فقط یک سوال میپرسم تا حتما کامل جواب بدین؟
جواب این سوال خیلی چیزها رو واسه خودتون روشن میکنه
هدف شما و این آقا از این رابطه چی بوده و هست؟
نمایش نسخه قابل چاپ
فقط یک سوال میپرسم تا حتما کامل جواب بدین؟
جواب این سوال خیلی چیزها رو واسه خودتون روشن میکنه
هدف شما و این آقا از این رابطه چی بوده و هست؟
دوستان ازتون خیلی تشکر می کنم. جواب سوالاتون و میدم. فرناز جان اتفاقا این سوالارو خیلی پرسیدم طوری که الن وقتی بحثش میافته میگه تو رو خدا بسه، تو دردت چیه اخه! تا کی میخواد ادامه بدیم و پرسیدم 1000 بار اون فقط بهم میگه یه قولی بهم بده، اول رک بگو که مال منی بعدش من بهت میگم. به خدا جرات اینم ندارم بگم بهش بعد ببینم راس راسی میخواد چیکار کنه، چون بهم میگه تا دوست داشتنت و ثابت نکنی به اینا جواب نمیدم. من تو رابطه خیلی حد و مرز گذاشتم، با اینکه دوسش دارم ولی تو رفتارام نشون ندادم. آخه اون نمیدونه من مشکلم چیه. خواستگار و داشتنیم نمیگم خوشم نمیاد از این جور مسائل. من باید مشکلم و با اون حل کنم نه که حرفای کلیشه ای بزنم. اره این و دوستامم میگن به فکر خودت باش ولی نمیتونم همش میگم من ضربه بخورم ولی اون هیچیش نشه، فقط فکر اونم. خیلی این 2 سال من و داغون کرده، بدترین سالای زندگیم بود. میگین دلیل واضح تر از اینکه این رابطه از ریشه اشتباه بود، اخه این و من میدونم و شما، اون بدبخت که نمیدونه این و چطور قانع شه. خودشم همیشه میگه تا یه دلیل قانع کننده بهم نگی دست از سرت ور نمیدارم. حالا جواب افتاب همدرد، هدف اقا رو نمیدونم تا اونجایی که از رفتاراش میبینم قصدش جدیه و برا ازدواج میخواد حالا اله و علم من اینطوری برداشت کردم واقعا رفتاراش این شکلیه، اینم بگم خیلی جاها دوست داشتنش و بهم ثابت کرده. من و بگین خوب معلومه با این همه دروغ پس نمیشه جدی بود با اینکه از ته دل دوسش دارم و با همه ی سازای من رقصیده، من به خاطر مشکل خودم خیلی خوردش کردم که فقط متنفر شه و بره ولی اون ملایمت به خرج داده. الان هدفم اینه که تموم شه بیچاره بره به زندگیش برسه وقتش و با من تلف نکنه، که به خودشم گفتم. اصلا این حرفام و جدی نمیگیره، میخنده میگه باز شروع کردی تو بیخیال من عادت کردم و میگذره! باورتون میشه این 2 سال من یه رمان میشه نوشت من بخوام بگم میبینین چیا کشیدم! اصلا انتظار نداشتم به اینجا بکشه. الان شاید گفتنش برا شما اسون که حقیقت و بگو ولی بعد 2 سال گفتن واقعا دل و جرات میخواد که من این همه رو ندارم. حالا این سوال و میپرسم از همه مخصوصا پسری باشه که جواب بده خوشال میشم اونم اینه که: اگه یه دختری که خیلی دوسش دارین این کاری که من کردم و باهاتون بکنه بعد 2 سال دونستن چیکار میکنین؟
ببين خواهر گلم
خودت كه بهتر از من مي دوني تكليفت از الان معلوم بشه خيلي بهتره تا اينكه اين رابطه بي هدف رو هي كشش
بدي و بعد 6سال بياي يه تاپيك بزني كه من بايكي 6سال بودم پس چرا اينجوري شد؟؟
از چي مي ترسي ؟
از اين مي ترسي كه اگه واقعيت رو بهش بگي بذاره بره
مثلا اگه بگي اسمم اينه قهر كنه بره!!
دروغهايي كه گفتي در چه حديه قابل گذشته؟؟
مي توني بهش يه ايميل بزني و همه واقعيت رو بگي
اگه قبول كرد كه هيچي
نكرد كه خب بازم هيچي مگه تو نميخاي اين رابطه كات بشه
اينكه ميگي از رفتاراش و نشانه ها معلومه كه قصدش ازدواجه واسه خودت داستان نساز
تا زماني كه بصورت جدي اقدامي انجام نداده قصدش ازدواج نيست
نكنه خودتم هنوز قصد ازدواج نداري و دوس نداري بياد خواستگاريت؟
دوست عزیز kumsal من اینجا عضو شدم تا مشکل خودمو مطرح کنم. وقتی تاپیک مشکل شما رو خوندم دیدم عیناً مسئلهء منه!
منهم 2 سال پیش یک پروفایل با اطلاعات دروغی در سایتی ساختم. توسط اون پروفایل با پسری آشنا شدم و ملاقات کردم. دقیقاً قصد داشتم رابطه م رو بسرعت بهم بزنم چون تمام اطلاعاتی که از خودم داده بودم دروغ بود. ولی اون پسر هیچ جوری منو رها نکرد. اوایل چون میدیدم حرفی از آینده و ازدواج نمیزنه، فکر کردم خب اشکال نداره مدتی این رابطهء دروغی ادامه پیدا میکنه و بعد بزودی جدا میشیم. فکر نمیکردم در مورد من احساس خاصی داشته باشه. تا اینکه درخواست ازدواج کرد. حالا من بدو اون بدو! هزار جور ایراد ازش میگیرم و هر اشتباهی در رفتارش میبینم به دعوا و کشمکش تبدیلش میکنم، برخلاف شخصیت واقعیم، هیچ گذشت و سازشی نشون نمیدم ولی باز هم فقط ازش ملایمت و تلاش برای ادامهء رابطه میبینم. این سوالش دائم عذابم میده :«چرا میخوای از هم جدا شیم؟»
و واقعاً همینطور که گفتی، فاش کردن حقیقت اصلاً در توانم نیست. دائم مشکلات دیگهای رو بهونه میکنم و اون دائم تلاش میکنه اونها رو برطرف کنه، درحالیکه اینکارش منو بیشتر عذاب میده. چرا؟ .. چون اینهمه زحمت میکشه و مشکلات رو تنهایی و با وجود سنگهایی که من میندازم حل میکنه، در نهایت به چی میرسه؟.. من که نمیخوام باهاش بمونم، من فقط یه سراب دروغی هستم نه چیزی که اون فکر میکنه.
از خراب شدن رابطه نمیترسم. فقط در عذابم که چه ضربه ای به اون وارد کردم.. میدونم از من متنفر میشه و حق داره. غیر از اسم و سنم چیز دیگه ای رو بهش دروغ نگفتم ولی وقتی برچسب دروغگویی بهم بخوره، هر احساسی که در این رابطه خرج شده، دروغ بنظرش میاد. دنیا روی سرش خراب میشه.
این فکرها قضیه رو برام پیچیده و غیرقابل حل کرده.احساس میکنم هرلحظه دارم بهش خیانت میکنم! نیاز دارم کسی کمکم کنه تا به این وضعیت پایان بدم. به نحوی که کمترین ضربه رو به اون بزنم. نیاز دارم کسی برام توضیح بده که احتمالاً با گفتن حقیقت چه اتفاقی میفته و اون چه احساسی داره ... و اینکه بنظر شما کدوم راه بهتره:
1- حقیقت رو بهش نگم و به بهانه ازدواج با شخص دیگه ای یا به بهانهی مناسب نبودنمون برای هم و نداشتن شرایط ازدواج،ازش جدا بشم؟
2- اول حقیقت رو نگم و به بهانه ای مثل اینکه اون شرایط خواستگاری اومدن رو نداره، مدتی ازش دور باشم تا احساسش بهم کمرنگ بشه و بعد اگر احتمالاً برای ازدواج جلو اومد بهش همه چیزو بگم؟
3- همه حقیقت رو بدون مقدمه و حاشیه بهش بگم. ( حضوری یا با تلفن یا ایمیل؟ ) البته تحمل صحبت حضوری در این زمینه رو ندارم. یعنی روی اینکه به دروغ بزرگی که اینهمه وقت کشش دادم، اعتراف کنم، ندارم.
4- راه دیگه ای که شما پیشنهاد میدین ....
امیدوارم یکی از مشاورین سایت لطف کنند و برای حل این مشکل بهترین راهکار ممکن رو به ما بگن.
golden-angle عزیز سلام
مشکلت رو در یه تاپیک جدید مطرح کن تا دوستان راهنماییت کنم
موفق باشی
golden-angle سلام. شاید الان شما و من همدیگرو بتونیم درک کنیم. من اولا واقعا خجالت میکشیدم حتی این موضوع رو به کسی بگم، عذاب میکشیدم چون یه اتفاق ناخواسته بود، همونطور که گفتم فقط در حد سرگرمی بود چون من اگه راستم میگفتم هیچ وقت اشنایی از طریق دنیای مجازی رو به ازدواج نمیکشوندم. البته نظر منه! بعدش golden عزیز دروغ یکی باشه دو تا باشه یا کل زندگیت باشه فرق نداره. یه برچسب دروغگو به ادم میزنن بعدش. منم مثل شمام میبینین ادم همش میگه دنیا رو سر اون خراب نشه، منم میگم رفتارام، احساسم نسبت بهش تنها چیزیه که دروغ نیست اره مطمئنم بدونه دروغ گفتم نمیخواد اینارم باور کنه و این رنج اور برا ادم که من حق میدم باز بهش. ولی من نمیتونم راستش و بعد 2 سال بگم. فقط تنها کاری که میتونم بکنم اینه که تنفر ایجاد کنم براش که متنفر شه ازم. من مطمئنم پسری که من شناختم بعد تموم کردنم همه چیه من و خواهد دونست چون خیلی اذیتش کردم و با بی دلیلی عذابش دادم و خیلی چیزا تو ذهنش سوال مونده. باز اگه به نتیجه ای رسیدی به منم بگو، ممنون میشم ازت. من الان رابطم و باهاش خیلی کم کردم ولی قطع نشده یعنی نمیکنه.
kumsal جان همینطوره. درکت میکنم چون شرایطم دقیقاً با تو یکسانه. البته من مشکلی با ازدواجی که از طریق آشنایی اینترنتی بوجود بیاد ندارم، اما این مورد خودش شرایط ازدواج رو نداره.
منم رفتار و احساسم دروغ نبوده، اما خب همیشه مجبور شدم اون دروغهای اولی رو کش بدم و همین خودمو عذاب میده. سعی نکردم از خودم متنفرش کنم ولی خیلی برای هر اشتباه کوچیکی بهش گیر دادم! و درواقع منم به نحوی اذیتش کردم.
اینجا یه تاپیک ایجاد کردم و مشکلم رو مطرح کردم و دوستان راهنماییم کردن. حالا یه قدم تا گرفتن تصمیم آخرم فاصله دارم، فقط بدونم که چرا حتماً باید حقیقت رو بگم و چرا فقط کات کردن رابطه ( بدون فاش کردن حقیقت ) کافی نیست.
وقتی تصمیمم رو گرفتم و اقدام کردم میام برات تعریف میکنم :46:
سلام kumsal جان .
این لینک تاپیکمه. صفحهء آخرش نوشتم که چکار کردم و چه اتفاقی افتاد.
خواستم بهت خبر بدم بخونیش :46: