RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام فرانک جون
راستش من بعید بدونم مشکلی از بین رفته باشه، شاید جالب باشه بدونی همین 5 شنبه ازش پول گرفتم و همون شب 5شنبه اونطوری همه مسائلو چسبوند به هم
خواهرش ساعت 2ظهر تماس گرفت ایشون از 12 شب قاطی کرد
به خدا من نمیخوام چیزی رو به هم بزنم، ولی کلا هرجا حرف از خواسته های من میاد وسط شوهرم قاطی میکنه و شماها میگین بچه بازیه
من فکر میکردم رفتار جرأتمندانه از خودم نشون دادم که چیزی که میخواستمو گفتم بدون اینکه دعوا کنم یا زور بگم
فقط خواستمو مطرح کردم.
اما شوهرم فقط بلده دعوا کنه و حرفهای نامربوط بزنه و توهین کنه
به نظرت چیزی عوض شده؟
حالا بگذریم
من الآن باید چکار کنم؟
البته برای 4شنبه 9صبح نوبت گرفتم از مشاوره
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
اینکه خیلی خوبه پیش مشاوره بری چون ایشون همسرت رو هم ملاقات کرده
به نظرم فعلا یکم اروم باش . بذار تغییرات همسرت به یک ماه برسه فعلا 20 روزه گذشته یکم بیشتر بهش مهلت بده عزیزم
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم جان شوهر تو همین طوریه و تو فقط با تغییر خودت می تونی اونو تغییر بدی
مسائلی رو هم که تعریف کردی این قدر عادیه و تو زندگیه ما پیش می اد که من واقعا دارم تعجب می کنم
رفتار تو اصلا هم جرات مندانه نبود
تو از همسرت خواستی که دیگران رو مجبور کنه مطابق خواسته تو رفتار کنند!!!!
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
كاملا با اقليما جونم موافقم.
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
سه شنبه بهش گفتم بیا بریم مشاوره، گفت نمیام
هرکاری کردم گفت نمیام، منم اومدم بهش بگم قول دادی و حالا داری میزنی زیرش، دیدم جر و بحث میشه گفتم یه کم بگذره ازش دوباره بگم
فردا تولد مامانمه، دیشب بهش گفتم آره جمعه عصر مامان میخواد بره بیرون هماهنگ کردم با برادر و پدرم که عصر بریم اونجا و بدون اینکه مامانم بدونه خونه رو آماده کنیم و وقتی اومد تولد بگیریم
اولش بد نبود
ولی صبح که از خواب بیدار شد تو قیافه بود، فکر کنم فردا هم داستان داریم و یکی دیگه از خوشیهام میخواد ناخوشی بشه
نمیدونم چکار کنم؟
هرکاری کرد سکوت کنم؟ اگه گفت نمیام ؟ اگه اومد اونجا و رفت تو قیافه؟
من باید چکار کنم؟
اگه سر کادوی مامانم بازی در بیاره؟
اگه....
من باید چه رفتاری داشته باشم؟
تو رو خدا زود جوابمو بدین
دیگه هر رفتاری میخوام داشته باشم استرس دارم که منفعله یا جرأتمندانه یا اشتباه؟
میشه بگین؟
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شميم جان انقدر نگران نباش .
هيچ اتفاقي قرار نيست بيوفته . انقدر موج منفي نده و سعي كن به خودت مسلط باشي و آروم باشي . چون وقتي تو آرامش داشته باشي و انقدر استرس نداشته باشي حتي اگه همسرت هم بخواد آرامش تو رو بهم بزنه نمي تونه . پس سعي كن ذهن خوني نكني و خودتو آماده كن براي يه مهموني كه بهت خوش بگذره .
حداكثر تلاشتم بكن كه تو مهموني به همسرت احترام بذاري و بهش شخصيت بدي . اينجوري اونم بهونه دستش نمياد تا اسباب ناراحتي تو رو فراهم كنه عزيزم .
خيلي خوب كاري كردي كه سر مشاوره باهاش بحث نكردي . خودت اگه تونستي برو پيش مشاور تا اون بهت ياد بده كه چطور و با چه زبوني با همسرت صحبت كني كه كم كم نرم بشه و خودشم باهات بياد مشاوره .
انقدر نگران كارايي كه شوهرت مي كنه نباش . تو مي توني كم كم با رفتاراي خوبت بهش نشون بدي كه دوست داري تو خونت آرامش برقرار باشه و اون شايد اوائلش مقاومت كنه ولي كم كم مقاومتشو مي شكنه و باهات همراه ميشه .
اميدوارم مهموني بهت خوش بگذره .
شاد باشي دوستم . :72:
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام سبکتکین عزیزم
میگی ذهن خوانی؟ نه به خدا ، مال اینه که خوب میشناسمش
الآن بهش زنگ زدم و با شور و اشتیاق مثل همیشه باهاش حرف زدم و گفتم بریم بیرون، خیلی سرد برخورد میکنه
خب میدونم این اولشه
میدونم فردا مثل تولد بابام میخواد بره دم خونه بابام پیادم کنه بگه تو برو من بعد میام و تولد مامانم رو هم مثل بابام خراب کنه
میدونم میخواد رو اعصابم راه بره
و حدس میزنم بخواد بگه اگه بهم زنگ نزنن و دعوت نکنن من نمیام، (لجبازی و مسخره بازی بخاطر اینکه من گفتم باید بهم زنگ بزنن و میگفت این مسخرس)
فکر میکنم فردا و البته امروز اتفاقهای خوبی نیفته
برام دعا کن
تا جائیکه بتونم خودداری میکنم ولی اگه تو پستی بخواد سنگ تموم بزاره شاید همه چیزو تموم کنم
از روزی که عقد کردیم تا حالا، هیچ شادی نبوده که توش واقعا شاد باشم
حتی روز عروسیم
:302:
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم بهاری عزیز
پیشاپیش از حس منفی که پست من برای شما داره عذرخواهی می کنم
چو بینی نابینا و چاه هست، اگر خاموش بنشینی گناه هست
عنوان تاپیک رو گذاشتی "خسته از تکرار مشکلات !! "
اما آیا واقعا ، از این همه تکرار خسته ای؟
آیا واقعا از اینکه حتی نمی تونی یک ماه بدون دغدغه آرام و بدون تنش زندگی کنی ، به تنگ آمده ای؟
من که چنین برداشتی نمی کنم!
شما به دنبال درمان یک زخم نیستی بلکه داری فقط مسکن روی اون زخم می گذاری ... فکر نمی کنی کم کم دُز این مسکن ها داره میره بالا؟ تا جایی که دیگه کارساز نباشه؟
یه نگاه به پست هایی که در جواب دوستان زده ای بکن !!
همش درحال گفتن
من اصلا منفی نبودم ...
من قبلا اینکارو کردم...
من نمیخوام دو روز دیگه جلوی بچم ...
من حساس نشدم....
مشکل من این نیست....
راستش من بعید بدونم...
میگی ذهن خوانی؟ نه به خدا ، مال اینه که....
همه ی اینها میشه گرفتن مسکن نه بر طرف شدن بیماری اصلی ...
کمی عمیق تر پست ها رو بخون
هیچ اتفاقی نمی افته اگه بلافاصله درصدد برطرف کردن قضاوت های نادرست دیگران بر نیایی
به نظر من که رفتارت خیلی بچگانه هست و دیری نمی کشه که همسرت کامل ازت با این رفتارهای بچگانه ات خسته بشه ...
شاید الان در برابر پست من بخواهی جوابی بنویسی
ولی قبل از نوشتن پست کمی با خودت فکر کن ... پاسخ تو به نوشته های بالهای صداقت و دیگر اعضا چه فایده ای برای شمیم بهاری خواهد داشت؟!
گیریم من و تمام بچه ها ( بعد از خوندن 534 ارسال از شما )داریم در مورد شما و رفتارتون، اشتباه قضاوت می کنیم ...
حالا باز کردن اشتباه ما ، آیا دردی از تو درمان می کنه؟
من می گویم خیلی رفتارت بچگانه هست ، زندگی ات را خودت داری خراب می کنی ... حالا تو بگو نه ، چنین بود و چنان شد ، آخه نمی دونید که
دیروز ...
هفته پیش ...
عروسی دختر عمه ام ...
مسافر ت مکه مادرشوهرم ...
این همه گفتن مشکلات قبلی و این شاخه به اون شاخه پریدن ، چه فایده ای داره؟
نکته : وقتی شخصی در برابر رفتارهای دیگران دائما به دنبال دفاع از خودش هست ، از ضعف عزت نفس رنج می بره ، پس اون شخص می تونه با بالا بردن عزت نفسش ، مشکلش رو بر طرف کنه
خلاصه اینکه:
کاهش و کنترل حساسیت ها و انتظارات از دیگران و بسیج روند منطقی ذهن در برون رفت از مشکلات و رسیدن به هدف در چنین موقعیت هایی (موقعیت هایی که با مشکلی روبرو هستیم)، از تمرکز کردن بر روی اشتباهات دیگران مفید تر است. شک نکن!
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
بالهای صداقت عزیز، مرسی که برام نوشتی
من اگه چیزی در جواب دوستان مینویسم اصلا بخاطر این نیست که بخوام خودمو توجیه کنم، فقط مواقعی که میبینم از شرایطم اشتباه برداشت شده توضیح میدم
امروز سعی کردم هرچیم که شد خوددار باشم، همه چیو ریختم تو خودم، هرکاری کرد، سرسنگین بود، بی محلی کرد، و ...
من خودم بودم، سعی کردم حس کنار شوهر بودنو تو خودم بکشم، گفتم شوهرم یکی مثل این همه آدم که فروشگاه و مغازه ها هستن، مگه اونا مشکل ندارن؟ مگه بعضیهاشون عصبانی نیستن؟ من ناراحت میشم؟نه
شوهرم هم یکی مثل بقیه
خیلی سخته تمام آرزوهامو که خندیدن با خنده های شوهرم و گریه کردن با گریه هاش بودو بخوام تو خودم بکشم
ولی امروز اینکارو کردم
نتیجش شده معده دردی که تو تمام زندگیم تجربش نکرده بودم، دارم درد میکشم و به این فکر میکنم که واقعا جون من ارزش رسیدن به عشق شوهرمو داره؟
واقعا داره؟
نمیدونم
یه چیزیو میگم و امیدوارم اینو هم مثل حرفهای قبلیم بچه بازی و یا توجیه برداشت نکنی
من ذاتا انسان عاطفی هستم، اگه یه نفر به کمکم احتیاج داشته باشه محاله براش کم بزارم، اینو میگم که فقط عمق فاجعه احساسی بودنمو درک کنی و نمیخوام بگم اگه کس دیگه ای جای من بود اینکارو نمیکرد، نه، به خدا فقط میخوام بدونی وقتی من راجع به یه پسر تصادفی وسط خیابون میدوم میرم آبمیوه میخرم که رنگ پریدش سرجاش بیاد، اونم وقتی حداقل 20-30نفر دورش جمع شدن و فقط دارن نیگاه میکنن، اونوقت توقع داری شوهرم بره تو خودش، بی تفاوت باشه یا بی محلی کنه بعد من در کمال خونسردی بگم خب حتما سرکارش یه چیزی شده دیگه ولش کنم برم دنبال کارم تا حالش روبراه بشه؟
درستش اینه ها
من منکرش نیستم به خدا
ولی ذاتمو چکار کنم؟
شاید من امروز زیادی ذهنخوانی کردم ولی این ذهن خوانی مربوط به تجربه های تلخ این دوسال زندگیمه
استرس اینکه نکنه فردا یه فشار دیگه به خانوادم وارد بشه یا دلشون بخاطر زندگیم بلرزه و اینکه دوباره دعوامون بشه باعث شد به جونم صدمه بخوره
کاش این همه که دوستان برام مینوشتن ، یکی هم پیدا میشد بگه چطوری ذاتمو عوض کنم
جناب Sci خیلی به من کمک کردن ولی موضوع اینه که کسی متوجه عمق فاجعه عاطفی بودن من نیست
من حاضرم نون شب نداشته باشم بخورم ولی یه تکیه گاه امن و محکم داشته باشم
ولی متأسفانه الآنزندگی دارم که توش نون شب دارم ولی تکیه گاهم بیشتر مواقع آنچنان پشتمو خالی میکنه که با مخ میخورم به در و دیوار
اونوقت وقتی از درد فریاد میزنم، همه میگن تقصیر خودته
من رفتم مشاوره، به من گفت تو چیز غیر منطقی از زندگی نمیخوای، گفت زیادی زنی
و شوهرم، ...
بالهای صداقت عزیز
میشه دقیق و روشن بگی کجاها بچه بازی در میارم؟
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
عزیزیم دوست نداشتم اینو بنویسم اما من فکر می کنم اگر از تجربه دیگران استفاده نکنی و باز زندگیتون به دست عواطف و احساساتت بسپاری ،زندگی خودش بهت یاد میده چجوری باید اونها رو کنترل کنی. البته با دردی زیاد این رو تجربه خواهی کرد.
عواطف خوبه خیلی هم خوبه اما بیان اونها و ابرازشون همیشه از یک طریق انجام نمیشه.
یک مثال می زنم متوجه بشی. نمی دونم تا حالا مادری رو دیدی که بچه اش داره از پله بالا رفتن رو تجربه می کنه. عاطفه نادرست مادری اگر کنترل نشه بچه شاید هیچوقت یاد نگیره از پله بالا بره یا اگر یاد بگیره با تاخیری زیاد و سختی ای بیشتر اما اگر مادر بتونه عاطفه اش رو اینطور نشون بده که فقط به بالا رفتن فرزندش نگاه کنه خیلی بیشتر برای فرزندش مفید خواهد بود.