RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
سلام ممنون از راهنمایی دوستان
همسرم یکی از اقوام دور مادرم هست
در یک مراسم منو دید و بعد یک هفته مادرش برای خاستگاری پیشقدم شد
پدر و برادرم راضی به این ازدواج نبودند هم به خاطر سن کمم و هم به خاطر شناختی که از خونوادش داشتد
من هم نمیدونم کدام خصوصیات شوهرم را قبول کردم هرچی خونوادم گفتند منم قبول کردم چون چیزی از زندگی نمی فهمیدم
تقریبا 8- 9 ماه بعد عقد کتک زدن هاش شروع شد یادم نمیاد دلیلش چی بود .
از همون اول با اقوام ما قطع رابطه کرد کلاً آدم گوشه گیری بود حتی منم اجازه رفتن به خونه فامیل را نداشتم
اواخر عقددیگه از رفتن به خونه پدرم هم محروم شدم وقتی میخواستم برم خونه پدرم میگفت برای چی بری دیگه باید عادت کنی به اینجا
و بعد عروسی ماهی یک بار اگه دلش بسوزه میرم خونه پدرم میگه دختر که عروسی کرد نباید بره خونه پدرش در صورتی که خودشون حداقل هر دو روز دورهم جمع میشن خیلی سعی کردم حرفهاش را گوش کنم
ولی العاً میبینم من هر قدم به عقب میرم اون یک قدم جلوتر میاد حدود 5 -6 ماهی میشه که به رفتن به خونه پدرم اصرار میکنم یا حرفهایی که از نظر من غیر منطقی را انجام میدم ولی غر هم میزنم و اینها باعث کتک خوردنم میشه
کلاً نمیتونم درست و با سیاست برخورد کنم
و اون هم دلیل برخوردهای منو رفتن به سرکار میدونه میگه بهت آزادی دادم پر رو شدی و هر دفعه میگفت حق نداری بری و بعد از یکی دو روز میگفت میخوای بری برو ولی نباید پر رو بشی
این عمل را یکسال انجام داد تا همین چند روز پیش تصمیم گرفتم سرکار نرم چون دیگه داشت با احساساتم بازی میکرد
میگفتم من و تو مشکل داریم چه ربطی به سر کار داره؟
قبل از رفتن به سر کار بعد هر دعوا میگفت حق نداری خونه پدرت بری!!!
حالا موندم بعد این چه بهونه ای میخواد بیاره
خصوصیات مثبت هم داره ولی خوب این ریز بینی هاش باعث میشه به خصوصیات مثبتش نگاه نکم
برادر و خواهر شوهرم یکی دو بار متوجه شدند ولی سعی میکنیم متوجه نشن
همتا جان
اونقدر در مورد خونوادش گفت و به خاطرشون کتک خوردم که دیگه ازشون متنفرم
وقتی میریم خونشون نمیدونین چقدر ازم کار میکشن میگن وظیفه عروسه
خودشون نشستن و با هم حرف میزنن و من باید مثل... کار کنم
شوهرم میگه براشون چیکار میکنی خونشونو تمیز میکنی و براشون غذا درست میکنی
میگم خوب باید چیکار کنم
باید به زور لباساشونو در بیاری و براشون بشوری حیاطشونو تمیز کنی حتی توقع دارن طویله رو من تمیز کنم
وقتی این چیز ها را میبینم از همشون متنفر میشم
دلم میخواد همه چی و به خونوادم بگم
البته پارسال که میخواستن زمینشونو درو کنند به من گفتن که تو هم این کار را انجام بده و من بلد نبودم مادر شوهرم کلی غر زد که ما اشتباه کردیم که تو رو بردیم و... و من هم گفتم من از همون اول گفتم که من از کارا بلد نیستم و اونم گفت اشتباه کردم تو رو برای پسرم انتخاب کردم
و بعد همسرم که اومد گفت تو باید درو کنی کلی اخم و ... و من هم مجبور شدم این کار را انجام بدم و باعث شد که دستم و با داس ببرم
و خیلی از رفتار همسرم ناراحت شدم وقتی اومدم شهر اون پیش مامان جونش موند و منم رفتم خونه پدرم و همه چیو بهشون گفتم غروب که زنگ زد بهش گفتم که همه چیو به خونوادم گفتم و اون سریع خودشو رسوند و گفت من اونو نمیزنم و .... کلی زبون ریخت تا منو برد خونه:316:
و خونه هم کتک خوردم و سیمکارتم و گرفت و یک سیمکارت جدید برام گرفت تا با خونوادم رابطه نداشته باشم و العاً هم هر دفعه گوشیمو چک میکنه که برای خونوادم زنگ نزده باشم :302:
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
واقعا متاسف شدم .... نمیتونی از خانوادت کمک بخوای ؟ اصلا تا حالا تونستی بشینی باهاش منطقی صحبت کنی ؟
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
سلام خانمی
اول اینکه شما دو نفر از دو محیط تربیتی و فرهنگی مختلف هستید . صرف فامیل بودن دلیل اینکه باورها و عملکردها مثل هم باشه نیست . پس ابتدا این تفاوت ها را درک کنی . قرار نیست که همه ی آدم ها مثل هم باشند و یا باورهایشان مثل هم باشد و یا حتی عملکرد و احساساتشان .
پس در پذیرش همسرت و خانواده اش و شرایط آنها باش .
خدا را شکر مثل اینکه اوضاع در خانه خودت بهتر است . یعنی از باب دلخوری از برادر شوهر و خواهر شوهرت چیزی نگفتی .
به نظرم بیا و نقاط مثبت همسرت را لیست کن از ریز تا درشت .
بعد هم نقاط منفی اش را بنویس و دلائل خشم و عصبانیتت رو .
از نگاه من شوهرت و تو همدیگر را دوست دارید اما بلد نیستید این عشق و علاقه را خوب و درست به هم نشان بدهید ضمن اینکه تفاوتهایی هم به لحاظ باوری با هم دارید .
به نظرم من ، نباید شغلت را رها می کردی . این کار به روحیه ات در چنین شرایطی بیشتر آسیب می زنه . زندگی زناشویی گلم دعوا هم داره دیگه . اما باید یاد بگیرید به خاطر دیگران و سر دیگران دعوا نکنید و بعد هم حل مسئله و مشکل.
حالا یک نکته
بیا و چشم اندازت رو وقتی میری به روستا تغییر بده . برو که با طبیعت عشقبازی کنی . برو که مردمی رو که فرهنگشان با تو متفاوت است را کشف کنی . چه اشکال داره تجربه ی کارهایی که نکردی ؟! این تجربه ها که مال 365 روز سال نیست .فکر نکن این آدم ها اقوام شوهرت هستند فکر کن یک سر ی آدمی هستند که با این باورها و توقعات زندگی می کنند اما ساده هستند برو که این آدم ها را ریز و درشتشان را در بیاری و آنها را خوب بشناسی و با فرهنگشان آشنا بشی با سبک زندگی کردنشان و با نوع روابطشان و................
علت خستگی تو این است که خودت را در خدمت خانواده ی همسر می بینی این نگاه را بردار . عنوان ها و روابط را رها کن . به خودت افتخار کن که تجربه ای داری که مال توست و این روزها شاید کمتر دختری باشه که هم به کامپیوتر آشناست و هم داس دستش گرفته و زمین درو کرده و...............دستان خوشگلت بوسیدنی شده عزیزم .:46:
و ضمن اینکه من اینگونه درک کردم که این زمین مال همسرت است . چه اشکالی داره که تو به عنوان بانوی اول این ملک سر اموال خودت و شوهرت باشی و کار کنی و از نتیجه ی کار لذت ببری وقتی که محصول و دست رنج خودتان را می بینید آن هم در یک کار گروهی ......( اینها همه نعمت است گل خانم )
وقتی تو قوی و اما درست بر صحنه ی زندگی ات ظاهر بشوی رفتار همسرت هم متفاوت خواهد بود . زندگی ات را مدیریت کن .
مثلا
ابتدا ناله و شکوه نکن بلد نیستم . نمی تونم . از من بر نمیاد . برو تجربه کن .وقتی تو با اعتماد به نفس بری جلو و خودت بگی قربون دستت اون داس رو بده من هم درو می کنم ..................
کسی فکر نمی کنه این بلد هست یا نیست و یا چقدر غر میزنه و...............
تمرکز ها به این شکل میشه که عجب دختر جنم داری است ببین با اینکه توی شهر زندگی کرده و درو کردن بلد نیست اما چه تلاشی می کرد که یاد بگیره و ..............لذت ببر دختر خوب . این تجربه ها فوق العاده است . :104:
در مورد خانواده ی خودت هم به این شکل پافشاری نکن که ترا محدودتر کند .می بینی که این روش که تا حالا داشتی نتیجه معکوس داده روشت را عوض کن .
آدم های روستا آدم های پیچیده ای نیستند به راحتی می توان رگ خوابشان را پیدا کرد اما قلدری را تاب نمی آورند چرا که این آدم ها همیشه سر آب و زمین قلدری دیده اند و قلدری کرده اند و واکنش های آنها نسبت به قلدری به ریشه ی آب و زمین و ...........بر بقای خودشان و حفظ زمین شان بر می گردد.
یک چیزهایی هست که برای شناخت بهتر مردم و راه ارتباط با آنها باید بری زندگی هایشان را مطالعه کنی . با آنها ارتباط بگیری و ...........بعد می بینی راه برقراری ارتباط ساده تر از آن چیزی است که فکرش را می کردی . کافی است که مهارت ارتباطی با این دست آدم ها را یاد گرفت و این عناوین آزار دهندی قوم شوهری را حذف کردو در فضای درک این انسان ها بروی .
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
پریسا جون سلام:
وضعیت تو منو یاد زندگی یکی فامیلامون انداخت. اون هم دقیقا مثل شما بود کارشونم کشاورزی بود همیشه هم زنه کوتاه میومد و هنوزم کوتاه میاد بعد از 20 سال که بچه هاش بزرگ شدن و خواهر شوهراش ازدواج کردنو رفتنو مادر شوهرشم پیر شد حالا یه کم داره نفس میکشه ولی شوهرش باوجود عروسو داماد و نوه هنوز کتکش میزنه.... و خود اون خانم الان اعتراف میکنه که پدرم همه چیزو فهمید و منو 1 ماه برد خونشونو گفت یا طلاق دخترمو میگیرم یا آدم بشو ولی من باهاش همکاری نکردم و حرف بابامو گوش ندادم ای کاش گوش کرده بودم تا زندگیم تباه نمیشد.
به نظر من خانواده شوهرت می خوان تو رو بندازن تو دستو پاشون و براشون همه کاراشونو بکنی کشاورزیشونم بکنی و هر وقتم پیر شدن نگه داریشون کنی و خلاصه ببخشید معذرت میخوام رک میگم میخوان تو همه جوره نوکرشون باشی.
اولا که خیلیییییییی اشتباه میکنی که به پدرو مادرت هیچی نمیگی یه بار ازش فیلم بگیر یا صداشو موقع دعوا ضبط کن بعد به خونوادت نشون بده که نتونه انکار کنه. به باباتم بگو چقدر داری عذاب میکشی بگو چقدر اذیتت میکنه بگو به کمکش احتیاج داری غیرت مردونگیشو به جوش بیار تا ازت حمایت کنه. وقتی حمایت پدرتو ببینه مطمئن باش که دست بر میداره. نمیذاره بری چون میترسه ازت حمایت کنن. باییید حمایت پدرت پشتت باشه تنهایی هیچ کاری که نمیتونی بکنی.... این واقعیت محضه..... درسته که میگن نباید خونواده آدم از مشکلاتش آگاه باشن ولی نه اینجور مسائل که فقط باعث شده به تو ظلم بشه.... چرا از حق خودت دفاع نمیکنی مگه درو به روت میبنده؟؟ پاشو برو و اگه میدونی که خانوادت ازت حمایت میکنن دستتو به روی اونا دراز کن.
تو کارای کشاورزی هم اصلا مداخله نکن که بیچارت میکنن.... یا نرو یا اگه رفتی بعدش که برگشتی خودتو بزن به مریضیو کمردردو بگو دیگه نمیام....
شوهرت نمیذاره بری خونه بابات که هر بلایی می خواد تنهایی سرت بیاره. تورو تنها گیر اورده.... بهش بگو یک عمر زحمت کشیدن بچه بزرگ کردن حالا نمیذاری برم خونشون؟؟؟؟ این حق مسلم منه.... اگه یه بار دیگه دست روت بلند کرد که میتونستی ثابت کنی ( مثلا جای کبودی داشتی یا اگه بتونی فیلم بگیری) برو ازش شکایت کن بگو مهریمو میذارم اجرا......
عزیزم 2 راه داری یا تنهایی پیش بری و هرچی تلاش کنی هیچ فایده ای نداره چون تو تنهایی و اونا یه خونواده هستند. راه دومم اینه که پدرت حمایتت کنه..................از حق خودت دفاع کن وگرنه این کتک کاریا و ظلمها رو باید تا آخر عمر تحمل کنی..........
موفق باشی:72:
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
گلچهره ی عزیز
هیچ دو زندگی به هم شباهت ندارد و الزاما هر آنچه که روش فامیل شما بوده دلیل ندارد که برای پریسا اتفاق بیفتد . ضمن اینکه این فامیل شما متعلق به زمانی است که الان هم عروس و داماد دار شده است .همین تفاوت زمانی بسیار مسئله ی بزرگی است و .................
و بعد هم خانم عزیز نمی خواهیم جنگ جهانی راه بیندازیم که منجر به بهم خوردن زندگی این نازنین بشود. لطفا گره ای که با دست باز میشه ایده نده که با دندون باز بشه .
کسی از قشون کشی به نتیجه مثبت نرسیده که پریسا به نتیجه برسه .
و ازت خواهش می کنم گلچهره
از زدن پستهای هیجانی با بار منفی خودداری کنید
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
سلام به دوستان عزیز
همتا جان از همدردیت متشکرم
نمیخوام همسرم از چشم خونوادم بیفته گرچه یک بار این کار را انجام دادم ولی از همسرم نتیجه عکس گرفتم.
خیلی باهاش صحبت میکنم ولی انگار چشماش بسته و گوشاش نمیشنوه
آنی عزیز به خاطر راهنمایی های خوبی که کردید ممنونم
در خانه تقریباً همه چی آرومه از همون اول همسرم گفت که باهم بپزیم و باهم بخوریم ومن هم قبول کردم برنامه ریزی کرد که نهار را من درست کنم و شام را خواهرش چون قبلاً من سر کار نمیرفتم ولی این برنامه ریزی فقط برای یک هفته بوده خواهرش از سر کار میومد نهار میخورد و میخوابید تا موقع شام بیدارش میکردم که شام بخوره
تا وقتی که سرکارنمیرفتم برام سخت نبود ولی وقتی سرکار رفتم یکم برام سخت شده بود تا ساعت 4 سرکار بودم و وقتی میومدم باید شام درست میکردم و نهار فردا را هم درست میکردم چون شوهرم نهار میومد خونه و کارهای خونه هم که بود ،
در صورتی که خواهرش زودتر از من میومد خونه ولی جالب اینجا بود که خواهرای دیگه شوهرم و مادرش غیر مستقیم میگفتند تمام کارای خونه را خواهرشون انجام میده خیلی میسوختم
و شوهرمم باور میکرد چقدر سر این مسئله کتک میخوردم خودش هم میدونست که خواهرش میاد میخوابه همیشه هم خودش بیدارش میکنه بهش هم میگم انگار نمیشنوه وقتی که حالش خوبه میگم میگه حتماً مریضه که میخوابه!!! یعنی همیشه مریضه؟؟!!! دیگه با این شرایط کنار اومدم.
نقاط مثبت همسرم:
مهربون،اهل کار، بی ریا،صادق،
نقاط منفی:
زود عصبانی میشه، دنبال نقطه ضعف، به خاطر خونوادش حاضره هر کاری بکنه،هنوز باورش نشده از خونوادش جداشده
نقاط مثبت خودم:
مهربون،دلسوز،شوخ طبع،
نقاط منفی:
زود رنج،احساساتی، زود عصبانی میشم ، طرز صحیح محبت کردن هم بلد نیستم ،اونقدر که در مورد خونوادش گفته اسم هر کدوم و میشنوم دنیا رو سرم خراب میشه.
آخه هی میگفت برو سرکار و بعد میگفت نرو ، هر کاری میکردم منو به سرکار نرفتن تهدید میکرد . العاً هم خیلی خوشحاله چون هر وقت که میخواد منو میبره روستا :
خانم آنی اینهایی که گفتید خیلی خوبه ایکاش ذهن منم مثل شما بود و دنیا رو اینجوری میدیدم منم قبل ازدواجم خیلی اونجا را دوست داشتم جون فامیلای مادرم اونجا بودن هر وقت یک مراسم میشد من همراه مادربزرگم میرفتم جون خیلی اونجا را دوست داشتم ، ولی خودشون منو از اون محیط بیزار کردند من اون موقع 15 ساله بودم چیزی از حرفاشون نمیفهمیدم هر چی میگفتن انجام میدادم ازم سوء استفاده میکردند تا این که یک بار داشتند با هم صحبت میکردند که میگفتند اون هنوز بچه ما هر طوری که بخواهیم میتونیم اونو تربیت کنیم، و بار دیگه شنیدم که به دخترش میگفت تو چرا فلان کار را میکنی پریسا میکنه یا وقتی میخواستیم ظرف بشوریم میگفت تو نمیخواد بشوری پریسا میشوره ووووو............... از اون وقت بود که دل منو شبیه دل خودشون سیاه کردند تو دلم کینه کاشتند بهم دشمنی یاد دادند بهم فهموندند که به ظاهر آدما نگاه نکن دلشونو ببین هر وقت هم یک کاری میکنم سیر نمیشن انگار گشنه تر میشن توقع شون بیشتر میشه اینها رو وظیفه عروس میدونن نه فقط اونا کلا توی اون روستا رسم بر اینه که عروس تموم کارای اونا رابکنه و دختر های مجردشون میخورن و میخوابن
العاً هم میخوام راهنمایی کنید که چجوری بهشون بفهمونم من هیچ وظیفه ای ندارم کارهای خونه را انجام میدم ولی ازم خواستن کشاورزی کنم چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟ :316:
کارای کشاورزی در تمام سال است وقتی میگم کشاورزی منظورم فقط برنج نیست،
گندم، کاشت سیر ،وجین سیر، سیب زمینی ،پیاز، کاشت سبزی ، کندن سبزی، وجین کردن، توی 1000 متر زمین
گفتن همه ی اینا آسونه و برای اونا که از بچگی انجام دادند آسونه ولی برای من که حتی پدر و مادرم این کار را انجام ندادندو به اجبار باید انجامشون بدم سخته :302:
گلچهره جان ممنون از راهنماییت درسته یکی از دلایلی که نمیزاره برم پیش خونوادم همینه که یک موقع کارایی که انجام میده رو به خونوادم نگم چون میدونه اگه ایندفعه خونوادم بهفند......... مخصوصا برادرم
ببخشید که طولانی شد چون واقعاً تنهام کسی و ندارم که حرفای دلم و بهشون بگم
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
سلام پريسا جان
ببين عزيزم اول اينكه حتماً اگر ميتوني برگردي سركار برگرد. تو طولاني مدت به نفع خودته:
1- وقتي كار اداري داشته باشي نميتونن مجبورت كنند وقت و بي وقت به كارهايي كه دوست نداري وادارت كنند. بلكه تفنني ميتوني بهشون كمك كني. منظورم اينه كه وظيفه برات ايجاد نميشه.
2- شخصيتت رشد و پرورش داده ميشه، در اين صورت ناخودآگاه مورد احترام شوهرت قرار ميگيري و ديگه خجالت ميكشه كه دست روت بلند كنه. همچنين خيلي از رفتارها و منشها را ياد ميگيري و كمتر شوهرت را عصباني ميكني.
اما توصيه كلي بنده اينه كه:
در درجه اول محبت شوهرت را بدست بيار. كليد موفقيت تو همينه. اين محبت هم خالص و بيريا باشه. شوهرت ببينه واقعاً دوستش داري و حتي سختيها را به خاطر اون تحمل ميكني. مطمئن باش بعد از گذشت يك مدت اوضاع رو به راه ميشه و زندگي بر مدار تو ميچرخه.
الحمدا... اخلاق خوبي داري كه با خواهر شوهر و برادر شوهرت توي خونه مشكلي نداري و با اونها سازگاري داري. از اين اخلاقت براي مديريت شرايط به نفع خودت استفاده كن. مهرباني را به رفتار جراتمندانه قاطي كن و بعد نتيجه بگير. حتماً موفق ميشي عزيزم.
يه مقدار هم از بدبيني و سياه نمايي دروني دوري كن. همه چيز را خيلي بد نبين. اينطوري بيشتر بهت سخت ميگذره و از كاه كوه ميسازي.
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
ممنون از راهنماییت
اگر سر کار بروم هر دفعه که مشکلی پیش می آمد میگفت نمیخواد بری و من هم اون روز را مرخصی میگرفتم و بعضی مواقع هم تا 3-4 روز اجازه نمیداد برم این کار ها ممکن بود در ماه 4- 5 بار اتفاق بیفته و این برای مدیر عاملمان قابل قبول نبود چون در ماه اجازه 3 روز مرخصی داشتیم ولی من در ماه ممکن بود 7-8 روز مرخصی بگیریم و چون کارم خیلی خوب بود مدیر نمیخواست منو از دست بده زیاد چیزی نمیگفت ولی چون کار من مشخص نبود (اینکه هر دفعه میگفت برو یا نرو) تصمیم گرفتم نرم تا هم تکلیف خودم مشخص بشه هم شرکت چون در بعضی مواقع که حضور من در شرکت الزامی بود من نمیتونستم برم حالا هم هر وقت که خواستم میتونم برم ولی میترسم باز این اتفاقات تکرار بشه
دیروز ازش خواستم برم خونه ی پدرم حدود 40 روزی میشد که نرفتم .از وقتی که سر کار نرفتم تقریبا باهم خوب بودیم ولی از دیشب دوباره اخماش توهمه بدون هیچ دلیل یعنی من هیچ وقت نمیتونم با آرامش پیش خونوادم باشم همیشه میرم اونجا جسمم فقط پیش خونوادم هست روحم در عذابه چون وقتی اومدیم خونه چیزی رو بهونه میکنه تا کتکم بزنه دیگه خسته شدم از سکوتش میترسم چون بعد این سکوت یه طوفانی در راه، تو دلم پر درده ،دلم آرامش میخواد ،دلم محبت میخواد، هیچ جا نمیتونم اینا رو پیدا کنم خیلی خستم :302:
ازدوستان میخوام برام دعا کنند :323: و اگه نظری دارن راهنماییم کنند
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
پريسا خانم
به نظر بنده برگرد سركارت. گفتم تو طولاني مدت به نفعته.
روزهاي غيبتت را هم به حداقل برسون. هر چند اگر كارت خوب باشه، مديرتون خيلي توجهي به غيبتهات نخواهد داشت.
مهمترين چيز تو زندگيت اينه كه ياد بگيري كه با شوهرت طوري برخورد كني كه ديگه دستش را به روت بلند نكنه. احتمالا چيزهايي ميگي كه باعث ميشه عصباني بشه و كتكت بزنه. از اونها دوري كن.
سعي كن از مشكلات خونه هم به خانواده ات چيزي نگي و يا حداقل نزاري تو به صورت مستقيم وارد بشن و با شوهرت بحث كنن. به خاطر اينه كه شوهرت حاضر نميشه بري خونشون.
چون ميترسه باز هم بري و چيزي بگي و دردسرساز بشه.
اطمينانش را جلب كن.
پريسا جان چيزهايي بود كه به ذهنم ميرسيد. اميدوارم كمكت كنه.
RE: بی احترامی همسرم به خاطر احترام به خانوادش
مرسی از راهنمایی هایت
وقتی که اون ازم توقع داره کارهایی که دوست ندارم انجام بدم منم با عصبانیت جواب میدم و این باعث میشه عصبانی بشه و منو کتک بزنه
اگه میشه راهنمایی کنید چطور جلوی عصبانیت خودم و بگیریم در برابر زورگویی های همسرم و با صحبت کردن درست بهش بفهمونم که این کار را نمیخوام انجام بدم
پیشاپیش از راهنمایی همه ی دوستان تشکر میکنم :43: