-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره ی عزیزم :72:
می دونم که نمی تونم اونجوری که دلت می خواد درکت کنم .
اما اینم می دونم که احساس خستگی و ناامیدی ممکنه برای هر کسی پیش بیاد ... هرکسی ممکنه گاهی دچار یاس و بیهودگی بشه ... آدمها گاهی دلتنگ می شن ... گاهی احساس تنهایی می کنن ... گاهی محیط براشون غیرقابل تحمل می شه ... گاهی بی حوصله هستن و احساس می کنن توان جلو رفتن ندارن ... و گاهی میل به توقف می کنن ...
از اون گذشته گاهی ما عادت می کنیم به نداشته هامون بیشتر فکر کنیم ... به اون چیزهایی که نیست و عذابمون می ده ... به چیزهایی که کم داریم و زندگیمون رو بی رونق می کنه ... و همین هاست که زندگی رو رنج آور می کنه ... و تحمل اون رو سخت تر ...
گل من ،:43:
می خوام از تو بپرسم ، به نظر تو اگه ما به داشته هامون فکر کنیم یه عالمه چیز قشنگ برای دیدن و لذت بردن پیدا نمی کنیم؟ ... به اطرافت نگاه کن ... اگه بابا نیست ، مامان که هست ... اگه پدرت ترکت کرده ، مادرت که کنارت مونده .... آیا این خوشحال کننده نیست ؟ به این فکر کن که ممکن بود مادرت هم رفته باشه ... اونوقت چی ؟ ...
به خودت فکر کن عزیزم... یه دختر جوون ... پر از احساسات زیبا ... تحصیلکرده ...
واقعا فکر می کنی هیچ چیزی در این دنیا وجود نداره که تو رو خوشحال کنه و امیدوار به زندگی ؟ ... من که باور نمی کنم ... تو با این روحیه ی حساس و سرشار از احساسات ؟ نه . من باور نمی کنم . حتما چیزهایی هست که باعث خوشحالی توئه ... نه ؟ ... بگرد اونها رو پیدا کن و ازشون لذت ببر ... صبح های زود ... طلوع خورشید ... آسمون ... پرنده ها ... درختها ... گلها ... آب ...
خنده ی یه بچه ی کوچولو نمی تونه تو رو سر ذوق بیاره ؟ ... من مطمئنم وقتی با گریه ی یه بچه مواجه می شه دلت می لرزه ... دلت می خواد گریه اش تموم بشه ... نه واسه اینکه خسته ای . نه واسه اینکه تحمل صداش رو نداری . نه. واسه اینه که تو هم آدمی . مثل همه ی ما .... چون دوست داری اون بچه بخنده ... چون دلت می خواد طعم خوش زندگی در لحظه ها جاری باشه ...
منم مثل honarmand عزیز فکر می کنم تو باید به زندگی با همه ی بدیهاش ، با همه سختی هاش ، با همه ی ناملایماتش عشق بورزی تا اون هم متقابلا عشق رو به تو هدیه کنه ...
عشق ورزیدن و دوست داشتن کار سختی نیست .. کافیه عینک تیره غم و ناامیدی رو از روی چشمات برداری ... اونوقته که لحظات خوش زندگی و لذت دوست داشتن در تو شکوفا می شه ...
می دونی چیه ؟
غم ماهیت غریبی داره ... اگه غم نباشه درک شادی می تونه محال باشه ...
خوب .پس فکر می کنم تو از خیلیهای دیگه جلوتری . چون غم رو با تمام وجودت درک کردی ... حالا دیگه باید دنبال فرصتهای شادی بخش باشی ... فرصتهایی که شاید حتی به چشم دیگران نمی یان ولی تو ، فقط تو می تونی با نگاه ظریفت کشفشون کنی ...
یالا!! بجنب دیگه ... دیگه انباشت غم بسه ...
از کجا شروع کنیم ؟
پیشنهاد من اینه :
اول از خونه ی خودتون . از مامان مهربون و دوست داشتنی ... تا حالا به بوسه ی مامانت فکر کردی ؟ عجب طعمی داره ...
صدای جیک جیک گنجشکها رو می شنوی ؟ نه ؟ توی یک آپارتمان زندگی می کنی ؟ پس به صدای حرکت ماشینها گوش بده .... میگن زندگی جریان داره . نه ؟ ... وقتی ظرفها توی ظرفشویی تو سرو کله ی هم می خورن ، احتمال نمی دی که می خوان بهت ثابت کنن وجود داری ... وقتی بوی غذا خودش رو از آشپزخونه به مشام تو می رسونه به معنی اهمیت وجود تو نیست ... کتابات چی ؟ من که عاشق کتابهام هستم . وقتی بهشون نگاه می کنم روی سر هرکدومشون علامت سوال های زیادی می بینم که تا نخونمشون پاک نمی شن ... البته شاید بعد از خوندن ، سوالها بزرگتر ، متنوع تر و متعددتر بشن اما چه بهتر ... اینا نشون می ده که نویسنده ی این کتابها و شایدم کتابهای بسیار دیگه ای منتظر تو هستن ...منتظر که نوشته هاشون رو بخونی ... این می دونی یعنی چی ؟ یعنی اونا فهمیدن من و تو مهم هستیم .. برای همین هم نوشتن ... حالا نامردی نیست اگه بگیم چون من بی حوصله هستم و خسته ...
ای بابا .... اینقدر چیزهای قشنگ برای دیدن و دوست داشتن وجود داره که آدم نمی تونه روی اونا مکث نکنه ... توی خونه . توی خیابون . توی دانشگاه . توی مغازه . توی پارک ... و حتی روی تخت بیمارستان ... مطمئنم که تو قدرت دیدن زیباییها رو بیش از من داری ....
دوست دوست داشتنی من ؛:46:
دوست داشتن یعنی اینکه من تو رو ندیده و نشناخته دوست بدارم ... این فضا رو ... این هوا رو ... بیماریم رو ... تنهاییم رو ... خستگیم رو ... همه و همه رو ...
دوست داشتن یعنی اینکه دل من و تو برای هم بتپه ...
دوست داشتن یعنی وقتی دستت رو زیر آب می گیری ، خنکی اون ، خنکای روح بخش زندگی رو برات تداعی کنه ... طراوت ، تازگی ، سرزندگی ...
دوست داشتن یعنی بتونی با روشنی و گرمی خورشید ارتباط برقرار بکنی و گرما و نورش رو تا اعماق وجودت راه بدی ...
دوست داشتن یعنی وقتی صدای خش خش جارو کردن کوچه توسط یه رفتگر رو بشنوی دلت بتپه ... به اون صدا و به اون تلاش عشق بورزی ...
دوست داشتن یعنی وقتی روز شروع می شه بخندی و با تپش دلت و با خنده زیبای خودت به مادرت شادی و عشق هدیه کنی ...
دوست داشتن یعنی از اینکه داری نفس می کشی ... از اینکه ریه هات هنوز می تونه هوای تازه ای رو به درونش فرو ببره و دوباره آزادش کنه ... غرق در لذت بشی ... تصورش رو بکن ... یه چیزی که مثل بادکنک هی پر و خالی می شه ... بامزه نیست ؟... زندگی تو دست یه چیز کوچیکی شبیه بادکنکه ...
دوست داشتن یعنی از چیزایی که داری در حد نهایتش بهره ببری ... داشته هات رو دوست داشته باشی و برای دستیابی به اونچه که نداری تلاش کنی ....
دوست داشتن یعنی قدر لحظاتی که به سرعت سپری می شن و تو می تونی با کمک اونها یک چهره ی ماندگار و دوست داشتنی از خودت بسازی بدونی ...
دوست داشتن یعنی ...
شاید بهتره تو این جمله رو تکمیل کنی ....
به داشته هات فکر کن عزیز دلم و با کمک اونها دوست داشتن رو به یک جمله ی تمام نشدنی تبدیل کن .
تو خیلی چیزها داری که قطعا من و هیچ کس دیگه اونارو نداره ... داشته های آدمها معمولا منحصر بفردن ... پس بیا کشفشون کن و با اونها به زندگیت جلا بده ....
تو قراره یک روانشناس متبحر بشی که می تونه تالمات ، غمها و دردهای روحی و روانی افراد رو التیام ببخشه و حتی به اونها یک زندگی نو و تازه هدیه کنه ...
پس خودت رو جمع و جور کن ...
یالا ... زود باش ... بجنب ...
زمان منتظر من و تو نمی مونه ...
کاش می دونستی چقدر دوستت دارم ...:72::43:
-
RE: آخرین تلاشها
مرسی که وقت گذاشتید . مخصوصا" شما مدیر همدردی که حداقل نخواستید همه چیز رو رویایی جلوه بدید. در مورد اینکه شکست خاصی در زندگی داشتم باید بگم اولیش در سن 2/5 سالگی بود زمانی که پدرم رفت و من به شدت به هم ریختم و همان موقع به علت تنفر شدید از مردها تحت نظر روانپزشک بودم . در زندگیم همیشه محبت کردم و نمی خواهم شعار بدم که هیچ توقعی نداشتم بلکه برعکس من محتاج توجه و محبتی بیش از اونکه فکرش را بکنید بودم . همیشه در برابر بی وفایی ها سکوت کردم . و سعی کردم وانمود کنم مهم نیست.ولی چه بسا که داغون می شدم و سکوت می کردم . د وران بچگی بسیار سختی داشتم.همیشه در مدرسه به جهت گوشه گیری مادرم را میخواستند .هیچ وقت به کسی اعتماد نکردم و نمی کنم چون خودم رو میشناسم که تا چه اندازه حساس و شکننده ام و طاقت شکست خوردن را ندارم.من از سن 17سالگی خودم کار می کنم و تمام هزینه هایم به عهده خودم است البته بماند که سالی یکبار بابای گلم پیداش میشد و به اندازه یک هفته پول تو جیبی داشتم و یا زمانهایی که در بیمارستان بودم یا در خانه بیمار بودم مادرم د ربعضی موارد کمکم می کرد و این چیزی است که من از آن متنفرم چرا که من می توانستم بدرخشم من عاشق کتابهام بودم من عاشق مطالعه بودم ولی اینو ازم میگرفت چون نه توانی میموند ونه فرصتی . من می تونستم در این دنیای لعنتی بدرخشم و آنچنان موفق باشم که کسی باورش نشود ولی با کدوم فرصت ها با کدوم حمایت ها با کدوم روحیه و... من از کار خسته ام از درس خسته ام از زندگی خسته ام . من سالهاست که حتی به مسافرت نمی توانم بروم با کی ؟ با کدوم خونواده ؟ مادرم که همیشه منو در خانه تنها گذاشته و به مهمونی و ... میره من تقریبا تمام شبها گریه می کنم تا خوابم میبره و صبح میرم سر کار یا دانشگاه و شب میرسم خونه و دوباره .. . من حتی نمیتونم کسی رو داشته باشم که گذشتمو فراموش کنم همه بی معرفت و دروغگو .اینو بارها امتحان کردم که می گم البته اصلا خودمو ناراحت نشون ندادم چون خودم میدونم مردها چه جور آدمهایی هستند. من فکر می کنم بتونم ازتون آدرس همون دکتری که گفتید رو بگیرم البته امیدوارم واقعا مثل بقیه نباشه . منو ببخشید که اینقدر تلخ و رک حرف میزنم فکر می کنم دیگه وانمود کردن کار من نیست . بازم دوست دارم نظرتون رو بدونم . پرچونگی کردم . شرمنده . منتظرتونم .
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره چقدر دردناک بود حرفات .
من پیش خودم احساس حقارت کردم که مشکلات خودمو بزرگ می دونستم در حالیکه در مقابل دیگران از جمله شما هیچند.
تازه فهمیدم که چه آدم کوچیکی هستم که خدا منو با مشکلات بزرگ آزمایش نمی کنه چون می دونه طاقتشو ندارم .
تو آدم قوی ای هستی . خدا دوستت داره .
منم چندین بار تو زندگیم نا امید شدم و می خواستم بمیرم ولی نه با خود کشی بلکه از خدا تمنا می کردم .اما زنده موندم و اجبارا با همه تلخی های زندگی دنیایی زندگی کردم .
کارهایی که دوست داشتم انجام دادم و بی خیال شدم و شاد شدم .
یه بار هم که همین آخریا نا امید شده بودم واقعا از همه جا و همه کس ، و داشتم که از خدا هم نا امید می شدم که ... همون جا خدا رو از ته دل خوندم و اشک ریختم و ازش کمک خواستم و اونو به معصومیت بچه خواهرم که روبروم خوابیده بود قسم دادم و یه نذری هم کردم .
مسئله مربوط به ازدواجم می شد ، چون خیلی بی راهه رفته بودم و از مسیر اصلیم دور شده بودم . خدا کمکم کرد . ناباورانه پذیرفتمش .
خدا خیلی خوبه و کارگزارانش توی این دنیا کم نیستن . همون آدمایی که واسطه خیر می شن .
خودتو نباز از خدا کمک بخواه . ما هم برات دعا می کنیم .
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره 1
همانطور که حدس زده بودم ، شمایی که قدرت تحمل این همه مسائل را داشته اید، و نسبت به درک مسائل اینهمه انرژی گذاشته و موفق بوده اید، باز هم پست اخیرتان نشان از اراده اتان در جهت حل مشکلاتتون داره. و ما هم در کنارتان خواهیم بود.
طبق قولی که دادم بودم، از طریق پیغام خصوصی مشاور مذکور را به شما معرفی کردم. امیدوارم با آرامش و خویشتنداری و صبر بتوانید از این موقعیت بحرانی به سلامت و موفقیت بگذرید. همیشه همه ما در پناه خدا و با تلاشهای امیدوارانه می توانیم در مسیر تغییرات سازنده زندگی قدم برداریم. و خود ابتکار و مدیریت زندگی را به دست گیریم
-
RE: آخرین تلاشها
سلام عزیزم
مطمئن باش از این به بعد کسایی رو داری که باهاشون درددل کنی:122:
ما همه تو رو دوستت داریم
اینو مطمئن باش و از پیامهایی که بهت میدیم میتونی اینو بفهمی
ان شاالله که مشکلت هر چه زودتر حل شه :203:
راستی برو در قسمت تاریخ تولد و تاریخ تولدتو بنویس
راستی کارت چیه؟ از کارت راضی هستی؟
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره جون
هيچ وقت نتونستم اون چيزي كه در وجودم هست كامل به زبون بيارم و احساس واقعيم رو به زبون بيارم ولي حالا مي خوام تمام تلاشم رو بكنم...
نمي خوام بگم واي چكار بدي مي كني
نمي خوام بگم چرا يه همچين فكري به ذهنت رسيده
نمي خوام بگم كه از اين فكرت برگردي و منصرف بشي
نمي خوام بگم بجز بقيه شايد يه ذره از تقصيرها هم گردن خودت باشه
نمي خوام بگم مي توني از اول شروع كني
نمي خوام بگم اگه راست مي گي كه مي تونستي بدرخشي راهش رو هم بايد پيدا مي كردي
نمي خوام بگم گناه اول گردن پدرته و بعد هم مادرت مقصره
نمي خوام بگم چه دختر شجاعي كه با اين صراحت حرفش رو مي زنه
نمي خوام بگم چه دختر ترسويي كه راهي جز فرار از زندگي پيدا نكرده
نمي خوام بگم چه زمونه اي كه با هات اين جور تا كرده
نمي خوام بگم سختي هاست كه آدم رو مي سازه
نمي خوام بگم اگه راه حل درست رو پيدا كني يه مامان بي نظير مي شي و يه همسر با وفا
نمي خوام بگم زندگي دو رو داره تو انگار فعلا روي تلخش رو ديدي و بايد صبر كني تا به زودي روي زيباش رو ببيني
نمي خوام بگم يه ذره مونده تا آخر سربالايي تند زندگي و چند قدم ديگه سراشيبي رو مي بيني
نمي خوام بگم سعي كن شاد باشي!!!!!!
نمي خوام بگم كاري كه مي خواي بكني از گناهان بزرگه
نمي خوام بگم خدا اين بدن رو سالم به تو داده و سالها بعد بايد سالم هم بهش برگردوني
نمي خوام بگم اين دنيا فقط يه گذره و مهم اينه كه تو و من و همه ما بتونيم با سربلندي ازش بيرون بيايم وگرنه صدها بار سخت تر در اون سمت منتظرمونه
و.............
فقط مي خوام بگم مي خواستم يه شب كه در اوج افسردگي هستي و گريه مي كني من هم كنارت بودم دستت رو مي گرفتم و باهات گريه مي كردم تا بدوني با اينكه تا حالا نديدمت ولي يه حس خواهري يا نه قوي تر يه حس ماماني!بهت دارم و دلم نمي خواد اشكات رو ببينم
دلم مي خواد بگم خدا نزديكتر از اونيه كه حتي فكرش رو بكني و تو رو خيلي دوست دارد خودت رو به دست خودش بسپار
اگه حوصله داري اين يكي رو هم بشنو البته شايد قبلا هم شنيده باشي ولي باز هم گوش كن
اين داستان رو يه روز كه حالم خيلي بد بود كاملا اتفاقي شنيدم و حالم رو عوض كرد و شد يكي از نقاط عطف زندگيم:
يك روز يه نفر از دنيا مي ره بهش مي گن مي خواي مسيري روكه تو زندگيت طي كردي ببيني
اون آدم مي گه :آره
يه صفحه جلو روش باز مي شه يه بيابون بزرگ و وسيع ميون بيابون يه رد پا مي بينه بهش مي گن اين رد پاي توست جلو تر مي ره دشتها كوهها و....همه جا اون رد پا ديده مي شد ولي در پشت اون رد پا يه رد پاي ديگه هم بود كه همه جا همراه رد پاي اون بود
مرد مي پرسه :اون رد پاي كيه؟
بهش مي گن :اون رد پاي خداست كه هميشه همراه تو بوده در پشت سرت بدون اينكه تو بفهمي
صحنه ها عوض مي شه و همه جا اون دو تا رد پا بودن تا اينكه مي رسه به يه كوهستان سنگلاخي و صعب العبور از اونجا يه دفعه از وسط راه رد پاها فقط يكي مي شه
مرد مي گه اينجا كجاست؟
مي گن:اينجا قسمتهاي سخت و غير قابل تحمل زندگيته
مرد مي گه :درسته انگار خدا از اينجا منو تنها گذاشته و خودم تنها بودم
مي گن :نه اشتباه مي كني از اينجا خدا تو رو در آغوش گرفته تا تو به سلامت از اين مسير رد بشي
ستاره عزيزم اينو جدي مي گم الان چشمام خيسه اميدوارم بيونم اگه نمي تونم راهي بهت نشون بدم حداقل هم دردت باشم
-
1 فایل پیوست
RE: آخرین تلاشها
سلام
شما همتون آدمهای جالبی هستید که ندیده و نشناخته و بدون توقع به کسی کمک می کنید. این واقعا" قابل تقدیره که من در جواب چیزی جز اینکه واقعا" ممنونم نمی تونم بگم . از شما مدیر همدردی از الینای عزیز ازگلپر عزیز از جستجوگر عزیز وطاهره عزیز و بقیه دوستان. نمی دونم بخاطر جو اینجاست یا واقعا" آدمهای دوست داشتنی ای هستید. بابت آدرس ها هم ممنونم سعی میکنم حتما" در اولین فرصت وقت بگیرم و برم. نمیدونم تاریخ تولدم به چه درد میخوره که ازم خواستید ولی میگم من متولد 6 مرداد1365هستم . و در مورد کارم هم توی یه شرکت که وابسته به شرکت نفته و بهره بردار جایگاه های سوختگیری گاز خودروهای سواریه کارمیکنم . من مسئول آمار و هماهنگی در مورد مشکلات موجود در جایگاهها هستم . کارم مورد علاقه ام نیست چون من دوست دارم با بچه ها کار کنم یا یه کاری که مربوط به رشته ام باشه . راستش نگاه نکنید که اینقدر با شما مثل آدمهای شکست خورده حرف میزنم ولی همیشه برای آدمهای دوروبرم یه روحیه ی خوب سعی کردم باشم . من فوق العاده کتاب می خونم این عادتو از همون دوران بچگی داشتم . و 95در صد کتابهایی هم که خوندم مربوط به روانشناسی بوده . راستش هدف من تو این رشته هیچ وقت کار مشاوره نبوده بلکه دوست دارم خودم هم علاوه بر بقیه حرفی برای گفتن داشته باشم نه اینکه صرفا" نظریه حفظ کنم و چشم بسته قبولشون داشته باشم. من همیشه متاسفانه هرکسی هم که دوست دارم آخرش به همونجایی که من رسیدم میرسه .ونسان ونگوگ یا زیگموند فرویدیا شاید باور نکنید آدولف هیتلر. من همیشه پشتکار هیتلر و تلاشش رو تحسین کردم . اون آدم نابغه ای بوده ولی به دلیل تنفر و سرکوب شدن احساساتش به اونجا رسیده و ... اصلا نمی دونم چی شد که دارم این حرفها رو به شما میزنم .آخه من همیشه به انسانهای بزرگ فکرمیکنم و زندگی خیلیها رو هم خوندم ولی شایدشما دوست نداشته باشید . شرمنده که خستتون کردم . بازم ممنونم.
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره 1 عزيز :47:
بهت حق مي دهم كه تا اين حد پريشان باشي :302::302::302::302:،
اكثر ما كه اينجا هستيم زخمهايي رو دلهامون هست اولش براي حل مشكل خودمون ميايم و بعدش غم خودمان يادمون مي ره . زندگي با همين مشكلاتش زيباست . امتحان دادن سخته ولي وقتي نمره خوب گرفتي لذتبخشه .
به نظر من تو دختر خيلي موفقي هستي كه با اين شرايط بد خودتو تا اينجا رساندي در شرايط خوب موفق شدن كه هنري نيست .
افكار منفي را از خودت دور كن و براي خودت اهدافي تعيين كن . سعي كن اهداف اوليه ات كوچكتر باشند . با رسيدن به اهداف كوچك اعتماد بنفس پيدا مي كني تا به اهداف بزرگترت برسي .
خودكشي مشكلي را حل نمي كند دختري را مي شناسم كه دائماً درحال خودكشي بود و موفق هم نمي شد تا اينكه دفعه آخر مشكل جسمي در اثر خودكشي پيدا كرد و نه تنها نتوانست بميرد بلكه الان مشكلاتي كه قبلاً آزارش مي داد را فراموش كرده و بيماري جسمي نصيبش شده كه تمام زندگيش درگير اين بيماري شده و الان افسوس آن زمان را مي خورد درحاليكه پشيماني سودي ندارد :54:
مرگ حق است و ما نمي توانيم دخالتي در زمان آن داشته باشيم . خودت را دوست بدار عزيزم .:72:
باربارا دی آنجلیس :
به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید. همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید. این زیبایی ها عشق درون شما را صدا می زنند و فرا می خوانند.
شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید.
هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتا نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید.
گویی آفریدگار هستی به شما می گوید : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همین دلیل این همه زیبایی ها را برای تو آفریده ام
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره ي عزيز ::72::43:
با تمام وجودم احساس تو را درک مي کنم و روح پردرد و رنجت رو مي فهمم.روحي که توي اين سالها هرکس و ناکسي يه خراش روي اون انداخته .حال يا متوجه بوده يا نبوده!از هر طرف به جسم کوچکت توي دوران کودکيت و نوجونيت يه فشارهايي اومده که يه ادم معمولي نمي تونسته تاب بياره .اما تو يه ادم معمولي نيستي که ،تو يه ادمي با توانايي هاي خاص خودت .ميدونستي اينکه يوسف تو 5 سالگي تو چا ه افتاد و از پدر ش دور شد به عنوان برده فروخته شدو......همه ي اونها شد زمينه اي که رشد کنه و بشه فرمانرواي مصر !:227:
ستاره جان دختر گلم مي توني ازمادرت برام بگي ؟بگي چه انتظاراتي ازت داره و تو از ش چه انتظاراتي داري؟چه قدر از هم راضي هستيد؟
خيلي دوست دارم بدونم کسي که برات تکيه گاه و مامن بوده از حرفها و احساسات ناز و قشنگت خبرداره يانه؟
مادرت رو چه جور زني مي بيني؟اون رو يه قرباني مي بيني يا يه قهرمان و شير زن؟!
چه قدر با مادرت همدرد و هم صحبتي؟
عزيزم فراموش نکن که تو ثمره ي وجود مادرت هستي .تو عشق و اميد و زندگي هستي براي مادرت هر چند که شايد مادرت هم براثر فشارهايي که متحمل شده نتونه اونها رو به شکل واقعي و انچه که دروجودشه نشونت بده.
نبينم تيشه بر ريشه ي اين عشق و اميد و زندگي بزني!
مبادا با اين فکر ي که حاصل فشارها و خستگي هاست و به ذهنت هجوم اورده اند دست به عملي بزني که نمک بشه روي زخم مادرت و روح رنجورش رو ازار بده!
عزيز دلم توي اين دنياي فاني نه خوشيهاش مانده گاره نه دردها و رنجهاش .چه بسا !فکر مي کنيم که اين خوشيها براي ما خيربه دنبال داره اما ميشه يه درد و رنج !
چه بسا! فکر مي کنيم برايمان شر است اما مي شود شيريني و خوشي!
الهي شکر!تو دختر عاقل و بالغ و تحصيل کرده اي هستي و توانا !
تو مي توني !من مطمئنم که با يه کم ديگه تحمل ،با کمي استقامت ،يه خورده ديگه ،خيلي زود زود،ازاين کوره راه بگذري و خودت رو توي جاده ي صاف زندگي بيندازي و سرت رو بالا بگیری و بشی یه خانم نمونه و موفق و سالها بعد بشینی و فاتحانه برای عزیزانت این روزها رو تعریف کنی و مثال بزنی.
یادت باشه الان توی این سفر تو و مادرت در قسمت کویر و سخت و سوزانش قرار دارید. تو می تونی با مادرت بیشتر همراهی و مساعدت کنی .
مبادا به چیری غیر از اینکه باید زیر بغل مادرت رو بگیری و از این کویر بگذرونیش و به جنگل و کوه برسونیش به چیز دیگه ای فکر کنی .ببینم نمی خوای که برای یک زن تنها رفیق نیمه راه باشی !می خوای؟؟
دختر نازم ،نازنینم !همین امروز همین الان برو و کنارش بشین واز وجودش لذت ببر !لبخند و رضایتت رو که بهترین و زیباترین چیزهاست که اون رو خوشحال می کنه نثارش کنتوی اغوش بکشش .شانه هاش رو ماشاژبده قدردانی کن و بهش نیرو بده دستش رو بگیر و از غمها ت براش بگو از تنهاییات از خواسته های نگفته ت از رنجش هات ارزوها ت از .......
اره دست تو دست هم به راهتون ادامه بدید !خیلی زود این کویر پایان پیدا می کنه وقتی این سر بالایی رو پشت سر بگذارید اون طرف جنگل کوه دریا دشت منتظر شماست بهتون لبخند می زنه دعوتتون می کنه تو اغوش می کشه و خستگی
های این سفر رو از تنتون بیرون می کنه و...چقدر فرحبخشه لحظه ای که خدا وند متعال وعده داده «پس از هررنج و سختی ،اسایش و راحتی قرار دادیم »
ستاره جان !تو جونی و قدرتمند ممکنه مادرت گاهی یه کمی خسته بشه تو می تونی از قدرتت استفاده کنی و مادرت و روی کول خودت بگذاری و راه رو باارامش و امید طی کنی.و فقط و فقط به ادامه ی مسیر فکر کنی .به جنگل سر سبز وزیبا به نسیم کنار ساحل به پهنای دشت به اواز قناری!به لبخند، به امیدو شور زندگی !
ستاره ی نورانی دوستت دارم مثل دختر خودم برات ارزوی شادی و موفقیت و امید و سر بلندی و سرافرازی می کنم.
عزیزم !ستاره باشی و جاودانی:72::228:
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره جان
اميدوارم كه بهتر باشي
قبل از هر چيز ازت مي خوام كه اواتورتو عوض كني شايد اين اولين قدم براي عوض شدن روحيه ات باشه
دوم اينكه هميشه لازم نيست كه ادم خيلي خودشو مقاوم و پر روحيه نشون بده شايد يكي از دليلهاي تضعيف روحيه همين باشه كه خودتو خيلي پر انرژي نشون مي دي و زودتر تخليه و خسته مي شي و احساس مي كني كه در درون به اين شكل نيستي و افراد دورو برت تورو درك نمي كنند واز درون تو خبر ندارند