بگذار بميرد
آنسوي ديوار ها
سايه ي شومي كه بر سقف خانه مان افتاده
كه حضورت
مرگ سايه هاست
مرگ شك ها و ترديدها
مرگ سياه پوشان مقلد
هميشه بمان
هميشه
نمایش نسخه قابل چاپ
بگذار بميرد
آنسوي ديوار ها
سايه ي شومي كه بر سقف خانه مان افتاده
كه حضورت
مرگ سايه هاست
مرگ شك ها و ترديدها
مرگ سياه پوشان مقلد
هميشه بمان
هميشه
چقدر آسمان همرنگت بود
ومن كه شب بودم چقدر نارنگ
دستهايم پر بود از ستاره هايت
و گيسوانم منتظر
كه شايد شبي بي خبر ميهمانشان كني
كه شبم پر شود از سوسوي تو
مرا ببخش
چيزي برايت ندارم
جز آسماني كه برايت
هم روز مي شود و هم شب
مي مانم
تاهميشه
حتي اگر...
دلم را با ستاره هايت خوش مي كنم
گاه آرزو مي كنم
زورقي باشم براي تو
تا بدان جا برمت كه مي خواهي
زورقي توانا
به تحمل باري كه بر دوش داري
زورقي كه هيچ گاه واژگون نشود
به هر اندازه كه نا آرام باشي
يا متلاطم باشد
دريايي كه در آن مي راني
دلم مي خواست مي شد ..
مي شد تمام آسمان را سركشيد
وبرايت سرا پا آبي شد
من
دستهايم را دراز مي كنم
تا هيچ ستاره اي نخواهد جز در آسمان چشم تو
در آسمان ديگري بدرخشد.
دستهاي توست
كه طپش بيمار گونه ي انگشتانم را حس ميكند
چشمهاي توست
كه نگاهم را شفاف ميكند
و لبهايت
شوق گفتن را
برلبانم مي نشاند
زندگي ام در وسعت بودنت معنا مي گيرد
بودنت مرا به ماندن مي خواند
مي داني
حس نمناك چشمهايم
بهانه اي جز تو ندارند
مي داني
سرماي دستهايم را
جز به گرماي دستهايت اعتمادي نيست
مي داني
تنها تكيه گاه خستگي ام شانه هاي توست
و آغوشت
زيباترين و امن ترين مكان براي نيست شدن
نيست شدن در تولدي ديگر
در آغازي شيرين تر از لحظه ي پيش
تو
بهترين حادثه ي زندگي من هستي...
:72:عرفان خان خوشحالم که معنی عشق و عرفانو میدونی!(یا داری پیدا میکنی)من با نظر اونی که میگیه عشق می سوزونه و خاکستر میکنه کاملا موافق نیستم .چون اونطوری دیگه چیزی ازادم باقی نمی مانه تا باهاش به کمال برسه" .ولی برای اولش یه شروع گرم لازمه و برای ادامه اش اینکه اونی را که بهت با عشقش بال پرواز داد تو سختیها تنها نگذاری وبه قولی اگر یه موقعی یه اشکالی تو کارش اومد سریع نری دنبال یدکی اش (یکی بهتر!):72::72::72::73:
...[/align]وچشمهای تو میشه با من میگفتند:
"رها شو از این تن خاکی
"از این خیال که در خیل خوابها داری"
"مرا به خواب مبین
"بیا به خانه من-خوب من-
به بیداری!"