RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد
نمی دونی چقدر از خوندن نوشته هات آرامش می گیرم بالهای صداقت:72:
اتفاقا مثال معلول مثال خوبی بود. من بیش از اندازه همیشه از خودم انتظار داشتم. همیشه در تکاپو بودم. یه کمی ایده آلیستی در من وجود داره. یا کمال گرایی بیش از اندازه. ولی حالا دیگه توانم کم شده. من انسان مراعات کنی بودم و هستم. مراعات پدر و مادر.مراعات نزدیکان. چون فکر می کنم انسان تنها به دنیا اومده و باید به تنهایی از پس کارهاش بربیاد. ولی الان باورت نمیشه چقدر دوست دارم یه دستی از غیب این بارهای روی دوش من رو برداره و من یله بدم رو کاناپه و به هیج چیز فکر نکنم.
درست می گی کلید جدایی و منطقی بودن این کار دست خودمه و نباید بشینم مرثیه سرایی احساسی کنم.
اما در مورد ترسهام نمی تونم و نمی دونم که چی هستن...کلا من در ظاهر انسان بسیار سرد و قوی هستم. خیلی از کسانی که برای اولین بار منو می بینن می گن واقعا تا حالا عاشق هم شدی؟ تو خیلی قوی یه جوری هستی...ولی اصلا اینطور نیست...درسته قوی ام مستقلم ولی درونم پر از احساسات گاها عجیب غریب و خاصه. (این یه اعترافی که تا بحال به کسی نکردم مگر این که خودش متوجه شده باشه).
چه جوری بفهمم که از چی می ترسم؟ یه زمانی فکر می کردم از تنهایی می ترسم ولی بعد از جدایی ام دیدم خیلی بهتر از بودن با شخصی ایه که رو اعصابت راه بره و الان تنهایی رو دوست دارم. بذار فکر کنم....چرا از وابسته شدن به کسی از لحاظ مالی می ترسم هرچند این اشخاص نزدیکانم باشن. من اصلا دوست ندارم از کسی کمک مالی بگیرم دلم می خواد خودم استقلال مالی داشته باشم. و الان به علت حوادث اخیر یه سری مشکلات مالی برام پیش اومده که زندگی م دستخوش تغییر میشه. اول از همه باید نقل مکان کنم...نمی دونم...
غالب ترین حسی که این چندروز دارم خشمی یه که نسبت به دنیا دارم. این که چرا دست به هر کاری زدم به سرانجام نرسیده. میدونم که باید اینا رو خیر بدونم از جانب خدا ولی بخوام بنویسم یه طومار میشه . بخدا میگم باشه خدایا نرسیدن به عشقم اونا سالها به صلاحم نبود..مهاجرت از ایران و از دست دادن یه کار پردرآمد به علت اون ..زندگی با شوهرم و هزاران چیز دیگه به صلاحم نبود. پس چی به صلاح منه؟
در مورد جرات مندی...من کلا انسانی هستم که راحت نه می گم . تعارف هم با کسی ندارم. حتی شده که دوستانم زنگ می زنن و می خوان به دیدارم بیان من خیلی راحت می گم امروز حال ندارم و به ندرت دروغ میگم چون اصلا از دروغ خوشم نمیاد. ولی در یه رابطه احساسی یا زناشویی شاید کمی منفعل عمل کنم. دقیق نمی تونم بگم چون باید بشینم و موقعیت های مختلف رو بررسی کنم.
بالهای صداقت ...ببخشید اگه وقتت رو می گیرم. می دونم که برای هر کدوم از این پست ها وقت و علاقه گذاشتی. بدون که من درک می کنم. حرف زدن تو جایی که کسی تو رو نمی شناسه و می تونی راحت تمام قدرتت رو کنار بذاری و با فراغ بال از عیوبی که می شناسی یا نمی شناسیشون حرف بزنی موهبته.
RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد
من این چند روزه واقعا سعی کردم که بهتر باشم و خدا رو شکر تو این زمینه هم موفق بودم. اول از همه سعی می کنم پذیرش داشته باشم. یعنی به جای این که خودم رو به در و دیوار بزنم برای بدست آوردن چیزی بپذیرم که خدا اول از همه برای من چی می خواد.
من مدت ها بود که زندگی رو نمی پذیرفتم و همش در حال جنگ بودم. به قول اسکاول شین این جنگ مال خداست و من باید همه چیز رو به دست قادر و توانای اون بسپرم تا خودش هر جور که صلاح میدونه حلش کنه. گفتگوهای درونی خودم رو ترک کردم و اینکه هی از خودم بپرسم چرا زندگی من اینجوری شد. فهمیدم واقعا پذیرش و تسلیم در برابر خدا راز آرامش مردمان پرایمان هست.
هروقت یاد شوهر سابقم می افتم به جای غصه خوردن و یادآوری خاطرات گذشته، براش فاتحه می فرستم و طلب آمرزش و آرامش براش می کنم. این کار خیلی خیلی آرومم می کنه.
اون لحظه ایی که بعد از خبر فوت شوهر سابقم عصیان کردم به خدا و فریاد کشیدم که خدایا چرا من؟ از خودم شرمم گرفت. یادم اومد زمانی که دیگران به خاطر زیباییم تحسینم می کنن،سالم هستم و خانواده خوبی دارم از خدا نمی پرسم چرا من؟
مسایلم هنوز سرجاش باقی موندن ..مسایل مادی و حقوقی ..باید یه سری کار رو به تنهایی انجام بدم که شاید برای یک زن سخت باشه. ولی از وقتی بارم رو به دست خدا دادم ..ذهنم آروم شد و خدارو شکر یه چند تا کار هم به راحتی حل شد.
تو این چند روز به این نتیجه رسیدم که قطار زندگی در حال حرکته و منم باید تو این قطار و با سرعت اون حرکت کنم. به جای برگشتن به عقب باید به منظره های کنار کوپه قطارم نگاه کنم و لذت ببرم.
اینا رو می نویسم که شاید کسانی که مشکلاتی تو زندگی اشون دارن با یادآوری بعضی مسایل آروم بشن. من در بازه زمانی کوتاهی خیلی تغییرات رو تجربه کردم..تغییرات بزرگ که بالاتر از تحملم بود ولی این یقین رو دارم زندگی بسیار خوبی در انتظارم هست. دلم می خواد همه کسانی که الان دلشون گرفته و ناراحتن هم به این باور برسن.
RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد
آفرین دوست عزیز :72:
واقعا که حضرت حافظ چه زیبا فرمودند:
:72::72:
هان مشو نوميد چون واقفنهاي از سر غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غممخور
:72::72: