RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام عزیزم
طلاق آخرین راه باید باشه . به هزاران دلیل که اصلی ترینش خودت هستی .
ما در زندگی تلاش می کنیم . هیچ چیزی در زندگی به آسانی به دست نمیاد . نه در این زندگی و نه در هیچ زندگی دیگری . در نتیجه د ر هر زندگی مسئله یا مسائلی برای سرگرمی و دغدغه و ........هست . نوع مشکلات با هم فرق می کند اما هست . حالا به نظرت فرار از مشکلات راه خوبی است ؟!
اما به نظر من تو نیز باید برای شوهرت و عزیزت و زندگی ات تلاش کنی . به هر حال طلاق کار راحتی نیست و بعد از طلاق هم مشکلاتی هست که باید حل شود و ...............
و اما
همسر تو ابدا این توضیحات و این توقعات را نمی فهمد .نه اینکه آدم کم هوشی باشد .کاملا انکار اعتیاد ، یک پدیده ی عادی است برای فرد معتاد . چرا که قبول اعتیاد به همین دردناکی که برای توست برای فرد بیمار هم دردناک است قبول کردنش چه بسا خیلی بیشتر از تو و من و ما .
اما چرا ؟
به این علت که فرد در اصل ترس هایش را پوشش می دهد .
ترس از دست دادن زن
ترس از دست دادن عشق و همسفر
ترس از دست دادن زندگی
ترس از انگشت نما شدن
ترس از بی اعتبار شدن
ترس از قضاوت مردم
ترس از ناشناخته ها
ترس از شکست
و...........
در ضمن نظر من بر این نیست که با دیده ی ترحم با او روبه رو شوی .نه فرد بیمار و نه فرد معتاد احتیاج به ترحم ندارد بلکه نیاز به درک شدن و پذیرفته شدن دارد .
او را درک کن . نیازی نیست که حتما راه جنگ را در پیش بگیری . اگر تصمیم به سازندگی زندگی ات بگیری در اولین گام باید از تمرکزت بر روی اعتیاد و بیماری همسرت کم کنی و در پذیرش او و بیماریش قرار بگیری ( هست هر آنچه که هست ) و یک ارزش معنا در زندگی ات پیدا کنی و آن را هدف قرار بدهی و به معنایت وصل شوی تا بتوانی این پذیرش را وارد چرخه ی زیستی خودت بکنی و این همه دنبال مچ گیری از همسرت نباشی . او را معتاد بدان و فرض کن ............ببین ارزشی در زندگی ات هست که بخواهی برای حفظ آن ارزش ها زندگی خودت را بسازی و براش تلاش کنی ؟!
( من امیدوار بودم قبل از اینکه مطلبی بزنی لینک هایی که برات گذاشتم را با دقت بخوانی . چرا نخواندی ؟ چرا به این باور نرسیدی که این مرد مریض است ؟! چرا پدیده ای که در سر و روح و روانش و در متابولیسم بدنش اتفاق می افتد را متوجه نشدی ؟؟! )
دوباره ادامه ی مطلب را برات می نویسم دستم به ارسال خورد این مطلب تا اینجا باشد تا بعد که لینک ها را بادقت خواندی دوباره با هم صحبت کنیم .
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
خیلی ممنونم دارم لینک ها را میخونم و خیلی جالب بود لینک بازی ها .
منظورتون را نفهمیدم یعنی بپذیرم که شوهرم معتاده و به دنبال هدف باشم؟فکر نمی کنید اینطوری دارم پاسوز آن میشم و از زندگیم هیچ لذتی نمی برم؟
شاید شما هم مثل مشاوری که پیشش رفته بودم فکر می کنید که زندگی فقط خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و روابط جنسیست؟
بخدا برای من اینها ملاک نیست که اگه ملاک بود چرا از خانه پدرم بیام بیرون ؟من دوست دارم شوهرم باعث پیشرفت و افتخار من باشه نه اینکه از معرفی کردنش به دوستانم خجالت بکشم و از بودن در کنارش احساس آرامش کنم.درخواست زیادیه؟هدف من تو زندگیم پیشرفته نه درجا زدن در یک مکان.
زمانهایی که به جدایی فکر می کنم احساس پرنده ای را دارم که از قفسش رها شده و با آزادی تمام داره اوج می گیره !!!!!!!!!!!!!!!!
الان که دارم باهاتون حرف میزنم احساس می کنم که بیشتر دوست دارم ازش جدا شم تا اینکه به اصلاح زندگیم بپردازم نمی دونم شاید بعدا پشیمان بشم .میشه لطفا از عواقب طلاق هم برام لینک بزارید تا درست تصمیم بگیرم.
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
اگر هدفت در زندگی پیشرفته پس پیشرفت کن با توجه به تواناییهای خودت نه بر اساس تواناییهای همسرت.
ایا فکر می کردی که ازدواج کردن با یک فرد کامل باعث پیشرفت میشه؟
این لینک رو بخون . خوب مراحلی که نویسنده تاپیک طی کرده بخون. شرایطی شبیه به شما داشته (البته نه اعتیاد) اما ببین چی شد که تونست به همسرش به عنوان یک بیمار کمک کنه.
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام باران جان
به خاطر مشکلی که در زندگی برایت پیش آمده خیلی ناراحت شدم ولی باور کن این تنها مشکل تو نیست مشکل جامعه کنونی ماست و خیلی های دیگه مثل شما با این مشکل دست و پنجه نرم می کنند درسته که اعتیاد ریشه زندگی رو می سوزونه ولی خیلی وقتها هم دیده شده که با اراده قوی فرد معتاد اقدام به ترک کرده و موفق می شود حال شاید بگویی این اراده قوی را همسرت ندارد به نظر من اگر واقعا عاشق شوهرت بودی و از صمیم قلب دوستش داشتی هیچ وقت به فکر جدا شدن و طلاق گرفتن نمی افتادی و باعث ایجاد انگیزه برای ترک کردن می شدی و مطمئنا جواب می گرفتی منتها فکر می کنم چون از اول دلت با همسرت نبود حالا بهانه خوبی برای جدا شدن داری تا در آینده کسی سرزنشت نکند و عذاب وجدان نداشته باشی اصلا اگر قرار باشه که تمام کسانی که همسر معتاد دارند طلاق بگیرند که باید بیش از نیم جمعیت کشورمون مطلقه باشند این که نمیشه به نظرم الان نباید به جدایی فکر کنی تمام سعی خودت را بکن و به همسرت بگو طوری که باور کند دوستش داری بگو هر چه زمان می گذره بیشتر بهت علاقمند میشم تا نور امیدی در دلش برای شروع یک زندگی سالم پیدا شود و با محبت کردن به او این را ثابت کن به شرطی که در این راه ثابت قدم باشی و زود جا نزنی هر کاری هم که تونستی بکن تا از برادرهایش دور بماند اگر می توانی به یه جای دیگر نقل مکان کنید تا کمتر بتوانند همدیگر راببینند در ضمن تا می توانی مشغله های کاری ، تفریحی و ... برای خودتان درست کن تا فرصت این کارو کمتر داشته باشه بهش بگو که همراهش هستی تا ترک کند
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
از تمام دوستان عزیزم که من را در حل این مشکل راهنمایی می کنند از صمیم قلبم متشکرم.
میترای عزیزم واقعا جامعه تا این اندازه خراب است؟یعنی باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنم؟
نمی دونم یعنی باید بسوزم و بسازم؟
من تمام این راههایی که شما پیشنهاد کردی را انجام داده ام به شهر بزرگتر نقل مکان کردیم ولی متاسفانه شغل شوهرم هنوز همان جاست و به خاطر من رفت و آمد می کند و از طرفی به خاطر خرج زندگیمون دائم مشغول کار کردن است ولی من هنوز نتونستم اعتمادم را نسبت بهش افزایش بدم و تا زمانی که نتونم این اعتماد را افزایش بدم دلم راضی به ادامه این زندگی نیست.نمیدونم چطور میتونم این اعتماد را افزایش بدم؟چطور میتونم این تغییر بزرگ را به خودم اثبات کنم که شوهرم ترک کرده؟آخه بزرگترین چالشی که با خودم دارم این است که نمی دونم هنوز به مصرفش ادامه می ده یا اینکه ترک کرده؟(که البته با گذشته ای که من از آنم دیدم بعید میدونم)آیا راهی برای اثبات این موضوع هست؟
از تمام دوستانی که تاپیک من را مطالعه می کنند خواهش می کنم که بیتفاوت از آن رد نشوند و من را از تجربیات و دانستهای خودشون مستفیض کنند.خیلی متشکرم