بهارشادی جون رفتی؟
دانوب عزیز ،من همیشه حداقل به مناسبت روز مادر و تولد واسشون هدیه گرفتم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
بازم ممنونم از همه دوستان خوبی که راهنمایی میکنند.:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
بهارشادی جون رفتی؟
دانوب عزیز ،من همیشه حداقل به مناسبت روز مادر و تولد واسشون هدیه گرفتم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
بازم ممنونم از همه دوستان خوبی که راهنمایی میکنند.:72:
آفتاب همدرد عزيز...قبل از هر چيز مادر شدنتو بهت تبريك ميگم،اميدوارم بهترين لحظات دنيا رو در كنار فرزندت و همسرت تجربه كني.وقدر اين نعمت خداداديو خوب بدوني كه كم چيزي نيست...
درك ميكنم كه به خاطر تماس نگرفتن مادر همسرت حس بدي داري...مسلمه كه اتفاق بزرگي در زندگي شما در حال رخ دادنه،يه اتفاق شاد و فرخنده كه در آدم انتظار توجه و تبريك رو حداقل از نزديكان ايجاد ميكنه.
چيزي هم كه ميخام بگم فقط مربوط به الان و رفتار الان مادر همسرت و واكنش الان شما نيست.بلكه رويكرد كليه كه بايد از اين به بعد در پيش بگيري...ببين گلم،شما الان خانواده ي خودتو داري،همسر خودت،فرزند خودت ،زندگي خودت و همه ي اينها به مفهومه اينه كه شادي و خوشبختي شما در گرو شادي اين افراده(البته وقتي كه رو ح آدم بزرگ و بزرگتر ميشه فقط به خاطر نعمت عظيم بودن هم حالا به هر نحو وشكلي ميتونه شاد وخوشبخت باشه،اما ما كار به بحث فلسفيش نداريم ما از واقعيتها ميگيم).مادر همسرت،پدر همسرت، خواهر همسرت ،حتي مادر خودت و غيره به ترتيب در درجه هاي بعدي اهميت(نه اهميت به ذات بلكه اهميت از نظر نقش در زندگي شما) قرار ميگيرن.و آدم بالغ و عاقل هيچ وقت به خاطر مسائلي كه از جانب افراد درجه دوم و سوم زندگيش(بازم ميگم درجه دوم نه از نظر قدر و ارزش بلكه از نظر نقش در زندگي شما) رخ ميده اشخاص اول زندگيشو ناراحت نميكنه و از همه مهمتر شادي و آرامش زندگيشو بهم نميزنه!
درسته كه در اين طور شرايطي انتظار تبريك داشتن دور از واقعيت نيست،اما اگر اين انتظار برآورده نشد،آيا عقلانيه كه به خاطر چيزي به اين بي اهميتي در روال زندگيمون خلل ايجاد كنيم و خودمونو ناراحت كنيم؟
روزگاري منم مثله شما بودم،از رفتارهاي خانواده ي همسرم خيلي ناراحت ميشدم،اما رفته رفته ديدم كه اين ناراحتي ها نه تنها سودي به حالم نداره بلكه چندين و چند ضرر هم داره:
1.با ايجاد شرايط گله گذاري به همسرم اونم ناراحت ميكنه.
2.تغييري در رفتار خانواده ي همسرم ايجاد نميكنه اما ممكنه منو نسبت به اونا سرد كنه يا حال منو خراب كنه.
3.صميمت خانواده ي كوچولويي رو كه شامل من و همسرم ميشه(و در مورد شما +يه ني ني خوشگل) از بين ميبره.
و رويه اي كه در پيش گرفتم اين بود:انتظاراتمو نه بالاجبار بلكه از روي عقلانيت و به خاطر آرامش زندگي خودم از خانواده ي همسرم كم و كمتر كردم يه جورايي كه الان تقريبا ميتونم بگم به اون حدي كه مسالي از اين قبيل ديگه حتي توي ذهنمم نقش نميبنده،چه برسه كه بخام راجع بهشون فكر كنم يا به همسرم بگم يا اون به من بگه.
حالا اين همه داستان گفتم كه چي؟كه برسم به اون سوال بالاي شما:كه نحوه ي برخورد شما با همسرتون و توجيهات غير منطقيش بايد چي باشه؟و به نظر من بهترين جواب اينه:اين موضوع كم اهميت تر از اونيه كه حتي بخاي به همسرت انتقالش بدي،و حتي تر اين كه خودتم بخاي لحظه اي بهش فكر كني،به جمله ي خودت نگاه كن:توجيهات غير منطقي...پس معلومه كه در موردش با همسرت بحث ميكني،و اونو هم حساس كردي به اين موضوع ،و براش دنبال جوابي.جواب براي سوالي كه اساسا بي اهميته و در زندگيت هيچ نقشي نداره!
