RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
فرهنگ بازخوبه خاله بازی نمیکنی..شوخی کردم.
سلام ازیتای عزیز.میبینم جمع همدردات جمعه جمعه.منم به این جمع اضافه کن.
تا حدودی درک میکنم چی میگی گل دختر.واقعا این مدل زندگی برای دختری به سن تو میتونه کسالت اور باشه اما چند نکته رو میخواستم بهت بگم:
اول اینکه سنی که تو داری سنیه که پدر مادرا اغلب نگران بچه هاشون خصوصا دختراشون هستن.شاید یکی از دلایلی که پدرت زیاد اجازه نمیده با دوستات باشی اینه که نگرانته.نمیگم نگرانیش درسته یا نه.اما با اتفاقایی که هر روز برای دخترا میفته میشنویم منم گاهی فکر مکنم اگه دختر داشتم شاید کمی سخت میگرفتم.
دوما این مشکلی که دارین مبادا تو رو به انزوا هول بده.فعالیت اجتماعیت رو تو ساعتایی که بیرون از خونه ای زیاد کن که یه وقت کم کم ناخواسته گوشه گیر نشی.
سوما
نقل قول:
راستش مادرم مقصر نیست اونم اندازه ی من یا شایدم بیشتر از من تنهاست . اشکال از پدرمه که نمیخواد واسه خانوادش وقت بذاره و به تفریحای زن و بچش توجه نمیکنه و نمیخواد با کسی رفت و آمد داشته باشه . وقتیم باهاش حرف میزنم اصلا انگار نه انگار
میتونم درک کنم چه قدر این اوضاع ناراحت کننده است اما چرا تفریحاتت رو با مادرت دوتایی انجام نمیدین؟اینجوری هر دوتون از تنهایی درمیایید.
من نمیدونم این مشکل خونوادگیتون چیه اما بعید میدونم جوری باشه که اصلا اصلا نتونین با هیچ فامیل و دوستی رفت و امد کنید.خوب اگه پدرت تمایلی نداره با شما بیاد مهمونی اشکالی نداره،شما دو نفری با هم برین خونه اقوام خصوصا اونایی که پدرت حساسیت کمتری روشون داره.
چهارما عزیز دل درک میکنم ادم گاهی برای فرار از خیلی چیزا ممکنه به ارتباط با جنس مخالف که ظاهرا هیجان زیادی داره پناه ببره اما چه خوب که فهمیدی اشتباه کردی..چه خوب که فهمیدی دوستی با پسر گره مشکلاتمونو باز نمیکنه هیچ بلکه کورتر هم میکنه.
باور کن ضرر سیگار و قرص سرخود خوردن کمتر ازاین نیست.
میدونم سخته اما نذار وضع به همین منوال ادامه پیدا کنه.یه روز دختر خالت رو دعوت کن خونتون یه بار دختر عمه ات،یه بار دوستت..شاید اولش بابات غر بزنه اما تو نباید ناراحت بشی.طول میکشه تا پدرت به چیزی که باش مخالفه عادت کنه.اما نذار بار مشکلات والدینت کمر تو رو خم کنه.
پنجما یه دعا کن واسه ما که عیدا زور زوری خونه هر ننه قمری مجبورمون میکننن بریم.نمیدونی چقد حوصله سر بره.
موفق باشی دوست عزیز
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام دوست عزیز و خواهر گلم،
دوستان چیزای خوبی گفتن،به جراُت میتونم بگم تاپیک از هرگونه (به قول اهل فن!!!)آفتی به دور بوده.
امیدوارم از اعتیاد منصرف شده یاشی،زیرا اعتیاد پدیده نابه هنجاریه و برای خانمها نابه هنجارتر،بد نیست یه مطالعه ای روی این تاپیک داشته باشی:
دیگه نمیتونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
و همین طور از دوستی با یک پسر ،چون حداقلش اینه شما در یک بحران عاطفی هستی و فرضا" که دوستیهای دختر و پسر منطقی باشه(که نیست)،ولی با توجه به موقعیتی که توش قرار داری احتمال بسیار زیادی هست در دام کسی اسیر بشی که در بهترین حالتش با احساساتت بازی کنه،بماند سوء استفاده های جنسی و...
من ا... توفیق
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام
من حدس ميزنم پدر شما دچاراختلال شخصيت پارانوويد باشه ولي براي اطمينان ببينيد اگه حداقل [size=medium]چهارتا[/size] ازخصوصيات زيرراداشته باشه حدسم درسته :
بدون دلیل کافی ظن میبرد که دیگران از او سوء استفاده میکنند یا فریبش میدهند.
بدون دلیل کافی وفاداری و قابل اعتماد بودن دوستان و بستگان خود را مورد سؤال قرار میدهد.
در اعتماد به دیگران تردید دارد، چون میترسد از اطلاعات او بر علیه خودش استفاده شود.
در اتفاقات و اشارات خوشایند ، معانی تهدید کننده و تحقیرآمیز میبیند.
مدام کینه میورزد، یعنی تحقیر ، اهانت و بی اعتنایی را نمیبخشد.
ادعا میکند رفتار و شخصیتش مورد حمله دیگران است ، ولی درستی این ادعا مورد تردید دیگران است.
نسبت به شریک جنسی یا همسر خود دوستان و...سوء ظن مکرر و بدون پایه دارد.
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام سلام دوستای عزیزم
واقعا از همتون ممنونم به خاطر همدردیتون و نظراتون
"jbagheri" عزیز در جواب سوالتون راستش پدر من از این نشونه هایی که گفتید مورد 1،2،3،4 رو داره
حالا اگه بابام دچاراختلال شخصيت پارانوويد شده باشه ، باید چیکار کرد ؟؟؟؟
البته اینم بدونید به هیچ وجه حاضر نمیشه بره پیش یه روانشناس یا روان پزشک .........
حالا من باید چیکار کنم؟؟؟ واقعا دیگه نمیتونم گیر دادنای الکی بابامو تحمل کنم :(
بهاره جون سلام ممنون واسه راهنماییات
من به خاطر همین شرایط زندگی که دارم تا حدودی گوشه گیر شدم همیشه تو خودمم و اعتماد به نفسم تو یه جمع که قرار میگیرم صفره ... شایدم زیر صفر ،میدونی چرا ؟؟؟؟ چون مسلمن زیاد تو یه جمع قرار نگرفتم و حرف نزدم .... میدونی چی میگم ؟؟؟؟؟
اصلا تو یه جمع زیاد توی بحثا شرکت نمیکنم ، بین دوستای خودم چرا ، خیلی باهاشون راحتم اما تو یه جمع رسمی تر نه ..... همه متوجه ساکت بودن بیش اندازه ی من و گوشه گیریم میشن ... این خیلی بده :302:
متاسفانه روابط اجتماعیم صفره.........................................
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
تشخیص مسائل بالینی کار آسانی نیست . لطفاً دوستان دقت کنند ، ما در همدردی به راحتی تشخیصهای بالینی نمی دهیم ، چون نیاز هست فرد به روانشناس بالینی یا روانپزشک مراجعه کند و شرح حال و حتی گاه تست های مربوطه بدهد .
در شرایط کنونی ما به شما راهنمایی می دهیم . و مهمترین و اولین راهکار عملیاتی برای شما این است :
پذیرش
سعی کنید شرایطی که دارید را بپذیرید و خود را در این شرایط آنالیز کنید و در پی این باشید که در این موقعیت شما چگونه می توانید احساس خوشبختی کنید . و در این زمینه راهنمایی بخواهی .
هر وقت سنگهایت را با خودت وا کندی و به پذیرش رسیدی اعلام کن تا اقدامات بعدی را راهنمایی کنیم .
موفق باشی
.
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام "فرشته ی مهربان"
من خانوادم و شرایط زندگی که دارمو پذیرش میکنم
حالا چطور میتونم تو این شرایطی که هستم خوشحال و خوشبخت باشم ؟؟؟
باید چیکار کنم ؟؟
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
با عرض سلام خدمت خواهرم آزيتا خانوم ...
من بعد از مطالعه تايپيكتون و نظرات دوستان ، چند نكته خدمت شما عرض خواهم كرد ، اميد است كه مقبول شما افتد ...
براي درمان تنهائي ما دو راه عمده داريم ...
اول : با سرگرمي هاي دنيوي ( مانند : موسيقي ، قرص هاي مسكن ، بازي هاي كامپيوتر ، سيگار و ... و حتي شغل هاي پربرخورد و برگرفتن دوست جنس مخالف و و و ...... )
اشكال اين انتخاب : اينها درد را درمان نمي كند ، بلكه به فراموشي مي سپارند ، و فرق است بين درمان و به فراموشي سپردن ، ( مانند داروئي كه سرطان را ريشه كن كند و داروئي كه سرطان را به فراموشي سپارد )
خطرهاي اين راه :
1 . خطرناكترين آثار و پيامدهاي اين راه اين است كه تنهائي ، ما را به فراموشي سپرده و به ميدان مقايسه مي كشاند كه دائما با دوستان و ديگران خود را مقايسه كنيم تا دليلي براي شكست ها و ناكامي ها پيدا كنيم تا از عذاب وجدان راحت شويم ...
2 . حس كاذبي به انسان دست مي دهد و حال اينكه انسان در چنين حالي فكر ميكند كسي هست تا بار گذشته اش را به دوش كشد ، در حالي كه هرگز حتي بزرگترين معشوقه هاي انسان نيز حاضر به چنين كاري نيستند .
3 : ترس از آينده نامعلوم را از ما ميگيرد و ما را به شجاعت كاذبي هدايت مي كند ، ( گرچه ترس از اوصاف ناپسند است ، اما گاهي اوقات اين ترس از آينده ، پسنديده است ، چون همين ترس ما را به تلاش و كار وا ميدارد و رو آوردن به سرگرمي هاي دنيوي اين ترس را از وجود ما از بين خواهد برد و ما را بدون سلاح و آمادگي و ... به جنگ آينده نامعلوم خواهد برد ... )
( شما نبينيد افرادي را كه در جامعه روز و شب با هزاران فرد رفت و آمد دارند و افراد و دختراني كه براي فرار از تنهائي به شغل هائي روي آورده اند و دخترهائي كه دهها دوست جنس مخالف دارند ) ( خيلي از آنها همان تنهاياني هستند كه براي فرار از تنهائي به اين رو آورد اند كه نه اينكه درد تنهائي را درمان نميكنند ، بلكه براي اينكه فقط آن را فراموش سازند ، و آينده اينها را ببين كه مانند سرطاني كه درمان نشده و فقط پنهان گشته و فراموش شده ، چگونه آنها را از پاي در خواهد آورد و روانه دنيايي ناشناخته بي هويتي خواهد كرد )
اما خواهرم آيا اين راه ايمن خواهد بود ؟
راه دوم درمان تنهائي :
توسل به يك نيروي برتر ( يعني ارتباط با خداوند ) ..... براي درمان درد تنهائي ، راه تمام و تمام راه و تنهاترين راه وصل شدن به يك نيروي غيبي است ، ( اتصال روح و روان خود به نيروي برتر به طور كلي درد را ريشه كن خواهد كرد ، و غده سرطاني تنهايي را از ميان بر ميدارد ، كساني كه در مسير زندگي خود عاشقانه اسير معشوق حقيقي عالم و خالق هستي مي شوند هرگز و هرگز احساس تنهائي نمي كند ،
مگر نخوانده اي كه : خود او در حديث قدسي مي فرمايد : هر گاه من به دل بنده اي سر زنم و ببينم كه ياد من بر او چيره گشته ، اداره و تربيت او را خودم به عهده خواهم گرفت و من همنشين و مونس و هم سخن و همدم او خواهم شد . ( ميزان الحكمه ج 93 ص 162)
و آيا شنيده اي كه : رسول خدا (ص) فرمود : حضرت موسي دست به آسمان برداشت و عرض كرد : اي پروردگارا : آيا تو از من دوري تا تو را صدا كنم و يا به من نزديكي تا به نجواي با تو بپردازم ؟ و خداوند وحي كرد (( اي موسي ، من همنشين و مونس كسي هستم كه مرا ياد كند ))
بنابراين اوست كه مي تواند ما را از تنهائي نجات دهد و ما را به قدرت نامحدود خود وصل نمايد ...
چشم دل باز كن كه جان بيني ............. آنچه ناديدنيست آن بيني
و البته همو هست كه ميفرمايد : (( الا ان اولياأ الله لا خوف و لا هم يحزنون )) (( هشدار باشيد كه : همانا دوستان خدا در دنيا و آخرت هيچ خوف و حزني نخواهند داشت ))
كه البته ريشه هاي خوف و حزن همين هائي است كه در جامعه فعلي همه مردم از آنها مي نالند و آنها : افسردگي ها ، اضطرابها ، دلشوره ها ، ترس از آينه و درد گذشته ، و .............. )
خلاصه ، خواهرم ، آزيتا خانوم ... اگر كسي در زندگي او را نداشته باشد حتي اگر با همه انسانهاي عالم باشد ، باز تنهاي حقيقي او خواهد بود و هميشه و براي ابد الدهر تنها خواهد ماند و زير بار غربت خواهد مرد ... اما اگر كسي فقط او را داشته باشد گرد تنهائي و غربت هرگز و هرگز بر چهره او نخواهد نشست و زيبا زندگي خواهد كرد ...
و به ياد اون جمله حضرت يوسف افتادم ، لحظه اي كه برادران او را فروختند و لحظه حركت كاروان ، برادر يوسف به سركاروان گفت : يوسف غريب است و تنهاست ، او را آزارش مدهيد ، و اين پسر بچه سر از محمل بيرون آورد و به برادر نامهربان خود فرمود : (( ليس مع الله غربة )) ( كسي كه خدا را دارد ، هرگز غريب نخواهد بود )
شما به فرشته مهربان عزيز فرموده بوديد : من شرائط را پذيرفته ام و مي خواهم تو اين شرائطي كه هستم خوشحال و خوشبخت باشم و آيا راهي بجز از پناه بردن به پناهگاه امن ذات لايزال هستي بخش ميتواند اين آرزوي ديرينه انسان را به انسان اهداء كند ؟؟؟؟
با عرض معذرت به خاطر طولاني شدن پستم ...
هميشه موفق و شاد و پرتوان باشيد :72::72::72:
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
آزیتا خانم گلم
هنوز این شرایط رو نپذیرفتی ، شاهدش به این سرعت اعلام نظر هست . این همه احساس تنهایی و احساس منفی نسبت به پدر ، زود پذیرفته نمیشه .
پذیرش یعنی :
خوب با خودت بشینی ( در یک خلوت ) همه آنچه برایت ناخوش آینده و در بیرون از وجود خودت هست و شما هم نمیتوانی تغییرش بدهی را خوب در نظر آورده و درد و رنجی که برات دارند را هم خوب در نظر آورده و حالا برخلاف وقتهایی که هروقت بهشون فکر می کردی حس می کردی چقدر دردناکه و مثل کسی که در تنگنای شدیدی هست فکر می کردی نباید اینجوری باشه و فکر می کردی چطور میشه این وضع عوض بشه و تو رها بشی از این وضعیت و یا رویای خلاصی از این وضعیت به ذهنت خطور می کرد . اینبار تجسم کنی و بپذیری که همیشه همینه که هست باید بپذیرم. وقتی این باورت شد که همینه که هست اولش خیلی برات سخت و دردناکه ، نمی خواهی قبول کنی ، و ممکنه به خودت بگی نه نمیتونم بپذیرم ، من میخوام تغییرشرایط کنه . لذا با خودت درگیر میشی ، غم سنگینی به جانت می نشینه و ....... ممکنه احساس افسردگی بهت دست بده یا دست و دلت به هیچ کاری نره ......... این درد پذیرش هست ، مدتی که این احساسها طول میکشه بستگی به هرفردی و قدرت پذیرش او دارد . چه بسا کسانی برای مدتی با این احساس ها دست و پنجه نرم کنند و کسانی زودتر به پذیرش برسند . اما به این سرعتی که شما اعلام کردی هم نخواهد بود .
معلومه اینگونه که اشاره کردم سنگها را با خودت وانکندی و همینجوری برای اینکه سئوال چگونه با این شرایط احساس خوشبختی کنم چشمت را گرفت ، به خودت گفتی باشه این شرایط را می پذیرم و ....
عزیزم خوبه که به این توجه داری که با این شرایط احساس خوشبختی پیدا کنی و این پیش درآمد تغیییر در خودت هست . اما دقت کن که ابتدا باید واقعاً شرایط موجود را بپذیری ، اگر عمیقاً نپذیری وقتی داریم با هم کار می کنیم ، هر از گاهی مکنه بیایی و از چیزی یا کسی بنالی و .... عقب گرد کنی .
پس منتظرم همه جانبه به شرایط موجود فکر کنی ( آنچه تو نمی توانی تغیییرش بدهی و به عبارتی از دست تو کاری برنمیاد ) و پذیرشش کنی .
نکته :
1 - سعی نکن همه موارد ناخوشایند و نامطلوب را یکجا تعمق کرده و بپذیری ، چون فشار روانی زیادی دارد . بلکه دونه دونه باشه . مثلاً اول پدرت را همینطوری که هست در نظر بگیر ، با تمام اخلاق و روحیات و ..... بعد او را ببخش و بعد هم سعی کن دوستش بداری ، و بپذیری که هر کسی خصوصیاتی دارد پدر من هم اینه که هست با فلان اخلاق و ..... دنیا که به آخر نرسیده . مگه همه بدون مسئله و مشکل هستند ، مگه همه پدرها ایده آل هستند ، چه بسا پدر کسی از پدر من خیلی ناخوشایند تر باشه و .....
2 - برای پذیرش بعضی از موارد نیازه تحلیل شناختی داشته باشی ( شناخت درمانی بشوی ) مثل اونچه من برای پذیرش پدرت گفتم .
3 - عجله نکن >>> آهسته و پیوسته پیش برو
پس می بینی که کار می بره به پذیرش رسیدن گلم .
.
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام خدمت آقای "مهاجر بینشان"
متشکرم بخاطر توجهتون ، ممنون به خاطر پست خیلی قشنگتون من حرفای شما رو کاملا قبول دارم هر کس خدا رو داره احتیاج به کسی نداره انسان فقط اینطوری به آرامش کامل میرسه منم خیلی اوقات توی تنهاییام به خدا فکر میکنم و باهاش حرف میزنم
البته رسیدن به این نوع بینش احتیاج به زمان زیادی داره
ولی حق با شماست باید رابطمو با خدا قویتر از این بکنم ،چون فقط اونه که میتونه جبران همه ی نداشته هام بشه .........
واقعا ممنونم ازتون بابت راهنماییاتون
فرشته ی مهربان عزیز ، دوست گلم
درست میگی من یه کم عجله کردم ...من الان کاملا فهمیدم که پذیرش چطوریه .
ممنون از راهنماییت عزیزم من همون طور که خواستید این کارو میکنم تا به پذیرش برسم
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام فرشته ی مهربان عزیزم
من تو این مدت که نبودم سنگهامو با خودم وا کندم و همه ی فکرامو کردم ، همون طوری که گفته بودید
و حالا شرایط زندگیمو پذیرفتم ، پدرمم بخشیدمش و به پذیرش رسیدم ...... (البته خیلی خیلی سخت بود و یه مدت خیلی دپرس بودم )
قدم بعدی چیه ؟؟؟؟ چیکار باید بکنم دوست عزیز ؟