آقا ایوب.
مرسی از نظرتون اما من هم یه کامنت دارم. من کلی تاپیکها رو دنبال میکنم. حتا خانمهای که میگن شوهرهاشون معتاد هستن و حتا گاها خیانت کردن هم همیشه توصیه میشن که بیشتر با شوهرهاشون محبت کنند . حالا شما اینکه خانم من در مقابله ۴ تا حرفِ من جبهه نگرفته ( که گاها گرفته) رو میگید بلد نیست شوهر داری کنه و من رو لوس کرده !
من قبول دارم که عیب از من هست اما خوب من هم فکر میکنم که چرا اون حرفهای من قبل از عقد رو جدی نگرفت. من که بهش میگفتم احساس میکنم دلم کامل راضی نیست ....
مرسی از همهٔ دوستان.
واقعا این سایت بینظیره !
کمکی که الان میخوام بابت اختلاف بین من و خانمم نیست. ما فعلا باهم خوب برخورد میکنیم. بیشتر درخواستِ کمک واسه خودمه !
من دیگه حرف ناراحت کنندهٔ به خانمم نمیزنم. صحبتهای تلفنیمون رو کامل دقت میکنم که حرف ناراحت کنندهای نزنم.
اما یه مسئله منو اذیت میکنه. من درسته به اون حرفی نمیزنم اما تو دل خودم هست. مثلا چند وقت پیش یکی از دوستم که ۳ سال از من بزرگتر ازدواج کرد. خانمش چند سال ازش کوچکتر بود (و زیبا) یا کلا خانمهای دوستم اکثرا چند سال کوچک ترن . نمیدونم چرا نمیتونم این مساله رو از ذهنم بیرون کنم. بعضی وقتا فکر میکنم که ازدواجم رو اشتباه کردم ولی میگم دیگه این ۱۰-۲۰ سال دیگه هم میگذره. بعضی وقتا که عکسهای من و خانمم رو نگاه میکنم و میبینم که مشخص هست که ایشون بزرگتره، ناراحت میشم. میگم به جای فاکتورِ تحصیلات به این مساله بیشتر توجه میکردم. البته اینکه قابل عقد هم مرداد بودم و به خانمم هم گفت بودم بد تر میکنه فکرم رو و میگم چرا هم من و هم اون بیشتر توجه نکردیم.
گاهی فکر میکنم که بده عروسی دیگه این افکار از سرم میره. بد میگم اگه نرفت چی؟ میخوام همیشه اینجوری باش فکرم؟ که هر وقت ببینم یه دوستم ازدواج کرد برم ببینم اختلاف سننیشون چقده که اگه کمه، خوشحال بشم که اینا هم تو مایههای ما هستن ! گاهی فکر میکنم که بده عروسی ، محبتهای زنانهٔ خانمم رو میبینم و دیگه اصلا به این مساله فکر نمیکنم اما باز میترسم.
از یه طرفِ دیگه، فکر میکنم که حتا اگه جدا بشیم، من تا چند سال نمیتونم ازدواج کنم و خوب چند سال از جوونیم بدون همراه میگذره و حیف میشه و چقد به گناه هام اضافه خواهد شد. گاهی هم فکر میکنم و میگم که عوضش اخلاق خانم خوبه. شاید چندین بار در روز از این افکار میاد تو ذهنم. (البته همش فقط تو ذهنِ خودم میمونه)
گاهی وقتا میگم فرض کن این عقد به هم بخور و تو چند سالِ دیگه یه دختر بگیری که کوچیک تر باش و زیبا. از کجا معلوم که یه عیبه دیگهای نداشته باش؟ این افکار موقت منو آروم میکنه اما باز تا تو فیسبوک یا بیرون یکی از دوستم رو با خانمش میبینم این افکار میاد سراغم.
گاهی طوری میشم که میگم همون بهتر که جدا بشیم و این قصّه تموم بشه، یه وقتای هم که خانمم میگه بیع جدا بشیم و از اون فکرهای مثبت میاد تو ذهنم، کلی ناراحت میشم از دلم و تلاش میکنم که حرفش رو برگردونم. اما مثلا چندین ساعت بعد دوباره خودم به جدایی فکر میکنم.
خانمم الان آروم هست اما گاهی میگه که من هم احساس میکنم ما اشتباه کردیم و بیع به خوبی از هم جدا بشیم. البته من همیشه مخالفت میکنم و کلی قربون صدقش میرم. آروم میشه اما چند روز بعد دوباره میگه که شاید ما باید بیشتر دقت میکردیم و بیا تا قابل عروسی که من هنوز دختر هستم جدا بشیم.
میخواستم از دوستان مشورت بگیرم. شما چه توصیه میکنید به من؟ آیا صبر کنم و توکّل به خدا کنم و برم جلو؟ آیا این فکرها بده عروسی از بین میره؟
متاسفانه من عدمِ سر به زیری هم نیستم و تو محیط دخترهای که میبینم رو یه نگاهِ کوتاه میکنم و همین نگاه کردنها هم باعث میشه که فکرهای منفی بیاد تو ذهنم.
اصلا اگه راه دارمان هست که این افکار از بین بره ، میشه راهنمای کنید؟
آیا به نظر شما، جدائی برای مورد من، کار درستی هست؟