اميدوارم لب مطلب رو گرفته باشي،اگر هم همسرت در موردش پرسيد سعي كن كه بهش انتقال بدي كه از نظرت تماس گرفتن يا نگرفتن مادر ايشون در احساس خوشي كه بايد از بچه دار شدن و سعادتي كه در زندگي با همسرت داري نقشي نداره،و شما هم حساسيتي به اين موضوع نداري و حس بدي هم نسبت به مادر همسرت نداري.ميدونم يه كم سخته و شايدم پيچيده،اما اگر حساسيت خودتو في الواقع و از درون نسبت به خانواده ي همسرت(اونم فقط به خاطر آرامشي كه خودت سزاوارشي نه به خاطر اين كه حق با اوناست يا نيست) كم كني،همسرت هم ترسي از تماس گرفتن يا نگرفتن مادرش نداره(چون سوالاتش به خوبي نشون دهنده ي حس ترسيه كه داره ميترسه كه شما ناراحت شي،ميدونه كه حق با شماست،و به خاطر همين دست به توجيه ميزنه يا حتي تقصير رو گردن شما ميندازه تا در درون خودشو تبرئه كنه) و اصلا اين سوالا براش پيش نمياد و اساسا توي زندگيت هم چين بحثهايي پيش نمياد!
پ.ن:اين جوري وقتي خانواده ي همسرت كاري هم برات بكنن با روي باز پذيراش خواهي بود و هر وقتم كه هيچ كاري نكنن كوچكترين دغدغه اي برات ايجاد نميكنه.
راستي مامان خانمي...حواست به افسردگي سه ماه ي اول بارداري باشه و روحيتو براي مقابله باهاش آماده نگه دار.
موفق باشي
سلام
بهت تبریک می گم داری یه هدیه خوب از خدا میگیری یه فرشته خوشکل .
من ازدواج نکردم و شاید نتونم تو رو درک کنم .اما ما هم یه عروس داریم و خدا رو شکر خیلی هم خوبه من از دید خونواده شوهر می خوام یه چیزی برات بگم .
برادر من اتفاقایی که تو ی خونش میفافه رو اصلا به ما نمی گه و کار خوبی هم میکنه.
زمانی که زن دادشم باردارشده بود خودش به مامانم گفته بود که احتمالا باردارم و میخوام برم ازمایشگاه .مامانم به ما ها چیز نگفت و دفعه بعد که داداشم اینا اومدن خونمون با جعبه شیرینی و لب خندون اومدن و گفتن که جواب قطعیه.
می دونی چرا مامانم به ما چیزی نگفته بود .چون می خواست جواب قطعی بشه و بعد به همه بگه نه اینکه خبریکه هنوز زیاد مطمین نیست رو به همه بگه و بعدها بخواد برای همه بگه که نه اشتباه شد و باردار نیست.
یه موضوع دیگه هم هست .شاید مادر شوهرت فکر کرده شوهرت بی خبر از تو این خبر رو بهش داده و بنده خدا نمیخوا خودش رو خبر دار نشون بده شاید تو ناراحت بشی و بگی چرا همه چیز رو به مامانت می گی بزار قطعی بشه بعد بگیم . بنده خدا نمی خواد دخالت کنه تا خودت بگی .اخه مامان منم اینجوریه .
نمی دونم چقد درست گفتم چقد بی ربط اما تجربه هایی بود که برای خودم پیش اومده بود.
مرسی و ممنونم از همتون.
agril جان شوهرم چند روز پیش که به مامانش گفته ازشون خواسته که به من زنگ بزنن،حتی شماره موبایل منو بهشون دادن!!!!
بعد که دید خبری نشد یواشکی از من، به باباشون اسمس دادن،چون پدرشون جزء کسانی بودن که خیلی اصرار داشتن اما ایشون هم محل نذاشت.
خودشم خیلی ناراحت و تعجب کرده از رفتار پدر و مادرش.دیشب میگفت حتی هدیه روز پدر رو خواستی من خودم تنهایی میبرم،شما نیا که بدونن ناراحت شدی،منم گفتم زیاد برات مهم نباشه یه کاری میکنیم دیگه.
افرين دختر گل....:104:به اين موضوعات حساس نباش،و همسرتم حساس نكن.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
روز پدر هم با همسرت برو و با يه جعبه شيريني رسما به خانواده ي همسرت بارداريتو اعلام كن.
نگران عكس العمل اونها هم نباش.
موفق باشي
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
:104:
:104: :104:
:104: :104: :104:
:104: :104:
:104:
سلام مامان گلی:72:
تبریک میگم .ایشا... که نی نی سالم و صالح دنیا بیارین:323:
مینا جان من دلم واسه همسرت خیلی می سوزه.
واقعا از رفتار خانوادش ناراضیه و یه جورایی جلوی شما خجالت زده ... این بحثایی هم که با شما میکنه واسه اینه که خودش واقعا ناراحته ...
حساب همسرت و خانوادش رو کاملا از هم جدا کن و سعی کن بنیان خانواده خودت رو که شامل خودت و همسرت و نی نی:46: میشه رو استوار تر کنی.
برای جلوگیری از این ناراحتی ها هم سعی کن یه جورایی به همسرت منتقل کنی که از خانوادش هیچ توقعی نداری و خیلی هم ناراحت نیستی.درسته که ناز مامان جدید این روزا باید حسابی خریداری بشه ولی بابای جدید هم به توجه و محبت نیاز داره بالاخره هر چی نباشه مسئولیت ایشون هم سنگینتر شده.
همسرت تفاوت ها رو میبینه نگذار که غرورش جریحه دار بشه.
مواظب خودت باش:72:
سلام دوستان خوبم.ممنون از لطفتون.
مثل اینکه شوهرم هم به پدرشون و هم به مامانشینا تلفن زده که چرا من ازتون خواستم یه تلفن به مینا بزنید شما این کارو انجام ندادین؟
خلاصه پدرشون بهانه آوردن که من میخواستم اول مامانت به مینا زنگ بزنه بعد من و......
مامانشونم که گفته من به مینا اسمس میدم و بهش تبریک میگم! که شوهرم دیگه عصبانی شده و بحثشون شده و آخرشم گوشیرو قطع کرده! نهایتا گفتن ما میخواستیم بیایم خونتون حالا حتی همین کارو هم انجام نمیدیم و ....
من واقعا ته دلم خیلی از طرز رفتارشون ناراحت بودم به خصوص از پدرشوهرم که اونقد به من اصرار میکرد حالا باز این طوری رفتار میکنه، از مادرشوهرمم که اونقد ادعای فرهنگ غنی میکرد بعید میدونستم اما به روی شوهرم نمیوردم،همیشه میگفتم حالا این همه آدم اطرافمون از این موضوع خوشحال شدن،دونفر دوست نداشتن خوشحال شن تو حق نداری باهاشون دعوا کنی،اجباری که نیس و.......اما اونا احتمالا تمام این رفتارای شوهرمو از چش من میبینن.
سلام مینا جان
بهتره شما در این رابطه دخالتی نکنی اما بد نبود که بهش می گفتی پدر و مادرت هستن بهر حال و اشکالی نداره و
خودم بهشون زنگ میزنم و می گم...نگذار شوهرت ناراحت این دعوا بمونه!
بهش پیشنهاد بده که با هم بریم پیششون روز پدر و یک جورایی از دل پدرش در بیاره بهر حال بزرگترین و احترامشون
واجب اما اصلا اصرار نکن! فقط به عنوان یک پیشنهاد نه بیشتر!
اگر هم گفت : "آخه بهت بی احترامی کردن" بگو : "خوب هر کسی یک اخلاقی داره اما مطمئنا اونها هم نوه پسریشون
رو دوست دارن و بزرگترن و احترامشون واجب! بعد هم ابراز احساس که زوری نیست لابد اینجور راحت ترن"
بگذار همسرت احساس نکنه تو منگنه است. بگذار احساس کنه یک زن پشتیبان و حامی و فهمیده داره و خیالش رو
لا اقل از سمت خودت راحت کن و به هیچ عنوان ازشون پیش همسرت (حتی اگر ناراحتی) بدگویی نکن!
اگر هم همسرت باهات درد و دل می کنه فقط گوش کن و سعی کن آرومش کنی اما نکات مثبت قضایا رو بهش نشون
بده تا از داشتنت واقعا به خودش بباله و بفهمه که کسی هست که درکش کنه :)
:72:
بهارجون من گفتم بهش اما خودش قبول نکرد.
من حتی هدیه ایشون رو هم تزئین کردم، به شوهرمم گفتم حالا که ناراحت شدن ازت، بیا حتی زودتر از روز پدر بریم پیششون تا کینه ای بوجود نیاد اما شوهرم بیشتر ناراحت شد که إإإإإ مگه من ازشون چه خواسته غیرمنطقی داشتم؟!!!اونا ناراحت شدن!! واقعا که و .........:161:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
منم گفتم باشه بالاخره خونواده خودت هستن و تو بهتر میشناسیشون،هرطور خودت دوس داری.