RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
شميم عزيز سلام
شما منو نميشناسيد. قبلا تاپيك زده بودم اما رمز عبورم رو فراموش كرده بودم. بنابراين عضو خاموش تالار بودم. اما موضوع شما و اقليما و بقيه بچه ها رو پيگيري ميكردم.
از اينكه با اين پشتكار درصدد حل مشكلات زندگيتون هستيد واقعاً بايد بهتون تبريك گفت.
ما يه استاد اخلاق داشتيم ميگفت مثل "مورچه" باشيد ، هر راهي رو به روش ببندي از راه ديگه اي وارد ميشه. فكر كنم همه ما لااقل يه بار سربه سر موچه ها گذاشتيم:311: ميخواد رد شه هي دستمونو مياريم جلوش بعد راهش رو عوض ميكنه ما دستمون رو دوباره ميبريم جلوش. ولي اون بيخيال نميشه. و اين ماييم كه خسته ميشيم!!
شميم عزيز شما تا الان راههاي مختلفي رو آزمايش كردي. خواهش ميكنم سرفصل كارهاتون رو نام ببريد.
مثلاً صحبت كردن
قهر كردن
داد و بيداد كردن
كم محلي كردن
تعهد گرفتن
به روي خودم نياوردن و بيخيال شدن و ....
من پيشنهاد ميكنم اين دفعه روي كسب مهارتهاي زندگي خودت بيشتر كار كني. از جمله مهارت كلامي . و براي آغاز كار دو تا لينكي كه آقا يا خانوم meinoush معرفي كردن رو بخون. منم لينك يه تاپيك خوب رو برات ميذارم. به نام چگونه منفعل نباشيم.
http://www.hamdardi.net/thread-19883-page-2.html
پيشنهاد ميكنم فعلاً روي خودت كاركني تا متوجه اصول بشي. اونموقع خودت ياد ميگيري كه در برابر فروع چيكار كني.(مثل خريد سبزي از بيرون و گل تو آب نذاشتن و ..)
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
سلام شمیم جان.فکر کنم بعد از فوت مادرشوهرت دیگه اینجا نیومدی،درسته؟چطوری ؟خوبی؟
انقدر مسائل رو سخت نگیر.ببین دلیلت از اینکه میخوای یه کاری رو انجام بدی چیه؟
اگه رضایت شوهرته و میبینی از این راهی که میری تامین نمیشه خوب اون راهو نرو
اما اگه دلیل کارت رضایت خودته حالا از هرچی حتی از طعم و دستپخت غذایی که میپزی،خوب پس اصلا به چیزای دیگه فکر نکن.
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
فقط یه جمله
یاد بگیر عشق بورزی بدون داشتن انتظاری
یا براش کار یانجام نده یا انجام میدی واقعا با عشق باشه نه از روی اجبار منم یکمی با خانوم مریم موافقم مردها کلا یکم توجهت رو کم کنی نشون بدی بهشون دلخوری زودی میان تا از دلت در بیارن البته بشرطی که همیشگی نباشه و به روش درست باشه :227:
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
شمیم جان سلام
حرفام راهنمایی نیست فقط میخواستم بهت بگم عزیزم وقتی براش مهم نیست شما هم مناسبت ها رو به روش نیار.
وقتی میبینی نسبت به گل بس تفاوته خب براش نگیر.
مردا اکثرا همینن. باور کن اگه براش پیچ گوشتی میخریدی بیشتر ذوق میکرد.
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
سلام شمیم جان به نظر من این رفتارهای بین تو و شوهرت به یه عمل و عکس العمل شرطی تبدیل شده و اگه اینطوری ادامه پیدا کنه هم خودت هم زندگیت از اینم بیشتر آسیب می بینه.اگه تمام اون کارهایی رو که گفتی فقط به امید دیدن یه واکنش دلخواه از همسرت انجام میدی بدون شک انقدر دقتت روی رفتارش زیاد میشه که به کمترین رفتارهای منفی و عدم توجهش شدیدا واکنش میدی و آزرده میشی.به نظرم اگه اینطوره توی یه همچین موقعیتهایی کمتر ودر حدی که جای گلایه نباشه براش مایه بذار.و خودتو به امید قدردانی و واکنش مثبت اون بیش از حد به زحمت ننداز.
فکر میکنم همسرت هم متوجه حساسیت تو نسبت به این قضیه شده ونمیگم که کاملا از قصد بلکه یه جورایی خود آگاه واکنش نشون میده و به قول خودت طاقچه بالا میذاره.ذهنتو یه مدت از این فکرها و حساسیتها دور کن حالا با سرگرم کردن خودت به کار خاصی و یه مدت روی خودت بیشتر کار کن.
عزیزم به خدا ما نمیتونیم آدمها رو اونطوری که میخوایم تغییر بدیم.تنها راهمون اینه که ضمن تلاش مستمر برای ایجاد اصلاحات در شخصیت اونها خودمون و روحیاتمون رو برای سازگاری بیشتر با ویژگیهایی که مورد پسند ما نیست تمرین بدیم و آماده کنیم.تازه اگر هم به تغییر در زندگیمون معتقدیم باید بهای اون رو هم بدیم که این بها صبر و گذشت زمانه.
موفق باشی.
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
دیروز نرفتم سبزی بخرم، با مامانم هم مشورت کردم و مامانم گفت برو آماده بخر، درسته که بهداشتی نیست ولی بزار بفهمه کارش اشتباهه،
خلاصه با مامانم فیلم دیدیم و خوش گذروندیم عصرشم رفتیم بیرون
شب به روش نیاوردم فقط یه کم تو خودم بودم، چند ساعتی گذشت گفت سبزی چی شد؟ گفتم هیچی همون که گفتی میرم آماده میگیرم
امروز صبح قرار بود برم خونه خالم، ناهار زنونه دعوت کرده بود، بهش گفتم که میرم اونجا ، بعد تلفنمون زنگ خورد و مامانم گفت که پدر مادر عروسمون برای آخر هفته دعوتمون کردن باغشون منم بلافاصله اومدم بهش گفتم که اینطوری شده و هیچی نگفت و بعد دو ساعت برگشته میگه آخر هفته بابام گفته بیا دنبالم بیام خونتون
دیگه داغ کردم ولی باز سعی کردم ظاهرمو حفظ کنم، گفتم آخی حالا اشکال نداره شنبه یکشنبه میریم بابا رو میاریم بعد شروع کرد که نه ما نمیریم باغ و ....، منم گفتم کاش بریم آخه من واقعا به یه تفریح نیاز دارم که یه دفعه شروع کرد : بندازن یه هفته دیگه ... بابا مگه مردم اسکلن بیان ببینن آقا کی وقت میده دعوتمون کنن؟همیشه از طرف ما که دعوت میشیم همین آش و همین کاسس تازه پر رو برگشته میگه چرا بدون هماهنگی قول دادی؟ چشام چهارتا شد، گفتم من که همون موقع بهت گفتم بعدشم اگه کار خوبی نیست تو چرا بدون هماهنگی من قرار میزاری؟بعدم بهش گفتم بیشتر مواقع وقتی از طرف ما دعوت میشیم برنامه ها رو به هم میریزیم، دیگه نمیخوام اینطوری بشه و بابا شنبه هم میتونه بیاد خونمون که قاطی کرد و ...
منم تصمیم دارم بدون اعصاب خوردی، 5شنبه برم باغ، اگه اومد که هیچی ، ولی اگه نیومد یا اگه اومد و با قیافه گرفتن آبرومو برد، دیگه هیچ توقعی نمیتونه ازم داشته باشه واقعا نمیتونم کاراشو تحمل کنم به خدا وقتی یکی دعوتمون میکنه، معده درد میگیرم و همش استرس اینو دارم که میاد و با قیافه گرفتنش آبرومو میبره یا میگه نریم و بهم میریزه
تورو خدا بگین بازم اشکال از منه؟
امروز بیدار شدم برم خونه خالم، با وجود حرفهای دیشب بازم بهش سلام و صبح بخیر گفتم
کارامو کردم و موقع بیرون رفتن بهش گفتم پول ندارم یه کم بهم پول بده که هم تو جیبم باشه هم شلوار بخرم (از قبل قرار بود بخرم و خودش میدونست شلوار تابستونی که میخوام 20-25تومنه)
اومده 20تومن داده میگم خودت که میدونی شلوار چنده، تازه میگم خودمم پول ندارم خب کم دادی، برگشته میگه مگه من پول چاپ میکنم؟ منم عصبانی شدم گفتم نمیدونم چرا به من میرسی از چاپ کردن میفتی؟
آخه به کی بگگگگگگگگگگگگگگگم
یواشکی تو جیب باباش پول میزاره، تو مهمونیا حرف از خرید ویلا میزنه، همیشه منت میزاره که چیزی برات کم نمیزارم اونوقت برای 20-30تومن پول اعصاب منو خورد میکنه، اصلا براش مهم نیست زنش جیب خالی بره بیرون و خودشو با غیرت هم میدونه، به کی بگم که من یه زن متأهل جیبم از دخترخالم که یه بچه مدرسه ایه خالیتره؟
من تو خونه شوهرم که ادعا داره چپش پره دارم تو فقر زندگی میکنم و دم نمیزنم و دارم سعی میکنم کم کم زندگی رو بسازم
ولی هیچکی سختی اینو درک نمیکنه، سختی رفتارهاشو، سختی خورد شدن غرورمو، سختی دیدن رفتارهایی که تا حالا هیچکس جرأت نکرده بود با من انجام بده
اومدم بیرون از خونه، بهم اس ام اس داد که :
من آخر هفته بابامو میارم خونه تو هم هرجا میخوای بری تنها برو
منم جوابشو دادم :
پس فکر کردی میزارم تو این تعطیلاتمم گند بزنی؟ معلومه که تنها میرم
جواب داد :
هررررررررررررررررری برو خوش بگذره
منم نوشتم :
به فراخور شخصیت خودت باهام حرف نزن، هری مال توئه
نوشت :
حضور یه آدم حال به هم زن هرچی کمتر بهتر
منم جوابشو ندادم، میخواستم بنویسم پس میدونی ته دلم چیه
ولی هیچی ننوشتم
رفتم خونه خالم و عصر برگشتم از وقتیم اومده دوباره قهر و بی محلی و ...
اینبار دیگه جواب هایشو دادم، همیشه توهین میکرد و من رعایت ادب و میکردم ولی اینبار خوب از خجالتش در اومدم
خسته شدم
به خدا خسته شدم
دیگه چه راهیو باید امتحان کنم؟
Meinoush عزیز
مرسی که برام نوشتی
من تو دوران نامزدی بهش گفتم بیا یکبار در هفته تو یه ساعت خاص به هم غر بزنیم، هم خالی میشیم هم بیشتر با هم آشنا میشیم هم خواسته های همدیگه رو میشناسیم هم چون اسمش غر هست جنبه طنز داره و زیاد دلخور نمیشیم، گفت باشه
بعد عقد گفت چه مسخره، من از اینکارا خوشم نمیاد
هر وقتم میخوایم صحبت کنیم، فقط قسمتهایی از ماجرا که منو متهم نشون میده رو تعریف میکنه و همیشه هم حق به جانبه و حرفهامو گوش نمیده
راستی از لینکهایی که گذاشتی ممنون، حتما مطالعه میکنم
بهار جون، واقعا غرور کاذب داره، میدونی چرا؟ چون تو خانوادشون برای اینکه ازش کار بکشن هندونه میزارن زیر بغلش و اینکه از خانوادش 8سال جدا زندگی کرده (مجردی) و میدونی که میگن دوری و دوستی، زیاد ازش خبر نداشتن و همین باعث عزیزتر شدنش شده و یه جورایی گند زدناشو ندیدن و از طرفی تو خانواده اونطور که باید تربیت نشده و همه اینها شده بلای جون من
جناب دانوب
واقعا ممنونم از مطالبی که نوشتین، به خدا من همه راهیو انتخاب کردم،شما برخورد الآن منو نبینین، من منفعل بودم، از سیکل معیوب خارج شدم، وارد سیکل معیوب شدم، هرکاری بگین کردم
ولی نمیشه، یعنی روندش کنده، من داشتم آماده میشدم برای مادر شدن، چیزی که آرزوشو داشتم، ولی حالا احساس حماقت میکنم که بخوام اینکارو بکنم، کاملا نا امید و دلسردم
هرچی تلاش میکنم اتفاقهای تلخ زندگیم دوباره اتفاق میفته، فکر میکنم مال اینه که تنهایی دارم تلاش میکنم، خیلی سعی میکنم همراهش کنم ولی تربیت غلط و تفکرات اشتباهی که تو ذاتش نهادینه شده گند میزنه تو همه چی
فکر میکنین چرا اینطوری شد؟ چون تو این مسائل اخیر علایق من و دعوت شدن از طرف فامیل من مطرح بود
Maryam123 عزیز سلام
واقعا گل گفتی، مامانمم باهام صحبت کردن، گفتن که تقصیر خودته که زیادی داری خوبی میکنی و محبت میکنی و آبروشو میخری، اونم میبینه تو صبر و محبتت زیاده داره سو استفاده میکنه
ولی باور کن اینقدر نسبت بهش سرد شدم که دیگه مثل قبل برام سخت نیست محبتمو ازش دریغ کنم، به راحتی بهش نشون میدم تموم شدن صبرمو
گندمزار عزیزم به سایت خوش اومدی
مرسی که برام نوشتی از لینکتم ممنون
گلم تو که تاپیکهای منو خوندی که میدونی هر راهی رو امتحان کردم :
محبت، دعوا، صحبت، قایم کردن مشکلاتم از خانوادم، مطرح کردنش مشکلاتم تو خانوادم، زیر سوال بردنش، تبرئه کردنش، گلگی ، تشکر، تشویق، تنبیه، مقابله به مثل (البته خیلی خیلی کم) و ..
ولی به خدا دیگه نمیدونم چکار کنم، به خدا دیگه کم آوردم، تو بگو من چکار کنم؟
آفتاب همدردی عزیز سلام
بله ، بعدش درگیر کلی ماجرا بودم ولی نمیتونستم بیام اینجا، خیلی داغون و خسته بودم
به خدا من دلم میخواد خوشحال باشه، ولی موضوع فعلی اینه که مثل قبل هر موقع که پای آبروی من وسطه و از طرف من دعوت میشیم مسخره بازی در میاره
این منو خیلی میرنجونه، برای همین هرجا دعوت میشم نه تنها لذت نمیبرم بلکه استرس مطرح کردنش و دعوا و قیافه گرفتنش آزارم میده
من دختری بودم که مهمونی و جشن و شادی باعث شادی واقعیم بود و همه از این احساس من لذت میبردن، اما الآن انچنان تکیدم که همه متوجه میشن
Khaleghazy عزیز
میدونم مشکل از محبت و توجه زیاد خودمه، مرسی که نوشتی
گلنوش 67 عزیز سلام
شوهر من عاشق گل و هدیه و سورپرایزه، منتها فکر کنم به قول دوستان من نباید تحت هر شرایطی اینکارا رو براش انجام بدم
کاری که کردم براش زیبا بود و لذت برد منتها میخواست ضدحال بزنه
Rude boy مرسی که نوشتین
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
سلام شمیم جان
ناراحت شدم از اینکه مشکلاتت کمابیش وجود داره راه کار خاصی هم ندارم که بهت بگم فقط خواستم حالتو بپرسم و بدونی که تاپیکتو دنبال میکنم جز همدلی کاری ازم برنمیاد
فقط میتونم بگم که من به این نتیجه رسیدم عوض کردن ادمها تا حد زیادی غیر ممکنه راهش اینه که همینطوری که هستند بپذیریشون ( البته اینم یه جورای منفعل بودنه) و سعی کنی همسرتو همه چیز زندگیت قرار ندی که اگه یه رفتارهایی کرد که خارج از تصورت بود بهم بری
قبل از ازدواج درک ما خانمها از ازدواج یه چیز دیگس ولی مثل اینکه مجبوریم بعد از ازدواج دیدگاهمونو عوض کنیم و مثل بقیه زوجها کنار بیایم
خونسردیتو حفظ کن و هر کاری میخوای بکنی در ارامش و با کمال خونسردی مثل خودشون و سعی کن تا حد ممکن جواب جمله های توهین امیزشو ندی سکوت بهترین جوابه در این مواقع باور کن سکوت کوبنده ترین جوابه
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
اقلیما جون سلام
من نمیتونم به کسی الکی حرف بزنم و به قول معروف هندونه زیر بغلش بزارم، ولی این راهم امتحان کردم، بعضی مواقع این کارو کردم اما یه موضوعی رو فراموش کردی، شوهر من غریبه پرسته
فکر میکنی چرا باهاش ازدواج کردم؟ چون وقتی غریبه بودم همین سرویس عالی که به همه میده به منم میداد و من احمق فکر کردم واقعا اینطوریه ولی حالا که ازدواج کردم میبینم یه آفرین غریبه یا نزدیکانی که باهاش زندگی نمیکنن براش هزار برابر هزارآفرین منه
نمیدونم متوجه میشی یا نه
من بهش گفتم که هر کسی الآن که تو رو میشناسه براش بهترین آدم روی زمینی ولی اگه یک هفته تو یه خونه باهات باشه میفهمه چی هستی، این یه واقعیته
شوهر من به ظاهر سازی و خوب بودن تو جمع عادت داره برای همینم خونه هیچکس نمیمونه، حتی از خونه پدریشم زد بیرون و مجردی زندگی کرد و تایم زیادی رو به جمع اختصاص نمیده چون نقش بازی کردن تو طولانی مدت خستش میکنه
ترانه جونم
مرسی که بهم سر زدی عزیزم، از مطالبت ممنون:46:
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
به نظر من مشكل شميم جان يكي بعد اخلاقيه همسرشه. دوم خساست ايشونه عليرغم داراييش.
كه البته بعد دوم هم زيرمجموعه بعد اوله.
همسر شميم ، محبت كلامي و رفتاري لازم رو به شميم نميده. بنابراين شميم دپرس ميشه . بداخلاق ميشه. بغض ميكنه و ... اما نياز به محبتش رو يا قسمتي از خلا عاطفيش رو با كنار خانواده بودن پر ميكنه. وقتي در مهمانيهاي خانوادگي خودشون قرار ميگيره. وقتي كنار پدر و مادرشه، اصلاوقتي خونه پدريشه چون داره محبت و نوازش دريافت ميكنه از لحاظ روحي، اونروز يا حداقل اون ساعات تامين ميشه. كنار دوستانش قرار ميگيره تشويق ميشه ، سايت مياد همدردي و راهكار دريافت ميكنه تا ادامه بده. و همين ها بوده كه شميم را تا الان سرخونه زندگيش نگه داشته. هر چند به سختي .
اما ...
اما هيچگاه به هيچكس نگفته به من محبت كنيد من دارم از بي محبتي آبروم ميره. من از بي محبتي خجالت ميكشم. از بي محبتي دندونم درد گرفته و ....
ولي بحث مالي يه بحث ديگس. وقي همسر فرد كه مسئول تامينشه كوتاهي ميكنه . و خانم حس يه آدم فقير رو داره
نقل قول:
من تو خونه شوهرم که ادعا داره جيبش پره دارم تو فقر زندگی میکنم
چطوري نيازماليش رو مرتفع كنه/ اين جور مواقع آدم از پدر و مادر كه نزديكترين و عزيزترين هستند خجالت ميكشه درخواست مالي داشته باشه،چه برسه به دوست و آشنا.
من ميخوام يه چيزي بگم :
ميدونم كار درستي نيست شايد به ظاهر . اما لااقل يكي از عوامل موثر در نابسامانيهاي زندگي شميم رو كنترل ميكنه.
همسر شميم آدم نداري نيست كه از پول دادن امتناع ميكنه. همسر شميم خسيسه و حق شميم رو نميده. شميمم بايد حداقل ِحقش رو با دعوا و اعصاب خوردي و تحقير (لااقل پيش خودش) دريافت كنه.
نقل قول:
گفتم پول ندارم یه کم بهم پول بده که هم تو جیبم باشه هم شلوار بخرم (از قبل قرار بود بخرم و خودش میدونست شلوار تابستونی که میخوام 20-25تومنه)
اومده 20تومن داده میگم خودت که میدونی شلوار چنده
به نظر من از مرجع تقليدت استفتا كن و ببين اگه بدون اطلاع از جيب همسرت پول برداري مشكل شرعي نداره؟
اگه اشكال نداره خوب به صورت پنهاني از حقت استفاده كن.
ببخشيد كه اين پيشنهاد رو دادم. به نظرم مياد در مقابل همسر بي منطق و بي مسئوليت كه به هيچ صراطي مستقيم نيست بايد لااقل تا اخلاقش رو عوض نكرده شما به اين صورت عمل كني.
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
ببخشيد كه اين پيشنهاد رو دادم. به نظرم مياد در مقابل همسر بي منطق و بي مسئوليت كه به هيچ صراطي مستقيم نيست بايد لااقل تا اخلاقش رو عوض نكرده شما به اين صورت عمل كني.
اشتباه محض و شروع لجبازی و بی احترامی و .............
مگه زندگی فقط مسائل مالیه
می دونید این عمل یعنی چی،یعنی از دست دادن اعتماد و محبت در زندگی
یعنی همسر شمیم دیگه حتی اعتمادی به شمیم برای بودن پول تو جیبش نداشته باشه
خواهش می کنم در دادن نظرهاتون دقت کنید