اقليما جونم بيا بنويس ببينيم چي شده؟
نمایش نسخه قابل چاپ
اقليما جونم بيا بنويس ببينيم چي شده؟
قبلا سر ابراز احساسات و محبت اینا باهاش بحثم شده بود و منم از لجم تو دعوا گفتم داری به بیراهه می کشیونی منو اونم بهم شک کرد و هی همه چیزو بهم ربط داد که آره اون زمان که گوشیت زنگ زده بود و مزاحم داشتی یه چیزی بوده که خودت خودتو لو دادی
بعدم دیروز گفت قسم بخور و منم قسم خوردم بعدم گفت دیگه حرفشو نزن
به نظرم خيلي سريع همه چيز داره بهم ميريزه
بايد جلوي اين سيل رو بگيري اقليما
تو واقعا به يك rest نياز دازي
به نظرم يك مدت تنها باش...خونه بابا اينها يا سفر تنهايي...خلاصه يك جايي كه دور باشي هرچي دورتر بهتر..نهبه بهانه قهر نه... فقط واسه ارامشت
ميخواهد موتور بخره؟بزار بخره ولش كن
ميخواهد خونه رو تاق بزنه؟حالا مگه زده؟اصلا شايد فكر همه جاشو كرده شايد سودش بيشتره اينطوري
دختر داري از پا در مياي
STOP
اقلیما جان
به کجا چنین شتابان ؟؟؟؟؟؟
ذهنت شده پر از منفی انگار فقط فیلتر منفی میکنی ؟؟؟؟؟ زندگیت اینقدر جهنم شده ؟؟؟؟ واقعا" اینجوریه؟؟؟؟؟
میشه بیای یه 2 تا از خااطه های خوبتم بگی ؟؟؟؟
فکر کنم اگه جای تنها رفتن بتونی تو این تعطیلات شده 2 روز یه شمالی مشهدی جایی با همسرت بری خیلی واست خوب باشه بتونی بری یه جایی غیر خونه بری درد ودل کنی با همسرت
اقلیما مشاور چی شد؟؟؟ رفتی؟؟؟
می خوام دور باشم
بهم گفت من میرم 2 الی 3 روز تا جفتمون یه کم فکرامونو بکنبم
من نمی خوام اون برم دلم می خواد من برم و اون خونه باشه تا جای خالیه منو حس کنه
ولی با این فکر که 2 الی 3 روز نبینمیش دیشب داشتم داغون می شدم و تاصبح حتی یه لحظه هم نخوابیدم
اگه بره و برای همیشه بره چی؟
اگه همه چیز بهم بریزه چی؟
من زندگیمو و همسرمو خیلی دوست دارم ولی نه اینطوری
یکی با حرفاش منو reset کنه
راست میگی یکتا با حرفات موافقم
ولی انگار هیچ تصمیمی نمی تونم بگیرم
زنگ زدم به یکی از دوستای دوران دانشگاهم بهش گفتم سفر بریم ولی جور نشد موافق نبود
اقليما بزار بره اون
تو هم برو تو خونه نشين
اين دور شدن خيلي لازمه باور كن كه لازمه
اما وقتي تنها شدي بشين فكر كن
همين موقت جدا شدن ، واست reset هستش فقط از اين فرصت استفاده كن اصلا هم ناراحت نباش
اقلیما جان
اگر من جای شما بودم یک مشاور خوب پیدا میکردم و تنهائی میرفتم پیشش. به قول این تالاری ها " با تمرکز بر خودم و بدون اینکه به همسرم کاری داشته باشم "
من مشکل خاصی تو زندگی شما نمیبینم جز انتظارات زیاد و کمال گرایانه شما از همسرتون و زندگی مشترک.
اقلیما
زندگی مشترک همینه. هیچ زوجی match کامل نیستن. بلکه با مهارت عدم هماهنگی ها را کم میکنن و سعی میکنن از کنار هم بودن لذت و آرامش بگیرن نه اینکه آرامش هم را سلب کنن.
این که همسر شما مادرش را دوست داره هم شد مشکل؟ به قول ساناز محبت و علاقه به مادر نه جرمه نه گناه ...
اقلیما روی خودت کار کن. ببین چیکار کردی که شوهرت داره ازت دور میشه. چرا واسه خرید لباس و مایحتاجت سرت منت میزاره؟ چرا رفتارش عوض شده؟
مطمئن باش و قبول کن که دوستت داره.
اما مادرش را هم دوست داره
استقلال و مردانگیش را هم دوست داره
خودش را هم دوست داره
.
.
.
تو خیلی بهانه گیر و آویزونی (ببخشید لغات بهتری به ذهنم نرسید)
کلافه اش کردی
به خودت بیا. خسته میشه کلا ازت سرد میشه هااااااااا
در مورد مسائل مالی هم من همیشه معتقدم "حساب حساب کاکا برادر"
چرا دادی که حالا منت بزاری یا احساس کنی که طلبکاری یا حقت ضایع شده؟
از امروز تو مسائل مالی و اقتصادی واسه خودت ی برنامه بذار و طبق اون رفتار کن. اگر هم دادی دیگه بعدش هی منت نذار یا خود خوری نکن.
استقلال و توانایی مالی و داشتن شغل و درامد و کلا توانائی اقتصادی بخش مهمی از غرور مرد است. خیلی درگیرش نشو و بذار کارش را بکنه.
حساب مالیت را ازش جدا کن و بذار هر کاری دوست داره بکنه
جلوی دیگران هم هیچوقت بهث نکن و سوال نکن
خیلی اشتباه میکنی و بعد هی غر میزانی که چیکار کنم. شوهرم ال، شوهرم بل ...
سلام دوستان !
قبل از هرچیز اقلیما جان یه عنوان کامل برای تاپیکت بذار تا مدیران عوض کنند.
بعد هم دوستان همه میدونیم که تا تاپیک عنوان کاملی نداشته باشه نباید پاسخی ارسال کنیم.
اینو بارها مدیران گوشزد کردند
حساسیت شرایط شما رو درک میکنم اقلیما جان. ولی رعایت قوانین به نفع همه است:43:
اقلیما جان.
می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟
برو یه کاغذ سفید وردار بیار و روش بنویس که از زندگی چی می خوایی. روش بنویس که به چه چیزی میگی زندگی.
بعد روی چیزهایی که نوشتی فکر کن و ببین چقدرش سهم توه و چقدرش سهم همسرته. (از لحاظ براورده کردنشون)
اقلیمای عزیز من فکر می کنم تو یه ذره گیج شدی و نمیدونی دقیقا از زندگی چی می خوایی.
مثال میزنم برات:
دوست داری همسرت همکاری باهات داشته باشه (مثلا وقتایی که مهمون دارین) و متنفری از عشقی (و همکاریی) که میون همسرت و مادرش وجود داره.
این یعنی گم کردن راه زندگی. اگه تو آرزوی همکاری شوهرت رو داری، این هیچ ربطی به همکاری و عشق میون اون و مادرش نداره و وقتی که این ها رو با هم مرتبط میکنی ناخودآگاه کاری میکنی که به خواسته ات نرسی.
عشق میون اون ومادرش یکی از خصایصشونه که تقریبا میشه گفت ربطی به تو نداره (ببخشید رک می گم) و تو نمیتونی بگی چرا میون اونها این حس هست و میون ما نیست. خب تو هم برو تلاش کن در جهت ایجاد کردن اون حس، نه گیر دادن به حس اون ها.
کارت مثل دانش آموزایی میمونه که خودشون نمره نمیاوردن و میرفتن سر ورقه ی بقیه ی بچه ها تا بتونن به نمره ی اونا گیر بدن.
به خدا اگه تمرکزتو روی روابط خودت و خواسته هات (با دقت به اینکه سهم خودت و اون رو تعییم کنی) بذاری، موفق میشی.
اول از اینکه نتونستم اسم مناسب برای تایپک بذارم معذرت می خوام
اگه میشه اسم تاپیکمو بذارید به دنبال ثبات و آرامش[b]
راستش صحرای عزیز تو زندگیه من همه چیز خیلی زود درست میشه و خیلی زودم بهم میریزه و خودم فکر می کنم به خاطر این باشه که مسائل حل نشده سر و تش هم می اد !!!و......
به شدت این روزا عصبی هستم و اصلا نمی تونم جلوی خودمو بگیرم و خودمو کنترل کنم
خیلی زود عصبی میشم نمی دونم چرا یه غم گنده تو دلم دارم
راستش تا وقتی با هم خوبیم همه فکر می کنند تازه نامزد کردیمو عاشق و معشوقیم مثل چند هفته قبل که رفته بودیم خرید و مغازه داره ازمون پرسید تازه نامزد کردید که همسرم گفت نه 5 ساله با هم هستیم و مغازه دار اصلا باور نمی کرد و می گفت دروغ میگید و تا حالا ندیدم زن و شوهری اینطوری بعد از 5 سال بهم احترام بذارند
ولی امان از روزی که بینمون شکراب باشه تا مرز نابودیه همه چیز پیش میریم مثل الان که واقعا همه چیز داغونه
یکتا جان من به شدت آدم وابسته ای هستم و دوری از همسرم برام واقعا داغون کننده است وگرنه خیلی زودتر از اینا تصمیم به رفتن داشتم
شبنم جان با حرفات موافقم ولی تغییر افکاری که تمام وجودمو گرفته کار خیلی خیلی سختیه
رفتارها و حرفهای اقای همسر حال و روز منو اینطوری کرد
هفته پیش مادرش اینا مهمون داشتند رفته بود تو آشپزخونه و دسنش گذاشته بود زیر چونه است و داشت به مادرش که در حال چایی ریختن بود نگه می کرد و منتظر بود چایی ریختنش تموم شه تا بیاره برای مهمونا ایناست که منو حساس کرده.........
خیلی خسته ام
از دست افکارم
از دست خودم
بهم کمک کنید
واقعا نیاز دارم
هفته دیگه میرم مشاوره خدا کنه بهم نگه خونه زندگیتو ول کن که واقعا برام غیر ممکنه
همدردیه عزیز
بزرگترین چیزی که تو زندگیم می خوام آرامشه
اینکه بدونم و بشنوم و با تمام وجود درک کنم که همسرم دوستم داره
اینکه نفر اول تو زندگیه همسرم باشم
اینکه روابطی رو که حق هر زنی که شوهرش در حقش داشته باشه رو داشته باشم
اینکه به همسرم بدون دغدغه و نگرانی از اینکه جوابی بهم نده ابراز احساسات کنم
اینکه حساسیتم به روابط همسرم با خانواده اش به کلی از سرم بره بیرون
اینکه محبتش در حق من با بقیه فرق بکنه
اینکه پدر و مادرش مثل سایه دنبالمون نباشند
اینایی که گفتن 50 درصدش سهم منه که اگه بدونم و مطمئن باشم همسرم دوستم داره می تونم به وجودش بیارم
ببخشید طولانی شد
تصمیم گرفتم یه مدت هیچ کاری باهاش نداشته باشم و زندگی در سکوت رو در کنارش تجربه کنم
و هم به خودم و هم به اون یه فرصت دوباره بدم
هرچند باهم کمی حرف می زنیم
ولی می خوام کاری باهاش نداشته باشم
احساساتم که شامل خشم و ناراحتی و شایدم حسادت بشه کنترل کنم و دست خودم بگیرم