RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام مریم عزیز
راستش دیشب خونه ی مادرشوهرم بودیم موقع برگشتن کلا حرفی بینمون زده نشد خونه هم که رسیدیم سریع رفت لباسهاشو عوض کرد و گرفت خوابید ،توی این چند روزه همش از اینکه کنار هم بخوابیم فرار میکرد به بهونه ی کارش مثل ماه و خورشید شده بودیم وقتهاییکه ما بیدار بودیم اون میرفت میخوابید و شبها تا صبح بیدار می نشست و کار میکرد ولی دیشب اینکارو نکرد ،منم بعد ازاینکه دخترم رو خوابوندم اومدم و نوشته های شما رو خوندم
وقتی رفتم بخوابم فکر کردم خوابه ولی بیدار بود دستشو گذاشت روی دستمو شروع کرد به نوازش کردن موهام و منو کشید سمت خودش ،من هنوز داشتم به نوشته های شما فکر میکردم راستش میخواستم دستشو پس بزنم اما گفتم حالا که خودش پیشقدم شده فرصت خوبیه که ازش استفاده کنم اما بی اختیار اشکهام صورتمو خیس کرده بود متوجه شد و پرسید که واسه چی گریه میکنم منم گفتم مهم نیست امشب نمیخوام درموردش حرف بزنم بگذار فردا که یکم آرومتر شدم با هم حرف میزنیم ازش خواستم امروز بریم بچه رو بگذاریم خونه ی مادرم و بعد به بهانه ی خرید بریم بیرون هم خرید کنیم و هم حرف بزنیم ،اولش شروع کردن به بهونه آوردن که همه ی کارهام عقب افتاده و فردا نمیتونم وقتی دید اصرار نمیکنم و فقط گفتم میدونستم اینو میگی و بعد ساکت شدم گفت باشه بگذار کارهام رو روبه راه میکنم و میریم
اصلا یه جور دیگه شده بود شاید اونم حس کرده بود که ایندفعه مثل دفعات پیش نیست نمیدونم چطوری این حس رو پیدا کرده بود که من دیگه دوستش ندارم و ممکنه ترکش کنم چون همش آروم توی گوشم میگفت من ولت نمیکنم ..... نمیذارم بری ......... دست از سرت برنمیدارم ........ شاید خواب نما شده بود ولی توی دعوای ایندفعه یه چیزی به احساسش تلنگر زده بود که نمیدونم چی بوده ........
دارم به توصیه های شما و آسو عزیز فکر میکنم ، میخوام برای حفظ زندگیم همه ی سعیمو بکنم احساس میکنم اونم از بهم خوردن زندگیمون ترسیده .... نمیدونم امشب چی میشه ولی میخوام یه راه دیگه واسه صحبت کردن رو امتحان کنم نباید بگذارم امشب دوباره کارمون به دعوا بکشه ......
اما شما آسو عزیز ، حدست درسته من یه خورده کمال گرا هستم و از هرچیزی بهترینش رو میخوام و تصورم اینه که اگه به بهترینها فکر کنی حتی اگه بهترین نصیبت نشه حداقل خوب نصیبت میشه ، شاید واسه همینه که بعضی چیزها رو نمیتونم بپذیرم ...... اما همین کمال گرایی باعث شده تا شکست رو به راحتی قبول نکنم واسه همینه که از شما دوستان خواستم راهنماییم کنین و میخوام قبل از هر تصمیم بد و شکننده توی زندگیم همه ی راه حلهای احتمالی رو امتحان کنم و تا قبل از اونکه مطمئن نشم به بن بست رسیده ام اعتراف به شکست نمیکنم .....
ممنون از شما دوستهای خوبم بازم تنهام نگذارید.
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام خانومی...
میبینی ؟پس اون هم احساسات داره و محال ممکنه شما رو دوست نداشته باشه
فقط مثل اکثر اقایون بلد نیست ابراز کنه
آفرین..دیدی عزیزم؟اگر اصرار نکنی خودش شرمنده میشه
خیلی با دقت برو جلو و مطمئن باش توانایی چسبوند تکه های این زندگی رو داری
اگر سوالی داشتی من در خدمتم
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام مریم عزیزم
آره درست میگی حالا تقریبا میدونم که بلد نیست احساساتش رو بروز بده و تصمیم دارم بیشتر از قبل درکش کنم چون شاید منم زیاد توی درک شرایط و روحیات اون پیشرفتی نداشتم
دیشب نشد باهاش حرف بزنم یعنی شرایطش جور نشد ولی قرار گذاشتیم سر اولین فرصت با هم صحبت کنیم اجازه بده وقتی با هم حرف زدیم میام و مینویسم که اصلا توی صحبتهای ایندفعمون پیشرفتی داشتیم یا نه ولی بازم بابت همراهیت و اینکه با دقت و حوصله پستهای منو میخونی ازت متشکرم .....بازم تنهام نگذار.:43::46:
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام منم يه سوال دارم ميدانيد منم نسبت به شوهرم و رفتارهاش با خودم خيلي حساس شدم براي مثال توي يه روز معمولي كه همه چيز هم خوبه و داريم با هم به كاراي خونه ميرسيم شوخيها و رفتاراش آزارم ميده مثلاً يه لحظه با من مهربون است و در اوج محبت حرف ميزنه اما لحظه بعد در كمال قلدري و مثل اينكه اون يه باباي بد اخلاق و من بچهام سرم داد ميزنه ميگه ساكت! اما وقتي به اون اعتراض ميكنم ميگه من اگه با تو شوخي نكنم با كيبكنم احساس مي كنم حرمتم را ميشكنه و جالب اينجاست كهع اگه من عين همون رفتار را با خودش داشته باشم به شدت ناراحت ميشه و با من برخورد ميكنه و حتي قهر
مني كه بي نهايت به او علاقهمند و وابسته بودم امروز ترجيح ميدهم كمتر كنارم باشه تا كمتر با هم اصطكاك داشته باشيم و وقتي بهش ميگم كلي ناراحت ميشه اما ديگه خسته شدم و ديگه كشش ندارم نميدانم چرا هرچي كه ازش ميخوام مقاومت ميكنه حتماً بايد با قربون صدقه بهش بگم وگرنه لج ميكنه حتي گاهي اگر با آرامش و قربون صدقه هم بگم لج ميكنه ميگه داري تو كارم دخالت ميكني مثلاً شبا بهش ميگم پياز و سبزي خوردن و خالي نخور دهنت خيلي بو ميگيره ميگه تو كارم دخالت ميكني چكار كنم
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام دوست عزیز
لطفا یک تاپیک جدید باز کنید و موضوع خودتون رو اونجا مطرح کنید