RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم
سیسیلی عزیزم سلام
پیشاپیش تولد نوزاد گلت رو تبریک میگم
دوست دارم در شرایطی که راحتی باشی اما سعی کن هر موقعیتی که پیش آمد فکر سلامت خودت و نوزادت باشی
قصد راهنمایی ندارم اما یادمه اولین نفر در تاپیکم شما بودی که راهنمایی کردی و ازت ممنونم
از ته دل برات دعا میکنم به سلامتی فارغ بشی و بهترین شرایط برات پیش بیاد:46:
RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم
سلام ممنونم از تمام کسانی که نظر دادن.
من ناراحتیم از اینه که چرا باید شرایطی که پیش میاد و بپذیرم و تحمل کنم. این بچه دوم و قطعا اخر منه. در زایمان اولم اندازه کافی خیلی چیزا رو تحمل کردم دوست دارم از ان یکی لذت ببرم.
امروز خواهر شوهرم زنگ زده می گه کی می خواد بالاخره بیاد پیشت. گفتم خدای منم بزرگه یه چیزی می شه دیگه. گفت تقصیر خودته من که گفتم با من باردار نشو. این در شرایطیه که من اول سال 90 گفته بودم که تصمیم دارم برای دومی اقدام کنم و دارم فکر می کنم و جوانب کار و می سنجم. ولی خواهر شوهرم اصلا بچه نم یخواست و ناخواسته باردار شده( حرف خودش) این حرف و تا الان چند بار خودش و مامانش گفتن.
از بی زبونی خودم خسته شدم. از اینکه بهش یه جواب دندان شکن ندادم ناراحتم. از اینکه نمی تونم بگم اقا به شما چه بچه منه زندگی خودمه خودم می دونم باید چه کنم خسته شدم. حالم از همه ادمای دور و برم بهم م یخوره.
خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااا
RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم
سیسیلی جان خودت و نی نی ات رو بابت این حرف و حدیث ها ناراحت نکن
نمی دونم جریانات بعد از زایمان من رو خوندی یا نه، منم پسرم بچه اول و آخرمه و دلم می خوات مثل تو لذت ببرم ولی نذاشتن. لذت از نعمتهای خدا حق ماست و شکرگذاریه ولی نمی دونم چرا نمی ذارن
اما عزیزم خودت لذت رو برای خودت باید فراهم کنی. الان هم دیر نشده در نهایت احترام به مادرشوهرت بگو که شما اصلا قصد نداری مزاحمشون بشی و دوست داری که مادر و دختر کنار هم باشن. بگو شوهرت خیلی اصرار داره که شما نزد من بیایین. بگو من مادربزرگم خیلی اصرار داره که پیشش برم و منم بخاطر اینکه شما زحمتتون دوبرابر نشه و خسته نشین دوست دارم برم اونجا. اگه پسرتون راضی بشه همه راضی می شیم. بذار مادر و خواهر و پسر خودشون مشکل رو حل کنند و شما خودت رو بکش کنار و این روزهای آخر رو لذت ببر
من جات باشم یه مدت تو گوشام پنبه می ذارم
در مورد سوالت که پرسیده بودی که اصرار کنی که بری خونه مادربزرگت یا یه جورایی بیخیال رفتار خانواده شوهرت بشی، بنظرم هیچکس جز خودت نمی تونه به این سوال جواب بده. خودت باید شرایط زندگیت و شرایط روحیت رو بسنجی و تصمیم بگیری.
RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم
اسمان ابی عزیز بی نهایت ازت ممنون که پاسخ دادی لطف کردی.
تصمی گرفتم بمانم در خونه خودم وهر کی دوست داشت بیاد. ولی جوری جبهه گرفتم در مقابل کاراشون و که فقط منتظر یه حرف چرت ازشون هستم.
نمیدونم شایدم تو اون شراطی رمقی برام نمونه تا بتونم پاسخ حرفاشون و بدم.
ولی میمونم.
ممنون.
RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم
نمون سيسيلي بر خونه مادر بزرگت اينطوري اعصابت بيشتر خورد مي شه.
به شوهرت بگو دركت كنه و بذاره بري. معلومه كه شوهر خيلي خوبي داري و دركت ميكنه. بهش بگو و به خونه مادربزرگت برو و ديگه هم به هيچ وجه ذهنت را درگير اين حرفا نكن.
يك كلام ختم كلام. ديگه حتي بهش فكر هم نكن. فقط همين.
RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم
به نظر من برای اینکه برای اینده زندگیتم بهتر باشه جایی باش که همسرت هم در روزهای اول اومدن نی نی بتونه پیشت باشه و در زمانهایی که سر کار نیست حتما پیش شما باشه. اگر برای اینکار لازم باشه مدتی کر و کور بشی قبول کن اینکارو بکنی اما با درایت زمان رو بگذرونی. نشون بده که می تونی مدیر خوبی در داخل خونت باشی. ولی اگر باز هم بری خانه مادر بزرگ و اونجا هم همسرت بتونه پیشت بیاد و شب پیش هم باشید اون هم خوبه. ولی قبلش با حرف ذهنیت همسرت رو اماده کن. و اجازه بده خودش فکر کنه.
بازم می گم برای مشکل دومت تا زمان داری حتما به مشاور مراجعه کن.
RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم
سلام
دلجوی عزیز ممنون از راهنماییت. مشکل من در خانواده همسرم بی زبونی خودمه. مثلا دیروز خونه مادر شوهرم سر سفره پسرم گفت مامان اب بده. گفتم وسط غذا اب خوب نیست غذات تمام شد می دم. خواهر شوهرم یه لیوان پر اب کرد و داد بهش. گفتم من وسط غذا نمی دم. با یه حالتی بهم گفت یعنی چی بچه اب می خواد بخور عمه جون . منم به پسرم گفتم این بار چون عمه داده بخور اما وسط غذا اب خوب نیست. شاید اتفاق مهمی نباشه ولی از اینکه من نمی تونم در قبال اینا حرفم و به کرسی بنشونم ناراحتم می کنه. می دونم همین داستان و با بقیه مسایل هم دارم.
می دونم هر چیزی هم من در اون دوران بگم اونا تصمیم خودشون و می گیرن و انجام می دن و من باید فقط حرص بخورم. متوجه شدید مشکل من ریشه ای هست مشکل 10 روز زایمان نیست مشکل بی زبونی خودمه. اگرم احیانا یه جا حرف بزنم بعدش چنان عذاب وجدان می گیرم که خدا می دونه.
تو رو خدا من و در این زمینه راهنمایی کنین. من دلم می خواد اصول و قوانینی که در خونه دارم و حتی در مقابل زور گویی اونا هم انجام بدم. دوست دارم همونی باشم که تو خونه هستمو ولی پیش اونا کم میارم.
بازم منتظر راهنمایی دلگرم کنندتون هستم.