دوباره و جور دیگه ای...نقل قول:
نوشته اصلی توسط شازده كوچولو
آره... دیگه منم این روزها دارم فکر میکنم باید راه دیگه ای در پیش بگیرم... شاید باید خودمو به امواج بسپارم و ازش بخوام خودش دستم رو بگیره!...
نمایش نسخه قابل چاپ
دوباره و جور دیگه ای...نقل قول:
نوشته اصلی توسط شازده كوچولو
آره... دیگه منم این روزها دارم فکر میکنم باید راه دیگه ای در پیش بگیرم... شاید باید خودمو به امواج بسپارم و ازش بخوام خودش دستم رو بگیره!...
دیگه کسی راهی برام نداره؟
سلام
من هم درست مثل شما شده بودم، از نظر عقلی و منطقی به خدا رسیدم اما موقع دعا و یا زمانی که نماز میخوندم پیش خودم فکر میکردم آیا واقعا الان در برابر خدا ایستادم و دارم باهاش حرف میزنم یا تحت تاثیر حرفها و تربیت خانواده و جامعه دارم اینجوری فکر میکنم؟
منطقا خدا را پذیرفتم یعنی این هستی نمی تونه بدون خالقی باشه، اما چرا نتوستم به باور قلبی برسم این بود که در دنیای اطرافم پدیده هایی می دیدم که به نظرم با عدالت و بزرگی و مهربانی خدا در تعارض و تناقض بود
متوجه شدم که نمیشه برای باور خدا به حرف بنده هاش اکتفا کرد چون اون ها هم آدمهایی هستند مثل خودم.
توجیهات ماوراطبیعی و غیر علمی هم نمیتونست منو قانع کنه، چون به نظرم فرافکنی بود،
من در این زمینه خیلی فکر کردم و به نتیجه هم رسیدم و باورم و شناختم به خدا عمیقتر شد.
شاید عجیب باشه اما باور و اعتقاد من وقتی به خدا بیشتر شد که در یک جایی با چند بی خدا مشغول بحث شدم.
این صحبت ها طولانیه اما فقط بگم شما باید خوشحال باشید که دچار شک شدید چون همین شک باعث میشه فقط بر اثر تلقینات و تربیت جامعه به خداباوری نرسید بلکه باعث میشه با تلاش و منطق و درک خودتون خدا را بشناسید و باور کنید، و این خیلی جذابتر و و تاثیر گذارتره.
یکی از دلایلی که ما در باور قلبی خدا دچار مشکل میشیم اینه که با حرف آدم هایی شبیه خودمون خدا را پذیرفتیم و چون اغلب در رفتارها و حرف آدمها تناقض هست و معمولا همه حرفاشون لزوما درست و قابل قبول نیست ما هم دچار شک میشیم.
به قول رضا مثقالی تو فیلم مارمولک برای رسیدن به خدا به تعداد آدم ها راه هست، شاید شما راهی قشنگتر و باشکوهتر و حتی نزدیکتر برای رسیدن به خدا بیابید.
موفق باشید و ما رو هم دعا کنید.
ممنونم. حرفاتون برام مثل تلنگر بود.
و اما میشه خواهش کنم بگین بالاخره چه تجربه ای... چه حرفی... چه راهی شما رو از اون شک نجات داد؟
سلام.چه تاپيك قشنگي!اونم بين اين هم مشكلات ومسائل ريز ودرشت كه دور وبرمونو احاطه كرده يكي اومده واز خدا ميگه وميپرسه...:104:
من نظر شخصيمو ميگم،درسته كه نماز ودعا براي ما مسلمونها اولين راههاي ارتباطي با خداست،اما همون طور كه خودتونم اشاره كرديد ايامثلا آمريكايي كه نماز نميخونه و حتي ممكنه هر روز يه ليوان مشروب بخوره ! ولي در كنارش به مستمندان هم كمك ميكنه به خدا اعتقادي نداره؟يا كافر محسوب ميشه؟
من با جزييات شريعت كاري ندارم،حتي دستوراتي مثل حجاب،هم بعد از اين كه مسلمونها به مرحله ي خاصي از رشد فكري رسيدن صادر شد وبه يك باره يه اون كساني كه به اسلام رو آوردن نگفتن بايد نماز بخوني،بايد،روزه بگيري،بايدحجاب داشته باشي، بايد...
روح وذهن ما بايد گام به گام اين شريعت رو درك كنه،درسته كه ما مسلمان زاده شديم،اما اگر قلبا به پذيرش برخي از مسائل نرسيم وبا توجه با اين كه از همون يك دو سالگي تحت تاثير بايد ها ونبايدها،توجيهات وتفاسير ديني قرار گرفتيم تا به اين سن رسيديم ممكنه روزي دريچه ي باز بشه وتموم شكها و ترديدهايما بيرون بزنه!
من خودم به شخصه سعي كردم كه خدا روبه گونه ي ديگه اي پيدا كنم،يكي از دوستان مثالهاي خوبي براتون زده بود مثل خوندن شعر،خوندن كتاب و....اما بايد خودت بگردي وببيني فارق از نماز وروزه خدا رو در چه چيزي و حتي چه عملي ميتوني ببيني وجستجو كني.
كمك به مستمندان؟
شاد كردن اطرافيان؟
كسب روزي حلال؟
احسان به والدين؟
مهار خشم وعصبانيت؟
شايد باورت نشه اما گاهي با بعضي پستها در اين تالار من بيش از نماز احساس نزديكي به خدا كردم!
دل براي خودش دلايلي ميطلبه،ببين دلت با چي آروم ميشه.
وقتي دلت آروم گرفت اون وقت نماز هم معناي جديدي برات پيدا ميكنه،مگر نه اين كه خدا خودش گفته فقط با ياد خودش دل ما آروم ميگيره،اما نگفته كه به چه طريقي ميشه يادشو كرد؟
طريقشو پيدا كن،شايد خيلي ساده باشه،من كمك بي چشم داشت به ديگران رو(نه صرفا كمك مالي) رو بهت توصيه ميكنم،خيلي موثره،براي من كه اين طور بود.
موفق باشي:72:
دوست عزیز:72:
امیدوارم متن زیر راهنمای خوبی برات باشه:72::72:
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...
نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم...
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
« تو فقط پا بزن »
من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ...
او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ...
خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیه ها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم
« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »
و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ...
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند...
و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم
من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم
او فقط لبخند میزند و میگوید : پا بزن... :310::310:
سلام
دوستان پست های خوبی را برایت ارسال کرده اند، متأسفانه در جامعه ما ،باور به خدا و حتی مذهب، وراثتی بوده، و یا یک شیوه تربیتی، وقتی انسان در مسیر خودشناسی گام بر میدارد، اعتقادات خودش را زیر سوال میبرد،نه اینکه ان را نفی کنید، بلکه نسبت به چیزی که ذهنش را دچار چالش نکرده و آن را پذیرفته .
اینکه شما توانسته اید خدا را با باور قلبی و منطق بپذیرد ،بزرگترین گام است، اما هنوز به مرحله یقین نرسیدید، و از طرف دیگر فکر میکنم مشکل شما نوع و شیوه عبادت است، یعنی با مذهب مشکل داری،
اگر نوع عبادت برایتان مهم است، اینکه حتما" از در دین و مذهب وارد شوید، لازم است در این زمینه نیز تحقیق کنید.
نیت مهمه، همین، نیت، حتی از پیامبر اسلام حدیثی داریم که ارزش والای برای نیت قائل است.
به شخصه قبول ندارم صرفا" جهت باز شدن گره در زندگی عبادت کنم،(نماز بخوانم) به یاد دارم یک سال تمام هیچ گونه درخواستی از خدا نکردم، فقط به عشق عبادت او سجده میکردم، این برای من خیلی تأثیر گذار بود، به نحوی که هم جایگاه خودم را در زندگی پیدا کردم و هم اینکه وجود خدا و نقش ان در زندگی برایم واضح و روشن بود.
مشکل رو برای خودت بزرگ نکن، و بدون هیچ ذهنیت منفی و یا مثبت، فکر کن چرا باید خدا را قبول کنم؟
و در آخر غزلی از مولانا
اگر نه روی دل اندر برابرت دارم
من این نماز حساب نماز نگذارم
زعشق روی تو من رو به قبله آوردم
وگرنه من زنماز و زقبله بیزارم
مرا غرض زنماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با توبگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من بیتو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم
نماز خوان به صفت چون فرشته ماند ومن
هنوز در صفت دیو و دد گرفتارم
کسی که جامه به سگ برزند نمازی نیست
نماز من به چه ارزد که در بغل دارم
ازین نماز نباشد به جز که آزارت
همان به آن که ترا بیش از این نیازارم
ازین نماز ریایی چنان خجل شده ام
که در برابر رویت نظر نمیآرم
"یک زن امیدوار" عزیز حرف هات خیلی نکته داشت. اما من احساس میکنم یک پله با حرف های شما فاصله دارم. من نمیتونم بپذیرم که با انتخاب روش های معنوی ای مثل شعرخوندن، کمک به دیگران و غیره به این یقین برسم. آخه اینجوری حس میکنم "جو زده" شدم! همش حس میکنم باید این باور در شرایط غیر متعارف به ذهنم بیاد یا اینکه به شکل کاملا عقلی حسش کنم. در واقع ریشه ی مشکل من اینه.
"sanjab " عزیز متن شما هم خیلی زیبا و تاثیر گذار بود. اما من باید اول مشکلی که چند خط بالاتر گفتم رو حل کنم.
"keyvan" گرامی حرف های شما رو هم خوندم. نمیدونم منظورتون از شیوه ی عبادت چیه؟ خب من از نظر مذهبی آدم متوسطی هستم. اگه بخوام از سه رکن معمول بگم: حجابم رو همیشه دارم. روزه ام رو کامل میگیرم. اما متاسفانه نمازم گاه و بیگاهه. دلیلش هم اینه که شوق خاصی براش ندارم. تقریبا برای هر وعده نمازم شوق دارم وذوق زده میشم چادر سفیدم رو بپوشم و نماز بخونم و اشک بریزم و به خدا بگم که چقدر دوستش دارم. اما یه لحظه همون حس لعنتی که تو این پست گفتم میاد سراغم و حتی گاهی منو بیخیال نماز خوندن میکنه! با خودم میگم نکنه دارم خودم رو گول میزنم. نکنه این نماز خوندن و پرستش کسی به اسم خدا رو تعالیم روانشناسی یا تئوری های کمال گرایی به ما انسان ها تزریق میکنن تا هدفی برای زندگی داشته باشیم. تا حس و حال خوب به دست بیاریم. تا...! نمیدونم میفهمید درد من چیه؟ کجای کارم میلنگه؟ من واقعا با عبادت حس و حال خوب میگیرم. خیلی خوب. من از ارتباط با خدا چنان آرامش میگیرم. چنان مطئمن میشم که گاهی فکر میکنم اونا که خدا رو قبول ندارن با این حس پوچی ای که تو زندگی بهشون دست میده چه میکنن؟!!!!!
امااااااااااااااا با همه ی این باورها که دارم، آخرش در اینکه خدایی وجود داره و واقعا اینهمه خوب هست و اینهمه به بنده هاش کمک میکنه شک میکنم! چون میدونم که در مکاتب روانشناسی همیشه تاکید میشه که بدون هدف نمیشه پیش رفت و انگیزه و آرامش داشت، همش میگم نکنه همه ی این صحبت ها از وجود خدا و این عباداتی که حال ما رو خوب میکنن فقط یه سری تلقین و تعلیم روانشناسی باشه! نکنه یه جور هیپنوتیزم تدریجیه!
سلام دختر بهار
پست همه دوستان مخصوصا یک زن امیدوار خیلی جالبه
همسر من هم مثل شما مواقعی که حس و حال عبادت نداشته باشه عذاب وجدان میگیره که این چه نمازیه که من میخونم بی جال و حوصله و بدون دقت لازم.
من هم همیشه بهش میگم نماز واجبه چه در اون لحظه حوصله خوندنش رو داشته باشی و چه نداشته باشی.اصلا داشتن حال و هوای عبادت جزو ارکان نماز نیست و نداشتن حوصله باعث باطل شدن نماز نمیشه فقط آدم رو توی مسیر کمال شاید بالا نبره.گاهی خیلی به دل آدم میشینه و گاهی نه.ولی وقتی واجبه در هر حال باید بخونی چه حوصله داشته باشی و چه نه.
هر چند من معتقدم همون نماز بی روح هم روی نفس آدم خیلی میتونه اثرگذار باشه...
از نظر عقلی ثابت کردن حضور خدا ساده است و خودت هم که ظاهرا به طور کامل میدونی
به نظر شما اگر آدمهایی که معتقدن خدایی وجود نداره در هر جایی از دنیا اگر وسط دریا توی کشتی گرفتار طوفان بشن بازهم میگن خدا نیست و بهتر که این زندگی پوچ و بی هدف در حال تمام شدنه!در اون لحظه اونها هم از خدا درخواست نجات میکنن.پس همه آدمها در ضمیر ناخودآگاهشون به خدا معتقد هستن (به طور حسی و جدا از دلایل عقلی) فقط گاهی این حس رو سرکوب میکنن و میگن خدا نیست و زندگی پوچه...
بهار جان من تقریبا هیچ آدمی رو ندیدم که همیشه حال و هوای عبادت داشته باشه (خوب ما از اولیا متفاوتیم) پس اگر گاهی اون حس رو نداری دلیل بر مشکل داشتن شما نیست.
ضمنا حس و حال عبادت داشتن الزاما حال دعا کردن و ... نیست یکی از متخصص های دینی توی تلویزیون میگفت نشستن زن و شوهر در کنار هم و صحبت محبت آمیز باهم عبادته و اجرش از تعداد زیادی نماز (تعدادش رو یادم نیست) بالاتره.در متون دینی هم آمده که کار کردن عبادته پس اگر مایل به نشستن پیش همسرت هستی یا در کارت جدی هستی هم بدون توی حال و هوای عبادت هستی.
من متخصص مسایل دینی نیستم و امیدوارم تونسته باشم کمکت کنم یا حداقل شما رو بیشتر سردرگم نکرده باشم.
دختر بهار گرامی، یکی از راه هایی که منو به درک و باور خدا رسوند علاقه یی بود که به مباحث ستاره شناسی و علوم فضایی داشتم.
عظمت خلقت و شفتگی های رمز و راز این آفرینش منو خیلی تحت تاثیر قرار داده بود.
نظمی که در عین بی نظمی وجود دارد، فرمول ها و قوانین ثابتی که از لحظه ی تشکیل کائنات در میلیارد ها سال پیش به وجود آمد و تا آخرین لحظه هم برقرار خواهند بود، نشان بارزی از حضور یک قدرت ذیشعور و خلاق هست.
شما اگر وارد بحث های مربوط به آناتومی اندام انسان بشید یا مراحل رشد یک جنین رو مطالعه کنی و نظم حاکم بر تقسیم بندی سلول ها رو بررسی کنی میبینی که چقدر عظمت و شگفتی در هر یک از این موارد وجود داره.
بی خدایان این ها رو به قدرت طبیعت نسبت میدن، یعنی میگن حتما لازم نیست باور کنیم خدایی وجود داره، اینکه خالقی نشسته و همه اینها رو طراحی کرده باشه یک نوع توهمه!، همه ی این اتفافات حاصل یک سری کنش و واکنش های طبیعی هستش، که تصادفا منجر به جهانی شده که الان میبینیم.
در حالیکه پیگیری مسیر خلقت جهان از نخستین لحظات تشکیلش تا امروز نشون میده که یک جور طراحی و چیدمان شعورمندانه و منطقی پشتش هست.
به علاوه اینکه در همان نخستین لحظات آفرینش تمام قوانین و اصول هستی تعیین و برقرار شده، قوانینی مثل جاذبه، اینطور نیست که طبیعت در طول این میلیاردها سال شروع به تدوین قوانین بر اساس نیازهاش کرده باشه، چون اگر اینطور بود قطعا احتمال اینکه نخستین انفجار بعد از حدود 14 میلیار سال منجر به تشکیل موجودی مثل انسان بر روی سیاره یی مثل زمین بشه لا اقل از نظر منطق خیلی بعیده، ممکن بود قبول کنیم که سعی و خطاهای طبیعت این فرصت رو داشته تا موجودی تک سلولی مثل باکتری رو بوجود بیاره، که زنده است و تولید مثل میکند،یا حتی ممکن بود منجر به تشکیل سیاره ایی سبز و آبی و زیبا مثل زمین بشه، اما تشکیل موجودی هوشمند مانند انسان خیلی بعیده.( با توجه به پیچیدگی های اندامی و مغزی)
می خوام بگم اینجا عقل فقط یه چیز رو میتونه قبول کنه، وجود قدرتی ذیشعور که با خلق قوانین و اصول و باید ها و نبایدها طوری برنامه ریزی کرده که برخورد اولین نوترونها در نخستین لحظات خلقت بعد از میلیاردها سال منجر به پیدایش موجودی به نام انسان شده و الان من و شما بدون اینکه هم رو ببینیم و بشناسیم از طریق کابل های زمینی و امواج هوایی با هم در ارتباطیم و در مورد یک خالق و قدرت برتر یعنی خداوند صحبت می کنیم.
من الان سعی کردم بگم که چطور خودم شخصا فارغ از صحبت های دیگران به باور قلبی مبنی بر وجود خدا رسیدم.