RE: تغییر روش برخورد با همسرم
شمیم جون سلام
دلم برات خیلی تنگ شده
و خیلی برات خوشحالم
شمیم سکونت کردن در مقابل رفتارهایی که اذیتت می کنه جز منفعل شدنت و انفجار یه دفعه ایت هیچ مشکلی رو حل نمی کنه
ببین وقتی که همسرت مثلا یادش رفت بهت بگه که پدر شوهرت اینا مهمون غریبه دارند وتو رو ناراحت کرد باهاش حرف می زدی بهش می گفتی که اگه بهم می گفتی لباس بهتری می پوشیدم و اونجا راحت تر بودم و البته می دونم که یادت رفت که بگی...
خیلی سخته چون منم با این مسائل مشکل دارم ولی راه حلش همینه
من گاهی وقتا که فکر منفی می اد سراغم به خودم میگم بعدا بهش فکر می کنم و اینقدر اینکارو می کنم که اون فکر بد از ذهنم بره
یا با صدای بلند به خودم میگه ساکت شو
خیلی تاثیر گذاره
گفتم شاید به دردت بخوره
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
آفتاب همدرد عزیز ، اقلیما جان
سلام
مرسی که نوشتین
اقلیما جون میدونم درست میگی، ولی مثلا امروز سعی کردم بهش بگم در مورد مسئله ای که بوجود اومد، و گفتم و برنامه همونی شد که باید میشد ولی همش استرس دارم از امشب رفتارش عوض میشه یا نه
میدونم کاری که خواستم درسته ، به نفع زندگیمون و شخصیتمون بود ولی گاهی شوهرم اینو درک نمیکنه
برام دعا کنین
من دارم سعی خودمو میکنم
آفتاب همدرد عزیز به خدا من هیچوقت منت نمیزارم، تو تمام این دوسال هرکاری تونستم براشون کردم و منت نزاشتم ، برعکس این شوهرمه که برای عادیترین کاری که برای خانوادم میکرد منت میزاشت که امیدوارم دیگه اینکارو نکنه
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
دوستای خوبم سلام
من دلم میخواد الآن که آرومم بهم بگین چه چیزایی رو باید تمرین کنم، چون وقتی اوضاع قاطی میشه که آرزو میکنم هیچوقت قاطی نشه، ولی تو اون شرایط واقعا همه چی سخته
خواهش میکنم برام بنویسین
جناب sci لطفا برام بنویسین
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
دوستای خوبم سلام
اقلیمای عزیزم سلام
خوبین؟
من نمیرسم چیزی بنویسم چون همش مهمداندارم و فرصت نمیکنم سر بزنم
مشکلات کوچیک برام پیش میاد ولی من به یه نتیجه مهم تو زندگیم رسیدم، همون چیزی که خیلیها بهم میگفتن ولی من فکر میکردم نشدنیه یا برای رسیدن بهش ملزم به شکستن غرورم هستم
میخوام بنویسم تا شاید بتونه برای کسی راه گشا باشه که مطمئنم هست ولی شاید خیلیها مثل گذشته من حاضر نشن امتحانش کنن
از وقتی مادر شوهرم فوت کرد، من به چشم یه پسر بچه بی پناه و یه مرد زخم خورده به شوهرم نگاه کردم، یه جاهایی واقعا دلم رو میسوزوند، دردش مثل این بود که برای بوسیدن کسی بهش نزدیک بشین و با تمام عشقتون بخواین ببوسینش یه دفعه با کله بزنه تو بینیتو، میبینین چه دردی میپیچه و از همه دردآورتر اینه که جواب محبتتونو اینطوری داده
دقیقا همین درد رو میکشیدم، یعنی تو اوج محبتم چه تو جمع چه تنهایی کاری میکرد که میسوختم
ولی وقتی میخواستم واکنش نشون بدم یه پسربچه تنها ، یه مرد زخمی که هیچ درمانی برای زخمش نیست روبروم میدیدم، و تو خودم میریختم و تحمل میکردم و به محبت کردنم ادامه میدادم
تو این تقریبا 40روز، روزای اول واقعا 70% ازش بی تفاوتی و بی اعتنایی و بی محبتی میدیدم ولی الآن 20% میبینم و 80% شده محبت و قدردانی
نظرم اینه که
قبل از اینکه اینطوری تو عزا طعم خوشبختی رو بچشید، همین الآن به شوهرتون به چشم یه بی پناه ، یه زخمی نگاه کنین، فکر نمیکنم هیچ زنی بتونه در مقابل بدترین و شرورترین آدم روی زمین ، وقتی که زخمی هست آزار برسونه و انتقام بگیره
تمام محبت رو بی دریغ به زندگی تزریق کنید تا در بلند مدت فقط و فقط محبت و احترام و قدردانی برداشت کنید
این چیزی بود که من تو خیلی مقالات میخوندم ولی میگفتم این مال زندگی من نیست، اما حالا میبینم که بود
