RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی نازنین :72:
ضمن تشکر از صحبت های خوب سنجاب عزیز :72: من قصد ناراحت کردن مراجع رو نداشتم و همیشه همراهی با
مراجع رو در اولویت کارها میدونم و همه پست هام موید این مطلبه اما از این لحن مقصودی داشتم.
باربی نازنین
میدونستم از من میرنجی و من هم قصدم بیان همه واقعیت ها بود و میخواستم بدونم براش چه کارهایی کردی.
بدون ناله و گریه :46: عزیزم من ازت پوزش میخوام برای رنجشت. خوب درکت می کنم. من فقط خواستم بدونی
زندگی زیبای تو بسیار با ارزش تر از اینه که هر کسی بخواد اون رو خراب کنه! برای همین تند نوشتم :46:
باید بپذیری که مادر شوهر تو شخصیتش شکل گرفته و قصد تغییر نداره. پس شما باید یک راهی برای کسب آرامش
پیدا کنی که از گزند همه چیز در امان باشی.
یکی از این راهها افزایش ظرفیت روحیت و خونسردی کامل در مقابل حرف های ایشون و عصبانی نشدنه!
ایشون فقط میخواد که شما از کوره در بری تا بتونه حرمت شکنی کنه.
میدونم دوست نداری دیگه این اتفاق تکرار شه پس برای جلوگیری از تکرار این اتفاق باید یک پروسه رو توی ذهنت
بری و اون هم پیش بینی کردن حوادث و دوری از موقعیت های تنش زای اینچنینی هست عزیزم.
خوب برای اینکار باید با خودت تصور کنی که آرامش خودت از همه چیز برات مهمتره. باید اینم تصور کنی که باید
خودت به فکر خودت باشی. و بررسی کنی اگه جواب بدم چی میشه و اگر با خونسردی توضیح بدم چطور؟
بعد توی ذهنت یک مکالمه با خودت بکن. بگو خوب من باید به فکر خودم باشم و میدونم اون اخلاقش اینطوره. پس
خودمو میزنم به اون راه و میگم مادر جون خوبین؟ اگر جوابی نداد یا گفت ناراحتم شما با آرامش براش توضیح بدین
و سعی کنین بر افروخته نشین تا نتونه شما رو عصبانی کنه و با چشم گریون روانه کنه.
سوگند یاد می کنم که من یکی از فامیلای نزدیکمون رو که هیچ تنابنده ای از زبانش در امان نیست با همین
رفتار مغلوب کردم و با اینکه به هیچ کس احترام نمیذاره اما ببرای من و خانوادم احترام زیادی قائله....
راه مقابله با این آدمها فقط سیاست و زیرکانه برخورد کردنه.
میتونم بفهمم چه حالی پیدا می کنی اما میتونی با ذکر گفتن در اون لحظات به آرامش برسی و اینکه باید تصور
کنی اون داره به خودش توهین می کنه و چیزهایی که مناسب خودش هست رو به شما می گه پس خدشه ای به
شخصیت شما وارد نیست. و کم کم همین خونسردی و آرامش شما موقعیت تنش آفرینی رو از ایشون میگیره
باز هم ازت پوزش میخوام گلم که رنجیدی اما برای کمک بهت مجبور بودم.
امید دارم که حلال کنی نازنین
راستی میتونی بگی ریشه این رفتارهاش از کی شروع شد؟
با همه اینطوره یا فقط با شما؟
منتظر پاسخ هات هستم عزیزم
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط باربی
من واقعا از این سایت داشتم نا امید می شدم.آخه تازه عضو شدم.
دوستان عزیز دیگر خیلی تند با قضیه برخورد می کنند.بعضی از دوستان هم که مجردند و اصلا تجربه ای ندارند.
واقعا متاسفم که داشتم یک مراجع رو نا امید می کردم :163: عذر تقصیر. انقدر کار سرم ریخته بود دیر
تونستم بهت پاسخ بدم عزیز دلم و بگم چرا تند رفتم.
من مجردم اما تجربه یک بهم خوردن ازدواج رو داشتم و یک خانوم بسیار پرخاشگر که مادر خواستگارم
بود. هر کنایه ای که دلش میخواست به من می زد اما وقتی سکوتم رو می دید دیگه هیچ توهینی
نمی کرد. نمیتونی تصور کنی چقدر از شنیدن کنایه هاشون آزرده خاطر می شدم اما با سکوت و آرامش
براشون توضیح می دادم طوری که جرات نمی کرد توهین کنه. اما روزای بدی بود...خیلی بد
من خورد شدم. اما تونستم خودمو کنترل کنم ولی هنوز حرفهاش که یادم میافته قلبم میشکنه.
خوب بگذریم.
امیدوارم دیگه موجب ناراحتی و نا امیدی هیچ مراجعی نشم
:72::72::72:
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
بهار.شادی عزیز و مهربونم
معذرت می خوام که گفتم تند برخورد نکن.منظورم اساسا شما نبودی.ولی ازینکه منطقی و باظرفیتی خیلی ممنون.:46:
مادر شوهر من مشکل عصبی دارد و قرص می خوره.در کل زن حساسیه ومن تازه این موضوع رو فهمیدم.
اینو پدر شوهرم بعد ازاین قضیه بهم گفت.
ولی خوب معذرت خواهی هم نمی تونم بکنم.چون قبلا هم اینکارو کرده بود.و من معذرت خواهی کردم.
میدونی بیشتر از این خسته شدم که خیلی حرف در میاره.چرا چپ رفتی چرا راست رفتی چرا اخم کردی؟.........:302:
من هم اگه اون روز از خونشون رفتم چون مهمونای دیگه ای داشت میومد.
من موندم از این به بعد چیکار کنم؟//
:325:
میشه بیشتر در مورد اینکه سیاست داشته باشم توضیح بدی با مثال بیشتر.
آخه من هر چی هستم تو ظاهر نشون میدم.بازم ازت ممنوم
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی عزیزم.دقیقا من دوسال و نیم شرایط شما رو داشتم گاهی وقتا مادر شوهرم یه کارایی با من میکرد که من از زخم زیاد روی دلم خودمو میزدم به ابوالفضل قسم میدادم که نفرینم دامنش رو بگیره تو تمام این مدتم حمایت و مهربونی شوهرم رو داشتم.اون به من و خونوادم خیلی حرفای بدی میزد و خیلی بهم توهین میکرد باورت نمیشه بعد سه ماه از تهران میرفتم خونش بیرون نمی اومد بگه خوش اومدی.ولی دیگه خسته شده بودم البته این رفتارلش هنوز هستا هنوز همونه.خیلی قدم برای خوب شدن برداشتم که اگه بگم یه کتاب میشه ولی دیدم فایده نداره همه جوره بهم ضربه زد باورت نمیشه پدر و مادرمم می اومدند خونشون بهشون بی احترامی های بدی کرد و وپیش همه تخریبم کردهمه چیز رو به پای من نوشت و گفت این با پسرم ال کرذ اون این کارا رو میکنه طوری که همه جلوم شاخ شدند.
کاری که من کردم دیگه تو هیچ شرایطی بهش زنگ نمیزنم که حالش رو بپرسم وقتایی که به شوهرم زنگ میزنه خودش حالمو می پرسه همین.خونشون میرم به خاطر شوهرم که ناراحت نباشه و آرامش داشته باشه هرچند شوهرم خودش میگه من اگه جای تو بودم با این همه بدی نمی اومدم تو هم دوست نداری نیا.وقتی هم میرم خونشون یه برخورد ساده و شایدم سرد در حد سلام و علیک و احوالپرسی اگه سوالی بپرسه جواب میدم اگه نه که من شروع کننده ی حرف نیستم.یه روزم می مونم اونجا و بعدش میرم خونه ی مامانم تا آخرم اونجام مگه این که کار خاصی پیش بباد و بریم.دیگه باهاش کاری ندارمو و بهش توجهی نمیکنم.ولی خودش این سری که رفت مشهد خودش زنگ زد که مریم جان من جلوی حرم امامم و سلام بده و اصلا با یه لحن مهربون حرف میزد منم مثل خودش حرف زدم . ولی دلیل نمیشه که ادامه بدم بهم بی احترامی هم کنه رفترم بد نمیشه ولی اگه خوبم باشه خوشحال نمیشم چون همیشه همینجوریه و گدراست.ببین دیگه برای کاراش گریه نمیکنم ولی خودمم عقب نمیکشم و یه شب در حضور شوهرم و پدرشوهرم که خواسته ی خودشون بود دلایل کاراشو پرسیدند ازش و من در جواب همه ی حرفاش چنان دفاعی از خودم کردم و جوری حقیقتا رو بیان کردم که همه فهمیدند اون چقدر بد کرده حتی خودشم محکوم شد ولی اون اینقدر مغروره که هنوزم همونه منم دیگه منتظر خوب بودنش نیستم چون بیماره واقعا مشکل و کمبود داره.تو هم بی خیال شو و به شوهرت و زندگیت بچسب و از صمیم قلب بهش محبت کن.............
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
بهار عزیز:72:
خیلی ممنون از پستهای جامع و کاملتون برای دوستان.
منظور من شخص شما نبودید متاسفانه بسیاری از دوستان و حتی پیشکسوتان چنین رویه
ای دارند که به نظر من برای اشخاص تازه وارد و یا دوستان دیگر تاثیر منفی دارد.
-----------
باربی عزیز:72:
سعی کن تاپیکهای دوستان دیگه که مشابه موضوع شما است در این تالار بخوان. دوستان راهکارهای متفاوتی
ارائه کردند. سعی کن روشهای مختلف را امتحان کنی هرکسی یک قلق رفتاری مخصوص دارد که به کمک آن آرام
می شود سعی کن اون رو در مورد مادر شوهرت کشف کنی و به کار بگیری.
موفق باشید:72:
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
باربی عزیز سلام
دوست عزیز درسته که حرفهایی که بهت زدند بیشتر در مورد تغییر خود تو بود ولی شما در حال بیان این مشکل هستی نه مادرشوهر و ما برای اینکه شما اذیت نشی ما فقط می توانیم راهکارهایمان را روی شما پیاده کنیم نه مادرشوهرت !!!
هر وقت با یه نفر نمی تونی سازش داشته باشی و دائم در حال خودخوری هستی [size=large]تغییر کن ....یعنی دیدت رو نسبت به مساله تغییر بده ....یعنی اون مساله رو بی اهمیت جلوه بده ....یعنی مشکلی رو که داری رو بهش پرو بال نده ..بزرگش نکن هرچقدر کوچیک ببینی راحتتر ازش می گذری و کمتر اذیت می شی ...
شده تا به حال یکی بهت بگه نبین ؟ اگه نگفتند من می گم نبین اون مشکل رو نبین ، اون ازار رو نبین ...حواس خودت رو به جای دیگر مشغول کن تا کم کم تغییر رو یاد بگیری ... [/size]
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
از همه دوستان ممنونم که زحمت می کشند و برای مشکل من وقت می گذارند.
من عروسی نیستم که زیاد از خانواده شوهر توقع داشته باشم.جز احترام بجا.:305:
حالا هم این مسئله از نظر من نه گذشتنیه نه قابل چشم پوشی.
تصمیم گرفتم تا وقتی که مادرشوهرم نیاد از من معذرت خواهی کنه من هم باهاش قهر بمونم.این موضوع رو شوهرم هم تأکید می کنه.چون اگه من بخوام پاپیش بذارم.دوباره همون آشه و همون کاسه.
اگر هم معذرت خواهی کرد بعد اون بی تفاوت و عادی برخورد میکنم مثل دوستمون مریم .م که گفت بی تفاوتم.
ولی یه فرق بین مادرشوهر من وو ایشون هست اینه که اگه من حرف نزنم :
این دفعه میگه نگاه خودشو گرفته:324:
[size=medium]
ولی فقط منتظر عروس بعدیم.مطمئنم نمی تونه به اندازه من خوبی کنه!
[/size]
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
خب بگه مهم نیست فکر میکنی مادر شوهر من نمیگه برگشته به شوهرم میگه ببین دختره ی دهاتی چه کلاسی برا من میذاره.دیگه برام مهم نیست.بگه......دیگه حرفایی که بهم زده اینقدر بد بوده که مثلا بگه خودشو گرفته فکر کنم اندازه ی قربونت برم ارزش داشته باشه.ولی باربی جون اون هیچوقت عذر خواهی نمی کنه.منم میگفتم جاری جدید بیاد ممتوجه خوبیا و مهربونیام میشه ولی جاری جدید اومد و هیچ بهتر نشد و به خودش نیومد که هیچ تازه نشست منو پیش اون تخریبم کرد و حالا جاری جدیدم از بالا بهم نگاه میکنه.عزیزم مادرشوهرم منو پیش همه خراب کرد برادر شوهرام.خاله های شوهرم جاریم.این آخرم که پدرشوهرم بود که همیشه ازم دفاع میکرد حالا این بار اونم شمشیر رو از رو بسته.ببین تا زمانی که اخم و بق و قهر و حرفاش برات مهم باشه میدونه این نقطه ضعفته دست میذاره روی همون و سعی میکنه همیشه تکرارش کنه تا آخر خودت مجبور بشی بری خونش حتی اگه عذرخواهی نکنی.چون نمیتونی به شوهرت بگی نرو اون حقشه خانوادش رو ببینه.چون دلش برای خونه پدریش تنگ میشه ما هممون همینیم بنابراین میگه من هر کاری کنم اونا میان چون شما هم نمیتونی شوهرت رو تنها بذاری و با ناراحت شدنت اون به هدفش میرسه.عزیزم حرفاش رو از این گوش گرفتی از اون گوشت بنداز بیرون.جلوش خودت رو بزن به بیتفاوتی.با شوهرت جلوش خوب باش با پدر شوهرت خوب باش بذار قبح حرفاش پیش تو بریزه چندبار اینکارو کنی میفهمه رو شما تاثیر نداره و بیخیال این کارا میشه .
شاید باورت نش این کارا رو از وقتی میکنم دیگه بهم هیچی نمیگه هیچ توهینی شاید پیش شوهرم گله کنه که خودشم جوابشو میده ولی دیگه جرئت حرف زدن پیش من رو نداره ....
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
باربی جان چند تا نکته هست راجع به قضیه پیش اومده و قضایای مشابه
1- قدر همسرتون رابدونید و از اینکه اینقدر باهاتون همراهه ازش تشکر کنید.
2- حواستون باشه رفتارهای مادر شوهرتون حسابش کاملا از رفتارهای همسرتون جداست.
3- قضیه را جلوی همسرتون بیش از این کش ندید.
4- با همسرتون مهربان تر از قبل باشید.
5- همسرتون هر چقدر هم که حق رو به شما بدهند اما یک طرف دیگه قضیه مادرشون هستند پس سعی کنید جلوی همسرتون احترام مادرشون را داشته باشید(منظورم راجع به صحبت در مورد این قضیه هست)
6- اینکه بشینید ایشون بیایند معذرت خواهی کنند خیلی جالب نیست بهتره بگیم منتظره اشاره ای از سمت ایشون باشید که دلالت کنه بر پشیمانی رفتارشون. بعد از اون دیگه قضیه را کش ندین.اینجوری صمیمیت بین شما و همسرتون هم بیشتر می شه.
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی جان
این مشکلی رو که شما داری خیلی از عروسهای ایرانی دارند.
اما خوبه که به چندتا از رفتارهای مادر شوهرم در گذشته اشاره کنم تا بهتر درک کنی که انسان چقدر میتونه توانایی خودش رو در تحمل بدیها وانرژیهای منفی اطرافش بالا ببره.
من یه ازدواج فامیلی داشتم.عروس زن عموم شدم. شوهرم خودش منو انتخاب کرد و بعد ازدواج بهم گفت که از سالها قبل بهم علاقه مند بوده و منو برای زندگی مشترک انتخاب کرده.با اینکه من از اکثر جهات یا در حد همسرم بودم یا بالاتر از اون(حمل بر غرور نشه چون این پارامترها برام ارزش چندانی نداشت) اما از همون ابتدا که شوهرم قضیه رو با خانوادش مطرح کرد مادرش سر ناسازگاری گذاشت.به بدترین شکل ممکن مثل یه غریبه توی مراسم عقدم شرکت کرد لباسهایی در اون مراسم به تن کرد که موقع تمیزکاری خونش هم اونا رو نمیوشید.بعد عقد از شوهرم خواست منو به خونش نبره و هر وقت خواست منو ببینه به خونه ما بیاد.تو دوره عقد هیچ کدوم از لباسهای همسرمو نمیشست.و با اینکه من حتی دو هفته یکبار هم به خونشون نمیرفتم کل لباس چرکهای شوهرمو جدا میذاشت تا من بشورم .یه بار به خاطر خالی نکردن سطل زباله اتاق شوهرم با داد و بیداد و بی آبرویی و با تف کردن توی صورتم من و شوهرمو از خونه بیرون انداخت.حتی شوهرم وقتی از روی خشم خواست بهش حرفهایی بزنه من دستشو گرفتم و از خونه بردمش تا یه وقت حرمت مادرشو نشکنه.
تو خونشون و جلوی مهمونا مثل یه کلفت باهام حرف میزد.و البته امثال این رفتارهاش رو اگه بخوام بگم یه کتاب چند جلدی میشه.اما بدترین کاری که باهام کرد میدونی چی بود؟ اینکه بهم تهمت دزدی بست و منو متهم به دزدیدن طلاهای دخترش کرد.
من یکی دو بار اول مثل تو از موضع ضعف باهاش برخورد میکردم و ناراحت میشدم و ناراحتیمو بروز میدادم .اما یه روز وقتی خونشون بودم واون با وقاحت تمام به خانوادم توهین کرد من به جای اینکه تصمیم بگیرم اونجارو ترک کنک به خودم گفتم ایندفعه قوی باش و تحمل کن میدون رو خالی نکن و با درایت از خودت و شخصیتت دفاع کن .البته باید بگم شوهرم هم همیشه به شدت حامی من بود و قبل از اینکه من بخوام چیزی بگم ازم محکم و قاطع دفاع میکرد.
خلاصه طولانی نشه اون روز رو من اونجا موندم موقع نهار هم سر میز حاضر شدم و با روحیه باز با شوهرم صحبت میکردم از هر دری میگفتیم و میخندیدیم انگار که اون روز اتفاقی نیفتاده.خودش هم از رفتارم تعجب کرده بود از اون به بعد سعی کردم بیشتر اونجا برم و بمونم طوری که نشون بدم وجود اون نمیتونه مانعی بین من وهمسرم بشه.حتی بعضی روزها برای اینکه ثابت کنم که امر و نهی های اون باعث نمیشه به شوهرم غر و سرکوفت بزنم برای شستن لباسهای شوهرم توی حیاطشون از روی عمد من و شوهرم با هم لباسهارو با دست میشستیم و حین شستنشون هم کلی با هم خوش میگذروندیم.هروقت که ازم کاری رو میخواست که در حد توام نبود یا توقع بیجا بود بهش میگفتم اول بذار به محسن بگم بعد اگه اون وقت داشت با کمک هم انجام میدیم.
یعنی یه چند ماهی تا قبل عروسیمون انقدر از این رفتارها کردم و گاهی انقدر زیرکانه غرضها و نیتهای منفیشو به فعلیتهای مثبت و سازنده و البته مشترک بین خودم وهمسرم تبدیل کردم که بهد یه مدت دیگه خودش خسته شد.و از اونجایی که من هیچ وقت در قبال کارهای نادرستش چه در جمع خونواده شوهرم چه در جمع فامیل رفتار تند،خشم و کینه نشون ندادم کم کم دیگران هم به دفاع از من ونقد رفتارهاش رو آوردند.اگرچه انجور آدمها هیچ وقت ذاتشون تغییر نمیکنه اما همین واکنشها باعث شد طوری خلع سلاح بشه که الان به ندرت بتونه رفتارهای گذشتشو تکرار کنه .نه به خاطر اینکه به بد بودنشون پی برده باشه بلکه به خاطر اینکه اون عکس العمل دلخواهشو نگرفته و البته الان اطرافیانش رو به چشم پلیسهایی میبینه که در صورتیکه خطایی ازش سر بزنه اونو مورد نقد و گاها مجازات قرار میدن.
خلاصه همه این داستانهه اینه که با گریه کردن ،غصه خوردن ،نفرین کردن و به خدا واگذار کردن هیچی تغییر نمیکه اگه میخوایی چیزی رو تغییر بدی که انعطافی نداره بهتره خودت نرمش و انعطافتو خرج آرامش روح و روانت کنی.
موفق و شاد باشی گلم.
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سیتروس عزیز از کمک هایی که کردی ممنونم
قابل توجه همه طرفداران مادر شوهرم
شوهرم اومده و همه نظرهای خوشگل شما رو خونده !!!!!!!!!!!!
این نظر دادنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
واقعا که مطمئنید زندگی رو بهم نمی زنید!!!!!!:324::324::324::324::324: