RE: ۳بار خودکشی =زندگی!?!
مثلا میخواهید چیکار کنید؟
اون پسر هست 100 بار هم این تجربه رو با 100 دختر داشته باشه به اندازه دختر مشکلی نیست ولی این وسط برای دختر یک رابطه ای که حتی یه رابطه جنسی خیلی ساده هم همراه باشه بسیار گران تمام میشه.
بله شما بهش اجازه دادید یعنی هرکی اجازه داد طرف باید به خودش همچین اجازه ای بده؟
اگه این دلیل قانع کننده ای هست ارجاتون میدم به ماجرای حضرت یوسف.
جالبه خودتون هم میگید باتلاق !!!!
به نظرتون مادرتون حق داره جلوی وصلتی رو بگیره که هیچ قانونی رو رعایت نکردن؟ هیچ حریمی رعایت نشده؟ و کاملا هم حق دارن که این رابطه در صورت ازدواج اگر به طلاق کشیده نشه به باتلاقی تبدیل میشه که با تلاش بیشتر باتلاق ....
به شهر مجاور مراجعه کنید. به نظرم این مساله اینقدر مهم هست که صرف کردن وقت و هزینه براش مهم نباشه.
RE: ۳بار خودکشی =زندگی!?!
بخاطر همین ترجیح میدم بمیرم تا ازش جدا بشم و با ۱نفر دیگه ازدواج کنم که چیزی جز خیانت به اون طرف نیس
RE: ۳بار خودکشی =زندگی!?!
چرا؟
يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ
قرار نیست حتما جدا بشید ولی اگر قرار بر ازدواج هست صرفا دلیلش محدودیت به خاطر روابط جنسی نباشه.همه موارد رو در نظر بگیرید و از مشاوران زبده کمک بگیرید.
زندگی 2-3 سال نیست ان شالله شما قراره 50-60 زندگی خوب رو داشته باشید. باید اینطوری به قضیه نگاه کنید.
RE: ۳بار خودکشی =زندگی!?!
بخدا ما که از اول رابطه نداشتیم؛از همون اول اون اصرار به ازدواج میکرد؛بیچاره بخاطر من تحصیلاتشو ادامه داد و بخاطر من خیلی چیزاشو تغیر داد؛من میدونم بعده ازدواج مشکلاتم درحد زن شوهرهای معمولی خاهد بود؛پدرم از دوستیمون خبر داره و خیلی از ایکس خوشش میاد؛مامانم هم فقط بخاطر فساد اخلاقیه عموش که ۱۲سال پیش فوت شده مخالفه؛میخاد منو به دکتر یا۱خانواده پولدار و خیلی خوشنام بده؛عمه هام و عموهام به فرار تشویقم کردن اما ایکس و مادرش میگن به اندازه ی کافی مشکل بین ۲خانواده پیش اومده و باید مادرم راضی باشه؛از طرفی دوس پسر قبلیم به ایکس و خانوادش حرفای کثیفی زده و مدام مزاحمت ایجاد میکنه؛مثلا هروقت میرم بازار دوست پسر قبلیم جلو چشمه ایکس افتاده دنبالم و بهم تیکه انداخته و االان دیگه ایکس نمیزاره برم بازار؛بهم گفته یه شهر دیگه برو بازار؛به منم بی اعتماد شده و دائم میترسه ولش کنم!از یه طرفم مادرم نمیزاره ازدواج کنیم
RE: ۳بار خودکشی =زندگی!?!
اون الان از اینطوری بی اعتماد هست در اوج عشق !!! وای به 5 سال دیگه !
خب دوست عزیز نمی تونست از همون اول بیاد بگه بیا فلان کارو کنیم.اگه قصدش ازدواج بود میومد خواستگاری با بزرگتر شما حرف بزنه.
به هر حال شما فقط نیاز به مشاور دارید. هر طور شده برید
RE: ۳بار خودکشی =زندگی!?!
سلام دوست خوبم
راستی واقعا چرا مادرتون با این ازدواج مخالفه؟ شما که میگین این اقا ایده اله!
این اقا حق داره نسبت به شما بدگمان شه و این شک فراموش نمی شه فقط به مرور زمان کمرنگ میشه اونم اگر اطرافیانت(دوست قبلیتون) بزارن درغیر اینصورت شکها ادامه دار می شه(خودتون رو جای اون بزارین)
به هرحال همه چی به شما بستگی داره بهتره به اینده و زندگی بعد ازدواجتون هم فکر کنین ایا ظرفیت کافی رو دارین و تحمل رفتارهای این اقا براتون ممکنه!! شاید حتی مجبورتون کنه صبح تا شب در خونه بمونین و حق نداشته باشین حتی با دوستان مونثتون ارتباط داشته باشین
بهتر کمی بیشتر فکر کنید البته قضیه باکرگیتون هم خیلی مهمه اما نباید صرفا بخاطر این قضیه تن به ازدواج بدین!!
شاید جدایی از این اقا یعنی تنها بودن تا اخر عمر که البته این فقط یک فرضه ولی زندگی با ایشون به چه قیمتی؟؟
من یکی از دوستانم همین قضیه براش اتفاق افتاد و ازدواج کردن بعد ازدواج خیلی خیلی تلاش کرد تا تونست اعتماد طرفش رو جلب کنه اما هنوزم که هنوز می گه خیلی جاها کم میارم و نمی تونم حرفا و کنایه هاشو تحمل کنم اما خیلی وقتام خوشحاله چون واقعا دوسش داره..
اگر واقعا تمایل به ازدواج داری بهتره مادرتون رو راضی کنید (قضیه باکرگیتونم براشون بگین)
در غیر اینصورت زودتر رابطه رو قطع کنین چون فقط شما هستین که ضربه می خوری
بخدا زندگی شما خیلی با ارزش تر از اینه که بخوای به خاطر یه همچین مسئله ای خودکشی کنی عزیزم زندگی حق مسلم توست حالا چه با اون اقا چه تنها از این هدیه الهی باید نهایت استفاده رو کنی دیگه حتی به خودکشی فکر نکن راه های بهتریم برای فرار از مشکلات وجود داره کافیه به خدا اعتماد کنی
درمقابل تقدير خداوند مثل کودکي بی دغدغه باش که وقتی او را به هوا می اندازند،می خندد، چون ايمان دارد که اورا خواهند گرفت. (کورش کبير)
RE: ۳بار خودکشی =زندگی!?!
بهشت من قبلا هم توضیح دادم ؛مادرم فقط بخاطر عموش که فساد اخلاقی داشته و ۱۲سال پیش فوت شده مخالفه؛درضمن منم عاشقشم و اونم دوسم داره؛وقتی بهش محبت میکنم کم کم اعتمادش میاد سرجاش؛ولی باز خرابکاری میکنم؛بارها بهم گفته که باید اول اشنایی صادقانه همه چیو بهش میگفتم تا یهو شوکه نشه؛من فقط میخام اعتمادشو جلب کنم راهی سراغ ندارین؟چطوری کنترلش کنم؟درضمن مجیدجان بدبینیه شما بجا هست؛ولی اون از همون اول میخاست بیاد خاستگار؛بعده دسگیری که هیچ ارتباطی نداشتیم هم ۳ماهه تمام ادم فرستاد خونمونتا مامانو راضی کنن؛لازمه ۱چیزم یاداور بشم که خاهره بزرگمم بخاطر مخالفه مادرم با کسی که دوسش داشت فرار کرد و الان خوشبخته