RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
شاید باید دید فلسفیمو به زندگی عوض کنم
نمیدونم
هدف بلند مدت زیاد داشتم تو زندگیم که به خیلیاشونم رسیدم اما وقتی فاصله تصمیم تا هدف زیاد میشه انگار سخته تمرکز و استمرار
من واقعا از زندگیم لذت میبرم bloom واقعا گاهی دوس دارم زمان تو لحظه متوقف شه اونقدر اون لحظه برام شاد و آرومه اما بازم تو اون لحظه میبینم بنبودن بهتره
همدردی 90 به دید من وقتی نیستی دیگه مسئولیت نداری از آینده نمیترسی دیگه کلی کار عقب افتاده نداری دیگه گناه نمیکنی دیگه واجبی بت واجب نیست دیگه نیاز به دیگران نداری دیگه اتاقت مرتب شدن نمیخواد دیگه نمیخواد لاغر شی دیگه مهمون ندارین دیگه مهمونی نمیرین دیگه هر روز نباید موهاتو سشوار بکشی ..گاهی لازم نیست به خاطر تنوع اتو بکشی ویو کنی آرایش لازم نیست کنی دیگه تعامل سازنده با دوستات لازم نداری دیگه اصلا دوست نمیخوای دیگه باروون بیاد خیس نمیشی دیگه لازم نیست بری دستشویی دیگه موقع لذت ناراحت نیسی که تموم میشه نگران نیسی که بچه هات چطور تربیت شن نگران خانوادت نیستی نمیترسی نکنه بلایی سرشون بیاد دیگه هر شب گریه نمیکنی (گریه یه روز به یاد پدربزرگت یه روز به خاطر مادر بزرگت یه روز به خاطر بچه ای که فال میفروشه فرداش به خاطر خودت و مشکلاتت یه روز به خاطر حذف تاپیکت به خاطر تنهاییت به خاطر آیندت ...)دیگه مشکل خواب نداری دیگه از تبعی و بی عدالتی خبری نیست دیگه تو نیستی
دیگه حتی نمیشه گفت نیستی چون نبودی
چون وجود در تو دمیده نشده
دیگه همه چیز آرومه درست مثل وقتی که تو یه استخر خالی روی آب شناوری....حس آرامش مطلق
من همه این لذتها رو دوس دارم و حتی گاهی از سختی هام خوشم میاد اما درون یه چیزی هست که میگه نبودن بهتره :72:
دید من به زندگی اینه این مشکل زاست برام؟؟؟ شاید اصلا مشکلی ایجاد نکنه..هوم؟
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
بالاخره دست از سر fa mo برداشتی؟ خیلی برام گنگ بود. نمی فهمیدمش! ولی جوانه رو خوب میفهمم. حس خوبی به آدم میده.
جوانه،
نمیدونم درست فکر می کنم یا نه. رفتم پروفایلتو دیدم، رضایت مندی از زندگی 90-100
درصد رسیدن به اهداف اول و دوم و سوم و چهارم 80 (کلن به هدف هات میرسی)
نگرانی هایی که اینجا نوشتی: مسئولیت، ترس از آینده، کارهای عقب افتاده، گناه، مرتب بودن اتاق، آرایش، سشوار، اتو، تعامل سازنده، مشکلات مردم، مشکلات خودت و . . .
چهههههههههههه خبره؟ منم اگه یکی انقدر ازم توقع داشته باشه و این همه استرس بهم وارد کنه، دوست دارم ولش کنم برم.
فکر کنم روحت از دستت خسته شده. خیلی تحت استرس قرارش دادی. انتظاراتت از خودت خیلی زیاده و باعث میشه خودتو تحت فشار قرار بدی و بعضی وقتا خودتو سرزنش کنی.
خیلی به خودت سخت نگیر.
بعضی وقتا آرایش نکن، اتو نکش، سشوار نکش (چی میشه مگه؟ دیگران چپ چپ نگات میکنن؟ به نگاهاشون بخند)
خیلی به آینده فکر نکن. شاید هیچ وقت نیاد، شاید اون چیزی نشه که تو ازش میترسی. خیلی وقتام همین طوره. هیچ وقت نمیاد. نمیگم بیخیال باش. ولی خودتو اذیت نکن.
اصلا کی گفته اتاق باید مرتب باشه؟ بزار یه وقتایی اتاقت بشه جمعه بازار. بعد بشین بهش بخند.
کلا دنیا رو خیلی جدی گرفتی. مثل یه شهر بازیه. یه شهر بازیه بزرگ که ناخواسته توهم یکی از بازیگراشی. می خوایی بشین یه گوشه همش غصه بخور که من نمی خواستم بازی کنم.
ولی من دوس دارم همه جاشو سرک بکشم. زمانمون محدوده و خیلی کم. دوس دارم بعضی بازی هاشو تا ته برم.
بعضی بازی هاشم دوس ندارم و قاطیش نمیشم.
یه ذره با خودت دوست باش.
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
منم خيلي وقتها عين تو فكر كردم .
اما هميشه و تحت هر شرايطي بودن روي خاك رو به بودن زير خاك ترجيح دادم .
فكرشو بكن . باز اينجا همه چيز دست خودمونه . يه كار عجيب غريب هم بكنيم ميشه درستش كرد .
زير خاك رو نگو !!! همسايمون كيه . واي . بي فرهنگ باشه من يكي دق مي كنم .
مگه اينكه كلا از بيخ و بن وجود نداشتي .
راهي واسه اونم نيست . تازه عرفاي گنده مثل مولوي ببين چي ميگن :
ما نبوديم و تقاضامون نبود
لطف تو ناگفته ما ميشنود
لذت هستي نمودي نيست را
عاشق خود كرده بودي نيست را !!!!!
پس مولوي ميگه بودن بهتر است از نبودن .
پس منكه نميدونم اما چون ميدونم مولوي از من گنده تره و احتمالا از من عاقلتر
پس بيا به حرفش گوش كنيم .
تازه خيلي هم دامنه انتخابمون گسترده نيست . (راه ديگه اي نداريم بابا )
يه جورايي با جبر اينجاييم ، ( من كه بله روز الستم رو يادم نمياد ، تو يادته ؟) پس با اعتماد به نفس و خيلي شيك بگو من با اختيار خودم دارم به زندگيم ادامه ميدم و از بودنم لذت ميبرم. خيلي شيك بگيا .
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
سلام عزیزم
به به...میبینم که پیشرفت کردی.تبدیل شدی به جوانه البته با سه تا علامت سوال...امیدوارم یه روزی جواب سوالات رو پیدا کنی و بجای سه تا علامت سوال سه ستاره به خودت بدی.:72:
میدونی جوانه عزیز من با نظر اقای همدردی موافقم تو خیلی خودتو درگیر بایدها و نبایدها کردی...یه برنامه برا خودت تنظیم کردی و خودتو مجبور میکنی طبق اون پیش بری...
من بهت میگم جوانه تو خودتو دوست نداری
برات دلیل هم میارم...تو خودتو بدون موی سشوار شده موی فر شده اتاق مرتب شده اندام لاغر شده دوست نداری...کودک درونت اینو فهمیده و ازت دلخوره...
برای دوست داشتن خودت شرط نذار...لاغر شدن..مرتب بودن و...
تو شایسته محبتی فارغ از همه اینا...خودتو دوست داشته باش...حتی اگه موهات ژولیده و نامرتبه جلوی اینه وایسا و قربون صدقه خودت برو...تو معرکه ای دختر چون روح خدا تو وجودت هست چون انقد لایق بودی که فرصت زندگی کردن تو این دنیا بهت داده شده...من اینو مطمئنم
وقتی به واقع به خودت محبت کنی حرف کودک درونت رو بشنوی.. راضی میشی...ته وجودت یه حس خوشایند ایجاد میشه...اما تا وقتی اصلا گوشت بدهکار نیست که کودک درونت بچه کوچولوی ترسان و ضعیفی که از توئه و در واقع خود توئه چی داره میگه حتی اگه قهرمان المپیک یابرنده جایزه اسکار بشی احساس خوشایند نخواهی داشت
--------------------------------------
با کودک درنت بیشتر ارتباط بگیر...وقت بذار...ازش دلجویی کن باهاش دوست شو تا حرف دلشو بهت بزنه اونموقع خواهی فهمید واقعا چی میخوای
---------------------------------------
در مورد وزنت اولا یه ازمایش هورمونی بده...شاید مشکلت هورمونی باشه.
ثانیا تا وقتی از اندام خودت راضی نیستی و دوسش نداری لاغر نمیشی...به خودت بگو من خودمو دوست دارم...با همین اندام چاق...اما الان میخوام لاغربشم...یه لیوان اب هم که میخوری تمرکزکن و بگو من ازاین اب درخواست میکنم که تو بدنم جریان پیدا کنه و بهم سلامتی بده.
سلولهای بدنت رو تصور کن که دارن تلاش میکنن که تو لاغر بشی و خودتو تو اندام دلخواهت تصور کن و بگو من مطمئنم به اندام ایده الم میرسم.اما یادت باشه هیچ حس منفی رو به اندام فعلیت ساطع نکنی
موفق باشی
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
همدردی 90 ..تو هم اسمتو عوض کن بزار همدلی ...همدردی بار منفی داره
من گاهیم اینطوریم یعنی به هم ریخته استراحت کلا ریلکس
هر کسی تو اولین برخورد بم میگه تو آرامشت خیلی گیراس به آدم انرژی میده( معلم زبانم جز جدیدترین کساییه که اینو گفنه ) کلا من به خودم سخت نمیگیریم زندگیو اما اگه اونجوری که توذهنمه و میخوام نباشم یه روزی( آرایش مو لباس اتاق زندگی درس کار) اونوقت یکیش جور نباشه همش میریزه به هم و دیگه خیلی سخته برام دوباره چیدنشون
در ضمن اینکه که میگی کی گفته..... باید عرض کنم مامانم میگه بابام میگه و خیلیای دیگه!!:311: من کلا شخصیتم وابسته است
یعنی تا وقتی تنهام خوبما به همه کارام میرسم حتی خوابگاهیم زندگی کردم واقعا عالی بوده اما وقتی یکی هست که بش تکیه کنم میزارم به عهده اون! یعنی تا کسی باشه کاریو انجام بده من ترجیح میدم انجام ندم
بهار رهنورد تو میگی مولوی من میگم خدا .... حتما دلیلی داشته که منو آفریده اما هنوز من فرصت خودمو نیافتم ادعایی ندارم اما در حد یه جرعه از فلسفه و عرفان حالیمه خیلیم راضیم میکنه واقعا احساسات عرفانی و فلسفی اینا رو تو درون خودم درک میکنم ...از این دید بخوای نگاه کنی آره خوب عالیه
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم ...دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم[align=center] یکی نیس بگه کو این دولت پایندت؟؟؟
میدونی بهار 66 :72:
3 تا علامت سوالو مدیر گذاشته!!! نمیدونم چرا!!... منظورش اینه که خوبه حالا راضی شدی!!! البته مخاطبش منم ها. بش گیر دادم رفته رو اعصابش
آخ آخ فدای این کودک درونم بشم که انقدر لوس و ناز نازیه نمیدونی چی میکشم از دستش لجبازم هست(راستش من تو ذهنم یکی دیگه ام وقتیم خواب میبینم اونو میبینم نه خودم تازگی ها وای میستم جلوی آینه میگم بابا عزیزم تو اینی نه اون و سعی میکنم خودمو تصور کنم به جای خود درونیم ...من اصلا معروفم به قربون صرقه رفتن به خودم !!!
راست میگی باید ازش بپرسم چی میخواد واقعا ...
آخه همیشه یه خشم نهفته داره میخواد چوب بیسبال یدن دستش چند تا پنجره بزرگو خورد کنه!!!
آره بابا آزمایش هورمونی وتیروئید و اینا چند بار کامل دادم کلا همه چیم نرماله خدا رو شکر ... راست میگی باید دوسش داشته باشم وگرنه نمیشه الان یه برنامه دارم که ان شالله خوب پیش بره
.................................................. .................................................. ............
همه دوستان تو این تاپیک خیلی راهنمایی های خوبی کردن میدونی گاهی آدم یه چیزهایی اصلا به ذهنش نمیرسه
گاهیم یه چیزهای و میدونه اما دوباره باید بش گفته شه تا انجام بده
bloom: شاد بودن دلیل نمیخواد باید روحیت شاد باشه ... من این اشکالو دارم همیشه دنبال دلیلم تو زندگیم آخه بدون دلیل که نمیشه شاد بود گاهی دلیل یه نسیمه یه باروونه تو آفتاب یه لبخنده اما دلیل میخواد ... باید یاد بگیر که ببینم میتونم بدون دلیل شاد باشم
mostafun: لذت وجودو بچش...بش فکر کردم من یه بار تو چهار سالگیم رفته بودیم باغ یکی از دوستامون یه استخر بزگ وسطش بود یه لحظه بعد ناهار همه گرم بازی شدن یه پسر کوچو لو هم داشتن که یهو افتاد تو آب داشت غرق میشد هیچ کس حواسش نبود من فقط دیدمش و زبونم بند اومده بود .دست و پازدنشو میدیدم و نمیتونستم حرف بزنم ..انقدر بالا پایین پریدم و اونو به همه نشون دادم که همه متوجه شدن و نجاتش دادن! هر وقت فکر میکنم حس خوب یمیاد سراغم ...یکبارم مادر بزرگم اومد به خوابم من خیلی ناراحت بودم ( تو بیداری برام یه اتفاقی افتاده بود که ناراحت بودم تو خواب و همش میخواستم نباشم و اینا) بعد تا مادر بزرگمو دیدم آنقدر خوشحال شدم جیغ زدم هوورا اومدی منو با خودت ببری بعد یهو همه جمع ساکت شدن و مادر بزگم با حالت اخم گفت تو فعلا بشین کار زیاد داری برای انجام دادن.... خوابم واقعی بود خیلی (میدونستم یکی از اون جمعو اومده با خودش ببره)
سعی میکنم از وجود لذت ببرم وو اون صحنه هایی که اتفاق افتاده که مفید بودم و هستم برای خودم تداعی کنم ...
ویدا.:.. وقتشه توجه کنی به خودت و ناامیدی و سردیو از خودت دوور کنی
با همه وجودم دارم این کارو میکنم تا توجه کنم به نعمت هام و سرگرمی هایی که دوس دارم دنبال کنم و شاکر خدا باشم و بهترین نعمتش که وجوده درک کنم
یک زن امیدوار :... شرکت در عمل خیر و از بین بردن سیگنال منفی
راستش فکر میکنم انجام عمل خیر لیاقت میخواد و هر کسی نمیتنه انجام بده دارم سعی میکنم لایق باشم در ضمن اینکه سیگنالهای مثبتم باید تقویت شه این کار خیلی برام سخته اما تلاش میکنم
نازنین 1.:...هدف بلند مدت داشته باش
آره من نامزدیم باعث شد تصورم از آینده و اهدافم تغییر کنه حالا دوباره باید بشینم اهداف بلند مدت تعیین کنم
همدردی 90 : از خودت انقدر توقع نداشته باش...همه سعیمو میکنم هر چند اطرافیان خیلی توقع دارن
باید سعی کنم خودمو از خودم راضی نگه دارم و به حداقل ها راضی شم
بهار رهنورد: توجه به اینکه آدمهایی که بودن رو بهتر میدونستن و از ما فهمیده ترن .... باید یکم عرفانی و فلسفی به قضیه نگاه کنم خیلی راهنماییت کمکم کرد
بهار 66: خودتو بدمن قید و شرط دوست بدار! این خیلی سخته... همه ی همه ی همه ی تلاشمو میکنم ( روحی جسمی مادی روانی خدایی و..) که خودمو دوست داشته باشم ...:43: خود عزیزم!:46:
فکر میکنم همه اینا مستلزم بیشتر دوست داشتن خودمه:82:
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
صرفا جهت اینکه من هنوز احساس عنوانو دارم
تو زندگیم خیلی چیزها داشتم که به خاطرش سپاس گزار خدا هستم
اما بازم حس میکنم نبودنم بهتر از بودنمه....
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
تا حالا شده توی شرایط مرگ قرار بگیری؟
یه مریضیه خیلی سخت، لحظه ی تصادف، خطر سقوط و . . .؟
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
به قول همدردي
بايد تو شرايط سخت قرار بگيري
خانمم
من هم همه احساسات چالش برانگيز شما را دارم. مضاف بر اينكه مشكلات فراواني هم دارم.
راستش بر خلاف شما من دلم ميخواد كل زندگي را يك جرعه سر بكشم و پر از زندگي بشم. وقت كوتاهه. چشم بر هم زدني سي و اندي سال گذشت.
مادر بزرگ و پدربزرگ ها رفتند،
مادرها و پدرها پا به پيري گذاشتند. اينو از نازك شدن پوست دستشون به وضوح ميشه فهميد.
برادر ها و خواهرها هر كدوم يك طرف با زندگيشون و بچهشون
خاله همسنت كه تا ديروز همبازيت بود، ديگه سال به سال هم نميبينيش.
همه چيز عوض شده، همه چيز در حال عوض شدنه
من كجام، هنوزم حس ميكنم همون دختر كوچولوي تپل بور لپ قرمز ژوليده آروم تو حياط منزل روستايمون هستم. كه روي ديوار كاهگلي حياط خط ميكشيدم ميگفتم من الان توي اين لحظه هستم، لحظات چطور ميگذره، چند روز بعد همون خطوط را ميديدم و ميگفتم 5 روز گذشت. لحظات اينطوري ميگذره. اما حيف كه اون ديوارها را خراب كردند و خطوط را ديگه نميبينم كه بگم 30 سال گذشت.
توي همون بچگي با خودم ميگفتم يعني من الان زندهام و احساس دارم، اونها هم مثل من نفس ميكشن، ديگرون هم مثل منن يا نه، دنياشون چه جوريه، نكنه اونا اصلاً موجوديت ندارند، نكنه فقط من وجود دارم و ....
هنوز هم توي خوابم دقيقاً به همون لحظهها برميگردم. با همون ديوارهاي كاهگلي و نسيمي كه از دروازه حياط به درون هجوم مياورد و با با دخترها يه قول دوقول بازي ميكرديم.
جوانه جان ببخشيد عزيزم
نميدونم چرا اينا را توي تاپيك شما گفتم.
دلم گرفته، دلم از اسارت مرخصي گرفته و حالا دلش گرفته
ميخوام زندگي را يك جرعه سر بكشم
چن
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
سلام تو كلي جا براي رفتن وانجام دادن داري ولي بعضي ها مثل من تنها بهانه براي بيرون رفتن دارن كتابخونه است من هر 10روز يكبار كتابخونه ميرم وبا خوندن كتاب سعي ميكنم ناراحتيامو به ياد نيارم وتوي دلم دفنشون كنم تنهام طوري شدم كه با كوچيكترين حرف عصباني ميشم دلم ميخواد فقط يه طوري روزام بگذره بازتو بيرون و كلاساي مختلف وخيلي چيزاي ديگه بايد خوشحال واميدوار باشي
RE: دلم نیست شدن میخواد...نبودن
شاید خودم درستش کردم باید یه تغییر اساسی بدم توز ندگیم ... یه تغییر بزرگ و ناگهانی شاید حالمو بهتر کنه
آره همدردی من تو شرایط سخت بودم حتی تو اتاق عملی رفتم که ممکن بود بعدش بمیرم و بهترین روز زندگیم بود با اینکه کل فامیل برام نذر کرده بودن زنده بمونم خودم هیچ حسی نداشتم دلمم نمیومد برعکس همه دعا کنم میگفتم گناه دارن حالا هفت روز میخوان عزاداری کنن
خوبه امید زندگانی...اما من زیاد تو گذشته سیر نمیکنم ...بیشتر آینده برام مهمه اماب ازهم...
ناهید ....باید خوشحال و امیدوارم باشم اما نیستم
ممنون دوستان :72: