RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
جانا كه از درد مشترك گفتي
شايانا جان شايد حرفهام تكراري باشه. من براي رفع مشكلت پيشنهاد مشخصي ندارم ولي مسئله خودم و پدرم رو عنوان مي كنم شايد به درد تو هم خورد:
من هم مثل تو عشق هنر و آهنگسازي بودم اما بابام نه، از همون بچگي راه همه مون رو مشخص كرده بود و من بايد خانوم مهندس ميشدم. فوق العاده شر و شيطون بودم اما بابام اين شيطنت ها رو قبول نداشت و خلاصه از همون بچگي اينقدر تو گوشم خوندند و خوندند تا حسابي از ذوق و شوق افتادم. خلاصه رسيديم به انتخاب رشته دبيرستان من مي خواستم برم هنرستان بابام نذاشت خب دوباره اطاعت كردم و بدون هيچ علاقه به راه بابام رفتم اما نتيجه خوب از كار در اومد و رشته ام دلخواه و مورد علاقمه اما با اجازت با بابام همكار شدم و دوباره اختلاف سليقه ها هست اما شايانا جان دقت كن ميگم اختلاف سليقه.
لازم نيست كه حتما شما براي موفقيت فقط راه خودت رو بري و يا فقط راه پدر رو انتخاب كني، مي توني يك بالانسي رو ايجاد كني و به اين رشته ات كه بهش علاقه نداري بعنوان رشته تخصصي خودت قبولش كني و بعنوان شغل اصلي بهش نگاه كني و در كنارش به دنبال علايق خودت برو. الان موسسات آزاد زيادي هستند كه در هر زمينه اي دانشجو قبول مي كنند. ولي لطفا نگو كه دير شده و نميشه و .... اگه واقعا عاشق هنري پس زمان نبايد برات مطرح باشه و در هر سني ميتوني بهترين باشي.
اگه الان به بابام بگم ميخوام برم كلاس سلفژ، بهم ميگه قرتي. نظر بابام محترمه اما مي خوام حالا كه حرفه اي دنبال موسيقي نرفتم حداقل بتونم واسه دل خودم يه سه تاري، سنتوي خلاصه يه چيزي بزنم، مي بيني چقدر قانع شدم:311:
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
سلام شایاناجان
حرفای بچه ها قشنگ بود اما یه چیزیم هست که بهش دقت کنی بد نیست!
پدر و مادرت کی با خواسته هات مخالفن؟ آیا وقتی میبینند که با جدیت تمام و عشق فراوان میخوای به خواسته ات برسی باز هم مخالفت میکنند؟
میدونی به نظر من اکثر والدین تنها وقتی با بچه ها مخالفت میکنند که تصور کنند اونا بی عرضه اند، نمی تونند، مرددن و ...
در این شرایط بچه هایی که مدام همه چیز رو دیگران بهشون دیکته میکنند مونگل اجتماعی بار میان (بلانسبت شما ):D
تو باید خودتو ثابت کنی اول از همه به خودت! که واقعا موفقی داری راه درستو میری تلاش کنی و ...
فکر نکنم خانوادت از من دیکتاتور تر و سخت گیرتر باشند که! هستن؟
اما برادر کوچیکه ی من چهار سال پیش یه سنتور از دوستش گرفت آورد خونه. مامانم راه به راه غر میزد که این چیه فرشته ها رو دور میکنی اینا فلانه و ...
اما داداش من بعضی شبا طبقه ی بالا تمرین میکرد و واسه خودش میزد الان دلم میخواد ببینی چی جوری مامان من پای بعضی آهنگای داداشم میشینه یه دست مفصل گریه میکنه و راه به راه به داداشم میگه هنرمند!!!!
تو خودتو ثابت کن هیچ کس بهت نمیگه نکن ،بده ،جیزه، نمیشه!
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
صنم میبینم که همدردیم،ولی مثل اینکه خداروشکرشما از شرایط الانت ناراضی نیستی،من اصلا دوست نداشتم که برم هنرستان یا چه میدونم کنکور هنر بدم،از همون اول میگفتم،درسمو میخونم،بعدش میرم سراغ هنر مورد علاقم،اون دوران مشکلی نداشتیم با این قضیه،الان که دیگه نرم نرمک سرم میخواد عاید بشه از درس و مشق و زمزمه های جدایی رو سر دادم،به مشکل خوردم،من هم خیلی دوست دارم برای دل خودم ساز بزنم،ولی صنم جان،گویندگی یا هنرپیشگی که ادم نمیتونه برا دل خودش،تو خلوت خودش،برا خودش نقش بازی کنه یا گویندگی کنه:311: البته من ازینکارا میکنم،یعنی اگه نکنم جای تعجبه!
اره راست میگی هیچ وقت دیر نیست،اگه الان گذاشته بودن ما دوتا راه خودمونو بریم،الان تو جای یکی از همین دخترای گروه کامکاره چیه،رستاک یا....بودی،منم پدیده ی بازیگری میشدم،مثل حامد بهداد :311:
یاسا،خیر مقدم عرض میکنم خدمتت :72: میبینم که نیومده هم پررنگ کردی خودتو :)
نقل قول:
میدونی به نظر من اکثر والدین تنها وقتی با بچه ها مخالفت میکنند که تصور کنند اونا بی عرضه اند، نمی تونند، مرددن و ...
در این شرایط بچه هایی که مدام همه چیز رو دیگران بهشون دیکته میکنند مونگل اجتماعی بار میان (بلانسبت شما )
ولی در مورد ما،مخالفتشون تا جاییکه من فهمیدم،بخاطر اختلاف سلیقه و یکسری تعصبات هست نه نگرانی درباره ی ناتوانی من،مردد بودن خودم رو هم اصلا به اونا نشون نمیدم،اتفاقا وقتی با مامانم در اینمورد صحبت میکنم خیلی محکم و مطمئن حرف میزنم و از اونجاییکه من به زعم خودم مونگل اجتماعی نیستم :104:،پس نتیجه میگیرم دیکته نویس خوبی هم نیستم :323:
در مورد دیکتاتور بودن خونواده،یاسا جان اونا خیلی حرفه ای عمل میکنن،انقدر تعداد انتخابها رو محدود میکنن که عملا همونیو انتخاب میکنیم که اونا میخوان،پس ظاهرا تو بعضی مسائل خیلی هم خانواده ی دوموکراتی داریم ولی باطنا نه!
ولی قبول دارم که شرایطمون نسبت به بعضی خونواده ها خیلی خیلی بهتره،حداقلش ما ازادی بیان داریم.
بابا جون!من بخوام بازیگر شم(انقدر تو خونه مامانم گفته تو خودت اصلا خجالت نمیکشی که این حرفو میزنی،اصلا بهت نمیاد و این حرفا،همینمون مونده بگن دختر فلانی اینجوری یا اونجوری شد، اینجا هم راحت نمیتونم بگم )اولا که هنرنمایی من طبقه ی بالای خونمون نمیشه که!جلوی چشم یه ملته :321: پس زحمت و فشار زیادی میطلبه!(منم بخوام ساز بزنم برا دل خودم نه بصورت حرفه ای،یکمی راحتتره برام اقدام کردن،و واسه تفریح و سرگرمی خودم که نمیام تاپیک باز کنم،اگه بخوام این راهو برم کل مسیر زندگیمو تحت تاثیر قرار میده،واسه همین برام تصمیم گیری سخت بود و بکمک نیاز داشتم)
ضمنا محدودیتی که تو خونواده های مذهبی یا حتی غیر مذهبی برا پسرا هست خیلی کمتر از دختراست!
یاسا اگه تو هم مثل من به این هنر علاقه داشتی و خونوادت کلا به مسخره میگرفتن و موافقت نمیکردن،راه خودتو میرفتی؟چجوری خودتو ثابت میکردی؟
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
سلام
شایانا جان نوشته بودی:
"اخه من چجوری پاشم برم مثلا اموزشگاه بازیگری؟خونوادم یجور دیگه فکر میکنن،و دلیلشون مثلا محیط بد و اعتقادات مذهبیشونه،با وجود اینکه من خودم خب تا جاییکه بتونم ادم مقیدی هستم،"
خوب عزیزم شما خودت در مورد این محیط بازیگری و اینها تحقیق کردی یعنی مطمئنی که از این نظر ها مشکلی نداری .یعنی منظورم این هست که شما تحقیقاتی که کردی چقدر بوده ایا فقط به صرف جذابیت این رشته و علاقه ات بهش جذب شدی یا اینکه تحقیق هم کردی مثلا ایا چند بار جلسات بازیگری رفتی و تا حدودی با هاش اشنایی داری تو تئاتری عضو بودی؟اگر روزی بازیگر شدی حاضری هر نقشی رو بازی کنی و باهاش مشکل نداری؟اگه قرار شد مثلا تو نقشی که بازی میکنی یه مقدار با هنرمند مرد مقابلت راحتتر باشی ایا حاضری و باهاش مشکلی نداری یا به دلیل مذهبی و مقید بودنت به مشکل میخوری؟
به نظر من تحقیق لازمه هر کاری هست و باید تا میتونی و از هر طریقی که میتونی تحقیق کنی ...
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
سلام شايانا جان:72:
عزيزم، تو اگه ميخواي به عشقت برسي و بازيگر يا گوينده مطرحي بشي، بالاخره ريسك هم داره و تو بايد هر وقت به اون مرحله رسيدي كه اين جرات ريسك رو در خودت ديدي اقدام تازه اي انجام بدي. خب معلومه كه خودت هم هنوز شك داري، و صد البته كه شكت بجاست. بالاخره صحبت از پيگيري جدي علاقه ات رو داري. موفقيت هاي بزرگ مستلزم ريسكهاي بزرگ است.
تو خانواده ما، فقط خواهرم اين ريسك رو كرد و در حاليكه رتبه دو رقمي داشت به حرف بابام گوش نكرد و رفت رشته مورد علاقه اش. اما در همون سال اول اونقدر در رشته اش شك داشت كه افسرده شد و علت اصلي افسردگي اش هم به خاطر حرفهاي پدرم بود و ميترسيد كه نكنه به اون جايگاه دلخواهش نرسه. آخه حرفهاي پدرم هميشه از سر واقع بيني هست و دقيقا خواهرم تمام ترسش از اين بود كه نكنه اشتباه كرده باشه. خلاصه كارشناسي رو گرفت در حاليكه مثل قبل عاشق رشته اش نبود اما دوباره براي ارشد خوند و اين بار گرايشي از رشته اش رو انتخاب كرد كه كاملا در اون موفقه و علاقمند.
روحيه خواهرم مثل تو بود، روحي آزاد و بلند پرواز. :104:گاهي اوقات شنا كردن در خلاف مسير جريان آب، انرژي بسياري از فرد ميگيره، اما اگه به راه ايمان داشته باشيم تمام سختي اين مسير شيرين خواهد بود.
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
مادمازل شایانا (به تلافی قبلا :D)
الان دوتا بحث هست :
یکی اینکه آیا مشکلت با خانوادته
دوم اینکه آیا راه بازیگر شدن رو بری یا نه
اولی رو که منم با صنم و بقیه موافقم و درضمن نیازی نیست کوچکترین تصمیمت رو به خانواده اطلاع بدی! تو دیگه مستقلی سعی کن از نظر مالی هم خودتو مستقل کنی اینجوری آزادترم میشی. مگه ارشد نمیخونی؟ تدریس خصوصی بده برو یه آموزشگاهی جایی میتونی مطمئن باش. وقتی هم که میبینی خانواده مدام مسخرت میکنن با ناامیدت میکنند بهشون نگو میخوای چیکار کنی خودشون نتیجه ی کارتو میبینن. البته نمیگم مشورت نکن اما با اهل فنش! اگر خانوادت اهل فن هستن قبولشون داری باهاشون مشورت کن کمک بخواه اما ریز برنامه هاتو که دقیقا میخوای چیکار کنی بهشون نگو.
این از اولی اگر مشکلت مربوط به اولیه بگو تا ادامه بدیم
حالا دومی که مربوط به بازیگر شدن یا نشدنه اگر نظر منو بپرسی بهت میگم اصلا بهش فکر هم نکن فراموشش کن. (البته به عنوان دوست پیشنهاد میدم وگرنه خودت تصمیم گیرنده ای)
اگر میخوای در مورد دوم بدونی باز هم بگو تا ادامه بدیم!
درهرصورت ما ادامه میدیم :P یعنی هستیم در خدمتتون خانمی...:43:
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
سلام
گل بیرنگ جان!اتفاقا حرفایی که شما زدیو،مادرم هم میگه،خودم هم همیشه بهش فکر کردم و میکنم ولی به شکلهای مختلف خودمو توجیه میکنم،میدونم و اگاه هستم که محیطهای هنری،فضاشون چندان مناسب نیست،علی الخصوص رشته ی مورد علاقه ی من،ولی اخه پس با این دلم چه کنم؟!بدلیل یکسری رفتارها و روابط بازی که تو این محیط ها هست،من خودمو محروم کنم از علاقم؟
استعداد و ذوق و شوق من هم،مثل اینکه باید بگم متاسفانه به اینجور کاراست،من عاشق هیجانم،عاشق تجربه کردنم،روحیاتم بدرد کارهای تکراری و شاید علمی نمیخوره :302:
نقل قول:
اگر روزی بازیگر شدی حاضری هر نقشی رو بازی کنی و باهاش مشکل نداری؟
چرا مشکل دارم و اگر روزی به ارزوم رسیدم با توجه به روحیات و اخلاق ِامروز خودم میگم که،هر نقشی رو بازی نمیکنم.
بنظرتون،اگه من نرفتم سراغ اینکارها،این نیازها و علایق و استعدادم رو کجا میتونم جبران کنم تا هدر نره؟
در مورد اینکه مادمازل یاسا :P(چه خوب یادم انداختی این مادمازل گفتنو :46:)
پرسیدی کدوم مشکلمه،هر2،ولی دومی رو که گفتی،نمیخام دیگه اینجا ادامه بدم،اگه در مورد اولی چیزی بذهن کسی میرسه،خوشحال میشم بشنوم یعنی ببینم.
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
خوب چطوری شایانا؟نوقع ندارم به رسم معمول و اجبار هنجارها بگی که خوبی.پس اصل حالت چطوره؟
دورادور پیگیر تاپیکت بودم.میخواستم ببینم به کجا میرسی؟
دیدم دست به اه و نالت هم بد نیست..خوب ننه من غریبم بازی در میاری:).که ای وای چیکار کنم؟چطوری برم کلاس؟چطوری مستقل بشم؟
خوب عزیزم تشریف میبری اموزشگاه ثبت نام میکنی.بعد میری سر کلاس از نزدیک میبینی فضا چه جوریه؟با دو تاادمی که تو اینکارن اشنا میشی سوال میکنی و در نهایت تصمیم میگیری.
اگه دیدی خوبه پدرت رو هم با اون فضا اشنا میکنی
یادته گفتم خورد کردن هدف مال قبل از تصمیم گیریته...خوب تا حالا چیکار کردی؟یالله بگو..
میخوای مستقل شی باید بری سر کار..با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه..شایانا جون اگه اینطوری پیش بری بازیگر که نخواهی شد هیچ به بقیه کاراتم نمیرسی خونوادتم اصلا مقصر نیستن.
در مورد نقش هم حالا شما فعلا پله اول رو برو بعد به فکر پله بیستم باش.انوقتم لازم نیست هر نقشی رو قبول کنی..وقتی واسه دلت کار میکنی اونی که به دلته رو قبول میکنی.
شاید رفتی دنبال علاقت بعد با هنرای دیگه اشنا شدی جذب اونا شدی.خدا رو چه دیدی!
RE: نقش خودِ من تو زندگیم؟!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
خوب چطوری شایانا؟نوقع ندارم به رسم معمول و اجبار هنجارها بگی که خوبی.پس اصل حالت چطوره؟
نمیدونم بهار جان، نه درخشانم نه خراب،ولی خدارو شاکرم که حتی تو شرایط بد هم میتونم بخندم و همه چیرو به شوخی بگیرم،راستی سپاس که جویای حالمی:46:من هم امیدوارم حال شما و سایر دوستان همدردی حالشون خوب ِخوب باشه
دورادور پیگیر تاپیکت بودم.میخواستم ببینم به کجا میرسی؟
من به این نتیجه رسیدم که تمام مشکلات ادم از خودش ناشی میشه،این خودِ من،رو باید دقیقا بشناسمش،علاقه ی صرف داشتن که مهم نیست،اگه واقعا میخوام،باید مصمم نه مردد برم سمتش والا کسی منو هل نمیده،خودم باید بفکر خودم باشم و بعد از خدا کی بهتر از خودم برای خودم :46:
دیدم دست به اه و نالت هم بد نیست..خوب ننه من غریبم بازی در میاری:).که ای وای چیکار کنم؟چطوری برم کلاس؟چطوری مستقل بشم؟
اخه مشکل و مصیبت بزرگتر از اینا:311: راست میگی زیاد اه و ناله کردم ولی مرثیه سراییم به امید خدا دیگه تموم شد.
خوب عزیزم تشریف میبری اموزشگاه ثبت نام میکنی.بعد میری سر کلاس از نزدیک میبینی فضا چه جوریه؟با دو تاادمی که تو اینکارن اشنا میشی سوال میکنی و در نهایت تصمیم میگیری.
اگه دیدی خوبه پدرت رو هم با اون فضا اشنا میکنی
یادته گفتم خورد کردن هدف مال قبل از تصمیم گیریته...خوب تا حالا چیکار کردی؟یالله بگو..
ولی اخه من اینجوری با این سیستم نمیتونم(اینم اه و ناله است؟)من هنوز با خودم دارم کلنجار میرم و میخوام قبل هر اقدامی،کاملا مصمم و مطمئن بشم از خودم و بعد برم کلاس و...
روشم غلطه یعنی؟
میخوای مستقل شی باید بری سر کار..با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه..شایانا جون اگه اینطوری پیش بری بازیگر که نخواهی شد هیچ به بقیه کاراتم نمیرسی خونوادتم اصلا مقصر نیستن.
:302::302:نـــــــــگــــــــو ،باشه سرکار حتما میرم،خونواده هم خب راست
میگی،من انقدر بچه هایی رو دیدم که هیچ حمایت نمیشدن از طرف خونواده هاشون ولی خیلی موفق بودن بخاطر اینکه فقط از خودشون توقع داشتن و بخودشون ایمان داشتن،منم باید تو اینمورد بخودم ایمان بیارم و انقدر فرافکنی نکنم.
در مورد نقش هم حالا شما فعلا پله اول رو برو بعد به فکر پله بیستم باش.انوقتم لازم نیست هر نقشی رو قبول کنی..وقتی واسه دلت کار میکنی اونی که به دلته رو قبول میکنی.
من بفکر پله بیستم نبودم که،داشتم یکی از سوالها رو جواب میدادم،توجه
مینمویی:)
شاید رفتی دنبال علاقت بعد با هنرای دیگه اشنا شدی جذب اونا شدی.خدا رو چه دیدی!