نقل قول:
نوشته اصلی توسط tarfand
نمایش نسخه قابل چاپ
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tarfand
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام.
میگویند روزی شیطان تصمیم گرفت از كار خود دست بكشد .بنابراین اعلام كرد میخواهد ابزارش را با قیمتی مناسب به فروش بگذارد .پس وسایل كارش را به نمایش گذاشت كه شامل خودپرستی .نفرت .ترس .خشم.حرص.حسادت.شهوت.قدرت طلبی.و غیره......میشد.
اما یكی از این ابزار بسیار كهنه و كار كرده به نظر میرسید و شیطان حاضر نبود كه ان را به قیمت ارزان بفروشد.كسی از شیطان پرسید:"این وسیله ی گران قیمت چیست؟"
شیطان گفت:"این نا امیدی و افسردگی است."
پرسیدند:"جرا این همه گران است ؟"
شیطان گفت :"زیرا این وسیله برای من بیش از ابزار دیگر موثر بوده است .هر گاه سایر وسایلم بی اثر میشوند تنها با این وسیله میتوانم قلب انسان ها را بگشایم تا كارم را انجام دهم.اگر بتوانم كسی را وادارم كه احساس نا امیدی ویاس و دل سردی مطرود بودن و تنهایی كند میتوانم هر چه میخواهم با او بكنم .من این وسیله را روی همه انسان ها امتحان كرده ام و به همین دلیل كهنه است."
راست است كه شیطان دو ترفند دارد كه یكی از آنهادلسرد كردن ماست و با این وسیله برای مدتی نمیتوانیم مفید باشیم .
ترفند دیگر تردید انداختن در دل ماست تا ایمان ما نسبت به خدا و خودمان ضعیف بشود:72:
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میكرد كه وزیری داشت.
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی كه رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست كندن میوه كارد تیزی طلب كرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر كه در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی كه رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی كردن وزیر را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شكار به نزدیكی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی كه مشغول اسب سواری بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سكونت قبیلهای رسیدكه مردم آن در حال تدارك مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی كه مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور كردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بكشند، اما ناگهان یكی از مردان قبیله فریاد كشید : چگونه میتوانید این مرد را برای
قربانی كردن انتخاب كنید در حالی كه وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه كنید !!!
به همین دلیل وی را قربانی نكردند و آزاد شد. پادشاه كه به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اكنون فهمیدم منظور تو از اینكه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی كه شما را قربانی نكردند مردم قبیله مرا برای قربانی كردن انتخاب میكردند، بنابراین میبینید كه حبس شدن نیز برای من مفید بود!!!:72:
ممنون از فرشته ی مهربان که این جملات زیبا رو نقل قول کردن:72:
ممنون از دکتر حسابی:72:
خیلی کمکم کردید
سلام من پرستو هستم.