه همه کارهاشو.
[quote=فرشته مهربان]
[color=#0000CD]sara62 عزیز
به نظر میرسد نوع رابطه شما با همسرت و حضورت در خونه چندان زنانه نیست . شما بیشتر از خود استقلال و جذبه و اقتدار مردانه نشان داده ای حتی در نحوه کار کردنت بیرون از خونه و احتمالاً انعکاس موفقیتهات . و این در همسر شما نسبت به شما احساس حقارت تولید کرده .نوعی لجبازی و ساز مخالف و عدم حضور را در پیش گرفته که اقتدارش را حفظ کند . و شما به جای اینکه متوجه پیام رفتاریش باشی از راه کل کل و یادآوری وظیف وارد شده ای .
این موضوع رو قبول دارم حق با شماست .لجبازیش سرهمینه.
حال برای نمونه رفتارهای نامناسب کدام و رفتار مناسب چی میتواند باشد :
نشان می دادی که او تکیه گاه هست و بدون حضورش زندگی لنگ می ماند ، ما شما چه کردی؟>>> بار مسئولیت را بدوش کشیدی و نشون دادی که میتونی از عهده زندگی بدون اون برآیی . پیامش برای همسرت چی بوده ؟ >>> چه فرقی میکنه من باشم و نباشم زندگیش میچرخه ( یعنی اعتبار وجودش در زندگی تأمین نشده به عبارتی به احساس کفایتش خلل وارد شده )
خدا میدونه واسه این کار خیلی کارها رو انجام ندادم تا بدونه اگر انجام نده کار لنگ میمونه .اما مگه واسش مهم بوده وهست.جلو چشمش هم هست اما بازم بی توجهه. هر چی هم میگم انگار نه انگار. بعد 6 ماه میبینم کسی میخواد بیاد مجبورم خودم انجام بدم .واسه حفظ آبرو .
پناه بردن به دوستان و .... نوعی فرار از خود و آزردگیهاست .
در مقابل حضور مکرر و پیوسته در منزل مادر ، به وی با بیان و رفتار پیام داده ای که خوشت از خونه مادرش نمیاد اونجا راحت نیستی ، از مادرت و محبتهاش به پسرش راضی نیستی ، آنها را مخل و عامل به هم خوردن زندگیت می دانی و ...... ( که نتیجه عکس می دهد و نوعی عذاب وجدان کاذب نسبت به آنها در او تولید می کند ) اما می توانستی با قدردانی از مادرشوهر که در نبود شما به شوهرت در نگهداری بچه کمک میکرده و همچنین ذکر ناراحتی از اینکه این همه اونها را با حضور خود به زحمت می اندازید ، پیام قدردانی و دیدن لطف و محبت و ناراحتی از سربار بودن می دادی ( این شوهر را خرسند می کند )
توی پست قبلی گفتم که سعی من بر این بوده که خودمو در مقابل مادرش قرار ندم چون واقعا از پس مادرش بر نمیومدم.همیشه تعریف و تمجید کردم.
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
مشکوک میزنه بابا ولش کردی به امون خدا!!! یه بار یواشکی دنبالش برو ببین کجا میره! نمیخوام دلهره بندازم اما مردو نمیشه انقدرم آزاد گذاشت.اگرم مطمئنی که خونه باباشه یه بار بعد از اون سرزده برو خونه باباش ببین کی اونجاست!اینجور که میگی فامیل شوهرت میگن اشتباه کردم عروس غریبه آوردم یعنی تو فامیل کسیو زیر نظر داره؟خونه باباش چه خبره مگه که این انقدر اونجا بهش خوش میگذره؟ در هر صورت رابطتتو ظاهریم شده حفظ کن و با شوهرت هرجا میره برو اما نذار بفهمه بهش شک داری خودتو بزن به مثبت بازی:323:
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سلام . به همه وستان
کجایید! چرا کسی جوابمونمیده. من چیکار کنم که شوهرم با من راه بیاد؟؟؟؟
چند مدت پیش وام خرید خودرو برداشتم و ماشین خریدم. از اونجا که شوهرم بعد زایمانم ماشین بهم نداد و من خیلی سختم بود با بچه و خانواده شوهرم هم بر علیهم مخ شوهرم رو شستشو دادن ، بعد اینکه ماشینم اومد نفروختمش و نگهش داشتم. شوهرم سر این قضیه سر لجه. الان میخوام بفروشمش. از اولم قصد فروش داشتم اما به خاطر بی مروتی شوهرم ( قرار بود وام رو با هم برداریم و ضامن بیاره اما یهو گفت به من ربطی نداره و منو وسط کا رها کرد.منم به بدبختی ضامن جور کردم و وام رو برداشتم واسه زندگیم که شاید یه جایی به کارمون بیاد) چند ماهی نگه داشتم تا به اون و خانوادش (اونا منصرفش کردن) بگم نمیتونن دست منو تو حنا بذارن . به قولی منو وسط کار انجام شده رها کنن.
شوهرم باورش نمیشد که من به این راحتی بتونم ماشین بخرم. فکر میکرد از پسش برنمیام!!!!
خلاصه . الان میبینم داره قیمتش میاد پایین گفتم بفروشمش. به نظرتون این کار رو بکنم؟؟؟ شوهرم پررو نمیشه؟؟؟؟ پولشو به شوهرم بدم واسه راه انداختن یه کار جدید؟؟؟؟یا خودم این کار رو راه بندازم ؟؟؟ (دارم واسه خودم یه کار راه میندازم .البته شوهرم موافقه)
دلم میخواد من و شوهرم با هم این کار رو راه بندازیم .اونم بدش نمیاد. اما میترسم بازم منو وسط راه تنها بذاره و بگه به من چه!!! موندم چیکار کنم. تور رو خدا کمکم کنین. الان وقته شه؟؟؟ با این شوهر میشه؟؟؟
بعدم زورم میاد که من انقد زحمت بکشم که اون استفادشو ببره !!! اگه بدونینی چه سخت بود.2 ماه پای پیاده دنبال وام بودم.پول وام رو هم از حقوقم میدم. چیکار کنم ؟؟
RE: گفتین آزادش بذار اینم نتیجش!!! حالا چیکار کنم ؟؟؟
سارا جان من تاپیکتو خوندم البته خودم کوهی از مشکلاتم ولی چیزی که به نظرم رسید بهت میگم
به نظرات دوستان و کارشناسها توجه نمیکنی بهت میگن قدرت و اقتدار مردونه تو خونه نداشته باش که همسرت بگه خودت میتونی از پس این زندگی با همه مشکلاتش بر بیای ولی بازم داری اینکارو میکنی و مسئولیت زندگیو به دوش میکشی
قرار بود سرکار نری که میگی نمیشه باید بری تازه میخوای یه کار جدید راه بندازی یا پول ماشینو بدی همسرت بره کار جدید راه بندازه
عزیزم مگه شما مسئول کار اون یا هزینه های زندگی هستی؟
اگه این کارو بکنی شرایطت از الان بدتر میشه و همسرت بی مسئولیت تر
اگه نمیتونی ماشینو نگه داری پس بفروش ولی لزومی نداره پولشو برای کار هزینه کنی پولشو بزار تو یه حساب واسه خودت و اگه میتونی مخفی نگهش دار به نظرم خانمها همیشه باید پس انداز داشته باشند