RE: انچه که بر من گذشت ...
سلام .
آهاي this is me مطمئني كه اين تو هستي ؟
منم بچه كامپيوترم ، هر چقدر بچه هاي ديگه بگن حريم خصوصي ، تا جاي ما نباشن نميتونن درك كنن .
من كار هكتو تاييد نميكنما اما اون قيلي ويلي كه دل آدم واسه هك ميره هيچ حريم خصوصي نميشناسه . :311:
بگذريم .
من فقط يه تجربه شخصي بگم .
من يه زماني مريد يه آقاي مذهبي خيلي مطرح بودم . (هنوزم آدم مذهبي هستم ) ميگفت ( و توي خيلي روايات هم هست ) كه اگر 13 رجب بري مشهد كلي بركت توي زندگيت ميفته .
13 رجب سال 87 رفتم مشهد. كل ماه رجب و شعبان روزه گرفتم .شعبان سوريه رفتم . چند بار قرآن ختم كردم .و توي رمضان مكه . توي يه روز خيلي خاص توي مسجدالحرام كسي بهم زنگ زد و يه كار خيلي خاص پيشنهاد داد .
مطمئن بودم خدا بهم نظر كرده .
3 سال عمرم و همه سرمايم رو روش گذاشتم . (سرمايه زياد مالي و معنوي ) آخرش 6 ماه قبل پوچ شد.
اون موقع چون منتظر يه معجزه از طرف خدا بودم همه چيزو نشونه از طرف خدا ميديدم . الان بعد از 6 ماه كه حسابي زمين خوردم و كلي سرمايه از دست دادم به گذشته كه فكر ميكنم ميبينم ميشد با چشم باز از همون روز اول معايب كار رو ديد . اما من دلخوش به نشونه هايي بودم كه فكر ميكردم از طرف خدا براي منه .
من راهو خيلي اشتباه رفتم ،تو نرو .
دين خيلي خوبه ،خدا تو تك تك آيه ها هست ،اما قبل از اون به ما عقل داده .
يه كاري نكن كه بعدا به خاطر اشتباهت دينت هم به بوته آزمايش بره .
دوست من هميشه سعي كن يه حريم بين خودت و همسر آيندت باشه كه قبح چيزهاي بد از بين نرفته باشه .
اون خانوم چند سال هم از تو بزرگتره مطمئن باش خيلي با تجربه تر از توئه .
همين كه ايشون بزرگتره (بدون در نظر گرفتن بقيه فاكتورها ) ميتونست يه نقطه منفي باشه ، حالا با اين پيشينه ؟؟؟؟؟ نميدونم .
اگر برادرم بودي بهت ميگفتم جرا دنبال يه كيس شسته رفته نميري ؟
به خدا توي زندگيهايي كه همه چيز در بدو امر عاليه و بدون مشكل ، توي زندگي هزار جور دردسر پيش مياد ، ميخواي اينطوري ازدواج كني كه چي بشه ؟
مگه جز اينه كه ازدواج ميكنيم كه آرامش داشته باشيم ؟
الان با اين خانوم ازدواج نكردي انقدر آرامشت بهم ريخته ، ميخواي چي به دست بياري ؟
ارزشش رو داره ؟
RE: انچه که بر من گذشت ...
سلام
ممنونم
همین که نوشته هامو خوندید کمی آرامم میکنه
ممنون
اون روز که این تاپیک رو زدم
عصرش باهاش صحبت کردم
گفتم که چه حسی دارم و چیا ازیتم میکنه
یه چندتا از اطلاعاتم غلت بود
یعنی خیلی بزرگش کرده بودم
اول اینکه وقتی که با دوست من قرار داشت,با کسی دوست نبود
یعنی از هرکسی که پرسیدم میگفتن که آدم متعهدیه
در مورد اون شخص هم میگفت که قبلنا میرفت برای همفکری در مورد پروژه
و هیچ چیزی در کار نبود
فقط اون موقع از اینکه باهاش اینکارو کرده بودن لجش گرفته بود و این کارو کرد
گفت که بعدش پشیمون شده بود و دیگه نرفته بود
فقط گاهی برای درد و دل کردن میرفت
(تا حدودی میشه قبول کرد.چون وقتی که میگفت که میخواد بیاد باهام کمی صحبت کنن و پسره هم ...)
و اینکه در مورد خیانت
حق با شماست
چون وقتی که با من تعهدی نداشت این کارش خیانت نیست
و میدونم که آدم متعهدیه
اما این نگرانم میکنه که از اون رابطه لذت برده و اگه در آینده تو زندگی دچار مشکل بشیم شاید دوباره ...
البته در اصل خودم اینطور فکر میکنم که شاید من رو اون شخص حساس بودم و اینو فهمیدم اینطور شدم
چون احساس شکست میکنم
اینکه آدمی که من تردش میکردم تونسته این کارو بکنه
و اینکه تو تمام این مدت من سعی میکردم که همصحبت اون دختره باشم و فکر میکردم که موفق شدم و وقتی که اینو فهمیدم ذهنم به هم ریخت.
آخرین تستی که زدم عدد افسردگیم رو ۳۳ (بالاترین مقدار) و عدد اضطرابم رو ۹۰ (نزدیک به حمله قلبی ) نشون داد
به خاطر این نمیدونم که به چی دارم فکر میکنم و کدوم فکر ها درسته و کدوم غلته
و به خاطر این شرایط روحیم نمیتونم درست باهاش ارتباط داشته باشم.
گاهی حس میکنم چون ازم بزرگتره نمیتونم درست درکش کنم و درست ارتباط داشته باشم (احساس بچگی بهم دست میده)
و دقیقا الان رفتارم مثل رفتار دختر های وابسته هستش
اون کاملا نرمال و با روحیه برخورد میکنه
و منم وابسته و شکست خورده و نیازمند ترحم
اما در مورد اینکه تموم کنم باهاش
اون دختریه که من دوسش دارم
خیلی سعی کردم که تمومش کنم.اما به این فکر میکردم که زندگی همیشه مشکلات داره
زیاد دیدم که آدمهایی بعد ازدواج خیانت کردن و بعدا برگشتن و با گذر زمان اصلاح شدن
نمیدونم
یه فکر دیگه ای که منو ازیت میکنه اینه که من تا بحال خیلی پیشنهاد سکس و دوستی داشتم(چه دختر و چه متاهل)
ولی باهاشون تخل برخورد میکردم که برن و دیگه فکر نکنن به این قضیه
و تا به حال با دختری دوست نشده بودم چه برسه به ...
چون میدونستم این کارا آخر عاقبت نداره واسم (با زندگی بقیه کار ندارم.خودمو میگم)
حالا وقتی طرفم اینطوری شده باشه ناراحتم میکنه
چه باید کرد ...؟
در کل نمیدونم به چی اعتماد کنم به چی نکنم
به قرآن
به متنی که پیدا کردم
به حرفاش
به احساساتم
به حرف های شما
نمیدونم
تو خانواده های ما با سن بزرگتر مشکلی ندارن
ولی هنوز نگفتم بهشون
اما اون گفته و خاهرش باهام صحبت کرده
اون از ذهنیت من خوشش میومد و حتی کل دوستانو اقوامش هم به همصحبتیم علاقه داشتن
اما الان ...
هرجا که میرم همه میگن که یه چیزیت شده ...
RE: انچه که بر من گذشت ...
من نمیتونم نظر کاشناسانه بد م
اما برداشتات از قران کاملا شخصیه و این کاملا غلطه اگه به قران و این چیزا خیلی اعتقاد داری و واقعا موندی چی کار کنی بده یه آدم درست برات استخاره درست بگیره و نظرشو بگه
الا بذکر الله تطمئین القلوب پس دیگه اضطراب و استرس و افسردگیت چیه؟؟؟
RE: انچه که بر من گذشت ...
من اصلا آدم مذهبی نیستم
بیشتر منو به خاطر ذهنیت اومانیستیم میشناسن
مخالف اسلام نیستما
مدافعش نیستم
یه احتمالی هم که میدم اینه که من اصلا به خاطر این قضیه افسرده نشدم
به خاطر ضعف ذهنم به این اوضاع افتادم ...
یادمه تو پست آفت هاي احتمالي در کار مشاوره گفته بودن که اگه کسی داره یه پست طولانی میده و خیلی توضیح میده
در اصل داره چیزی رو میپیچونه و میخواد ذهن مخاطب رو منحرف کنه ...
به خودم هم نمیتونم باور داشته باشم !
RE: انچه که بر من گذشت ...
ببین من کلا اعتقاد دارم هر کسی باید پای اعتقاد خودش وایسته
تو آینده زندگیتو با یه آیه قران که بش اعتقادم نداری
و از برداشت غلط کردی پایه ریزی کردی
خوب کارت غلطه
رابطه تو با اون آدم کاملا قطع کن تو فقط از سر دلسوزی باش دوست شدی بعد هم بش وابسته شدی همین
و بقیه حرفاتم همش توجیه برای موندن توی اون رابطه
RE: انچه که بر من گذشت ...
نقل قول:
از اینکه باهاش اینکارو کرده بودن لجش گرفته بود و این کارو کرد
همچین آدمی قابل اعتماد نیست! شاید بعدا هم از سر لج با خودِ شما هم اینکارو کنه...
------------------
تفال به قرآن حرامه حرامه حرامه! اینو تماااااام مراجع تقلید میگن! اولا که شما هنوز اونقد علم ندارید که بخواید آیات رو تفسیر کنید و با زندگیتون مطابقت بدید! در ثانی! شما دارید با این کار(استناد به آیات) فقط و فقط خودتونو گول میزنید!
کارتون اشتباه محضه! من توصیه میکنم دورِ همچین آدمی رو خط بکشید!
اصلا چطور ممکنه شما بتونید به خودتون بقبولونید کسی....از سر لج...اونم این کار....اونم کسی که دوسش دارید!!!!!
این درست مثل اینه که یکی بره دزدی...بگه پول نداشتم رفتم دزدی!پس اعتقادات آدم چی میشه؟ شرافتِ آدم چی میشه؟!!!!!!! حیا؟عفت؟نجابت؟!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fa mo
ببین من کلا اعتقاد دارم هر کسی باید پای اعتقاد خودش وایسته
تو آینده زندگیتو با یه آیه قران که بش اعتقادم نداری
و از برداشت غلط کردی پایه ریزی کردی
خوب کارت غلطه
رابطه تو با اون آدم کاملا قطع کن تو فقط از سر دلسوزی باش دوست شدی بعد هم بش وابسته شدی همین
و بقیه حرفاتم همش توجیه برای موندن توی اون رابطه
100 که نه بلکه 1000 درصد موافقم!
RE: انچه که بر من گذشت ...
دوست عزیز و برادر گرامی
لحظه ای درنگ کنید!
من این ازدواج رو به شما توصیه نمی کنم .. به نفع شما نیست
هیجان شما با خیال پردازی و اسطوره سازی شما رو سردرگم کرده و وارد دنیایی شده اید که هیچ منفعتی برای شما به همراه نداره
سعی کنید ارامش رو تجربه کنید و از شدت هیجانات و احساسات خودتون کم کنید
شما بسیار احساساتی هستید و این موضوع شما رو ضعیف کرده..
دلتون به این ازدواج راضی نیست .. به ندای قلبتون گوش کنید
مدتی که بگذره همه چیز به حالت عادی بر می گرده و حالتون بهتر می شه
از ایشون بگذرید..
RE: انچه که بر من گذشت ...
در تکمیل سحنان جناب sci عرضم به خدمتتون اینه که :
شما در درجه اول به شدت نیاز دارید که روی خود کار کنید .
هم از نظر مهارتها ضعف دارید . هم دچار سرگردانی هستید که علتش هم تعارضات عقیدتی در درون شماست ( نه امانیست هستید و نه مذهبی ، بلکه هر از گاهی به هر دری می زنید و همین هم ذهنتون را انبوه ساخته از داده های متضاد و .... که تعارضهای زیادی ایجاد کرده )
از نظر عاطفی هم بلوغ شما تکمیل نشده، و این هم به خاطر اختلالهایی هست که در رابطه با خود دارید ، لذا در این موقعیت هرگونه رابطه عاطفی شما را در معرض خطر جدی قرار می دهد .
نیاز ضروری به مراجعه به روانپزشک در رابطه با اضطراب و زمینه افسردگی خود دارید و در کنار دارو درمانی ، مشاوره را هم بار کسب مهارتها دنبال کنید .
در خصوص هوش هیجانی مطالعه کرده و خود را تقویت کنید .
این رابطه را کاملا ًکات کنید و هیچگونه رابطه ای هم با هیچ دختری برقرار نکنید . اول خودتون رو دوست داشته باشید و به سلامت جسم و روح و ذهنتون بها بدهید . بعداً همسرتان را در آینده دوست خواهید داشت و از این دوست داشتن لذت خواهید برد .
شرایط روحی و ذهنی و جسمی شما ( متأثر از اضطراب ) فعلاً مناسب ازدواج نیست ، به احتمال قوی شرایط اقتصادی و سربازی و .... هم فراهم نیست .
باز هم تأکید دارم به روانپزشک برای درمان اضطراب مراجعه کنید و مشاوره را هم دنبال کنید .
.