RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
دل عزیز
ممنون از نظرت و امیدوارم هر چه زودتر حال همسرتان خوب بشود
نکته ای که هست مواجه شدن با این مشکلات بعد از چند سال زندگی خوب بسیار متفاوت است از اینکه به محض ورود به زندگی مجبور باشی با اینها سرو کله بزنی... شوکی به من وارد شده بود که تا مدتها نمی دانستم چه شده و در کجای زندگی قرار دارم. به هر حال گذشته ها گذشته و حرف من از امروز به بعد است که باید چه کنم و چگونه آمادگی روحی لازم را برای جدایی به دست بیاورم. چرا که همین که حرف جدایی جدی می شود شدیدا افسرده و ناراحت می شوم و در واقع نمی توانم تحمل کنم.
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابینا ، با ترس هایت رو به رو شو
ازشون فرار نکن
تک تک ترس هایت را روی کاغذ بنویس
و در مورد هر کدومشون خوب فکر کن
از خودت بپرس وقتی با این ترس مواجه شوم ، چی میشه ، بدترین شکلش رو در نظر بگیر
سعی کن همه ترس هایت را تا به آخر بری
یک مرور کامل بر همه ترس هایت داشته باشی
تا بتونی تصمیم رو که می گیری به پای عمل برسونی
جایی از مدیر خوندم ، حتی گرفتن تصمیم بد ، بهتر از بی تصمیم بودن هست
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام سابیان جان
عمده ترس و نگرانی شما حیثیتی هست ، از اینکه برای بار دوم جدایی در زندگیت اتفاق بیافته بیشتر از هرچیزی ناراحتی و همه ترسهایت هم به همین وابسته هست . وقتی اینگونه با موضوع جدایی مواجه میشی در واقع احساسی با آن برخورد می کنی .
بهتر هست از فاز احساسی ( که بعدی از آن حیثیتی دیدن است ) بیرون بیایی و منطقی نگاه کنی و تمام جوانب ادامه زندگی و تمام جوانب جدایی را واقع بینانه با محور قرار دادن هدفت در زندگی بسنجی و حتی لیست کنی و تصمیم بگیری .
وقتشه که این لینک را بخوانی که اگر بخواهی خیلی ترا یاری خواهد کرد در تصمیم گیری درست و قاطع :
http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابينا جان
خيلي خوب راهنماييت كردن و ميدونم خود شما هم قدرت تحليل شرايطتتو به خوبي داري
بهت پيشنهاد ميكنم كتاب به سوي كاميابي جلد 2 رو بخوني
در مورد فعال كردن نيروي دروني انسانه و مطالب زيبايي راجع به تصميم گيري داره
يكي از جملاتش:
زندگي شما از لحظه اي تغيير ميكند كه تصميمي تازه و صحيح بگيريد و به ان پايبند باشيد
اميدوارم هر تصميمي ميگيري بهت ارامش بده
موفق باشي
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام سابینای عزیزم...خیلی وقته ازت بی خبرم دختر...
سابینا جان زنی که یک بار طلاق گرفته یعنی نخواسته زیر بار حقارت ها بره...یعنی یک دنیا جسارت و قدرت داشته برای اینکه تن به واژه های نخ نمایی مثل تقدیر و قسمت و شانس نده...پس چرا باید بار دوم تن به همون حقارت ها بده؟ بار دوم یا دهم یا صدم نداره...تو اگر زنی بودی که تن به هر نوع زندگی می دادی همون بار اول ادامه می دادی...توی ذات بعضی زنها تو سری خور بودن و منفعل بودن نیست...تو از همون زنها هستی...بعضی زنها غرور و حیثیت و عزت نفسشون در راس مسائل زندگیشونه...این غرور و عزت نفس که نادیده گرفته بشه سردرگمی و افسردگی به دنبالش می یاد...به نظر من تو واقعا هنوز به این نتیجه نرسیدی که بعد از این زندگی چیز بهتری در انتظارته ...هنوز نتونستی یک دورنمای منطقی از آینده برای خودت ترسیم کنی...هنوز نشستی یک دو دو تا چهارتای منطقی با خودت بکنی که چی بیشتر به نفعته...
1 سال شده دقیق که من از شوهرم دورم و هیچ تماسی بینمون نبوده، باورت نمی شه توی این مدت چیزهایی اتفاق افتاده که تازه فهمیدم چرا توی مدت اون 8 ماه زندگی مشترکمون اونقدر بی قرار و نا آروم بودم. روح ما فریاد می کشه وقتی در کنار آدمهایی قرار می گیریم که لیاقت مارو ندارند...الان 100 در 100 به جایی رسیدم که حتی ذره ای شک ندارم که جدایی از مجید بهترین اتفاق زندگی من بود ...اما توی اون 8 ماه هیچ وقت جسارت نداشتم تمومش کنم چون تا وقتی نکندی ازش و فاصله نگرفتی نمی تونی از دور ، دورنمای زندگی خودتو ببینی...
توی زندگیم کمتر زن و شوهری رو دیدم که اوائل با هم بد بوده باشند و حالا عاشق پیشه شده باشند...نه ...همه همونن که بودن...یعنی وقتی دو تا آدم با هم مچ نمی شند یا باید جدا بشن یا تا آخر عمر با هم بجنگن، پنهونی به هم خیانت کنند، سرشون رو بیرون خونه به کار گرم کنن تا پرشون به پر هم نگیره...
خیلی وقته داری تو دولی دست و پا می زنی...ولی باید بهت بگم اگر می خوای جدا بشی باید با هم توافق کنید و جدا بشید چون راه طلاق قضایی یک جهنم بی پایانه و منی که درگیرم بهت می گم هر زنی نمی تونه طاقت بیاره چون بلاتکلیفی خیلی سخته...اگر هم فعلا نمی تونی طلاق بگیری حرفشم نزن...
من توی اون 8 ماه با حرف طلاق و تهدید اینکه طلاق می گیرم خیلی انرژی خودم رو هدر دادم، شاید فکر می کردم اون می ترسه و عقب نشینی می کنه...اما نه...نه اون کوتاه اومد نه من...اما با اینکه بلاتکلیفی سخته پشیمون نیستم که جدا شدم...چون توی این یک سال فهمیدم که چقدر خداوند دوستم داشت که زود از اون باتلاق اومدم بیرون و بچه ای در کار نبود...فقط فکر می کنم کاش یک مقدار بی صدا فکر طلاق رو می کردم...بی اینکه حرفش رو بزنم و انرژیمو هدر بدم...تا وقتی تصمیم قطعی به طلاق نگرفتی بهتره در درون خودت فکر کنی و نزاری صداهای درونیتو کسی بشنوه...چون این همه تردید توی موندن و رفتن اطرافیان و شوهرتو خسته می کنی و حتی اگه تو هم تو تردید بمونی ممکنه اون یک روز پیش قدم بشه و تو در مقابل عمل انجام شده قرار بگیری...من فکر می کنم ترس ماها از طلاق بر خلاف تصور خیلی ها حیثیتی نیست...چون مردها و زنهایی رو دیدم که وقتی طرفشونو دوست ندارن راحت می زنن زیر همه چیز بی اینکه فکر حرف مردم باشند...مشکل از همون وابستگی و حسی هست که می خوای انکارش کنی و گرنه به راحتی جدایی اولت جدا می شدی ...اول باید تکلیفت رو با اون احساس مشخص کنی...البته به این زودیا مشخص نمی شه ...چون من بعد از 1 سال هنوز دلتنگی می کنم...هنوز سخته....هنوز داغ من تازه ی تازه مونده...باید یکی این وسط دستتو به زور بگیره و بکشه بیرون...شاید اگه مجید منو اونروز نمی آورد بیاره خونه ی بابا و بگه برو ...شاید هنوز داشتم با خودم کلنجار می رفتم که طلاق بگیرم یا نه...هنوز همون جر و بحث ها ، دلنگرونی آینده و ترس از طلاق و...ولی اینجوری در مقابل یه عمل انجام شده قرار گرفتم و خودش کمک کرد از جهنمی که توش بودم بیرون بیام...یعنی بابت اون کارش تا عمر دارم مدیونشم چون اگه به من بود تا الان 20 تاپیک همدردی باز کرده بودم و هنوز نمی دونستم می خوام طلاق بگیرم یا نه...ته حرفم اینه که باید یکی این وسط تورو از دودلی در بیاره و دستتو بگیره و بکشه بیرون...چون تا به خودت باشه توی همین تردیدها می مونی...
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
دوستان ممنون از نظرهای همه تون
واقعا می فهمم که دارم دور خودم می چرخم و فقط انرژیمو هدر میدم
اینو دارم می بینم و حس ناامنیم روز به روز بیشتر میشه
متاسفانه ما به تور یک مشاور ناجور خوردیم که پیشنهاد کرد یه مدت با هم زندگی بکنیم و الان درحال انجام این کاریم، درحالی که من به شدت ناراحتم از این بابت و اصلا دلم نمیخواد با ایشون تو یه خونه زندگی کنم ، یه حسی بهم میگه همه چیز بدتر میشه . انگار زندگیم یه روندی پیدا کرده که قدرت ندارم جلوشو بگیرم و جلو روش وایسم
فقط می تونم بگم که برام دعا کنید ...
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام سابینای عزیز
مشکل و تاپیکهاتون رو دنبال کردم
وببخش که اینقدر با صراحت میگم
تمومش کن:یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه
داری دور باطل میزنی و عمر و جوونی و احساستو هدر میدی و منصفانه هم که نگاه کنیم این رفتارها رو همسرت هم میبینه و ایشون هم بد یا خوب همین شرایطو داره
تمومش کن و از ترس قضاوت دیگران تو این زندگی خودتو تخریب نکن
من نظر شخصیمو گفتم
خودم جدا شدم و هیچکس رو به طلاق هدایت نمیکنم اما حتا خوندن حرفهای شما هم آدمو متوجه این میکنه که چقدر این زندگی ساکن و فرسوده است
تمومش کن یا بمون و تا ابد بپذیر یا طلاق بگیر و راهتو سوا کن
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام خوبی؟ ایا مشکلاتتت حل شده وایاراه حلی وجودداره؟ چون منم همسن توام وتازه جداشدم ولی نمیدونم چه کار کنم؟میشه هرکی میتونه راهنمایی ام کنه
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
نگاره سلام
لطفا در تاپیک های تاریخ گذشته پست نزارید
دوست عزیز چنانچه مشکل دارید لطفا در قالب یک تاپیک جدید آن را مطرح نمایید
با تشکر از توجه شما:72: