بله من نقاط ضعف و قوت شوهرم را نوشتم
اما میدونین انگار نقاط ضعف شوهرم انقدر برام ارزشه که به خاطرکمبود اونها باعث میشه من نتونم بهش علاقمند بشم
نمایش نسخه قابل چاپ
بله من نقاط ضعف و قوت شوهرم را نوشتم
اما میدونین انگار نقاط ضعف شوهرم انقدر برام ارزشه که به خاطرکمبود اونها باعث میشه من نتونم بهش علاقمند بشم
دوست عزیز میگی نمیخوای با زندگی کسی دیگه بازی کنی...به نظرت الان نکردی؟!
خوب چرا باهاش صحبت نمیکنی ؟نمیگی از اینجور ابراز علاقه کردنت بدم میاد؟
شما خودت نقاط منفی نداری؟شاید ایشون هم نظرش مثل شما باشه
یعنی شما هم یکسری نقاط منفی داشته باشی اما ایشون به شما نمیگه و همش انتظار داره این نقاط منفی در شما تبدیل به مثبت بشه
دوست عزیز مقصر اصلی در این رابطه کیه؟
شما بگو
گفتم نقاط قوت و ضعف رابطتون.نقل قول:
من نقاط ضعف و قوت شوهرم را نوشتم
نقاط ضعف و قوت همسرت رو باید قبل از ازدواج چک میکردی.
ببین خانوم اینجا کسی بهت نمیگه طلاق بگیر.راه هم واسه درست شدن زندگیت هست و همونه که بهت گفتم.
ولی من فکر میکنم باید اول تکلیفتو با اونیکه هنوز بهش علاقه داری(اگه اشتباه نمیکنم) مشخص کنی، یعنی بفهمی که اون هم ممکنه ایدآل نباشه و باید ذهنت فقط متمرکز زندگی جدیدت بشه اگه میخوای ادامه بدی بالاخره علاقه ایجاد میشه، دوست من نتونست از اشکان دل بکنه ولی براش خیلی هم تلاش نکرد چون میگفت فراموشش میکنم و یه مدتی هم قبل از ازدواج اینکار رو کرد اما همین که اسمش میومد میخواست پرواز کنه از طرفی هم نتونست از شوهرش همون اول جدا بشه..
ولی یه دوست دیگه هم داشتم که پارسال با پسر داییش ازدواج کرد و تونست دوست پسرش رو فراموش کنه و اونهم اولا همین حرفها رو میزد اما حالا یه زندگی عادی داره، خیلی عاشقانه نیست ولی خوب زن و شوهرن دیگه الان یک سال میشه که زندگی میکنن ولی اونام تازگی شنیدم که اوایل سر مسایل زناشویی (!) یه مشکلاتی داشتن که بعدا کمکم به شوهرش عادت کرد.
سلام آسمان مهتابی عزیز
جایی دوستمون اشاره نکهرده که کس دیگه ای رو دوست داره
از شما خواهش میکنم موضوعات دیگه و رابطه های بقیه ی دوستان رو که ممکنه اثر بذاره رو تصمیم دوستمون نگیم چه بسا که خطا بشه
ایشون رابطشون با اون چیزی که شما میگین متفاوته
دوست خوبم شما یعنی واقعا هیچ حسی به شوهرتون ندارین؟اگه از روش ابراز محبتش خوشتون نمیاد,چرا بهش راهش رو نمیگین؟به نظر من اشکالی نداره و راه رو آسون تر میککنین برای این که علاقه به وجود بیاد...
ببینید مهم اینه که شوهرتون شما رو دوست داره,شما با یه کم کار کردن رو خودتون میتونین اون حس رو پدیدار کنین,البته نظر شخصی منه,باز شما خودتون بیشتر تو چند و چون ماجرا هستین
یه کم همت میخواد و صبر
البته شما باید سبک سنگین کنین ببینین چه راهی به نظرتون منطقی تره؟اینی که رو رابطه کار کنین(نمیگم کار نکردین ولی این دفعه به روشهای متفاوت تر)یا هم این که آسون ترین راه رو انتخاب کنین.....
راستی عیدت هم مبارک:)
همونطور که دوستمون در پست های قبلی گفتن یکنواختی و عدم شور و هیجان خیلی تاثیر داره تو روحیتون نسبت به شوهرتون.
خب ازدواج با فامیل این مشکلات ورو هم داره ... مخصوصا اینکه اگه شما با خانواده عموی گرامی قبلا ها ارتباط نزدیکی داشتین که نسبت به پسرعموتون به چشم برادر نگاه میکردین ... تو اینجور ارتباط ها وظیفه هر دو طرف مظاعف میشه که تو ایجاد لحظات شاد و متفاوت تر از قبل رو بین خودتون ایجاد کنین که از این یکنواختی در بیاد. این شکل ازدواج ها مثل این میمونه که شما بیشتر مواقع باهم در ارتباط بودین، تو مهمونی، رفت و آمد های خانوادگی و عروسی و ... ازدواج شما باعث شده که روابط زناشویی و کمی بیشتر احساسی هم بینتون ایجاد بشه که برای عشق ورزیدن و دوست داشتن کافی نیست ... ازدواج با غیر فامیل این مزیت رو داره که شخصی با روحیاتی کاملا متفاوت و جدید رو میشناسیم و با همه تلخی ها و خوشی ها تجربه جدیدی رو حس میکنیم.
خب دو راه حل دارین ... میتونین با شوهرتون در رابطه با مشکلتون صحبت کنین و مشکل رو ریشه ای حل کنین یا اینکه با خیر و خوشی از هم جدا شین و با کسی که دوست دارین و حسی نسبت بهش دارین ازدواج کنین.
به درود و سال نو مبارک
ممنونم از همه دوستان که حتی تو این روزها که سرهمه شلوغه بازهم سعی میکنند راهنمایی کنند حتی اگه کمکی هم نشه همین که میبینم مهمه مشکلات کسی واسه دیگران آدم امید پیدا می کنه
خوب ببینید شاید من شخص دیگه ای ایده آلم بود اما من تمام سعیمو کردم که با اون مقایسه نکنم بلکه با انتظارات خودم از زندگی مقایسه کنم.میدونم همتون میگین نباید مقایسه کرد .اما حرف شوهرم تو خواستگاری که گفت من ایده آلت میشم و من طبق حرف محکمی که زد جواب مثبت داد این توقع رو درمن ایجاد کرد
اولا من چون میدونستم دوستم داره و میگفتم این به همه کاستی های موجود درزندگی ارزش داره و حتما در من ایجاد علاقه میکنه به مرور ادامه دادم
اما همیشه تو رابطه مون انگار این من بودم که داشتم کنترل می کردم و یاد می دادم که چجوری رفتار کنه یعنی اون منتظر یه حرکت از منه تا حرکت بعدی بکنه
و من اصلا این وضعیت و دوست ندارم نکه چنین آدمی نباشم اتفاقا من آدمیم که واسه کسی که دوست دارم حاضرم هرکاری کنم اما به شرط اینکه حداقل علاقه ای درمن ایجاد بشه
من اون اول اشتباهم این بود که خودم زود دست به کار شدم این هم بدعادت شد فکر کرد همه چی همونجوره که من می خوام و تنبل شد در ابراز علاقه
حالاجدا از طرز ابرازعلاقه اش که هیچ وقت در من تاثیر مثبت نداشت .اینکه من اگه باهاش صحبت کنم بگم اینجوری دوست ندارم اعتماد به نفسش ازبین میره . واگه بخوام آروم آروم خودم بهش یاد بدم که چجوری اینکارکنه من خوشم بیاد من مثل یه معلم یا مادر میشم که همش باید بهش آموزش بدم که چجوری دوست دارم شما توجه کنید من زنم من تشنه محبت و توجه اما به جاش من باید همش بهش تذکر بدم چجوری و این جایگاه نمیتونه ایجاد علاقه کنه در من .آره میشه زندگی کرد و ادامه داد همیجوری اما به قیمت بی انگیزگی من!
بعد اینکه این دوست خوبمون که گفتن شناخت قبل از ازدواجه!درسته !اما شما خودت بگو تو ازدواج های سنتی چقدر شناخت میتونی پیدا کنی با چند ساعت صحبت.درسته که ما فامیل بودیم اما من تا قبل از ازدواجم هیچوقت نگاه برای شناختش نداشتم و وقتی هم مسئله داشت جدی میشد چون فامیله نه راه پس داشتم نه پیش
بعد هم این مشکلاتی که من باهاش پیدا کردم و فقط تو دوران نامزدی و عقد میشد شناخت چون حتی آدم تازه بعد ازاینکه خیالش راحت شد شخصیت واقعیشو نشون میده
خانم آسمان مهتابی من نتونستم آدرس میلتونو یادداشت کنم و مثل اینکه پاک شده نمی دونم شاید خلاف قوانینه .اما اگرمیشه یکباردیگه برام بگید
دقیقا همینطوره آقای سعید من هیچ شورو هیجانی ندارم تو این زندگی همه چی یکنواخته و تکراری
من اگه الان مستقل و مجرد بودم به تنهایی تو این 5 ماه زندگیم خیلی متفاوت بود
میدونید کلا شوهرم برای من کسل کننده است !نمیخوام ناشکری کنم اما همینقدر هم برایم مهمه به خاطر پسرعمو بودن و همخون بودنمه .ازنظرخیلی ها ممکنه ایرادی نداشته باشه اما ما با اینکه فامیل بودیم طرزفکرمون و دنیامون و ایده آلمون از زندگی فرق داره والبته اون فکر می کنه چرا باید اینجوری باشه و همه چی که هست تو زندگیمون تو فقط محبت کن به من ما زندگیمون خوب میشه
گاهی وقتا فکر می کنم اگه من حرفی نزنم اونم حرفی جز اینکه از عمو عمه و فامیلامون حرف بزنیم و یا از کارش حرف بزنه و ازم سوال کنه که باقی صحبتو به من بسپاره کار دیگه ای نمیتونه بکنه
اصلا از اولش سعی نکرد منو با شخصیتش جذب کنه .من جذب شخصیت و تفکر و باوراشون میشم اما این خیلی ساده فکر می کنه اگه 2 نفر بهم ابراز علاقه کنند بهم علاقمند میشن
نمیدونم آیا شما خانوما درکم میکنید یا نه من نیاز دارم به مردی که ازمن بیشتریدونه بیشتر اطلاعات داره بیشتر توانایی داره بیشتر کنترل و مدیریت مسائل دستشه.بدونه چجوری باید مشکلاتو حل کنه زود عصبانی نشه به خاطرعدم توانایی ش
نمی دونم یه سری از مشکلاتم اینه حالافعلا ببینم شما نظرتون چیه
دوست عزیزم مشکل فکرکنم اینه که شما نقش خودتو تو زندگی خیلی جدی نمی گیری
همش منتظری که اون جذبت کنه اون اونجوری بشه که شما می خوای خودت می گی که همسرت عیب و ایراد خاصی نداره می دونی این چه امتیاز بزرگیه؟ می دونی هزاران نفر هستن که میرن تو زندگی با یه نفر و چه مشکلاتی از اون می فهمن که حتی نمی تونن باور کنن چه بلایی سرشون اومده؟
به قول خودت شوهرت ادم ساده ایه زبون بازی بلد نیست. فکر می کنی اون مردایی که این کارو بلدن چه جوری یاد گرفتن؟ بله چند درصدشون ممکنه واقعا با مطالعه شناختی رو خانمها پیدا کرده باشن. ولی مطمئن باش اکثر مردایی که بلدن با زبونشون یه نفرو خام کنن با تجربه اینو به دست اوردن. این خوبه به نظرت؟
خود من که از مردای زبون باز متنفرم.
دوست عزیزم خودت دست به کار شو می گی رابطتتون هیجان نداره. خوب تو شروع کن هیجان ایجاد کن. نه با وادار کردن اون به کارایی که می خوای بکله با انجام کارایی که می دونی شوهرت دوست داره. و بیان کردن خواسته هات بدون غرولند با روی خوش مثل یه همسر. اصلا تو هیچوقت کارایی که شوهرت دوست داره می کنی؟
تنوع ایجاد کردن تو رابطه که کاری نداره. برین جاهای جدیدی که تا حالا نرفتین تغییر تو لباسات جوری که اون دوست داره بده. غیر مستقیم وادارش کن کاری که دوست داری بکنه نه اینکه به قول خودت مثل مامانا هی نصیحتش کنی. مثلا ازش خواهش کن که فلان کارو برات کنه یا جایی که دوست داری تو رو ببره مطمئن باش با جون و دل می کنه. یا مثلا اگر ظاهر لباساشو دوست نداری به جای اینکه مستقیم بهش بگی باهم برین لباسی که به نظرت بهش میاد انتخاب کن بهش بگو قربونت برم که چه قدر این لباس بهت می یاد اگه ندیدی جونشم واست داد هرچی خواستی به من بگو:310::163:
مگه نمی گی شوهرت دوست داره این خیلی می تونی تو رابطتتون کمک کننده باشه.
می دونی مشکل شما اینه که همش تو اون تلقین اولیه موندی که من شوهرمو دوست ندارم اون گفته جوری میشه که من می خوام پس چرا نمیشه. خوب خودتم دست به کار شو بسم الله
بابا اون بنده خدام با هزار امید اومده تو زندگی با شما خوب توام دست به کار شو برای خوشبختیش کاری کن:72:
من اوایل رابطه عقدمون خیلی سعی کردم باورنمیکنید وقتی میمو خونمون از بعضی کاراش میرفتم تو اتاق گریه میکردم.هیچکدوم از راه هایی که ماباهم پیش میرفتیم یا اون پیش می برد باب میل من نبود وبه نظرم کم بود یعنی اگه ماجامون عوض میشد به جای زن وشوهر من تواناییم تو برنامه ریزی بیشتر بود.اما خوب من نزاشتم اصلا اون حس منو بفهمه و کاملا بهش اعتمادبه نفس میدادم که راحت باشه وخود واقعیشه نشون بده (حالا این خودواقعیش بدترهم کرد کارو)
اصلا میدونید اون همش منتظر تایید از منه یاتا من ازش یه چی میپرسم اون سوالو ازخودم میپرسه!مثلا شب عقدمون من کلی تودلم مونده بودکه ازم تعریف کنه.بعد دیدم نمیکنه ازس پرسیدم خوشگل شدم؟درجواب من میگه من چطورشدم؟خوشتیپ شدم؟اینجا اولین باربودبه نظرم عجیب اومد
ازاین چیزا خیلی ازش دیدم.تامیمودم بهش یادبدم ازم تعریف کنه یا توجهشوبه خودم جلب کنم ازخودش تعریف میگرفت به زور از زبون من.به خدا من دخترم!روش جذب کردن دخترا اینه که از زیباییشون اولا تعریف کنی بعد یواش یواش به خودت نزدیک کنی اینودیگه همه پسرامیدونن!بعد منم دختریم که همیشه ازم تعریف میشده و عادت کرده بودم .اونوقت افتادم با مردی که رفتارش اینجوریه.دیگه کارم شده بود به زوربگم رنگ موهام قشنگ شده یا چمدونم لباسمو نگاه کن.اولافکرمیکردم خجالتیه اما بعد دیدم نه.حالابعدا هم که یادگرفت یه جوربی جور ناجوری تابلو تعریف میکنه که دلم نمیخواد دیگه!
حالا من دیگه هیچ انگیزه ای ندارم واسه خوشگل کردن چون انرژیمم تموم شدودیگه بیخیال شدم
کلا هرکاری میکنم تا اونجوری بشه بعدش هم که میشه دست خودم نیست دیگه برام ارزشش میره
من داشتم سعیمو میکردم که از این دسته عیب ها و کاستی های هرچند کوچیک اما بسیار موثر در رابطه رو به خاطراینکه میگه دوستم داره و به نظرمیادداره تلاش میکنه نادیده بگیرم وبهونه نگیرم هرچندته دلم راضی نبود ولی صدام درنمیومدکلا آدمیم که صبر میکنم وچیزی آزارم بده ساکت میمونم میگم ناراحت میشه و اعتمادبه نفسش میرو وبدترمیشه واسه همین توخودم میریختم یواش یواش افسرده شده بودم که آقابااینکه میفهمید به روی خودش نمیاورد بعد دید سردتر وسردترمیشم تااینکه یه شب برای اولین بارباتندی اومدباهام بحثوشروع کردمن خیلی بهم برخوردوواقعا انتظارنداشتم تااونوقت رفتارای اینجوری ازش ندیده بودم واگه دوستش نداشتم براش احترام قائل بودم اما چندشب پشت سرهم مدام باهم سراین بحثای جدی ترکردیم وشناخت جدیدی پیداکردم وکلی خصوصیات منفی مثل از کوره دررفتن
کم صبری
ضعف در منطق
انتقادناپذیری
سفسته وقتی ازش جواب میخوام وکم میاره
حتی ارزش ها وایده آل منو توی بحثاش مسخره میکرد درسته که تو دعوابود اما اتفاقا اینجوروقتا اونچیزی کو واقعا تو فکرشه رو میکنه
باعث شد خیلی از خوبیایی که درحقم داشت میکردو من اونارو میدیدم جای کاستی هاش
همه ازچشم بیفته حالاحساب کنید وقتی به طرفت اعتماد کردی واونو یه آدم مهربون و صبور وعاقل فرض کرده بودی
یهو میبینی انقدر بچست وتو قراربود بهش تکیه کنی
درصورتی که اتفاق بزرگی نیفتاده بود باخودم میگم من اگه خطایی کرده بودم چه برخوردی باهام داشت از نظراون فقط به خاطرکارایی که نکردی میشد سرکسی که ادعاکردی دوسش داری عصبانیتو تخلیه کنی اون هم تازو وقتی 3ماه از عقدمون گذشته
آره خوب حتما میگید بایه بار دعوا وروی اون حرفانمیشه راجع به یه آدم نظرداد
درسته اما اون 28سالشه بالغه
ومن چجوری مطمئن باشم
واینکه من همینقدر انگیزه هم ازدست دادم
اصلا برام دیگه مهم نیست دوس ندارم ببینمش و راحت ترم
بااینکه داره معذرت خواهی میکنه و توجیه میکنه اما من نمیتونم بپذیرم
فکرکنید شما یه آدمیو دوس ندارید خودتون دارید کمک میکنید عیبارو نبینید خوبیاروببیند یهو میاد میزنه شمارو خوردمیکنه میگه حالاببخشید
من داشتم سعیمو میکردم که از این دسته عیب ها و کاستی های هرچند کوچیک اما بسیار موثر در رابطه رو به خاطراینکه میگه دوستم داره و به نظرمیادداره تلاش میکنه نادیده بگیرم وبهونه نگیرم هرچندته دلم راضی نبود ولی صدام درنمیومدکلا آدمیم که صبر میکنم وچیزی آزارم بده ساکت میمونم میگم ناراحت میشه و اعتمادبه نفسش میرو وبدترمیشه واسه همین توخودم میریختم یواش یواش افسرده شده بودم که آقابااینکه میفهمید به روی خودش نمیاورد بعد دید سردتر وسردترمیشم تااینکه یه شب برای اولین بارباتندی اومدباهام بحثوشروع کردمن خیلی بهم برخوردوواقعا انتظارنداشتم تااونوقت رفتارای اینجوری ازش ندیده بودم واگه دوستش نداشتم براش احترام قائل بودم اما چندشب پشت سرهم مدام باهم سراین بحثای جدی ترکردیم وشناخت جدیدی پیداکردم وکلی خصوصیات منفی مثل از کوره دررفتن
