RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
آنی عزیزم؛ چقدر دلم برات تنگ شده بود؛ راستش این چند روز به فکرت بودم؛ اما متاسفانه راهی برای ابراز اون نبود. چشم؛ حتما مثل همیشه به توصیه ات گوش میکنم و نتیجه ای که از کل موضوع اول گرفتم براساس صحبت های شما عزیزان و دوستان خوبم این بود که انتظار نداشته باشم که همسرم در این روزها درکم کنه؛ یا بفهمه که من در چه وضعیتی هستم؛ باید خودم فکری به حال خودم کنم و تمام سعیم رو بکنم که در این یک هفته (یعنی درست سه روز قبل تر و سه روز بعد تر) انرژیم و بانک عاطفیم رو از جایی به غیر از همسر تامین کنم و در واقع به جای مدیریت رفتارهای همسرم و اتفاقات زندگیم؛ رفتارهای خودم رو مدیریت کنم! این تا اینجا که تمام سعیم رو میکنم که درست عمل کنم!:43:
----------------------------------------------
میخوام از این به بعد راجع موضوع دوم به غیر از در نظر گرفتن موضوع اول؛ یعنی به صورت کلی پاسخ بگیرم!
میخوام بدونم چه جوری میتونم به همسر عزیزم بفهمونم که مسائل و مشکلات بزرگ و کوچیک زندگیمون رو باید خودمون حلش کنیم و نباید بار زندگیمون به دوش مادرت و این روزها گسترش پیدا کرده؛ (یعنی کمک گرفتن از خواهرش در مورد هر موضوعی) باشه!!!!! من از این موضوع به شدت ناراحتم(:302:)
من واقعا عاشقانه همسرم رو دوست دارم و در واقع مهم ترین شخص زندگی من همسرم هست! اما! چرا تمام مسائل ریز و درشت زندگیمون باید به دست شخص سوم یا سوم هایی بخواد حل بشه یا اصلا تعدیل بشه یا فهمیده بشه؟
چرا! گل مهربون من! وقتی تنهاییم؛ به شدت بهم محبت میکنه؛ ابراز دلتنگی میکنه؛ لحظات عاشقانه داریم و وقتی عصبانی هست؛ من اگر سکوت کنم؛ سریع همه چیز رو تموم میکنه؛ اما وقتی در جمع خانواده اش هستیم؛ نه تنها که سعی نمیکنه، سریع موضوع رو تموم کنه؛ بلکه سعی میکنه از همه ی جوانب موضوع رو باز کنه تا نظرات خانواده اش رو بشنوه و بعد با دلداری اونها آروم بشه و غرغرهاش رو تموم کنه؟
وقتی مادرش مسافرت هست و ما تنهاییم؛ اگر موضوعی بین مون پیش بیاد؛ این آقا پسر عزیز؛ چند ساعت بعد از اون با یه دسته گل میاد خونه و ما بهترین شب رو داریم؛ اما وقتی مادرش هست؛ توی اول بحث مون؛ میگه اصلا من نمی دونم میرم بالا تا اعصابم بیاد سر جاش؛ و میره غرغر میکنه تا بعد با نصیحت های مادرش یاد بگیره که چه جوری با همسرش برخورد کنه؟
من دلم نمی خواد همه ی مسائلمون رو مادرش بفهمه یا خواهرش!
من دوست دارم احساس استقلال داشته باشم!
من دلم میخواد همسرم توی جمع خانواده اش هم اگر اون احساس محبتی رو که توی خونمون با هم داریم رو نداره؛ حداقل احساس احترام رو بهم بده!
من به واقع توی این زندگی اصلا احساس استقلال نمیکنم!
فرشته جان؛ آنی عزیزم؛ دوستان خوبم و مدیر محترم؛ میخوام بهم یه راهکار بدید که دقیقا باید چه جوری برخورد کنم یا برنامه ریزی کنم که به این هدفم برسم؟
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام del عزیز
از حرفاتون اینطوری فهمیدم که مادر همسرتون خیلی منطقی و خوب هستن
با ایشون صحبت کنید و اول بابت تمام کمک هاشون تشکر کنید بعدش ازشون بخواین وقتی که همسرتون برای دعواهاتون پیش ایشون میره
ایشون در جواب همسرتون بگن که مسائل زناشویی شما تو خودتون حل بشه بهتره و من نمی تونم کمکی بهتون بکنم
و دلیل این درخواستتونم به مادر همسرتون اینطور بگید که نمی خواین هردفعه ایشون رو به خاطر مشکلات پیش اومده ناراحت کنید و اینکه همسرتون عادت کنند مشکلاتشونو تو چهارچوب خونه حل کنند
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
یک کلمه پذیرش داشته باش .
با جنگ و طرح موضوعات خوشم میاد - خوشم نمیاد کاری از پیش نمیره و موضوعات پیچیده و حساسیت ایجاد می کنه .( این تویی که درگیر خوشم میاد - خوشم نمیاد هستی .........ببین چرا ؟ علتش چیست ؟)
تمرکزت را از روی رفتار مادر و فرزند کم کن .
آنها مشغول پر کردن خلاهای خودشان با هم هستند . تو چرا باید ناراحت بشو ی ؟!
ضمن اینکه مادر همسرت به گفته ی خودت زن نازنینی است.
عنوان مادر همسر را از روش بردار . فکر کن مادرت خودته .
چه اشکالی داره که سایه ی یک بزرگتر عاقل بالای سرتان باشه ؟ از چی می ترسی ؟ مگر درد و دل و پناه بردن همسرت به مادرش منجر به دخالت می شه ؟!
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
.
آنها مشغول پر کردن خلاهای خودشان با هم هستند . تو چرا باید ناراحت بشو ی ؟!
[/quote]
این جمله رو باید با طلا نوشت و درک کرد
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
"تمرکزت را از روی رفتار مادر و فرزند کم کن .
آنها مشغول پر کردن خلاهای خودشان با هم هستند . تو چرا باید ناراحت بشو ی ؟!"
آنی جان! میخوام بدونم این خلاء ها با مسائل دیگه پر نمیشه؟
یعنی نمیشه همسرم به مادرش محبت کنه و محبت بگیره؛ و موضوع این نوازش ها مشکلات زندگی ما نباشه؟
ببینید مادر همسرم واقعا زن خوب و دانایی هست؛ یه زن مهربان؛ همسایه دار؛ و زنی ست که اصولا گذشت زیادی داره و خیر دیگران براش مهم تر از خیر خودش هست! اما! من موضوعی رو که متوجه شدم اینه که ایشون با وجودی که به هیچ وجه ممکن زنی نیست که بدی زندگی ما و خراب شدن اون رو بخواد؛ اما اگر مدتی دور از ما باشد یا اینکه از مسائل زندگی ما خبر نداشته باشه؛ (چون خودشون همیشه توی زندگی شون سختی زیادی رو کشیدند) تبدیل میشود به یک انسان حسود! یعنی حالا که می بینه و آگاه میشه از مشکلات زندگی من آن هم با غرغرها و نارضایتی های لحظه ای همسرم و گاها نوع برخورد تند ایشون با من؛حس میکنه اون قدرها هم عروسم زندگی خوبی رو نداره؛ بارها و بارها توی این یک سال که ایشون مسافرت رفتند برای دور بودن از فضای تنهایی و خانه؛ موقع برگشت، یه جورایی حس حسادت خودشون رو نشون دادند؛ و بعد از گذشت زمانی؛ باز هم چون از نزدیک شاهد بودند، برگشت خوردند به همون حالت قبل! یعنی وقتی از دور شاهد زندگی منه؛ میشه همون آدم مادرشوهر!
اما وقتی مشکلات زندگی من رو میبینه و حس میکنه که عروسم هم خیلی خوشبخت نیست؛ میشه دایه ی مهربان تر از مادر! من این رو نِ می ی خوامممممممممممممممممممممم مممم!:302:
موضوع بعدی؛ این احساس بودن همیشگی ایشون بین من و همسرم هست که باعث آزارم میشه! اصولا چرا باید حس کنم که همیشه ایشون در همه ی مسائل ما باید حضور داشته باشند و من به جای تکیه بر تدبیر همسرم باید به مادرشون تکیه کنم؟
من دوست دارم همسرم فکر کنه؛ تصمیم بگیره و از انسان های متخصص مشورت بگیره؛ حتی اگر اون تصمیم اشتباه باشه!
چرا؛ وقتی یخچال خونه ی من دچار مشکل میشه؛ و وقتی من با اضطراب همسرم رو صدا میکنم که ببینه چه اتفاقی افتاده؛ اولین کلمه ای که از همسرم میشنوم؛ "مامان!!!!!!!!!!!!!" هست!
چرا مادرشوهر من باید استرس بگیره که فردا کلید خونتون رو بدید؛ خودم میرم یه تعمیرکار می یارم که نکنه من و همسری بخواد دعوامون بشه سر این موضوع! که زودتر غرغرها و ناراحتی همسرم تموم بشه!
اصلا من دوست دارم همسرم سر این موضوع ناراحت بشه؛ غر بزنه؛ اما پیش خودم؛ به خودم؛ اصلا سر این موضوع دعوامون بشه؛ اما کسی نفهمه؛ اون وقت خودش مساله رو حل کنه و ما دوباره آشتی کنیم!
"عنوان مادر همسر را از روش بردار . فکر کن مادرت خودته .
چه اشکالی داره که سایه ی یک بزرگتر عاقل بالای سرتان باشه ؟ از چی می ترسی ؟ مگر درد و دل و پناه بردن همسرت به مادرش منجر به دخالت می شه ؟! "
آنی جان! به واقع مادر همسرم زن مهربان و نازنین و دوست داشتنی هست؛ زن خوب و خیرخواهی هستش و شاید به من از لحاظ روحی نزدیک تر از مادر خودم!
اما من به شخصه به صورت خیلی نادر؛ مسائل و مشکلات زندگیم رو حتی با مادرم در میون میذارم؛ مادرم زن فوق العاده ایست؛ اما من اصلا دلم نمیخواد با گفتن مشکلات زندگیم ناراحتش کنم؛ او به اندازه ی کافی ناراحتی برای خودش توی زندگیش داشته؛ دیگه واقعا جایی نیست که بخواد ناراحتی زندگی من هم به اون اضافه بشه!
و در ضمن وقتی خودم استرس میگیرم؛ خودم دچار ناراحتی و اضطراب میشم بعد از هر مشکلی؛ وقتی بیشتر به خدا نزدیک میشم بابت حل اون مشکل؛ وقتی دعا میکنم، نذر میکنم؛ پیش مشاور میرم؛ واقعا بعدش احساس خوبی بهم دست میده؛ حس استقلال و حس دانایی، حس اعتماد به نفس و حس بزرگی! حس تجربه ی یه تجربه ی جدید! من دوست دارم که این احساسات رو تجربه کنم!
بنابراین نمی تونم بی خیال این موضوع بشم!
لطفا یه کم درکم کن و راهنماییم!
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دل عزیز من چند سووال دارم:
همسرتون تا چه حد مسوولیت پذیر هستند؟ آیا نسبت به وظایفی که نسبت به شما دارند احساس تعهد می کنند؟
مادر همسرتون اگر از مشکلی با خبر باشند اما هم خودتون و هم همسرتون بهشون مراجعه نکرده باشید باز هم سعی در پشتیبانی شما در اون موضوع دارند ؟د یا نه فقط زمانی که به ایشون مراجعه می کنید راهکار می دهند؟
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام بچه ها
همه ي ما خانم ها اين هفته اي يه بار در ماه رو تجربه مي كنيم . با دعواهاش:101: اما فك كنم علت اصليش كم خونيه خودم وقتي قرص آهن مي خورم بهتر مي تونم اعصابم رو كنترل كنم به شما هم پيشنهاد ميدم امتحانش كنيد و اينكه سعي كنيد با دوستانتون بريد بيرون :122:والبته خريد درماني:199:
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دل عزيز من كاملا درك و تاييدت مي كنم. خواسته هات كاملا منطقي است.
آيا امكان اين را كه از خانه مادرشوهرت بروي، ندارين؟
اگه نزديك مادرشوهرت نباشين خيلي از مشكلاتتون حل مي شه.
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
"همسرتون تا چه حد مسوولیت پذیر هستند؟ آیا نسبت به وظایفی که نسبت به شما دارند احساس تعهد می کنند؟"
همسرم انسان فوق العاده موفق و مسئولیت پذیری هستند؛ هم در حوزه ی کاری و هم در حوزه ی وظایفی که نسبت به من بر عهده دارند. کاملا حس تعهد ایشون توی زندگی مون مشهوده و من از این بابت واقعا شاکر خداوند هستم.
"مادر همسرتون اگر از مشکلی با خبر باشند اما هم خودتون و هم همسرتون بهشون مراجعه نکرده باشید باز هم سعی در پشتیبانی شما در اون موضوع دارند ؟د یا نه فقط زمانی که به ایشون مراجعه می کنید راهکار می دهند؟ "
راستش نه! یعنی ایشون اگر از موضوعی مطلع بشن به صورت غیر مستقیم؛ یعنی صدامون رو بشنوند یا از رفتارهای همسرم متوجه بشن؛ وقتی من نباشم از همسرم میپرسن که مشکل چی بوده و سر چه موضوعی بحث تون شده؟
و اصولا هم به روی من نمی یارن که متوجه مشکل شدن! من بعدها از صحبتهای همسرم متوجه میشم که با مادرشون در این مورد صحبت کردند!
"آيا امكان اين را كه از خانه مادرشوهرت بروي، ندارين؟"
لیلا جان! به هیچ عنوان ما نمی تونیم که از این خونه بریم؛ راستش اون موقعی که پدرشوهرم زنده بود، اون قدر با همسرم صحبت کرده بودم؛ شاید یک سال تمام من روی این موضوع مستقل بودن خونه مون روش کار کرده بودم تا ایشون راضی شده بود که ما دو تا آپارتمان با فاصله ی طبقاتی بگیریم که هم من احساس رضایت کنم؛ هم ایشون از پدر و مادرش جدا نباشه؛ که نمی دونم حکمت کار خداوند در چی بوده که این اتفاق پیش اومد( فوت پدرشوهرم) و متاسفانه ما تا ابد باید با مادرشون در یه خونه زندگی کنیم!
راستش من توی این تقریبا یک سال موفق شدم که خودم رو با این شرایط زندگی سازگار کنم و این موضوع رو پذیرفتم و سعی دارم که به غیر از توجه و تمرکز روی این موضوع از زندگیم لذت ببرم ؛ اما اتفاقات اخیر و نوع حل مسائل توسط خودم و همسرم داره اذیتم میکنه!
من باید راه حلی برای این موضوع پیدا کنم!
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دل عزيز نگو به هيچ عنوان حتما يك راهي داره. حالا نه خيلي دور حداقل طوري كه توي يك آپارتمان نباشيد.
حتما يك راهي داره براي انجامش هم بايد از زنانگي ات استفاده كني نه جنگ و دعوا.