شاید اگه زودتر این کارو میکردم ، قبل از این عزا ، به این تفاهم و خوشبختی میرسیدیم
راستش اوایل فکر میکردم این حالت گذرا هست، ولی الآن فقط یه دلهره بابت موقتی بودن رفتارهای همسرم دارم و تا حد زیادی مطمئنم که تغییر نمیکنه
ازتون میخوام اینو امتحان کنین، 6ماه براش وقت بزارین
من فکر میکنم بدترین شوهر روی زمین بیشتر از 6ماه در مقابل دیدن محبت بی دریغ از همسرش و تحمل و صبر بدخلیقیهاش از طرف خانمش دوام نمیاره
میشه با هم شروع کنیم ؟ و با هم خوشبختی رو تجربه کنیم؟
کیا حاضرن؟
:43:
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام شمیم جان خوبی ؟
چه قدر دلم برات تنگ شده بود
چهقدر از شادی و خوشبختیت خوشحالم
واقعا به کلید مشکلاتت رسیدی
راستی منم دو هفته ای میشه شروع کردم و می بینم خیلی جواب میده
یعنی خیلی خیلی صبوری می کنم و وقتایی هم که ناراحت میشم حواسمو و فکرمو جای دیگه می برم
دیشب خانواده همسرم خونه ما مهمون بودند و طبق معمول همه رفتارها و دلخوریها و ناراحت کردنها ادامه داشت
باورت شاید نشه و خونه ای که 2 روز مرخصی گرفته بودم و مثل دسته گلش کرده بودمو بچه های خواهر همسرم کثیف و نامرتبش کردند خواهر شوهر گرامی هم ناظر کیفی بودند
ولی صبوری کردم و با لبخند وقتی که رفتن تا دیر وقت جمع می کردم و خم به ابرو نیاوردم
مادر شوهر گرامی هم تمام وقت در حال آه و ناله ناز کردن برای همسر بنده بود ولی من یاد حرفهای دوستای خوبم توی همدردی به خصوص آقای همدردی افتادم و اصلا به دل نگرفتم و لحظات بد دیشب رو به فراموشی سپردم
و همه این صبوری ها برام یه نتیجه خوب و بزرگ داشت و اونم نگاه و رفتار محبت آمیز همسرم بود
برام دعا کنید واقعا دارم خودمو تغییر می دم سعی می کنم تحت هیچ شرایطی عصبانی نشم
سعی می کنم صبور باشم
سعی می کنم وابسته نباشم
شمیم ببخشید اینجا نوشتم
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام اقلیما جان
خوبی؟
خیلی خیلی خیلی خوشحالم برات
ایشالا که همیشه همینطور شاد و موفق باشی
راستش چند شب پیش با من رفتاری کرد که حالم از خودم بابت این همه محبتی که بهش کردم به هم خورد
خیلی خیلی رفتار بدی بود
کاملا دلسرد شدم ولی بازم تحمل کردم و به جای تکرار رفتارهای گذشتم که تو این شرایط که حق 100% با من بود داشتم رو عوض کردم و نتیجه خیلی خوبی گرفتم
حتی روز چهلم (جمعه) صبحش رفتن بهشت زهرا که من حالم خوب نبود نرفتم، مراسم هم ناهار بود، رفته خونه باباش به من زنگ زده که پاشو آژانس بگیر بیا تالار، منم واقعا ناراحت شدم و رفتار بد دو شب قبلشم اومد جلو چشمم
ولی محکم ایستادم و ازش خواستم بیاد دنبالم ، که خب اومد
بعدشم دوباره تو جمع یکی دوبار ناراحتم کرد که باز من به سختی تونستم رفتار زیاد منفی از خودم نشون ندم و فقط زیاد تحویلش نگرفتم که دوباره خودش پیش قدم شد و یه جورایی به خیر گذشته
شاید دارم یاد میگیرم
اما خوشحالم از اینکه فاصله بین دلخوریهامون دائم در حال زیاد شدنه
:72:
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام
همه این مسائل پیش می اد بلا خره زندگی بالا و پایین داره دختر
ولی همسرتم خوب خیلی خیلی خوب داره خودشو تغییر می ده تلاشهای اونم نباید نادیده گرفت
باورت شاید نشه زندگی من لحظه به لحظه اش داره با حرفای بچه های تالار پیش میره
وقتی دوباره دیشب سر یه مسئله ای بحثمون شد داشتم دوباره عصبانی می شددم که یاد برج شیشه ای افتادم که با هر عصبانیت ضربه ای بهش می زنم و در مقابل عصبانیت همسرم و حرفاش فقط اشکم در اومد و رفتم تو اتاق و بعد یه ساعت حالمو عوض کردم و اصلا به روی خودم نیاوردم
ولی خیلی خیلی می ترسم
این ترس لعنتی از دعوا و مرافه همیشه تو وجودمه و بعضی وقتا باعث اضطرابم میشه حتی در اوج خوشی هام
حتی از خودمم گاهی می ترسم که عصبانی نشم
اگه دوباره عصبانی بشم دیگه هیچ وقت خودمو نمی بخشم
برام دعا کن شمیم