RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
می دونم این که گفتن بیا اینجا فقط یه تعارفه فقط می خوان بگن ما به فکرت هستیم وگر نه اوناکه یه بچه کوچیک رو میزارن و میرن حالا به یه خرس گنده بگن بیا اینجا مگه سرشون درد می کنه یا دنبال درد سر می گردن یا بیکارن بخوان که من برم اونجا اوناکه دارن زندگی شون رو می کنن . بیکارن بیفتن دنبال کار من درس من یا ازدواج من .مطمئن هستم که الکی می گن حالا چی شده که اینقد عمو رو حساس کردن نمی دونم .
اونا فقط برم پول میفرستن اونم اگه برم سر کار ازشون نمیگیرم من اینجا زندگی خودم رو دارم اصلا هم زندگی اونا برام مهم نیست اونا کاری به من نداشته باشن منم کاری بهشون ندارم این چند وقت که نبودن حالا هم که مثلا می خوان باشن فقط منو از خونه زندگیم اواره کردن عمو اون ور من این ور بدتر زندگی مو خراب کردن . اصلا بودن و نبودنشون برام مهم نیست اصلا برام مهم نیستن .عادت کردم به این زندگی فکر می کنم که اصلا پدرمادر نداشتم.این همه ادم پدر مادر ندارن منم روش.
من اصلا بهشون فکر نمی کنم اصلا جایی تو زندگیم ندارن . فقط دست از این مسخره بازیشون بردارن نمی خوام به فکر من باشن . میدونم که اونا هم نمی خوان من برم .
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
بدی آشکار یعنی بدی بی واسطه. یعنی خود بدی را مستقیما نثار ادم کنن. اما در مورد ایشون بدی در نتیجه ی نبود خوبی بوده. یعنی بدی در اثر دریغ شدن مهر والدین ایجاد شده. (در واقع مهر ندادن ولی نفرت و رنج هم بهشون به طور مستقیم و با دستای خودشون ندادن.) این نبود و این خالی بودن باعث وجود بدی شده. اگر بدی کاملا اشکار و بدون واسطه به کسی داده بشه اون شخص هیچوقت نمی تونه طرف مقابلی رو که این بدی رو بهش کرده ببخشه و نمی تونه حتی به عنوان یه ادم اشنا یا یه فامیل قبولش کنه. نمی تونه حتی یه لحظه تحملش کنه. اما در این مورد شاید بشه به عنوان دوست یکی از اقوام نزدیک یا یه فامیل به این والدین نگاه بشه.
سمانه جان. من فکر نمی کنم والدینی که این همه سال وطایفشونو به عنوان والدین انجام ندادن حالا بخوان مدعی پدر و مادری بشن. حتی فکر نمی کنم به خودشون این اجازه رو بدن که به اجبار اونا رو پدر یا مادر صدا کنی. قاعدتا خودشون هم موقعیت خودشونو می فهمن و از شما توقع احساسات یه فرزندی رو کنارشون بزرگ شده نخواهند داشت و صرفا کار یه فامیل خیرخواه رو می کنن. البته این نظر منه و ممکنه اشتباه کنم. در واقع اختیار دوست داشتن اونا یا نداشتن بخشیدن اونا یا نبخشیدن در دست خود شماست. و هیچ ارتباطی هم به اینکه برین اونجا یا بمونین همینجا نداره. این کاملا چیزیه که به دل خود شما مربوطه و هر تصمیمی بگیرین لزوما نشاندهنده ی هیچکدوم اینا نیست. می تونین بمونین و اونارو بخشیده باشین و می تونین برین و هرگز هم اونا رو نبخشیده باشین. این مربوط به دله و تصمیم شما نمایانگر دل شما نیست لزوما.
به هر حال خود شما هستین که باید تصمیم بگیرین. اما چون این مربوط به شخص خودتونه بهتره به دور از احساسات تصمیم بگیرین که چه کار کنین براتون بهتره.
موفق باشید.
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
من درکت میکنم از خودت بدتر بزرگ شدم
مینوش نمیفهمم پدر و مادرت هم به شماهم به جامعه وخدا بدی کردن می تونی ببخشی می تونی هم ...
ولی کینه نگیر
برنامت چی هست برای اینده
می خوای ادامه تحصیل بدی یاازدواج کنی یا کار کنی .
برای 5 سال ایندت برنامه ریزی کن ببین رفتن به کانادا برای رسیدن به هدفت کمک می کنه یا نه.
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
سمانه جان
بیشتر فکر کن
یک مسافرت برو اونجا.دلایلشون رو بپرس ضمنا شرایط اونجا رو هم ببین شاید دلت بخواد و بمونی
به هر حال اونها موظف به حمایت از شما هستند.شما میتونی ازشون به خاطر کارهای نکرده دلگیر باشی ولی به خاطر آینده خودت بذار حداقل از این به بعد وظایفشون رو انجام بدن.
حتما باهاشون راجع به دلیل تنها گذاشتن شما گفتگو کن و احساست رو بگو البته حضوری نه تلفنی
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
سلام samanekhanom ، به تالار همدردی خوش اومدی
نوشته هایت چقدر بوی مهر و محبت میده ، چقدر پر احساس
اینکه اینقدر برای عمو و دایی ات نگران هستی
اینکه با وجود همه کمبودها و مشکلات ، از زندگی ات در کنار عمو و دایی راضی و شاد هستی ، واقعا قشنگ هست
من به شما حق می دهم که ناراحت باشی ، که دلخور باشی
واقعا کسی می تونه درک کنه ، که خودش این رنج را تحمل کرده باشه ، و تحمل این رنج کار هرکسی نیست
هرکسی نمی تونه samanekhanom بشه ، دختر خوب و مهربان ، دلسوز و با محبت و قدرشناس
با همه این ها فکر کنم دلت می خواد انتقام همه این سالها ، همه کمبودها ، همه نیازها رو الان از پدر و مادرت بگیری؟ درسته؟
چه احساسی نسبت به پدرت داری؟
چه احساسی نسبت به مادرت داری؟
نسبت به خواهرت چه احساسی داری؟
چه جمله ای و یا حرفی می خواهی بهشون بگی؟
همه اینها به کنار ، به نظرت یه پدر و مادر چه جوری می توانند کوتاهی که در حق فرزندشون کرده اند را جبران کنند ؟
آیا اصلا امکان جبران کردن دارند؟
آیا samanekhanom بهشون اجازه می دهد؟
samanekhanom ، شما هم پدر داری و هم مادر ، با اینحال اونها در کنارت نیستند ، در زمان هایی که بهشون احتیاج داشتی نبودند ، پدر و مادر هایی هم هستند که اونقدر فرزندانشون رو آزار و اذیت می کنند که حد ندارد نمونه اش در تالار زیاد هست ، بخواهی لینکش رو می گذارم ، منتها می خواهم خوب و درست فکر کنی ، فکری که باعث بشه شما به آرامش نزدیک شوی ، این فرزندان ، چه رفتاری باید با این والدین داشته باشند؟ والدینی که هستند ، ولی ای کاش که نبودند و والدینی که هستند ، اما انگار که نیستند ....
خواست شما چیست؟ چه چیزی باعث میشه که شاد بشی ، که زندگی ات رو به راه بشه ،که زندگی ات احساس رضایت بکنی ، برای ده سال آینده ات چه می خواهی ؟ چه اهدافی داری ؟
مسلما شما مادامی که خودت بخواهی ، درد فقدان پدر و مادر را با خودت همراه داری ، مگر اینکه در این زمینه تصمیمی بگیری که باعث بشه شما این درد را مرتفع کنی ، تصمیم که کسی نتواند آن را برهم بزند و یا خللی بهش وارد بکنه ، تصمیمی که خشنودی تو را همراه داشته باشد و ازش پشیمون نشی
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
من اینجا راحترم رفتن اونجا فقط دور وبرم رو شلوغ میکنه عموم هم که فکر نکنم ازدواج کنه چون به خاطر اسم شدیدی که داره هرکسی حاضر نیست قبول کنه باهاش ازدواج کنه به هر حال هرجا باشه منم باهاشم البته در صورتیکه ازدواج کنه قضیه فرق میکنه ولی خوب نزدیک هم خونه میگیریم شاید تو یه آپارتمان یا یه محل .ولی از در بیرونم کنه از پنجره می رم تو . مهدی دیگه داره استین بالا میزنه نمی تونم رواون حساب کنم . به هر حال هدفم چندسال کارکردن و بعدش ادامه تحصیل هستش زیاد زندگی رو سخت نمی گیرم که برم ارشد یا دکتری. بهم خوش بگذره خوبه. اونم با وجود عمو رضا حله . برا کار هم میرم دارو خونه پیش مهدی کارمیکنم .ببینید چه زندگی خوبی دارم حیف نیست خرابش کنم.
بزارعمو رضا برگرده . بهش میگم نمی رم. برم اونجا چی کار .فقط یه کم از عکس العمل عمو رضا می ترسم با اون دادو بیدادی که اون شب کرد واقعا می ترسم . کاش این مریضی لعنتی رو نداشت .شایدم بگم مهدی بهش بگه .واقعا شب بدی بود می ترسم دوباره تکرار بشه.
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
انگار از همون اول که تاپیکو زده بودین تصمیمتونو گرفته بودین.
برین اونجا دورو برتون شلوغ می شه؟! تنهای تنها می شین! نمی دونم میزان وابستگی شما به عموتون چقدره. به هر حال مهاجرت مثل یه شروع دوباره است.
با پول کی می خواین اینجا یه اپارتمان بخرین یا اجاره کنین؟ فکر می کنین شغلی که در اینده دارین کفاف خرج و مخارجتونو می ده؟ اگه یه همچین شغلی دارین و زندگی خوبی دارین اینجا شاید دلیلی برای رفتن نتونید پیدا کنین.
قطعا یه روزی عموی شما هم به زندگی خودش می رسه. حتی همین الانم ممکنه اگه پیگیر باشه اسمش شدتش بتونه درمان بشه.
ادما همشون یه جورایی تنهان. فقط روی خودتون حساب کنین.
نمی دونم والدینتون چه کار کردن. اگه از قبل اقدام کرده باشن برای اینکه شما بتونین مهاجرت از طریق خویشاوندی کنین دیگه مشکلی ندارین. اگه هم نکردن یه مقدار سرچ کنین که به اندازه کافی از این شکل مهاجرت مطلع شین و بعد ازشون بخواین که براتون این تقاضای مهاجرت خویشاوندی رو بدن یا خودتون اقدام کنین. تا اونوقتم که بتونین برین فکر می کنین به رفتن یا نرفتن.
در هر حال هر تصمیمی که می گیرین امیدوارم موفق باشید.
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
samanekhanom جان ، زمانی که عموی شما دیگه در کنارتون نباشد ، چه ازدواج و چه ...
اون وقت نیز باز هم همین نظر رو داری؟
الان یه جورایی آینده ات رو منوط به عمو رضا میدونی ، اگر تصمیم شما بدون عمو رضا هم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط samanekhanom
به هر حال هدفم چندسال کارکردن و بعدش ادامه تحصیل هستش زیاد زندگی رو سخت نمی گیرم .
بهم خوش بگذره خوبه.
همین ها باشد که نوشته ای ، خیلی منطقی و محترمانه ، با آرامش ، تصمیمت رو عنوان کن
بدون ترس ، بدون ناراحتی ، در کمال آرامش و در همین حال قاطعیت داشته باش
زمانی دیگران به تصمیم شما احترام می گذارند که تصمیمت منطقی باشه و با قاطعیت پیگیری بشه
این جوری نه مشکلی پیش میاد و نه دلخوری
فقط باید خیلی صحیح عنوان کردن نظرت رو مدیریت کنی
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
دوست عزیزسلام.به همدردی خوش اومدی
کمی درک میکنم شرایطتو.چون گاهی میشد خونواده منم زمان سختی پشت منو خالی کنن یا حس کنم تنها هستم،اونوقت زمانی که از پس حل مشکل برمیومدم نمیتونستم تحملشون کنم.یا بدم میومد بهم کار داشته باشن.میگفتم وقتی مشکل من به شما مربوط نبود حق ندارین تو بقیه کارام دخالت کنید.
شرایط تو که سخت تر هم بوده.
ما حق داریم ولی..من زمان زیادی مقابل خونوادم گارد گرفتم..هنوزدلخوریایی هم دارم اما اوضاع خیلی بهتره چون کم کم نه یه دفعه ای اون گارد رو شکستم..میدونی واقعا لذت بخشه مثلا سر میزغذا کلی ادم با خونوادش بگه و بخنده و مسخره بازی دربیاره یا مثلا شبِ روزمادر:) با خستگی تموم کلی زدیم و رقصیدیم همسایمون فکر کرده بود خبریه:).خوب لحظات خوب هم هست.حس قشنگی به ادم میده.
پس سعی کن خودتو از این حس قشنگ محروم نکنی..میدونم زندگی ارومی برا خودت ساختی و الان حس میکنی پدرومادرت ارامش زندگی کوچیک و ارومتو بهم زدن.
حتماً اونا برای جدا بودن از تو دلیل دارن.شاید گفتن بچمون به فامیلا و دوستای اونجا عادت کرده،الانم حساب کردن به نفعته بری پیششون..نیت خوب اما حساب کتاب غلط.
نمیشه یه شبه پاشی بری خارج با ادما غریبه روبرو بشی و حس کنی خونوادتن..باید به خودت زمان بدی.
فعلا اونچه که دوست داری انجام بده اما کم کم به فکر باش رابطه قطع شده با خونوادت ترمیم بشه..خوبه که خونوادت حداقل یه بار بیان ایران و تو یه بازه زمانی تلاش کنن رابطتون اروم اروم بهتربشه.
یا از راه تلفن و نت ارتباطتون رو حتی اگه پرشور و احساسی نباشه حفظ کنید فعلا برای شروع.
موفق باشی
RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم
به بابابم گفتم اینجا راحترم بابام هی میگه بیا نظرت عوض میشه بیا چند وقت بمون بیا پیش مادرت خواهرت من هیچ وقت نتونستم بهشون بگم چرا منو گذاشتید فقط عادی باهاشون حرف میزدم اما این دفعه ایقد بغض داشتم که دیگه گریه کردم گفتم اینجا راحتم تو ور خدا بزارید اینجا باشم تو این چند سال هیچکس گریه منو ندیده بود خیلی نامردن که اینجوری اشک منو در میارن . گفت بعدا زنگ می زنم . نمی خوام برم می خوام خودموپشت هزار تا چیز قایم کنم که منو نبینن.اما وقتی حس می کنم عمو رضا هم دیگه نخواد منو ببینه دلم از اینجا هم کنده میشم میگم برم که اون راحت باشه به هر حال من یه مزاحمم براش .دیگه بسه شاید اون بخواد تنها باشه منو واسه چیشه؟ احساس اضافه بودن میکنم نه به من احتیاجی داره نه دیگه ازمن خوشش میاد خودش اون شب با اون حالش گفت برو نمی خوام ببینمت لباسامو انداخت جلوم دستموکشید برد بیرون خونه پشت در موندم بغض داشتم هیچکس نبود کمکم کنه دیگه جرات نکردم برم تو تا مهدی منو اورد خونه خودش. می دونم که عمو رضا هم دیگه روی خوش بهم نشون نمی ده هروقت سر یه قضیه ای باهم بحث می کردیم میدید من گوش نمیدم اما باید انجام بدم این قد منو بی محل می کرد حتی نگاهم هم نمی کرد که من تسلیم بشم می دونه وابسته بهشم هر چی بگه نه نمی گم الانم همین قضیه است. منه بد بخت کاش نبودم منو از همه طرف گذاشتون تو منگنه انگار با هم دست به یکی کردن عمورضا باهاشون در ارتباطه اما هروقت به من میگفت زنگ بزن بابات کارت داره من زنگ نمی زدم اصلا حوصلشون رو ندارم تا اخر سر خودش شماره رو می گرفت منم زود قطع میکردم الکی حرف میزدم انگار دارم با اونا حرف میزنم
تو رو خدا نگید برو.
اگه برم هم با بغض میرم با کینه میرم تا حالا دوبار زندگی و بهم ریختن یه بار اونموقع یه بارم الان
نمیدونم چرا دارم برای شما میگم؟