امید زندگی من یخورده عصبانی شدم به بزرگی خودت ببخش:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
امید زندگی من یخورده عصبانی شدم به بزرگی خودت ببخش:72:
بهار رهنورد عزيز مرسي از راهنماييت. من پشيمونم. به قدري كه حد اون رو نميتونم برات بگم.اما چقدر طول ميكشه شما را به خدا بهم بگيد.... اگه تا آخر عمر ادامه داشته باشه چي... من هميشه يك زن صادق و بيريا و بيغل و غش براش بودم. تا اينكه اين اشتباه رو كردم. بعد از اون به كل اعتمادش را بهم از دست داده... خودش ميدونه . با اين همه بي اعتماديش چكار كنم. هر محدوديتي را كه فكرش رو بكنيد برام وضع كرده. تنبيهاتش هم شامل كتك و توهين و تحقير همهاش ميشه... البته الان چند ماهي است كه ديگه كتكم نميزنه و بقيه آزارها و اذيتها را انجام ميده. از حق نگذريم نسبت به اوايل خيلي بهتر شده. بهاره جان من مسئوليت كارم را بر عهده گرفتم. ولي مثل يك ظرفي شدم كه دارم سرريز ميشم. تحملم داره طاق ميشه... خيلي وقتها به خودكشي فكر ميكنم ولي به خاطر بچهام منصرف ميشم. من قطعاً ميخوام زندگيم رو نجات بدم.اما وقتي كه حس ميكنم الان شوهرم نسبت به من توي ذهنش چي فكر ميكنه و اون فكر هيچ وقت آزادش نخواهد كرد از خودم بيزار ميشم. و ميگم اگه توي اين زندگي نباشم شايد براي اون هم بهتر باشه. هر چند گفتن اين حرف خيلي ساده است. شوهرم بارها بهم گفته فكر ميكني من اگه تو رو طلاق بدم خوب ميشم. من ديگه به هيچ كس اعتماد نخواهم داشت. خدايا آخه چرا اينجوري شد. چرا زندگيم به يكباره بهم ريخت. چرا همه چي خراب شد. هيچ وقت فكرش هم نميكردم اين بلاها به سرم بياد. باورتون نميشه من حدود 15 كيلو كم كردم . حس ميكنم پير و فرتوت شدم. موهام سفيد شده. آخه چرا خداجون. چرا دستم رو نگرفتي. چرا جلومو نگرفتي..
يكتا جان مرسي از اينكه اينقدر دل مهربوني داري.
برادرم آقاي خودساخته من هم يه جورايي خوساختهام از15 سالگي 5 تا بچه را راهي مدرسه كردم و تر و خشكشون كردم كه الحمدا... الان دو نفرشون دانشگاه ميرن. خواهر و برادرهاي كوچكترم را ميگم. پدر و مادرم تا 3 ماه اول سال تحصيلي را مجبور بودند دور از ما باشند. من هيچكس را به جرأت مي تونم بگم تا حالا ناراحت نكردم. حتي بعضي وقتها پيش خواهرهام به خاطر رفتاري كه با بقيه و به خصوص عروسهامون داشتم به ليمو شيرين معروف بودم. درد خيليها برام درد بود. حاضر نبودم كوچكترين ناراحتي براي ديگرون آشنا و غريبهها پيش بياد. پس ميبينيد من باعث بدبختي كسي نشدم. اما اين اشتباه باعث شد كه اول خودم رو بدبخت كنم و بعد شوهر و بچهام رو. خدايا يعني من باز هم طلوع سحر رو ميبينم.......
اندکی صبر، سحر نزدیک است. :323:
سلام عزیزم.ببخش میشه بگی اشتباهت چی بود؟؟؟
پريماه جان اگه مطلب اولم را بخوني متوجه ميشي. حتي از به كار بردن اسم اون هم وحشت دارم.
توي اين يكي دو روزه باز هم كلي بهم ريخته بود. و كلي سر به سرم ميگذاشت. آخرش گفتم بهتر نيست ما از همديگه جدا شيم. گفت اگه اينو ميخواي باشه پس بذار من فكرهامو بكنم. بهش گفتم من اينو نميخوام، من مي ×وام كه زندگيمون به حالت نرمال برگرده. آخه اين همه مدت براي عذاب من كم نبوده. ديگه چقدر من ديگه طاقت ندارم. بهم ميگه هنوز يك صدم عذابي كه من كشيدم رو تو نكشيدي. تو كل زندگي منو از بين بردي. تو فكر ميكني وقتي عذابت ميدم خودم عذاب نميكشم. تو فكر ميكني من خوشحالم. تو هنوز هم نفهميدي با من چكار كردي. از دريچه نگاه يك مرد ببيني اون وقت ميفهمي. اگه صدبرابر كتكهايي كه بهت زدم رو بهم بزني به اندازه ذرهاي از دردي كه به دلم گذاشتي نيست. بهش ميگم خوب من كه اين همه برات خوبي كردم. كمكت كردم. زحمت كشيدم به خاطر اونا لااقل ببخش. ميگه همه اون ها اپسيلوني از اين كارت را جبران نميكنه. اين كارت همه كارهاي گذشته و آيندهات را شست و برد. با همه اين احوال حس ميكنم وقتي ميبينه كه به جايي رسيدم كه حاضرم از همه چيزم بگذرم و طلاق بگيرم. (هر چند چند بار بهم گفته كه من بهت نامردي نميكنم. اون چيزي كه حقت است را بهت ميدم. )يك كمي كوتاه ميآد. نميدونم دوستم داره يا يه جور وابستگي. نمي دونم. بعد بهم ميگه بايد فرصت بهم بدي تا ذهنم آروم بشه. با خودم كنار بيام.
ديدي گفتمنقل قول:
نوشته اصلی توسط omid- zendegi
پس فرصت بده
يك زمان نامحدود ...
پريماه جان عزيزم برو تو صفحه اول سط چهارم را بخون حتما متوجه ميشي.
[ديدي گفتم
پس فرصت بده
يك زمان نامحدود ...
[/quote]
يكتا جان مرسي از اينكه بهم سر زدي. به نظرت اين زمان حدوداً چقدر طول ميكشه.... يك سال، دو سال، چقدر.... كل زندگيم اصلاًطور ديگهاي شده. حتي براي صحبت با خواهر و برادرام مشكل پيدا كردم . با دو نفرشون كه گفته بايد قطع رابطه كني (چون از من حمايت كردن). براي اومدن آونها به خونمون بايد كلي فكر كنم كه چجوري بهش بگم. كه هم خودم خوار و ذليل نشم و هم اينكه اون موافقت كنه. تازه پيش فاميلم هم بايد جور ديگهاي رفتار كنم كه شوهرم شما را دعوت كرده... خلاصه اگه قبلاًهر حرفي را بدون كوچكترين فكري به زبون ميآوردم، حرفم را به كرسي مينشوندم، يه جورايي الكي خوش بوديم و ميگفتيم و ميخنديديم، الان بايد حرفهامو كلي سبك و سنگين كنم، كلي بالا و پايين كنم تا از توش چيزي در نياد، براش تداعي چيزي كه آزارش مي ده نباشه.... ديگه نميتونم سر و كلهاش بپرم و شوخي كنم (ببخشيد منظورم راحتيه) رودروايسي باهاش پيدا كردم. مثل غريبهها، همه اينها خيلي سخته...
خانومي سلام . صبح بخير .
عزيزم بهش زمان بده . مگه نميگي ديگه برخورد فيزيكي نداره ؟
خوب اين يعني عالي . ميدونم رنج توهين و تحقير ، بيشتر نباشه كمتر نيست اما تحمل كن . شرط ميبندم كه درست ميشه .
قبل ازين قضيه رابطتون چطور بود ؟
باور كن پشتوانتون يه زندگيه . ميدونم خيلي سخته . ميدونم . ميدونم . اما ارزش داره .
الان بيشتر ازين كه به اشتباهت فكر كني (اونو فراموش كن ) فقط به اين فكر كن كه همسرت روي دنده لجبازيه .
مگه نميگي تجربه داري كه خواهر برادرتو ميفرستادي مدرسه ؟ حتما يادته يه روزايي لج ميكردن و لباس نميپوشيدن . اون روزا چي كار ميكردي ؟ جز اينكه حواسشونو پرت يه جا ديگه ميكردي و ميپوشوندي ؟
الان هم همين كارو كن . ديگه اعتراف جلوي همسرت بسه . هر روز اون جريان رو به زبون نيار . اما بي قيد و شرط بهش محبت كن .
اگه نگراني كه نكنه تا آخر عمر همينطوري بمونه ، يه دفتر بردار هر ماه نهايتا يك يا دو بار توهيناشو بنويس . شديدترينهاشو . چند ماه بنويس . (اميدوارم به چند ماه نرسه ) بعد مقايسه كن . مطمئن باش بهبود داره اما چون روندش كنده شما متوجه نميشي . اما اگه بنويسي روند رو ميبيني و اميدوار ميشي .
به خودت هم برس . شرط ميبندم كه عشق شوهرت برميگرده نميخواي كه اون روز يه پيرزن باشي ؟:311:
خودشيريني هم تا ميتوني انجام بده . اينجا كاملا آزاده . براي حفظ زندگيت تلاش كن .
اون بنده خدا درسته راه درستي نميره اما به قول خودش آزرده شده .
جلوي اون از هر نوع خشونت كلامي پرهيز كن . حتي اگه بدترينهارو بهت گفت .
اگر همسرت مذهبيه يه سري حديث هست ميتونه كمكت كنه بگو برات بفرستم به عنوان اينكه مثلا چه حديثاي جالبي بده بخونه . زيركانه .اونها هم موثره .
يه سوال ؟ از لحاظ شغلي يا تحصيلاتي شما بالاتري يا همسرت ؟
موفق باشي . منتظر خبراي خوب از سمتت هستيم . برات دعا ميكنم كه رنگ آرامش رو ببيني .
و يه چيز خوب . آدمهايي كه با هم بحرانهاي سختو ميگذرونن (حتي اگه كشمكش بين همديگه باشه ) بعد ازون بحران بيشتر به هم ميچسبن . اينو مطمئنم . با انرژي برو جلو . :72:
http://www.hamdardi.net/thread-3701.html
اون تاپيكو واست پيدا كردم.دقيق بخونش
عكس العمل شوهر چكامه مثل شوهز شماست تنها فرقي كه داريد اينه كه چكامه به خاطر شك به همسرش زندگيش تا مرز نابودي رفت شما خودت اشتباه كردي
ببين چقدر تاپيكش طولانيه و با صبر و درايت چه قشنگ جواب گرفت
طفلكي يكسال ساخت با اون شرايط
خيلي گشتم واست پيداش كردما:303::46:
يكتا جان ممنون از اينكه اين لينك را برام پيدا كردي. باشه چشم با دقت ميخونمش. اميدورام من هم جواب بگيرم. البته با كمك انسانها و دوستان خوبي مثل شما. اميدوارم هميشه لبخند شادي روي لبهات باشه.