RE: کمکم کنید، دارم دیوونه میشم (چطور فراموشش کنم؟)
[align=justify]در نگاه همه ، خوشبختي نقطه ي رسيدن آدمي بر تمام آرزوهاي خويش و خوش بودن است. كسي هست كه هر روز صبح ،تن سالم خود را خوشبختي بداند ؟؟؟
بجای اینکه احساس خودتو اینطوری سرگردون کنی که به جایی برسی که هنوز علاقتو به زبون نیاوردی به ته خط رسیدی و فکر خودکشی میکنی! یه روز دیگه با دیدنش جون میگیری! (که به نظر من این اسمش علاقه شدید قلبی نیست با عرض معذرت! این اسمش دوقطبی های ناشی از فوران احساسات شدید سرگردونه!) بجاش احساستو توی یه حیطه دیگه متمرکز کن.
تو این سن و سال که شما داری یعنی 19 سالگی یعنی اوج جوونی و احساس پس دل بده به چیزیکه رشدت بده نه چیزیکه روز به روز آبت کنه!
من و خیلیایی دیگه هم مثه شما این دورانو گذروندیم، فکرکنم حداقل 90% آدما یه همچین علاقه ای تو زندگیشون تجربه کردن، براشون با یار همه چی خوب و قشنگه و بی یار همه چی زشت! اما هیچکدوممون به اندازه ادعایی که داشتیم توی حرفامون ثابت قدم نبودیم! ثابت قدم نبودیم چون احساسمون مال زمان درستش نبود!
ثابت قدم نبودیم چون زمانی این حس سراغ اکثرمون اومد و این اتفاق (که اسمشو عاشقی میزاریم) افتاد که خیلی فاکتورهای دیگه هم با احساسات ما بازی میکردن و توی احساساتمون دخیل بودن که باعث شد خیلی چیزارو با هم قاطی کنیم و جای خیلی چیزا و خیلی کسارو اشتباهی بگیریم جای خودمونم گم کنیم!
خواهرانه بهت میگم، از بدجایی و بد زمانی داری شروع میکنی!
زمان میگذره و به مرور خودت اینارو تجربه میکنی و متوجه میشی چی میگم
نه علاقه واقعی دروغ نیست، میتونه حقیقت داشته باشه بستگی به این داره که ما چقدر حقیقی زندگی کنیم
امــــــــــــــــــا بحث سر اینه که بعضی وقتا خود ِ این علاقه هه و چیزایی که باعث شده شکل بگیره، کیفیتش، نیازسنجیهاش، دلایش زیر سواله نه راست و دروغ بودنش!! متوجه میشی که چی میگم؟
فقط میگم بزار به وقتش علاقتو برای کسی بزار که تیکه ی واقعیت باشه، نه تیکه خیالیت!
حتما الان میگی دله دیگه زمان سرش نمیشه که!
اتفاقا باید حالیش کنی تا زمان سرش بشه وگرنه بلا به سر خودشو خودت میاره!
من وقتی هم قد (منظورم هم سنه!) تو بودم فکرمیکردم عشق یعنی همه چی بی حساب و کتاب! خارج از همه حدود و مرزهایی که جلوی احساستو میگیرن! خارج از هر سن و فارغ از هر دغدغه و بی خیاله هر تفاوتی!!!
اما بعدا فهمیدم اتفاقا عشق واقعی یعنی همه چی جور و با قاعده یه جور درست و حسابی که با حساب و کتاب زندگیت درست دربیاد!
یه جوریکه همه چی باهاش جور باشه اول از همه خودت!
نه یه جوریکه همه چی باهاش ناجور بشه! امیدوارم حرفام ناراحتت نکرده باشه ... یاحق :72:[/align]
از جوونیت خوب استفاده کن این روزا بر نمیگرده ... یه جوری زندگی کن که وقتی 50 سال دیگه برگشتی و به زندگیت نگاه کردی یه بار دیگه از زندگیت لذت ببری
RE: کمکم کنید، دارم دیوونه میشم (چطور فراموشش کنم؟)
آنتا جان ممنون ... من ناراحت نشدم و بايد بگم تمام اين حرفايي رو كه زدي رو قبول دارم و تمام اين حرفايي كه زدي همون چيز هايي هست كه هميشه دارم بهش فكر ميكنم و همه ي حرفات جز همون عوامل باز دارنده من هم ميشن ... من خيلي دوست ش دارم متاستفانه و از اين ميترسم كه شايد يه روزي اين حسو بهش نداشته باشم واسه (اين تنها مشكلم نيست) من ميدونم كه زياد بهم نميخوريم هرچند كه حاظرم همه كار كنم و اگه همه چيز خوب بود برام مهم نبود ميتونستم خودمو هم كمي تغيير بدم ... اينو ميدونم كه تو دنيا دختراي ديگه اي هستند كه خيلي مثل منن اما چيكار ميشه كرد... دنبال اينم كه بتونم يكاري كنم كه ديگه اين حسو نسبت بهش نداشته باشم . حتي بعضي مواقع مخصوصا يكاري كردم كه از من بدش بياد اما بازم نتونستم با اين موضوع ها كنار بيام...
RE: کمکم کنید، دارم دیوونه میشم (چطور فراموشش کنم؟)
مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست
منم اگه مدام بشینم به یه موضوع فکرکنم مسلمه که نمیتونم باهاش کنار بیام وفراموشش کنم!
وقتی به یه نفر تو خیالتم حس میدی و مدام بهش فکرمیکنی خب واضحه نمیتونی از فکرش بیرون بیایی.
تنها کاریکه میتونی بکنی اینه که سعی کن فکر و ذکر و احساستو ببندی به چیزی که بدرد زندگیت بخوره.