RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
دریا جان سلام
خیلی از اتفاقاتی که براتون افتاده ناراحت شدم. شکی نیست که همسر شما باید تحت مشاوره و درمان مداوم قرار بگیره.
متاسفانه بیماری ایشون روی روح و روان شما هم اثرت مخرب داشته. پس بهتره تو این مدت برای ترمیم روح ازرده خودتون چند جلسه مشاوره بگیرید
خوانواده همسرتون هم باید بپذیرن پسرشون مشکل داره تا همه کمک کنن که ایشون قانع بشه که کسی حمایت الکی نمیکنه دیگه.
این مدت نه تماس بگیرید نه کسی رو واسطه کنید . اول کمی به خودتون برسید
اگر مجدد با سلام صلوات برید خونتون(بدون حل اساسی مشکل) شاید دفعه بعد مشکل جدی تری پیش بیاد.
موفق باشی دوست عزیز:72:
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
سلام.باز هم درد دل مي كنم.
ديروز روز مادر بود ، و چون مامان من خواهر بزرگ و پدر برادر بزرگ هستش، همه براي تبريك به مادرم به خونه ما ميان. براي همين ديشب پدربزرگم، شوهر خاله ام خونه ما بودن كه حدود ساعت 8 شوهر خاله شوهرم اومد خونه ما.
خانما به غير از من و مامان رفتن خونه خاله من(طبقه پايين آپارتمان ساكن هستن). تا ساعت 12 شب همه حرف زدن و بيشتر از همه شوهرخاله شوهرم و من.
خداييش خيلي آدم فهميده اي بود. همش مي گفت چون خودم دختر و پسر دارم، مي دونم كه دخترا مظلوم ترن. بهم گفت بعد از اينكه شماها رفتين شوهرت پشت سرت حرفايي زد كه من گفتم فلاني درسته كه تو خيلي بيشتر از من با زنت در ارتباط بودي ولي منم تو چند باري كه ديدمش اين اخلاقايي كه تو ممي گي رو بيد مي ديدم كه نديدم، برگشته به شوهرم گفته تو حتي اگه زنت با صداي بلند باهات حرف زد بايد اونقدر خجالت بكشي كه پيش كسي بازگو نكني، نه اينكه اصرار به كتك خوردن هم داشته باشي.
چيز زيادي از حرفاي اونروزشون نزد، فقط گفت كه مادرشهرت مي گه، اينا چون قسط خونشون زياده، من مي گم كه خونشون رو بفروشن برن يه جايي رهن كنن و كيف كنن!!!!!!!!!!
آخه آدم عاقل اين حرف رو مي زنه؟؟
اونقدر اين مادرشوهرم ناخواسته يا خواسته تو زندگي من دخالت كرده كه ديگه همه حتي پدربزرگ من مي گه يه زن پنجاه و خورده اي ساله اين رفتارا ازش سر مي زنه؟
( يه ماجرا توضيح بدم: مادرشوهرم دوران نامزدي ما يه رژ لب بهم داده بود، گفت واسه خودم خريدم، ولي به من نيومد مي دمش به تو، منم ازش گرفتم و بردم گذاشتم تو اتاق همسرم، ازش هم مواقعي كه مي رفتم خونشون استفاده مي كردم، يه شب كه من خونه همسرم اينا بودم هرچي دنبال اين رژ گشتم پيدا نكردم، از شوهرم پرسيدم گفت خبر ندارم شايد افتاده پشت كمد، شايد هم برديش خونه خودتون، خلاصه من كمي دنبالش گشتم ديدم نيست، دوباره از شوهرم پرسيدم، چون مامان اونو به من داده، يه وقت فكر مي كنه من براش ارزش قايل نيستم خودم گمش كردم، برگشت گفت نمي دونم كجاست، منم گفتم آخه من مطمئنم كه نبردمش، برگشت گفت حتما مامان من اومده دزديتش؟؟!!!!!! اونم چيزي رو كه خودش بهت داده، گفتم اين چه حرفيه و ........
خلاصه چند ماه كه گذشت، ما رفته بوديم خونه خودمون، يه شب كه مهمون بوديم خونه مادرشوهرم، با شوهرم رفتيم اتاقش كه چند تا وسايل برداريم، من گفتم همسرم( اسمش رو صدا زدم) حالا كه مدت خالي شده يه نگاه پشتش بنداز كه ببيني رژ من پشتش نيست؟ مادر شوهرم تو اتاق بود، گفت اونو من برداشته بودم، فكر مي كردم استفاده نمي كني برش داشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اومد داد بهم.
حالا من روز دعوا برگشتم گفتم آقاي فلاني من يه جمله مي گم شما عكس العمل شوهر منو نسبت به حرفم ببنين،
اومدم ماجرا رو همين مدلي شرح دادم براشون، اينبار قبل از اينكه شوهرم حرفي بزنه، مادرشوهرم داد زد كه يعني تو به من مي گي دزد؟
من كي گفتم كه كي دزده؟ من اصلا حرف دزدي زدم؟ من فقط گفتم كه كسي چيزي به من مي ده نبايد بي اجازه برش داره، من از اين كار خوشم نمياد، سر اين موضوع مادرشوهرم يه دادوهواري كرد كه حتي شوهرخواهر خودش گفت كه فلاني چرا كولي بازي درمياري؟ سر اين موضوع هم چهره مادرشوهرم برا همه آشكار شد.)
خلاصه من هرچي گفتم، بزرگترا كه اونجا نشسته بودن گفتن يه فرصت ديگه بهشون بديم تا شوهرخاله بره با اونا هم حرف بزنه، البته قرار شد منتظر بشه تا از طرف خونواده شوهرم پيگير باشن. خونواده شوهر منم كه رو دور كند هستن. خاستگاري من تا روز عقدم 6 ماه طول كشيد، حالا بايد ببينيم كه اينا كي دست به كار مي شن.
پدرم هم شرط برگشت من به اون خونه اينه كه مادر شوهرم حق دخالت و رفت وآمد تو زندگي من نداشته باشه.
شوهرم هفته اي يك بار بره خونوادش رو ببينه و من هم همون روز برم خونوادم رو ببينم، اگه كوچيكترين حرفي از خونواده ها به ميون بياد يا ماها تغيير رفتار بديم، كلا ارتباط قطع بشه.
من مي دونم كه شوهرم اين شرط رو قبول نمي كنه. الانم از دستش خيلي ناراحتم و دلم نمي خواد ديگه اين زندگي به اين نوع ادامه پيدا كنه.
خودمم مي شناسم، خيلي راحت مي تونم شوهرم رو ببخشم، مي دونم اگه يه هفته ديگه شوهرم بيد بگه برگرد مي بخشمش.دلم مي خواد زودتر همه چي تموم بشه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sea
دریا جان سلام
خیلی از اتفاقاتی که براتون افتاده ناراحت شدم. شکی نیست که همسر شما باید تحت مشاوره و درمان مداوم قرار بگیره.
متاسفانه بیماری ایشون روی روح و روان شما هم اثرت مخرب داشته. پس بهتره تو این مدت برای ترمیم روح ازرده خودتون چند جلسه مشاوره بگیرید
خوانواده همسرتون هم باید بپذیرن پسرشون مشکل داره تا همه کمک کنن که ایشون قانع بشه که کسی حمایت الکی نمیکنه دیگه.
این مدت نه تماس بگیرید نه کسی رو واسطه کنید . اول کمی به خودتون برسید
اگر مجدد با سلام صلوات برید خونتون(بدون حل اساسی مشکل) شاید دفعه بعد مشکل جدی تری پیش بیاد.
موفق باشی دوست عزیز:72:
عزيز دلم، خونواده شوهر من نمي گن بچه مون مريض هستش كه هيچ هميشه مي گن دريا مشكل داره. حتي باباي من و بابابزرگم گفتن درسته تو دامادمون هستي ولي مشكل روحي داري كه زنت رو حتي با اين حالت اذيت مي كني، خاله ام هم گفته كه حداقل حق پرستاري اي ن سه هفته رو براش نگر مي داشتي. بابام گفته بايد بري دكتر تا آروم بشي، بابم مي گه همون موقع مادرشوهرت گفته هردوشون مريضن بايد برن، باباي منم چون حالات مادرشوهرم رو ديده ، گفته خانم شما خودت مشكل اساسي داري بهتره نظر ندي.
------------------------
دوستاي عزيزم كدومتون يكي از خانما رو ديدين كه به خاطر مهريه شوهر كنه؟ من تا دهن باز مي كنم شوهرم مي گه به خاطر سكه هات نگهت داشتم(جمعا 314 سكه كه نصفش عندالمطالبه هستش) وگرنه شماها همتون گدايين تو به خاطر سكه شوهر كردي!!!!!!!!!
كي رفته شوهر كرده كه بعدش طلاق بگيره كه من دومي باشم؟
كي دوست داره مهر مطلقه رو پيشونيش باشه كه منم دوميش باشم؟
------------------------
دوستام وقتي حرفاي شوهرم كه پشت تلفن مي زد يادم مياد و وقتي رو كه برادرشوهر و مادرشوهرم و پدرشوهرم روم هجوم آوردن و يادم مياد دلم مي خواد طلاق بگيرم و خودم رو خلاص كنم، ولي نمي دونم چرا دلم براي شوهرم مي سوزه.
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
دوست خوبم
حالا که انقدر دلت برای همسرتون میسوزه بهش لطف کن تا واقعا قصد اصلاح خودش رو نکرده باهاش اشتی الکی نکن. که هیچ کمکی به زندگیت نکردی.
باز هم میگم تا همسر شما به جلسات مشاوره و درمان نره مشکل مزمن تر میشه.:72:
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
دریا جان سلام
الان فکرت رو متمرکز اونا نکن....مطمئن باش دیر یا زود پشیمون میشن...دقیقا مادر همسر منم این رفتار رو میکنه...چون همسر من خیلی خیلی لجبازه، وقتی پدرم گفت پسر شما خیلی لج میکنه مادرش گفت اینا جفتشون لجبازن !
دریا جان..چه اشکالی داره؟شما هردو باهم برید پیش یه روانپزشک
شما که مشکلی در رفتارت نداری پس از چی نگرانی...هرطور شده باید همسرتو بکشونی پیش روانپزشک .
توکلت به خدا باشه...
این دوری از همسرت یه مدتی لازمه هم برای شما هم برای ایشون
فکر نکن در این لحظات که خونه پدرتی داری روزای بدی رو میگذرونی...مطمئن باش این تحمل و دوری گامی هستش در بهبود شرایط زندگیت
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
امان از دست دخالت هاي بي جا.
از قديم گفتن زن و شوهر دعوا كنن ، احمقان باور كنند.
چرا ما خانما خيلي بيشتر از مردا به زندگيمون علاقه داريم؟ چرا از طلاق مي ترسيم؟
عقلم طلاق رو حكم مي كنه، دلم نه !!!!!!!!!
خودم خيلي سعي مي كنم كه بهم فشار نياد، ولي جالبه كه هميشه خودم بيشتر آسيب ديدم، دو هفته تمام من فقط گريه كردم، اونوقت وقتي برگشتم خونه شوهرم گفت مامانم بيشتر به من مي رسيد. جلل الخالق !!!!!!! من همش فكر شوهرم بودم اون جوابم رو اونجوري مي ده.
يه چيز مسخره ديگه : شوهرم هميشه مي گه عاشقتم، دوست دارم، تو بري مي ميرم، طلاق بگيري فرداش من مردم، من دوسش دارم ولي هيچ وقت ادعا نمي كنم كه بدون تو ميميرم، حالا زمان عمل كاملا برعكس مي شه، حكمت خدا چيه فقط خودش مي دونه.
ما زنا خيلي دل رحم تريم و خيلي حساس تر و اين مردا به همون اندازه دروغ گوتر.
شوهر جز دردسر چيز ديگه هم داره؟
اينو هميشه به خودم هم مي گم، مي گم من كه ازش فقط كتك ديدم، بي پولي ديدم، عقده ديدم و...... چرا بازم دوسش دارم؟
چرا هميشه خوبي هاش جلوي چشمام هست؟
طلاق بده ولي بعضي وقتا لازمه. شوهري كه نتونه شوهر باشه با هر تقي به توق خوردن بره به مادرش زنگ بزنه و اونا بريزن سرت ، اين زندگي ارزش داره؟
چقدر آخه بي احترامي ببينم و دم نزنم بگم عيب نداره؟
يه تصميم قاطع گرفتم: فعلا نمي تونم به خونه برگردم، مگر اينكه شوهرم دست از بچه بودن برداره.
دوستاي خوبم، بهم كمك كنين تا فعلا براي خودم زندگي كنم.
الان همه از ماجراي من و شوهرم خبر دارن، اونم از لطف و عنايت مادرشوهرم. پس به راحتي مي تونم سرم رو بالا بگيرم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
دریا جان سلام
الان فکرت رو متمرکز اونا نکن....مطمئن باش دیر یا زود پشیمون میشن...دقیقا مادر همسر منم این رفتار رو میکنه...چون همسر من خیلی خیلی لجبازه، وقتی پدرم گفت پسر شما خیلی لج میکنه مادرش گفت اینا جفتشون لجبازن !
دریا جان..چه اشکالی داره؟شما هردو باهم برید پیش یه روانپزشک
شما که مشکلی در رفتارت نداری پس از چی نگرانی...هرطور شده باید همسرتو بکشونی پیش روانپزشک .
توکلت به خدا باشه...
این دوری از همسرت یه مدتی لازمه هم برای شما هم برای ایشون
فکر نکن در این لحظات که خونه پدرتی داری روزای بدی رو میگذرونی...مطمئن باش این تحمل و دوری گامی هستش در بهبود شرایط زندگیت
مريم جان من همون اول پيشنهاد مشاور دادم، شوهرم بار اول اومد و باهم رفتيم و مشاور جدا جدا باهامون حرف زد،گفت بار دوم با خونواده هاتون بياين. بار دوم رو پدرشوهرم نزاشت حتي شوهرم بياد.
مشاور به خونواده من گفت كه دامادتون بايد بره پيش روانپزشك، پدرم رفت با پدرشوهرم صحبت كرد ( پدرشوهر من فوق العاده آدم ساكت و مودبي هستن واقعا دوسش دارم، با اينكه به من بعضي وقتا خيلي بد صحبت كرده ولي تا حالا نشده حتي يكبار ازش بد بگم، همين آروم بودنش باعث شده مادرشوهرم به طرز فجيعي ميدون بگيره، مادرشوهرم هميشه ميگه شوهرم تو خونه همه كارس ولي در عمل اصلا اين چنين نيست. پدرشوهرم هميشه سعي مي كنه بين من و شوهرم صلح و صفا برقرار كنه ، درسته زياد نمي تونه ولي لحن آرومش هميشه آدم رو مجاب مي كنه كه كاري رو كه مي خواد رو انجام بديم) پدرشوهرم خودش چند بار شوهرم رو برد پيش روانپزشك. اون زمان پدرم اصرار به طلاق ما داشت ( شوهرم يه شب كه نامزد بوديم سر مسئله س.. شيشه شكونده بود و جفت دستاش بخيه خورده بود و اين نشون مي داد كه مشكل داره ولي من چون دوسش داشتم پنهون كردم، ولي يك ماه بعد پدرم ديده بود كه شوهرم سيگار مي كشه و چون حساسه بهش گير داده بود و فهميده بود كه شيشه رو از روي عمد شكسته) براي همين پدرم رفت با روانپزشك ( خدا لعنتش كنه) صحبت كرد و دكتر صحت كامل شوهرم رو براي پدرم تضمين كرد. در حاليكه شوهر من واقعا بعضي وقتا كارايي ازش سر مي زنه كه آدم به عقلش شك مي كنه.
اينو گفتم كه بدونين پيش روانپزشك هم رفتيم.
مريم جان ، خودت خانمي و مي دوني كه آدم چقدر زندگي خودش و خونه خودش رو بشتر از خونه پدرش دوست داره، حتي من قبل از اين ماجرا كه دو هفته رفته بودم خونه مادرم اين قضيه رو به خوبي احساس كردم و دلم همون روز اول براي خونم تنگ شد، چون اون موقع مقصر 50% بودم. ولي الان بعد از 3 هفته پرستاري( قسم به خدا يه ذره ناراضي نيستم از كارم كه خيلي هم خوشحالم كه پيش وجدانم رو سفيدم) با اون خفت مادرشوهرم نيومده تو خونه لباساش رو درآورده ، بهم گفت از جون بچم چي مي خواي(يه فحشاييم داد) خيلي بهت رو دادم و با دادو بيداد گفت گمشو از خونه پسرم بيرون. برادر شوهرم ( به خدا فقط 2 بار تو 3 هفته اومده سر زده به شوهرم اونم به اصرار پدر و مادرش) (خيلي ببخشيد كه اينجا عنوان مي كنم، آخه دلم بدجوري سوخته) : داداش منو با اين حالش كه از عمل تازه اومده كتك زدي،جرت مي دم، پدرشوهرم مي گه : به من نگو بابا ، من آشغالي مثل تو رو دخترم نمي دونم. اونوقت شوهر بي غيرت من چشماش برق مي زنه كه خونوادش رو عليه من بسيج كرده ، الان برم كنيزي مادرم رو هم بكنم بهم بد نمي گذره كه هيچ خيلي هم خوش ميگذره.
ولي من بدبخت خودم رو خوب مي شناسم .اگه يك هفته ديگه نيومدم اينجا تا بگم شوهرم رو بخشيدم كه هيچ خونوادش رو هم بخشيدم بهم هرچي خواستين بگين.
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
سلام دریا جون.من همیشه تایپک هات روپیگیری میکنم و برای بهبودی زندگیت دعا میکنم. عزیزم به خاطر زندگیت و بهبودی حال شوهرت هم که شده اصلا اینبار اینطور رفتار نکن ، محکم باش و فقط شرط برگشتنت رو پیگیری بیماری همسرت ومراجعه اون به روانپزشک مطرح کن که دوباره این اتفاق نیفته... عزیزم حالا که از زندگیت کندی و اومدی خونه پدرت، سعی کن درست رفتار کنی تا خانواده همسرت وشوهرت به اشتباهاتشون پی ببرن. :43:
موفق باشی خانومی.:72:
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
دریا جان با خوندن مشکلت خیلی متاسف شدم .میدونم اون روز خیلی اذیت شدی و سختی کشیدی.تحمل تهمت و قدر ندانستن همه خوبی هایی که به همسرت کردی خیلی سخته میدونم عزیزم .وقتی اولین پستت رو خوندم داشت گریه ام میگرفت .ولی عزیزم ناراحت نباش خدا خیلی بزرگه ،بالاخره اینم یک مشکله .خیلی ها این مشکلات رو دارن و داشتن .همه این روزها می گذره ناراحت نباش .
عزیزم خودتون 2 تا خوب میدونید که اون روز چه اتفاقاتی افتاد .همه اینایی نوشتی درست ولی اصلا نگفتی کجاها خودت مقصر بودی .بالاخره حتما تو هم تقصیرایی داشتی تو اون دعوا .ولی الان انقدر از همسرت رنجیدی که فقط داری عیب های اونو میگی .برای تسکین روح و آرامش خودت بشین بهتر فکر کن که کجاها خودت هم مقصر بودی ؟مثلا اگه فلان حرف رو نزده بودم اون تا این حد عصبانی نمیشد، یا اگه فلان جا سکوت کرده بودم بهتر بود ...حتما قبول داری که خودت هم مشکلاتی داشتی .
ناراحت نشو از حرفای همسرت که گفته اگه به خاطر سکه ها نبود طلاقت میدادم و ...اون موقع خیلی عصبانی بوده و برای آزار تو خیلی حرفا رو زده ،به دل نگیر این حرفا رو ...زمان عصبانی خیلی حرف ها زده میشه که اصلا نباید جدی بگیری ،خودت که داری میگی قبلش بهم میگفته دوست دارم و عاشقتم . بدون تو میمیرم .مطمئن باش الان که عصبانیتش فروکش کرده خیلی پشیمونه از خیلی حرفایی که زده ....حتما خودت هم همین طور هستی .
عزیزم شاید یکی از علت هاییی که با وجود همه اتفاقات اونروز هنوز دلت پیش همسرته اینه که خودت هم یک جاهایی خودت رو مقصر میدونی .
مثلا زمانی که میگی وقتی گریه میکردی جلوی دهنت رو میگیره ،شاید تو هم اون موقع جیق میزدی یا بهش حرفی میزدی که اون هم جلوی دهنت رو می گرفته !!!یا زمانی که بلوزشو کشیدی که پاره شده، حتما با عصبانیت کشیدی آره؟ ...یا خیلی چیزهای دیگه ...حتما شما هم یک جاهایی مقصر بودی .(من نمیدونم ولی دارم مثال میزنم که بهش فکر کنی عزیزم)
اصلا نگران نباش بالاخره همسرت پشیمون میشه از کاراش چون تو خیلی لطف های بزرگتری بهش کردی .3 هفته پرستاری و ...و خیلی چیزهایی که اینجا ننوشتی و همسرت میدونه .مطمئن باش الان به همه خوبیهات فکر میکنه . همون روز هم خودش یکم پشیمون شده که رفته پدرت رو بوسیده .حالا تازه خیلی هم به روی خودش نمیاره که پشیمونه.فقط صبر داشته باش عزیزم .باید حتما حتما یک مدت ازش دور باشی .
توکلت به خدا باشه .نگران نباش ما هستیم اینجا نمیزاریم نگران باشی .:43::46::43::46::46:
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
تمنا جان شما راست مي گي، منم مقصر بودم، مي دونم اگه وقتي اون به پدر من توهين مي كرد اگه من چيزي نمي گفتم ، قضيه اين ملي نمي شد ولي ، شوهر من درسته بعضي رفتارا رو داره كه خيلي از يه آدم تحصيل كرده با خانواده خوب بعيد به نظر مي رسه، اما همسرم يه اخلاق خيلي خوب داره، اين كه اصلا حرفاي خاله زنكي رو نمي زنه، يه مثال خيلي ساده: خاله ي بزرگ شوهرم تو دوراني كه شوهرم مريض بود رفت مكه، من نتونستم شوهرم رو تنها بزارم و براي شام برم، و سر اين موضوع كلي از مادرشهرم حرف شنيدم، با اينا كاري ندارم، همسرم روز جمعه برگشته به من مي گه مامانت حتي يه زنگ نزده به خاله من تبريك بگه!!!!!!!!!!!!!!!!!
من شاخ درآوردم كه اين چرا توقع داره كه بايد مادر من زنگ مي زد؟ درحاليكه به خدا من خودم گفتم شوهرم(اسمش) بردار به خاه زنگ بزن عذرخواهي كنيم كه نشد بياييم فرودگاه پيشوازتون.
شما باشين جاي من، من به چه رويي به مادرم بگم زنگ بزنه؟ مثلا 2اگه تا كارت داده بود من بدم مامانم كه براي شام برن ، اينا هم نه تنها مجبور مي شدن تبريك بگن بلكه يه كادو هم مي خريدن، مامان من از كجا بايد مي دونست كه اونا رفتن مكه؟
يه مساله ديگه اينكه، پارسال شهريور ، پدربزرگ شوهرم فوت شدن، به خدا بدون اينكه من به خونوادم بگم، تك تك خونواده ام از پدر مادر و خواهرم وعمو و زن عمو و شوهر خاله و پدربزرگ و ...... همه از اول مراسم تا آخرش سر مزارشون توي مجلسشون اومدن تسليت حضوري توي مسجد گفتن،قبل از مراسم 40 ايشون، من و شوهرم دعوا كرده بوديم( والا از بس سر موضوعات الكي قهر كرديم كه يادم نمياد سر چي حرفمون شده بود) سر مراسم 40 نامزد من حتي به خونوادم زنگ نزده بود تا ساعت مراسم رو بگه، خودمون باز همگي پا شديم از روي اعلاميه پيدا كرديم نشستيم تو مراسم. رفتم روي مادرشوهرم و تمام خاله هاي شوهرم رو بوسيدم و تسليت گفتم و نشستيم، البته يه خورده دير رفتيم، زنعموهاي من برگشتن گفتن ما به خاطر تو و شوهرت اومديم درست، ولي مادرشوهرت چرا اون مدلي با ما برخورد كرد كه حتي از رو صندلي بلند نشد؟
چون مادرشوهرم رفتارش بد بود ايناهم ناراحت شدن و به مامانم گلايه كردن، مادر منم خوب هرچي باشه، سرافكنده شده بود بين فاميلاش،نه تنها مادرشوهرم از خونواده من تشكر هم نكردن، اونم رفتارش بود. حالا منن با چه رويي بگم مامان شما بيا به خاطر من به خاله شوهرم زنگ بزن؟
اينا رو گفتم نه از اينكه بخوام گله كنم و ....
مي خواستم اينو بگم: خودتون خوب مي دونين مردا زياد از اين چيزا سر در نمي ايرن خودشم شوهر من كه من مي گم فلان جا ميريم بايد شيريني بخريم يا نه! چون معمولا دقت نمي كنه.
حالا وقتي شوهر من اين حرفا رو مي زنه كه 100% مامانش يادش داده، مي تونم وقتي پدرم رو بي ادب خطاب مي كنه ساكت بشينم؟ من گفتم اونا مي كردن ، مامان منم تبريك مي گفت، اين شد كه آققا باز طرفداري مادرش رو كرد و شروع كرد به فش دادن كه چرا پاي مامان من رو وسط مي كشي و گفته بودم اسم مادر من از دهن كثيفت بزنه بيرون مي ندازمت بيرون و بلند شد از موهام گرفت، دستم به جايي بند نبود به لباسش چنگ زدم، ولي با اينكه مريض بود همچين منو كوبيد زمين كه پيرهنش پاره شد.
بعدش عين دختر بچه ها زنگ زد به مامانش كه اين دختر داره منو مي كشه، تو رو خدا ،قربونت برم مادرم، دورت بگردم ، بيا منو از دست اين رواني نجات بده.
ما دعوا كرده بوديم ولي اگه پاي مامانش اينا وسط كشيده نمي شد ، خيلي زود دوباره آشتي مي كرديم، خوب حالا يكي مون برحسب شرايط مثل چند ماه گذشته كوتاه ميومديم.
به خدا قبل از عملش منم مقصر بودم، ولي تو اين 3 هفته هرچي مي گفت كوتاه ميومدم، چون مي گفتم زحمات خودم به باد ميره، نه جلوي شوهم جلوي خدا، كه اونم از بين رفت:302:
خيلي داغونم، همه فاميلون فهميدن كه من قهر كردم اومدم خونه مادرم، هرچي باشه خودتون مي دونيد خيلي بده كه آبروي خودم رفته كه هيچي ، عزت و احترام شوهرم هم بين خونوادم از بين رفته.
ديشب خاله دومم كه مشوق ازدواج با اين خونواده بود( هيچ كس حتي يه عيب نه از شوهرم نه از خونوادش نگفتن، چون با كي رفت و آمد ندارن و انصافا با غريبه و سر كار خيلي خيلي متشخص عمل مي كنن، حتي وقتي من يه لحظه دلم مي گرفت مي گفتم مادرشهم اين حرفو گفته همه محكومم مي كردن كه اون بزرگتره حتما رفتار تو بد بوده، ولي سر جريان رژ و جيغ و دادهاش و فروش خونه ، همه مي گن 50% تقصير شوهرت و 80% تقصير مادر شوهرت و 100% تقصير درشوهرت بوه كه اين قضايا مطرح شدن) اونقدر گريه كرده كه ما تو رو بدبختت كرديم و هي گفتيم كوتاه بيا كه كارش 1 شب به بيمارستان كشيد، ببينيد ديد اين خاله من نسبت شوهرم چطوري بهبود پيدا مي كنه؟
گرچه زياد مهم نيست تو زندگي شخصيم ولي هرچي باشه انسان منزوي نيست و هميشه گروهي زندگي كرده، منم كه كلا با خونواده صميمي هستم و تنها جايي كه براي مهموني مي رم خونواده هست ، نه من دوستي دارم و نه همسرم.
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
دریا جان الان مسائل مهم تر از دید فامیل به شما و خانوادت هست....
همه فامیل هم میدونن که شما زن و شوهرید و ممکنه دعواتون بشه.ذهنتو منحرف اونا نکن...فکر کردی فقط شمایی که دعوا میکنی و میری خونه پدرت؟!
نه اخریشی و نه اولیش
پس انقدر سخت نگیر به خودت....
فقط خواهش میکنم ازت اجازه بده چند روزی همسرت اروم باشه...نه زنگ و نه مسیج..هیچی
بذار بفهمه شما هم ناراحتی...
فقط روحیه ات رو تقویت کن
خواهش میکنم حرفامو جدی بگیر
به خدا من همه این روزا رو گذروندم.
محکم و قوی باش و قطعا زندگی شما از هم پاشیده نمیشه چون هیچ عدله ای همسرت نداره و کلی هم از بابت مهریه میترسه
شما فقط نیاز دارید مدتی از هم دور باشید
RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
عزیز من.....واقعیتش من از عشق تو خیلی بیشتر از رفتارهای بد شوهرت تعجب کردم...میشه بگی چرا دوستش داری وتحمل کردی؟؟؟؟این خیلی مهمه...آیا قادری یک عمر تحمل کنی؟؟؟وچرا؟؟این چرا را مشخص کن...عشق به شوهرت؟یا ترس از طلاق؟یا اعتماد به نفس کم؟؟چه جوری آشنا شدید؟؟