شوهرت چند سالشه؟
احتمالا سنش از شما خيلي بيشتره و به خيال خودش داره شما را آنطور كه مي خواد تربيت مي كنه و بار مي ياره.
نمایش نسخه قابل چاپ
شوهرت چند سالشه؟
احتمالا سنش از شما خيلي بيشتره و به خيال خودش داره شما را آنطور كه مي خواد تربيت مي كنه و بار مي ياره.
31 سالشه عزیزم
اول اینکه کار درستی کردی نرفتی خونه بابات.
به قول دوستمون مردا زنی که همش گریه کنه رو دوست ندارن.زیاد آویزونش نباش.و خودتو وابسته بهش نشون نده.وظایفت رو به خوبی انجام بده.و از همه مهمتر گفتگو ست.ازش بخواه راجع مشکلتون مثل 2 تا آدم بالغ به دور از تنش صحبت کنید.مثلا راجع به همون مهمونتون.نذار همین جور تموم شه بره.حلش کن و پرونده رو باز نذار.تو باید بفهمی از چی ناراحت شده.تا رفع کنی البته رفع دلخوری با گریه و زاری نیست.
من فکر کردم واسه ناهر میاد مهمونم اما کار داست گفت عصر میام.شوهرم میگه بی احترامی کرده شعور نداره و..... من نمیدونم با بددهنیش چی کار کنم.چون بهش گفتم دهنتو ببند میگه شخصیتم رو بردی زیر سوال
من خیلی غصه دارام..تا کی باید بی محلیاشو تحمل کنم؟؟قدرمو نمیدونه.انقد کله شقه که اگه بگم نمیخوام بات زندگی کنم 1 ماهه طلاقم بده.
ساره جان اول این سوالم رو جواب بده.تو اومدی اینجا جواب بگیری و زندگی تو به کمک دوستان همدردی حفظ کنی یا قصدت فقط درد و دل کردنه؟؟؟؟؟؟؟
آخه جمله هات که نشون دهنده نا امیدیه.تو رو خدا از تجربه دیگران درس بگیر.به خدا من روزی خودمو هزار بار نفرین می کنم که چرا اون اوایل خودمو کوچیک می کردم.چرا در برابر مشکلات کم طاقت بودم؟.تو دیگه این راهو نرو
از کاه کو نساز.
بی محلی کرده که کرده چرا زندگیتو وابسته به اون می دونی؟
و اما مشکلت.می شه واضح تر بگی؟یعنی چی فکر کردی ناهار می یاد؟
یعنی شما تدارک ناهار دیده بودین؟.
وقتی گفت عصر می یام تو چه طور به همسرت منتقل کردی؟(البته اگه آمادگی نداشتی عصر بیاد باید به مهمونت می گفتی.)
دقیق بگو چی گفتی که شروع به بد و بیراه گفتن کرد؟نکنه کار اونو توجیه کردی؟
خيلي ترسيدي ساره جان...اروم باش.هيچ اتفاق عجيب و غريبي نيفتاده.دعوا و بحث تو هر رابط اي حتي رابطه دو تا دوست يا مادر و دخترهم پيش مياد مهم نحوه مديريتشه....اوايل ازدواج چون هنوز خيلي اخلاقيات هم دستتون نيست نمم دونيد بايد در مقابل هم چه رفتارهايي داشته باشين و مهم اينه كه حتي اگه اون نحوه رفتارش صحيح نيست شما اول از همه خودت رو اصلاح كني.عزيزم اين يه واقعيته كه ارامش يه خونه و مديريتش خيلي زياد به زن وابسته ست تا مرد.مردها رو بشناس و باهاشون مثل يه زن رفتار كن.نه يه دختر نه يه مادر باش...يه زن باش.با همون دلسوزي با همون ناز و كرشمه با همون ادا هاي زنونه و دلبريها با همون خساست هاي لازم وبه جا...
خواهر گلم منم تازه ازدواج كردم 8 ماهه...
من هم اوايل هم چين احساساتي داشتم خيلي وقتا از دست همسرم عصبي بودم ولي الان به مراتب بهترم...مثلا فهميدم وقت دعوا لازم نيست همون لحظه هر چي به ذهنت مياد بگي...اگه تو اروم باشي اون هم اروم و شرمنده ميشه.. خيلي وقتا اين تهديدهايي كه توي دعوا ميشه فقط در حد حرفه نه بيش تر اصلا جديشون نگير
وقتي ديدي اون دوست نداره فعلا مهمون دعوت كنين مي گفتي باشه عزيزم ولي هر وقت تونستي بهم بگو كه دعوتشون كنم.مهم اينه كه اون حس كنه حرف حرف اون بعدش تو يي كه خيلي چيز ها رو تو زندگي تعيين ميكني.مثلا ديروز همسرم از من پرسيد ناهار روز عيد كجا باشيم بهتره؟من هم گفتم هر جا تو بخواي!!!اون هم سريع گفت ميريم خونه مامان تو!!!!!!!در واقع من با همين يه جمله هم از بحث جلوگيري كردم هم به اون گفتم تو مهمي هم چيزي شد كه خودم دوست داشتم.
ولي اين هم خيلي مهمه كه حرف خودت رو هم به موقعش بزني و نظرت رو بگي تا نقشت توي زندگي مهم باشه...مردا هميشه دوست دارن رييس باشن اين يه واقعيته ولي نيازي نيست واسه اين كه بهش ثابت كني مهمه به پاش بيفتي:163:اين جوري خودت رو يه جورايي سهل الوصول ميكني احتمالا ديگه مطمئن شده كه اگه سمتت نياد سريع مي ري سراغش به همين خاطر خيالش بعد دعوا اين همه راحته...
در آخر تا اون جايي كه ميتوني از دعوا جلوگيري كن.وقت دعوا احساساتت رو مديريت كن و توهين نكن هرگز.حرمت ها رو نشكن.دعوا رو اونقدر ها جدي نگير و بعدش اينقدر نترس ..
ازش بخواه هيچ وقت و هيچ وقت و هيچ وقت اسم اين كلمه(طلاق) رو نياره كه عرش خدا رو مي لرزونه چه برسه به زندگي شما رو...
سلام ساره جان
عزیزم به هیچ وجه خونه رو ترک نکنی ها...ترک خونه نه تنها هیچ کاری رو درست نمیکنه بلکه خیلی بدتر هم میکنه
اگر کنار هم باشید ناخود آگاه مجبور هستید یک سری محبت های هرچند ریز هم به همدیگه بکنید.و این در بهبودی رابطه تون خیلی خوبه
با مردی که به قول کله شقه خیلی باید با دقت تر رفتار کنی.
به سوالات رایحه عشق هم جواب بده.منم زیاد سر درنیاوردم منظورت چی بود
رایحه عشق عزیز با سلام دوباره.نه عزیزم تدارکی ندیده بودم اصلا میخواستم از صبح بیاد تا غروب پیشم که گفتعصر تا غروب میام.شوهرم میگفت احترام نذاشته.عزیز دلم من اومدم تو سایت تا راهنماییم کنید الان با شوهرم چه طوری رفتار کنم؟اون خییییییییییییییییییلی خودشو قبول داره.راجع به سوال اخرت راستش ناراحت شدم مهونم از صبح نمیاد ولی دوست داشتم اونم راحتباشه انقد برام اهمیت نداشت.تازه دعوتشم با رضایت کامل شوهرم بود حتی روزشو با هم تعیین کردیم.میدونی من تو خونواده ای بزرگ شدم که مملو از ارامش بوده کوچکترین فحشی برام زشت بوده.تو خواستگاریمم ازش پرسیدم عصبانی بشی چی کار میکنی؟گفت بستگی داره از دست کی عصبانی بشم فوقش داد میزنم.اما بعدا زیاد ازش فحشای رکیک شنیدم به من نه معمولا تو رانندگی.اون شب گفتم بهش دست از این کار بردار گفت من بدتر شم بهتر نمیشم تا الانم زیادی طولش دادیم ما به درد هم نمیخوریم.بعدشم من تو این یک سال و7 ماه خوب به یه شناخت کلی ازش رسیدم.خیلی تو فکرم :316:
ساره جان الان مشکل اصلیت چیه؟
اینکه خودشو خیلی قبول داره؟
عدم کنترل عصبانیتش؟
فحاشی موقع عصبانیت؟
تصمیمش برای جدایی؟
خودت چه تصمیمی گرفتی که میگی توفکرم با توجه به شناختی که ازش دارم؟