کم صبری
ضعف در منطق
انتقادناپذیری
سفسته وقتی ازش جواب میخوام وکم میاره
حتی ارزش ها وایده آل منو توی بحثاش مسخره میکرد درسته که تو دعوابود اما اتفاقا اینجوروقتا اونچیزی کو واقعا تو فکرشه رو میکنه
باعث شد خیلی از خوبیایی که درحقم داشت میکردو من اونارو میدیدم جای کاستی هاش
همه ازچشم بیفته حالاحساب کنید وقتی به طرفت اعتماد کردی واونو یه آدم مهربون و صبور وعاقل فرض کرده بودی
یهو میبینی انقدر بچست وتو قراربود بهش تکیه کنی
درصورتی که اتفاق بزرگی نیفتاده بود باخودم میگم من اگه خطایی کرده بودم چه برخوردی باهام داشت از نظراون فقط به خاطرکارایی که نکردی میشد سرکسی که ادعاکردی دوسش داری عصبانیتو تخلیه کنی اون هم تازو وقتی 3ماه از عقدمون گذشته
آره خوب حتما میگید بایه بار دعوا وروی اون حرفانمیشه راجع به یه آدم نظرداد
درسته اما اون 28سالشه بالغه
ومن چجوری مطمئن باشم
واینکه من همینقدر انگیزه هم ازدست دادم
اصلا برام دیگه مهم نیست دوس ندارم ببینمش و راحت ترم
بااینکه داره معذرت خواهی میکنه و توجیه میکنه اما من نمیتونم بپذیرم
فکرکنید شما یه آدمیو دوس ندارید خودتون دارید کمک میکنید عیبارو نبینید خوبیاروببیند یهو میاد میزنه شمارو خوردمیکنه میگه حالاببخشید
به نظر من مساله اصلی در رابطه شما همونطوریکه خودت و یکی از دوستا اشاره کردین اینه که اون خمیر مایه اولیه که برای شروع لازمه یا اصلا نبوده مخصوصا از سمت تو و یا اینکه ذهن ایدآل گرای تو با این چیزا راضی نمیشه، مخصوصا که اول گفتی انگیزت برای ازدواج دوری از گناه بوده و نه ساختن یه رابطه مطلوب! ولی حالا مه این آقا اومده و قول داده همونی که میخوای بشه یهو هدفت از اون چیزی که شبیه فرار از یه وضع نا مطلوبه به ساخت یه وضع مطلوب تغییر کرده اما ببین اگه فرض کنیم که من تا اینجا درست برداشت کردم پس میتونم نتیجه بگیرم که تو گلم از یه پناه گاه انتظار یه قصر رو داری!
ببین میشه که آدم به قصر پناه ببره اما اولا باید دید که ایشون به لحاظ ماهیتی اصلا اون قصری که شما میخوای باشه هست یا حد اقل میتونه یه روزی بشه؟ چون اصلا انتظار اینکه آدما عوض بشن کلا نابجاست،پس باید ببینیم ایشون درحال حاضر چه ظرفیت هایی برای ایدآل بودن دارن و ثانیا اینکه در اون قصر مورد نظر شما یعنی تصور شما از زندگی ایدآل آینده که طبیعتا داشتن یک زندگی عاشقانست همراه با رفاه مادی و اینها،جایی برای ایشون هم هست یا اینکه ایشون قراره در این سناریو تا آخر نقش کسی که نیست و ایدآل شماست رو بازی کنه؟!