RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
سلام وجدان عزیز
همه نوشته هاتو خوندم و حس میکنم خودت با نوشتن این مطالب قدم مثبتی برای خودت برداشتی
وقتی ادم رفتار خودشو تشریح میکنه بهتر نکات غلط رفتارشو متوجه میشه
از ته دل برات ارزو میکنم به خودت مسلط بشی و خدا بهترین ها رو نصیبت کنه
درسته خیلی سختی کشیدی اما عزیز من به چشم تجربه بهش نگاه کن
به امید شادی و موفقیت شما دوست عزیز:72:
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parsi1134
سلام برادر عزیزم.
امیدوارم که خوب و سلامت باشی.
نمیخوام برات نقش بازی کنم، ولی انصافاً تا حدود زیادی احساست را درک میکنم. اینکه یکی را دوست داری و حاضری تا آخر پاش وایسی و اونهم بهت چراغ سبز نشون میده ولی ...
ولی متوجه میشی که از ابتدای کار هم پای یکی دیگه وسط بوده و علاقه قبلی اون خانم از بین نرفته.
این وسط تنها احساسی که بهت دست میده احساس بازیچه بودنه ولی ...
ولی تو هم با تمامی این تفاسیر هنوز دوستش داری...
و اما پیشنهاد من:
من خودم هم یک جورایی تجربهای حدوداً مشابه شما (البته فکر کنم با شدت کمتر) داشتم و به این نتیجه رسیدم که بهترین کار اینه که دیگه به طور کامل ذهنت را از وجود همچین عشق بی سرانجامی خالی کنی. عزت نفست را بیش از این فدای کسی که ارزشش را نداره نکنی. پیش فرض را بر این بذار که دیگه کاملاً تموم شده و دیگه به جوانب مطلب فکر نکن. واقعاً سخته، واقعاً سخت. ولی بدون امکان پذیره. کما اینکه من خودم هم اول پذیرش این حرف بچههای همدردی برام سخت بود، اما برای مثال الان حدود یک ماه و خوردهای هست که دیگه بطور کامل ارتباطم را با کسی که واقعاً دوستش داشتم و تقریباً هر روز باهاش در ارتباط بودم و میدیدمش (و البته هنوز هم تو محیط کار میبینمش) قطع کردم و این مهم به من فرصتی داد که بهتر بتونم با فروکش کردن احساساتم، منطقی تر به جوانب ازدواج با اون خانم فکر کنم.
ارزش خودت و احساسات پاکت را بدون و بی دلیل اون را همه جا خرجش نکن برادر دل شکسته من.
البته خدا شاهده که میدونم یک طرفه به قاضی رفتن درست نیست ولی تشابه نسبی که بین موضوع خودم و شما احساس کردم، باعث شد اینطور قضاوت کنم.
موفق و مؤید باشی.
سلام پارسی عزیز
همچنین شما سلامت و موفق باشی
بله متاسفانه خودم قبول دارم، اشتباهات زیاد و فاحشی که کردم و قربانی شدم اون الان داره با یکی دیگه کیف میکنه که اتفاقا اصلا مهم نیست و حتما برام آموزنده.
الان به این نتیجه رسیدم که ارزش من بسیار بسیار از اون بیشتر بوده.
دوستانی که در همدردی بودن واقعا کمک زیادی به من کردن (در همین چند ساعت) به نظر من تو این مواقع آدم باید با یکسر انسان درست و باسواد و خداشناس
صحبت کنه حتما حتما کمک میکنند من قبلا با چندتا از دوستام و همکلاسیهام که پسر بودن صحبت کردن جالبه بیشترشون میگفتن اگه باهاش رابطه جنسی داشتی
هیچ وقت پشیمون نمیشدی و من واقعا متاسفم از این حرف من هیچ نیاز به این رابطه با عشقم نداشتم این نگاه به عشق یک نگاه کثیفه و قبل از اینکه بی احترامی
به عشق باشه بی احترامی به شخص خودمه، اتفاقا اگر اون شخص نیاز داشت این وسط اون پشیمونه نه من. من وجدانم و امانتداریم رو ثابت کردم و اتفاقا خوشحالم.
درست میگی عزیز عشق رو همه جا و برای همه نباید خرج کرد.
توی این مطالب من هرچی به ذهنم رسید رو گفتم و همینقدر بدونید که یک طرفه به قاضی نرفتی، چون خود این شخص دنبال بخشیده شدن بود.
شاد و موفق باشید.:72:
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
سلام
گفتنی ها رو دوستان گفتند
نقل قول:
ايشون به طرز عجيبي جزء يكي از دختران حرفه اي در امر ارتباط با پسران هستند. تكنيكهايي كه ايشون در رابطه با شما بكار مي گيرند براي من بسيار آشناست. تحريك غير مستقيم حسادت شما با به ميون كشيدن يك پسر ديگه، با دست پس زدن و با پا پيش كشيدن، ابراز محبت هاي لحظه اي و سپس بيان جملاتي نظير ما بدرد هم نمي خوريم، ديگه سراغ من نيا و ... براي افراد ساده و بي شيله پيله اي مثل شما خيلي سريع جواب مي ده و اين حالت بلاتكليفي كه در شما بوجود آمده شما رو پايبند رابطه مي كنه.
با عرض معذرت یک سوال داشتم از خانم سرافراز
ایشون (دختره) قصد بازی دادن این آقا رو داشتند یا مثلا می خواستند پابند کنن؟
این تکنیک هایی که گفتین و اشاره کردین واسه چه منظوری بوده؟
نمی دونم شاید این سوالم تاپیکو منحرف کنه که امیدوارم اینجوری نشه
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
دوست عزیز،جناب وجدان!
تمام نوشته شما رو با حرص خوندم. من کوچکتر از اونم که نظر تخصصی بدم فقط خواستم به عنوان یک زن چیزهایی رو که در نوشته شما دیدم بهتون بگم:
1- شما خیلییییییییییی احساساتی هستید و خوب متأسفانه این به هیچ وجه خوب نیست. شما در هر دو رابطتون از همون ابتدای امر اونقدر درگیر احساسات شدید که حتی توجیه های عقلانی شما برای رابطتون از دید نفر سوم کاملا احساسیه.در تقدس عشق یا لزوم وجود احساسات برای ازدواج تردیدی نیست اما چیزی که شما دنبالش هستید در واقعیت عملی نیست. نمیگم عشق پاک وجود نداره اما ظاهرش و نمودش با چیزی که شما در ذهن دارید خیلی متفاوته.
2- شما می گید انسان مذهبی هستید. من اصلا در حدی نیستم که بگم آره یا نه اما مدام سوالاتی برای من پیش اومد: چرا فردی که تا این حد معتقده که از مطلع دینی نظر میخواد به خونه یه دختر رفت و آمد میکنه؟ چرا اجازه میده دختر نامحرمی دستش رو بگیره؟چرا تا این حد روابط طولانی مدت، حتی بدون تماس فیزیکی با نامحرم برقرار میکنه؟ و نکته اش اینجاس که همه ی این کارها رو با دل پاک خودش و طرفش توجیه میکنه!! من به شخصه اصلا به پایبندی شما نیستم اما باز هم نتونستم این قسمت رفتار شما رو درک کنم. شما مدام کارهایی رو انجام می دید و بعد هم با نهایت حق به جانبی اونها رو توجیه می کنید. مسائل اعتقادی کاملا شخصیه اما این تناقض رفتاری و توجیه کردن هاتون نه
3- من به عنوان دختری که دانشجوی رشته ایه که کاملا در ارتباط اجباری و مستقیم با جنس مخالفه، بهتون می گم که هیچ کدوم از رفتارهای این خانم با هیچ منطقی قابل توجیه و درک نیست. با نظر اون دوستی که گفتن بازی زیرکانه یک دختره 100% موافقم. متاسفانه شما هم تصوراتتون و بینشتون نسبت به روابط و خانم ها اصلا منطقی و واقعی نیست و برای همین مدام ضربه می خورید. دوست عزیزم، خانم ها اگر واقعا به پاکی و درستی اهمیت بدن و احساسی به طرف مقابل داشته باشن و تعهد اخلاقی داشته باشن با آبرو و آینده و احساس خودشون بازی نمیکنن. رابطه رو به سمت تعهد و رسمی شدن سوق میدن.
4- خانواده شما تا چه حد در جریان روابط شما هستن؟چرا برای ازدواج از طریق خانواده اقدام نمی کنید؟ یا اگر میخواید انتخاب خودتون باشه، با توجه به این که خیلی زود احساستون بر منطقتون غلبه میکنه سعی کنید پیش از هرگونه ارتباطی حتی سلام و علیک بیشتر از حد معمول، اول کاملا تحقیق کنید، بعد دورادور مدتی طرف رو زیر نظر بگیرید(بدون اینکه از اون بت بسازید) و بعد از حداکثر یک ماه موضوع رو با خانواده مطرح کنید. باور کنید عملا بعد از غلبه احساسات شناختی وجود نداره
5- یک مشخصه بارز دیگه در هر دو رابطه شما: شما کسی رو که بهتون بخوره و هم نظر و هم باور شما باشه انتخاب نمی کنید. شما یکی رو انتخاب می کنید و بعد در خیالات خودتون تمام نکات مورد نظرتون رو به اون نسبت میدید. شما چیزهایی رو به اون خانم نسبت دادید که من نوعی اصلا نشانه ای از اونها در ایشون ندیدم. چیزی که دیدم اصرار شما بر اونجوری دیدن ایشون بود.
6-یک توصیه: اصل ذهنی تون رو بر این بذارید که هرگز نخواهید تونست همسرتون رو به هیچ وجهی حتی ذره ای تغییر بدید. این که دوستانی رو تغییر دادید یا...اصلا دلیل نمیشه. کسی رو انتخاب کنید که بتونید دقیقا همون جوری که هست بپذیریدش. احتمال تغییر رو اصلا در نظر نگیرید!!!!توصیه های دوستان رو جدی بگیرید:)
7- روی خودتون کار کنید و نذارید این موضوع باعث بدبینی شما به خانم ها بشه. ملاک هاتون رو بشناسید، برای انتخاب و آشنایی کسی پیش قدم بشید که شرایط فعلی شما رو بپذیره و نیاز نباشه ظاهر و وضع مالی و...رو بهبود بدید. این دوره آشنایی طولانی دردسرساز خواهد بود.
8- چرا اجازه میدید با شما بازی بشه؟به شدت عصبانی شدم وقتی خوندم که برای کسی که حرفش هر لحظه تغییر میکنه و ثبات و سلامت شخصیتی نداره، ساعت میخرید(تازه ناراضی هستید از هزینه کمتون)، وقت و انرژی میذارید، و رفتارهای بیمارگونه اش رو توجیه میکنید. این خانم انگشتر عشق قدیمش رو مینداخته و شما به عنوان یه مرد معتقد وقتی فهمیدید اون رابطه براش خاطره خوب داره بازهم ادامه دادید(بعد هم گفتید که فکر کردم پشیمونه!!) چون گریه کرد گفتید پاکه!!( متأسفانه گریه حربه ی برخی خانم هاست! گریه اونقدر ها که برای یک مرد سخته برای ما سخت نیست)تو رو خدا دوباره متنتون رو بخونید! مرد مؤمن، این رفتار از یه مرد عاقل که میخواد محکم باشه، فرمان زندگی رو به دست بگیره و مسئولیت زن و بچه قبول کنه بعیده! احساسات اگر در مرد نباشه زن ازش دور میشه و سرد میشه اما شما یا فقط احساسی عمل میکنی یا به ندرت فقط منطق.
9- مطمئنم خدایی که به خاطر پایبندی و قلب پاکتون شما رو تا الان پیش آورده همسری رو که لیاقت مهربانی و اخلاق و عشق شما رو داره به شما هدیه میکنه. امثال شما این روزها کم پیدا میشه. به خودتون و باورهاتون احترام بذارید و منطقی انتخاب کنید و عاشقانه در کنار همسرتون زندگی کنید.
10- ببخشید اگر جسارتی کردم.خواهر کوچکتون شدم و دلم به حال احساسات پاکتون سوخت
التماس دعا
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
دوست عزیز مهمترین کاری که باید انجام بدین و روش کار کنید کنترل احساسات است.
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
سلام جناب وجدان
به همدردی خوش آمدید
ضمن تایید حرفهای دوست عزیزم سرافراز ، چون آدم مقیدی هستید حرفهایم را با یک آیه از قرآن
شروع می کنم.
خداوند در قرآن می فرماید :
عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ
تَعْلَمُونَ"!!!!
"چه بسیار شود که چیزی را مکروه شمارید ولی به حقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده، و چه بسیار شود چیزی را دوست دارید و در واقع شرّ و فساد شما در آن است، و خدا (به مصالح امور) داناست و شما نادانید!!!!"
پرسیدید این تقاص کدام اشتباه شما بوده؟
پاسخ ساده است...بی تدبیری شما!
خداوند آنقدر مهربان است و شما را دوست دارد که نمی خواهد شما به سمت شر و بدی
بروی و با اینکه خطا کردی او باز هم به فکر شماست بعد باز هم گلایه و شکایت؟
شما یک آدم معتقد هستی و او نیست!
اولین درس ازدواج! "همیشه با کسی ازدواج کن که همفکر و هم اعتقاد با تو باشد و حتی یک
سر و گردن بالاتر از تو! و دیندار تر از تو"
درس دوم! "آدمها را همانگونه که هستند بپذیر و نگو بعدا درستشان می کنم و یا دلش پاک
است و چیزی در دلش نیست!"
گفته اید که دلم به حال عشق و علاقه ای که به پایش ریختم می سوزد!
خوب برادر من انسان حتم الخطاست!
شما هم اشتباه کردید!
انقدر خود را سرزنش نکنید!
بهرحال هر کسی خطا می کند! اما باید از خطاها درس گرفت تا دیگر تکرار نشوند!
می دانم که حال و روز خوشی ندارید!
اما به عنوان کسی که نامزدیش به خاطر مخالفت خانواده پسر بهم خورده به شما می گویم که
این به صلاح شما بوده!
ببینید من آدم معتقدی هستم ولی فردی که برای ازدواج با او آشنا شده بودم معتقد نبود و
دائم اعتقادات من را به سخره می گرفت!
خانواده اش هم آدمهای مناسبی نبودند! و خدا را شاکرم که قبل اینکه با چنین مردی ازدواج کنم
همه چیز بهم خورد!
شما هم خدا را شکر کن!
هرگز هم از این دعاها نکن! از خدا بخواه آنچه به صلاح شماست برایت رقم بزند!
این تجربه برای خود من باعث شده هر کسی از من خواستگاری می کند اول از اعتقاداتش
بپرسم و بعد خانواده اش!
شما هم همینطور باش!
ازدواج عاقلانه را با احساسات شعله ور اشتباه نگیر!
ازدواج اگر عاقلانه باشد و با تدبیر احساسات هم در آن دخیل است اما تب تند زود به عرق
می نشیند!
دنبال آدمهایی از جنس خودت باش و به احساساتت را مهر کن و تحت لوای عقل و منطق قرار
بده!!!
آدمها را بیشتر بشناس و انقدر ساده دل و خوش باور نباش!!!
گاهی اوقات خدا می خواهد به ما درس بدهد و ما دائم لجاجت می کنیم!
این رابطه به صلاح تو نیست به چند دلیل!
دختری که برای توجیه اشتباهش به اشتباهات دیگر دست می زند قابل اعتماد نیست!
او نمیتواند شما را رشد دهد و شما هم نمی توانی او را عوض کنی!
و از همه مهمتر جهان بینی شما با او متفاوت است!!!
بحث یک عمر زندگی است و این اصلا شوخی نیست!
عاقلانه ازدواج کنید و عاشقانه زندگی کنید!
با مطالعه مقالات این سایت کمی بیشتر تجربه حاصل کنید و ضمنا کار خوبی می کنید که
با مناجات خودتان را آرام می کنید!
ضمنا کمی از احساسات خود کاهش دهید و احساساتتان را مدیریت کنید تا شما راهنمای
احساستان باشید نه او راهنمای شما!
عشق حقیقی خداوند است و او عاشقانه شما را دوست دارد و منتظر شماست!
هر وقت راهی را اشتباه رفتید بدانید که این نشانه ها از سمت خدا نیست!
وقتی برای ازدواج و حتی به قصد ازدواج با کسی دوست می شوید یعنی نقض قوانین الهی
پس باید چای لرزش هم بنشینید!
اگر همان اول خانواده تان را در جریان می گذاشتید و جلسات معارفه را تحت نظر خانواده ها
طی می کردید زودتر به نتیجه می رسیدید و انقدر هم بیهوده وابسته نمی شدید!
حالا به جای نا امیدی و ملامت خود و آه و ناله برخیزید!
زندگی جاریست و جهان با همه زیباییش منتظر شماست!
این یک فرصت فوق العاده برای شماست که فقط یک بار زندگی کنید!
روحتان را آنقدر بزرگ کنید که حوادث اینچنینی شما را از ادامه راه زندگی باز ندارد و ارتباطتان را
با خدا آنقدر قوی کنید که در بد ترین طوفان های زندگی خم به ابرو نیاورید!!!
زندگی و عشق همچنان در شما جاریست پس این بار از راه درست به دنبال یک همراه و
همسفر برای زندگی خود باشید!
همین که با این سایت آشنا شدید این را لطف خدا بدانید که دوستتان دارد و نگرانتان است!
به جمع گرم و صمیمی سایت همدردی خوش آمدید.
سلام خواهر خوبم بهار
شاید باورتون نشه، ولی احساسات عجیب و غریب و از طرفی ماورایی سراغم اومده
فکر میکنم دوباره متولد شدم، انگار از سقوط ماشین به دره زنده موندم در حالی که خودم اصرار به سرعت زیاد داشتم
در مهربانی خدا که ثانیهای شک نمیشه کرد اگر هم تندی از امثال منه کوچک در این عالم سر میزنه به خاطره جهله
در این ارتباط که به اون خانم هم گفتم این بود که بیشترین لطمه به غیرتم خورد که این بزرگترین سرمایه برای یک مرده
الان فکر میکنم اگه این ارتباط به سرانجام میرسید، دیگه چیزی از غیرتم نمونده بود که بخوام خرج حراست از زندگیم
کنم. در واقع هیچ خط قرمز دیگه ای وجود نداشت.
من فکر میکنم این تقاص گناهام هست و خود این ارتباط هم یک گناه بود. ولی از طرفی اتفاقی که افتاد چیز جالب
تری هست همون مثالی که در اول گفتم آدم بعد از یک خطر بزرگ بیشتر به یاد خدا میافته، الان یک خودسازی شروع
کردم چیزی شبیه به چله گرفتن، و امیدوارم خدا کمکم کنه فقط دارم استغفار میکنم تا هم از این گناهم بگذره و هم
اینکه در آینده فتنهای وارد زندگیم نشه (فتنه ای که از روبرو شناخته نشد و با رفتنش خودشو شناسوند)
حق با شماست شاید فکر میکردم این دختر عوض میشه، البته عدم ثبات شخصیتی این دختر منو کلافه کرده بود مثلا
یک شب از خدا میگفت و از ذکرهایی که براش میفرستادم خوشش میومد ولی فردا همه چیز رو زیر سوال میبرد.
در مورد در جریان گذاشتن خانواده دوست دارم اول خودم به یک شناختی برسم و بعد به خانواده معرفی کنم البته نظر
خانواده برام مهمه، البته توجه کنید من به خود اون دختر بارها گفته بودم اگر همین الان بگی بیای خواستگاری نمیام
چون تو باید تو یکسری چیزها که برات سخت نیست عوض کنی که شاید اشتباه من این بود.
قبول دارم آشنایی با این سایت لطف خدا بود مثل تمام موارد دیگه دارم به این نتیجه میرسم حتی این ارتباط و گرفتاری
و عذاب هم لطف خدا بود چون الان فکر میکنم مثل یک پولاد آبدیده شدم. و دیگه بدتر از نمیدونم میتونه باشه یا نه
فقط خدا رو شکر میکنم بجز گرفتن دست اون دختر اسیر چیز دیگه نشدم.
منم به خودم تبریک میگم که تونستم اینجا دوستان خوبی پیدا کنم
لطفا اگر در مورد کنترل احساسات کتاب یا مقاله ای هست معرفی کنید.
ممنون از شما که برای من وقت گذاشتید و البته دوستان دیگر هم حتما استفاده کردند
در پناه خدا :72:
البته فقط وای به حال دگران :162:
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
سلام اینم مقالاتی که خواسته بودی:
البته تو تالار بگردی بازم پیدا میکنی
لینک 1
لینک 2
لینک 3
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hektor
سلام
گفتنی ها رو دوستان گفتند
نقل قول:
ايشون به طرز عجيبي جزء يكي از دختران حرفه اي در امر ارتباط با پسران هستند. تكنيكهايي كه ايشون در رابطه با شما بكار مي گيرند براي من بسيار آشناست. تحريك غير مستقيم حسادت شما با به ميون كشيدن يك پسر ديگه، با دست پس زدن و با پا پيش كشيدن، ابراز محبت هاي لحظه اي و سپس بيان جملاتي نظير ما بدرد هم نمي خوريم، ديگه سراغ من نيا و ... براي افراد ساده و بي شيله پيله اي مثل شما خيلي سريع جواب مي ده و اين حالت بلاتكليفي كه در شما بوجود آمده شما رو پايبند رابطه مي كنه.
با عرض معذرت یک سوال داشتم از خانم سرافراز
ایشون (دختره) قصد بازی دادن این آقا رو داشتند یا مثلا می خواستند پابند کنن؟
این تکنیک هایی که گفتین و اشاره کردین واسه چه منظوری بوده؟
نمی دونم شاید این سوالم تاپیکو منحرف کنه که امیدوارم اینجوری نشه
با سلام خدمت جناب هكتور...
كساني كه چنين بازيهايي رو در روابط بكار مي گيرند هدفشون مسلط شدن به رابطه هست... يعني اينكه مي خوان جريان رابطه به سمتي بره كه مد نظر خودشون هست. حالا ممكنه اين جريان سوءاستفاده مالي باشه يا توي آب نمك خواباندن طرف و يا اگر ببينند پسره موقعيت خيلي خوبي داره و بدرد ازدواج مي خوره و خودشون پايينتر هستند طرف رو به سمت ازدواج بكشونند و در هر صورت نيت دختر هرچي باشه روش سالمي براي برقراري ارتباط نيست چونكه چشم طرف مقابل رو با انگشت گذاشتن روي نقطه ضعفهاش بروي حقايق مي بنده و توهمي از عاشقي در ذهن اون بوجود مياره درحاليكه طرف مقابل فقط با عده اي از رمز و رازهاي حل نشده شخصيتي اون طرف روبرو شده و بلاتكليف شده و براي كشف اين رمز و رازهاي احساسي به سمت طرف كشيده مي شه نه الزاما بخاطر خوبي و اصالت شخصيت طرف!
اميدوارم متوجه منظور من شده باشيد.
كتابي هست بنام "قوانين روابط موفق" نوشته "باربارا دي آنجليس" كه در اون اين دو تا مقوله رو قشنگ توضيح داده. اگرچه از زبان يك خانم خارجي نقل شده اما بوضوح چنين بازيهايي رو در يك ارتباط منع مي كنه.
موفق باشيد:72:
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ویدا@
سلام وجدان عزیز
همه نوشته هاتو خوندم و حس میکنم خودت با نوشتن این مطالب قدم مثبتی برای خودت برداشتی
وقتی ادم رفتار خودشو تشریح میکنه بهتر نکات غلط رفتارشو متوجه میشه
از ته دل برات ارزو میکنم به خودت مسلط بشی و خدا بهترین ها رو نصیبت کنه
درسته خیلی سختی کشیدی اما عزیز من به چشم تجربه بهش نگاه کن
به امید شادی و موفقیت شما دوست عزیز:72:
سلام دوست خوبم ویدا
ممنون و لطف کردید که مطالعه کردید، بله من هم همین نظر رو دارم که ثبت و نوشتن این
مسائل کمک بزرگی اول در مهار احساسات مخرب و افراطی میکنه و دوم باعث میشه دیگران
در مورد خودم قضاوت کنند که این قضاوت و نقد باعث کسب تجربه و اشتباهات کمتر در آینده
بشه. من هم برای شما آرزوی بهترینها رو از جانب خداوند بخشنده دارم.
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط رایحه عشق
دوست عزیز مهمترین کاری که باید انجام بدین و روش کار کنید کنترل احساسات است.
سلام رایحه عشق عزیز
ممنون که نظر دادید بله مشکل من این احساسات هست، و باید برای کنترل و مهارش تصمیم
جدی بگیرم البته ناگفته نماند من فقط در جور موارد احساساتی هستم وگرنه در کل زندگی و
مسائل مختلف این اتفاق نمیافته نمیدونم چرا اینجوری میشم.
خودم از خودم بدم میاد انقدر منعطف و نرم میشم، سرما و گرما هستند که یک سال زیبارو خلق میکنند.
امیداورم بتونم به این مرحله برسم که بر احساساتم غلبه کنم.
موفق باشید :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانوب
سلام اینم مقالاتی که خواسته بودی:
البته تو تالار بگردی بازم پیدا میکنی
لینک 1
لینک 2
لینک 3
دانول عزیز
خیلی ممنون مطالع کردم ولی به نظرم یکم کاری سختی هست
نیاز به زمان داره
:72:
RE: ● من قربانی چی شدم/ این داستان بلند از عشق منه لطفا بخونید و کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar_t
دوست عزیز،جناب وجدان!
تمام نوشته شما رو با حرص خوندم. من کوچکتر از اونم که نظر تخصصی بدم فقط خواستم به عنوان یک زن چیزهایی رو که در نوشته شما دیدم بهتون بگم:
1- شما خیلییییییییییی احساساتی هستید و خوب متأسفانه این به هیچ وجه خوب نیست. شما در هر دو رابطتون از همون ابتدای امر اونقدر درگیر احساسات شدید که حتی توجیه های عقلانی شما برای رابطتون از دید نفر سوم کاملا احساسیه.در تقدس عشق یا لزوم وجود احساسات برای ازدواج تردیدی نیست اما چیزی که شما دنبالش هستید در واقعیت عملی نیست. نمیگم عشق پاک وجود نداره اما ظاهرش و نمودش با چیزی که شما در ذهن دارید خیلی متفاوته.
2- شما می گید انسان مذهبی هستید. من اصلا در حدی نیستم که بگم آره یا نه اما مدام سوالاتی برای من پیش اومد: چرا فردی که تا این حد معتقده که از مطلع دینی نظر میخواد به خونه یه دختر رفت و آمد میکنه؟ چرا اجازه میده دختر نامحرمی دستش رو بگیره؟چرا تا این حد روابط طولانی مدت، حتی بدون تماس فیزیکی با نامحرم برقرار میکنه؟ و نکته اش اینجاس که همه ی این کارها رو با دل پاک خودش و طرفش توجیه میکنه!! من به شخصه اصلا به پایبندی شما نیستم اما باز هم نتونستم این قسمت رفتار شما رو درک کنم. شما مدام کارهایی رو انجام می دید و بعد هم با نهایت حق به جانبی اونها رو توجیه می کنید. مسائل اعتقادی کاملا شخصیه اما این تناقض رفتاری و توجیه کردن هاتون نه
3- من به عنوان دختری که دانشجوی رشته ایه که کاملا در ارتباط اجباری و مستقیم با جنس مخالفه، بهتون می گم که هیچ کدوم از رفتارهای این خانم با هیچ منطقی قابل توجیه و درک نیست. با نظر اون دوستی که گفتن بازی زیرکانه یک دختره 100% موافقم. متاسفانه شما هم تصوراتتون و بینشتون نسبت به روابط و خانم ها اصلا منطقی و واقعی نیست و برای همین مدام ضربه می خورید. دوست عزیزم، خانم ها اگر واقعا به پاکی و درستی اهمیت بدن و احساسی به طرف مقابل داشته باشن و تعهد اخلاقی داشته باشن با آبرو و آینده و احساس خودشون بازی نمیکنن. رابطه رو به سمت تعهد و رسمی شدن سوق میدن.
4- خانواده شما تا چه حد در جریان روابط شما هستن؟چرا برای ازدواج از طریق خانواده اقدام نمی کنید؟ یا اگر میخواید انتخاب خودتون باشه، با توجه به این که خیلی زود احساستون بر منطقتون غلبه میکنه سعی کنید پیش از هرگونه ارتباطی حتی سلام و علیک بیشتر از حد معمول، اول کاملا تحقیق کنید، بعد دورادور مدتی طرف رو زیر نظر بگیرید(بدون اینکه از اون بت بسازید) و بعد از حداکثر یک ماه موضوع رو با خانواده مطرح کنید. باور کنید عملا بعد از غلبه احساسات شناختی وجود نداره
5- یک مشخصه بارز دیگه در هر دو رابطه شما: شما کسی رو که بهتون بخوره و هم نظر و هم باور شما باشه انتخاب نمی کنید. شما یکی رو انتخاب می کنید و بعد در خیالات خودتون تمام نکات مورد نظرتون رو به اون نسبت میدید. شما چیزهایی رو به اون خانم نسبت دادید که من نوعی اصلا نشانه ای از اونها در ایشون ندیدم. چیزی که دیدم اصرار شما بر اونجوری دیدن ایشون بود.
6-یک توصیه: اصل ذهنی تون رو بر این بذارید که هرگز نخواهید تونست همسرتون رو به هیچ وجهی حتی ذره ای تغییر بدید. این که دوستانی رو تغییر دادید یا...اصلا دلیل نمیشه. کسی رو انتخاب کنید که بتونید دقیقا همون جوری که هست بپذیریدش. احتمال تغییر رو اصلا در نظر نگیرید!!!!توصیه های دوستان رو جدی بگیرید:)
7- روی خودتون کار کنید و نذارید این موضوع باعث بدبینی شما به خانم ها بشه. ملاک هاتون رو بشناسید، برای انتخاب و آشنایی کسی پیش قدم بشید که شرایط فعلی شما رو بپذیره و نیاز نباشه ظاهر و وضع مالی و...رو بهبود بدید. این دوره آشنایی طولانی دردسرساز خواهد بود.
8- چرا اجازه میدید با شما بازی بشه؟به شدت عصبانی شدم وقتی خوندم که برای کسی که حرفش هر لحظه تغییر میکنه و ثبات و سلامت شخصیتی نداره، ساعت میخرید(تازه ناراضی هستید از هزینه کمتون)، وقت و انرژی میذارید، و رفتارهای بیمارگونه اش رو توجیه میکنید. این خانم انگشتر عشق قدیمش رو مینداخته و شما به عنوان یه مرد معتقد وقتی فهمیدید اون رابطه براش خاطره خوب داره بازهم ادامه دادید(بعد هم گفتید که فکر کردم پشیمونه!!) چون گریه کرد گفتید پاکه!!( متأسفانه گریه حربه ی برخی خانم هاست! گریه اونقدر ها که برای یک مرد سخته برای ما سخت نیست)تو رو خدا دوباره متنتون رو بخونید! مرد مؤمن، این رفتار از یه مرد عاقل که میخواد محکم باشه، فرمان زندگی رو به دست بگیره و مسئولیت زن و بچه قبول کنه بعیده! احساسات اگر در مرد نباشه زن ازش دور میشه و سرد میشه اما شما یا فقط احساسی عمل میکنی یا به ندرت فقط منطق.
9- مطمئنم خدایی که به خاطر پایبندی و قلب پاکتون شما رو تا الان پیش آورده همسری رو که لیاقت مهربانی و اخلاق و عشق شما رو داره به شما هدیه میکنه. امثال شما این روزها کم پیدا میشه. به خودتون و باورهاتون احترام بذارید و منطقی انتخاب کنید و عاشقانه در کنار همسرتون زندگی کنید.
10- ببخشید اگر جسارتی کردم.خواهر کوچکتون شدم و دلم به حال احساسات پاکتون سوخت
التماس دعا
سلام خانم بهار تشکر از شما بخاطر وقتی که گذاشتید
منم با حرص نوشتم، حرص از خودم نه اون
باور کنید گول چشمام رو خوردم، این دختر خیلی ساده بود (در ظاهر) ولی باطن نه دیر هم خودشو بروز داد
یا نمیدونم شاید من دیر شناختمش.
من مذهبی هستم ولی مومن نیستم که اگه بودم این ارتباطات و این مسائل هیچ وقت برام بوجود نمیومد.
اون دختری هم که در زمان دانشگاه باهاش آشنا شدم اولین روزهایی که میرفتم خونشون مادر و خواهرشون
بودن، ولی بعد بخاطر بستری شدن مادرش در بیمارستان و چون پدر نداشت و برای کمک در کارهای دانشگاه
چون روحیه مناسب نداشت خونشون رفتم و تنها بودیم ولی خدارو شکر نه خودم و نه اون شرمنده خدا نشدیم.
شاید مشکل من این هست که در خانواده اصلا به فکر ازدواج من نیستند فقط مادرم به فکره که اون بنده خدا هم
فقط میگه یک دختر چادری برات میگرم یعنی اینجوری ذهنیت داره، من به دختر چادری احترام میذارم
خیلی هم دوست دارم همسرم چادری باشه ولی این همه چیز رو مشخص نمیکنه.
توی دانشگاه و محل کارم به این نتیجه رسیدم.
در انتخاب اولم من شغلی نداشتم و کلا میشه گفت یکجور جوونی بود ولی در این مورد دوم قضیه فرق داشت، من به
خانواده میخواستم بگم ولی ماجرا طوری پیش رفت که نشد و بهتر که نگفتم چون الان بیشتر از من مادر آسیب میدید.
ولی این نکته که گفتید رو حتما لحاظ میکنم که باید قبل از هرگونه دلبستگی طرف رو زیر نظر بگیرم در مورد این شخص
تا حدودی بود ولی تغییر شخصیت و روشدن مسائلی که اصلا تصور نمکیردم برام عجیب و سخت بود و از طرفی علاقه
و وابستگی و هر چیز مخرب دیگه. من فکر میکردم خیلی شبیه هستیم، اولین چیز بحث اعتقادی بود مثلا من یک
اس ام اس براش زدم میلاد یکی از اماما بود اون هم در جواب یک شعر فرستاد که از من آتیشی تر بود ولی بعد
همه چیز رو زیر سوال میبرد و ...
اون مسائل و تعریفهایی که ازش کردم و اون کادویی که براش گرفتم وقتی بود که اینجوری بازی نمیخوردم اون تو این
فاصله خیلی رفتارش متفاوت بود به نظر من که یقینا همینه وارد شدن یک شخص دیگه (احتمالا همون عشق قبلی)
باعث شد اینجوری رفتار کنه.
مثل کسی که داره پله ها رو بالا میره تا پای جلویی محکم نشده پای زیریش رو از پله رها نمیکنه
نمیدونم چشمام ترسیده دیگه، دوست دارم شغل و ورزش و کارهای دیگه انجام بدم تا سرم گرم بشه و ازدواج نکنم
دوست دارم با ازدواج به آرامش برسم که اصلی ترین فلسفه ازدواج که خدا گفته هم همینه ولی با این وضعیت که
آدما تغییر میکنند، و به این راحتی دیگران رو بازی میدند و از طرفی طلاق شده یک مساله ساده مثل مهمونی رفتن
فکر کنم امثال من که به قول دوستان انقدر احساساتی هستیم آسیب میبینیم.
خیلی ممنون از راهنمایی های شما
من هم التماس دعا دارم از شما.
:72: