RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیزم.صحبت و راهنمائی واسه افراد با تجربه خیلی سخته.خیلی.واقعا این مشکلت همه ما رو ناراحت کرده.من همیشه از شما انرژی گرفتم.از راهنمائی هائی که به همه می دی.تو برای من وخیلی های دیگه مظهر استقامت.مثبت اندیشی هستی.حالا چی شده که این حس اومده سراغت؟واقعا موندن یا جدا شدن از همسرت یکیه؟.واقعا منطقت هم همینو می گه؟.به نظرم تو خسته ای.چون خیلی مسئولیت ها رو دوشته.من که می شینم تو خونه و راحت همسرم پول می یاره با تو یکی نیستم.ارزش کارت خیلیه.اگه می تونی مرخصی بگیری خوب می شه.تو باید باید تجدید قوا کنی.تجدید قوا به این معنی نیست که می گم بمون و ادامه بده.خودت باید تصمیم بگیری.این تجدید قوا واسه خودته.من فقط یه چیزو می دونم هر تصمیمی بگیری باید توش احساس آرامش کنی.
یه سوال راجع به مهاجرت.این موندن و رفتنت ربطی به جدائی یا ادامه زندگیت داره؟
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خسته ای . استراحت کن و فعلا روی شوهر جان متمرکز نباش .
او هم مثل تو خسته ست . بگذار استراحت کند .
در این شرایط سعی کن مسائل را با هم قاطی نکنی
تهران آمدن یا نیامدن و طلاق بگیرم و نگیرم پاسخ درست مسئله نیست .
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام
در خصوص مشکل مطرح شده بعد از خواند پستهایت دو مورد را خواستم بیان کنم که هر دو را حامد مطرح کرده
با مادرم که در این خصوص صحبت می کردم
بهم گفت : تو چرا یه چیزی رو به سختی بدست میاری ولی به آسونی از دست میدی؟
یادت رفت چقدر در تلاش بودی که زندگیت رو حفظ کنی؟ حالاچرا دوباره اومدی اول خط؟
این حرف مادرتان بسیار صحیح است.
شما با وجود کسب مهارتهای زیاد بازم هم فکر میکنم،تکانشی و هیجانی تصمیم میگیرید
البته حق هم دارید که شوکه شوید از این نوع برخورد همسرتان،اما این راهش نیست که شما در پیش گرفته اید.
بنده مجرد، نظرم این است که زن و مرد وقتی تفاتهای هم را قبول کردند باید آنها را نیز درک کنند، این درست است که شما نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی خنثی هستید و شوهرتان چنین نیست؛اما دلیل نمیشود که آن را نادیده بگیرید و او را در این خصوص رد کنید،
آیا تا کنون شده نسبت به این مسائل به او هم صحبت شوید و تغییر را ببینید؟
آیا بهتر است همسرتان باشما این مسائل را مطرح کند یا بیرون از منزل خود را تخلیه کند؟
دکتر انوشه میگه تفاهم یعنی تحمل کردن تفاوتهای همدیگر
مثال ساده ای میاورم،
در دوران دانشجوئی هم اتاقی داشتم که میشه گفت مثل شما نسبت به مسائلی به اهیمت بود، نمونه آن:
وقتی من آهنگی رو گوش میدادم و به محتوای اون فکر میکردم او برایش جالب نبود و فقط میخواست چیزی رو گوش بده تا وقتش رو بگذرونه، اما بعد از مدتی ایشان نیز برای محترم شمردن نگرش من بدون آنکه من مطلع شوم، پا به پای من جلو آمد و چه جالب دوستی ما محکمتر شد، و دست از لجبازی برای هم کشیدیم،
این نمونه ای ساده از یک تجربه بود.
مورد دوم که حامد گرامی نیز در این خصوص جویای دلیل شده اند
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
به نظر من
مشکلات ناگهانی پیش نمیاد، شما باید دنبال سر نخ ها باشید.جزئیات بسیار مهم هستند که ما خیلی وقتها از انها غافل میشویم
توصیه میکنم مشکل را کالبد شکافی کنید، تا توسط شما و دوستان بررسی شود.
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خانم بالهای صداقت،
بیایید یه مروری بر آنچه نوشتید داشته باشیم..
شما بسیار آزرده شده اید و نوشتید که دو راه دارید
جدایی
ادامه این زندگی
اینجا دقیقا جایی است که به نظرم اشتباه می کنید! چون هر دو راه های بالا به یک نتیجه ختم می شه، پس دو راه به حساب نمی آد و دقیقا یک راه است و هر دو به یک دلیل اتفاق می افته... عدم درک و تبیین صحیح صورت مسئله!
شما همانطور که گفتید مهارتهای زیادی بدست آوردید... نوع کلامتون، رفتارتون، همه چیز نسبت به دو سال پیش تغییر کرده و به مراتب ارتقا شخصیتی بسیار خوبی داشته اید و امروز حرفه ای به زندگی نگاه می کنید... پس الزاما باید تعریف صحیحی از مساله خودتون داشته باشید
برای اینکه بتوانید مساله رو حل کنید باید اول اون رو بطور صحیحی مطرح کنید... در بسیاری از موارد چون نمی توانیم مسئله رو درست مطرح کنیم، راه حل های ما شتابزده بر اساس هیجانهای درونی ما خواهد بود و البته طبیعی است!
من راه تبیین و حل مساله رو بهتون می گم، و بعد مساله شما رو بررسی می کنیم
برای حل یک مساله باید:
گام اول: با مشکل خودتون مواجه بشوید و اون رو بپذیرید! اما این پذیرش به چه معنی است؟ آیا به این معنی است که آنرا قبول کنید و در مقابلش تسلیم بشید؟ در برابرش در مواضع انفعال باشید؟ هرگز! به این معنی است که قبول کنید این مشکل وجود داره و انکارش نکنید و از مواجهه با اون نترسید...
گام دوم: تعریفش کنید! دقیق و با عبارات صحیح تعریفش کنید! واقعا مشکل چیست؟ از کلی گویی به شدت پرهیز کنید و تا می تونید محدودش کنید مشکل رو...
با این توصیف این تعریف صحیحی از مشکل شما نیست و خیلی کلی است:
"اما مشکل من اینجاست که تقریبا یک ماهی هست که همسرم داره ساز مخالف میزنه و تمام رشته هایی که با هم بافتیم رو پنبه می کنه "
معمولا چون تعریف ما دقیق نیست، راه حل های ما هم صحیح نمی تونه باشه! همیشه اینجاست که بحث می شه! تعارض بوجود می آد... و ما اگر خوش شانس باشیم، درمونده می شیم! چون مساله ای رو طرح کردیم و به ذهن سطحی خودمون سپردیم که اصلا راه حلی نداره! منتقد درونی ما عاشق این شکل طرح مسائل هست چون شروع می کنه به جون دادن به مساله و چنان بال و پری به مساله می ده که دیگه نمی شه حلش کرد!
بسیاری از همسران در این زمان کلیدی اشتباه می کنند و بسیاری از درگیری ها، نتایج اشتباه و در نهایت پشیمانی ها ناشی از همین مرحله است! نتیجه این تعریف، موضع گیری همسر شما، درگیری ذهن شما بیش از پیش و حتی بیش از حد لازم، و در نتیجه آن گفته همسر شماست که ناشی از اشتباهات متوالی است!
پس سعی کنید تعریف دقیق، محدود و با عباراتی صحیح و واژگانی درست از مساله داشته باشیم که دقیقا به مساله ما بپردازه...محدود باشه! هرگز راه حل های کلی به نتیجه نزدیک نیستند.
گام سوم: وقتی مساله رو درست تعریف کردید، بی شک راه حل هایی دارید! راه حل هایی به نظر شما می رسه!
هر راه حلی رو بنویسید! چه این راه حل خوب بود... چه بد بود! چه هیجان زده و شتاب زده بود.. چه سازگار و مساله مدار! همه راه حل ها رو بنویسید و چیزی رو از قلم نندازید! می تونید چند ساعت، چند روز حتی، برای این موضوع زمان بگذارید و راه حل ها رو بنویسید! این مرحله خیلی مهمه!
گام چهارم: محاسن و معایب هر راه حلی رو که در بالا نوشتید در جدولی تنظیم کنید و در معیاری مثلا 0 تا 10 امتیاز بدهید.. اما راه حل شما باید چند ویژگی داشته باشه:
1. مزایاش بیشتر از معایبش باشه! خیلی از مواقع راه حلی به ذهن ما می رسه که به نظر راه حل خوبی نیست! اما وقتی در جدول بالا قرار می گیره ، می بینیم از امتیاز قابل توجهی برخوردار شده و با داشتن معایب، اما مزایاش بیشتره!
2. هیچ راه حلی وجود نداره که فقط مزایا داشته باشه و صد در صد سود مطلق باشه! اگر این راه حل وجود داشت بدونید که معایب اون رو ندیدید و باید تحقیقات بیشتری کنید
3. راه حل شما باید کمترین میزان هیجان مداری رو در خود داشته باشه و راه حلی هیجان زده نباشه! مثلا طلاق، برای مشکل شما، یک راه حل هیجان مدار است! این در شرایطی است که این راه حل برای دیگری می تونه هیجان مدار نباشه!
4. راه حل شما باید بیشترین درجه سازگاری رو داشته باشه و عملا و مفهوما سازگار باشه!
5. راه حل شما باید عملی و قابل اجرا باشه
6. بشه برای این راه حل، تا حد امکان برنامه زمانی تعیین کرد
7. نتایج راه حل شما، در حد پیش بینی باید پایدار باشه... هیچ ضمانتی لازم نیست!
8. جرات مندانه باشه و از موضع انفعال به هیچ وجه نباشه!
پس روش بالا رو در برخورد با مشکلاتتون دوباره اجرا کنید...
اما واقعا مشکلاتی رو که مطرح کردید مثل :
غربت،
تنهایی،
نداشتن هم صحبت بالغ غیر از دخترتون،
پیدا نکردن وجوه مشترک در شرایط کنونی در گفتگو با همسرتون به دلائل مختلف،
نمی تونه دلیل خوبی برای طلاق باشه... ضمن اینکه همانطور که گفتید با طلاق مشکل شما حل نخواهد شد و بیشتر می شه که کمتر نمی شه!
اما ادامه این زندگی هم مطلوب نیست و در نهایت منجر به نتیجه نمی شه، راه حل پایداری نیست، تا حدی هم عملی نیست، از درجه سازگاری کمی برخورداره و از موضع انفعاله!
مگر اینکه تغییراتی رو ایجاد کنید و از روش صحیح حل مساله به جواب برسید...
پس دو راه حل طلاق و ادامه این زندگی، منجر به حل مشکل شما نمی شوند!
در مورد محل زندگی، بگذارید دوباره بررسی کنیم:
مزایای ماندن در شهر کوچک و نرفتن به تهران:
1. محل کار خوب
2. محل زندگی خوب : بزرگ و زیبا ( خوش به حالتون )
3. آرامش دخترتون از نظر روانی و تحصیلی
4. اوقات فراغت بیشتر
5. هزینه کمتر و طبیعتا درآمد بیشتر
6. زندگی ساده تر و خلوت تر
7. امکانات رفاهی بیشتر
8. آسودگی بیشتر به سبب نداشتن مشکلات شهرهای بزرگ مثل ترافیک سنگین و ...
معایب:
1. عدم بهره گیری از امکانات شهری در شهرهای بزرگ مثل مراکز خرید و ...
2. عدم دیدار زود به زود اقوام و آشنایان و دوستان
3. غربت و تنهایی
و بعلاوه در راه حل "رفتن به تهران" معایبی رو هم گفتید:
- منزل کوچکتر در جای متوسط شهر
- هزینه های بیشتر و در آمد کمتر
- عدم آسایش روانی شما و دخترتون
- مشخص نبودن شغل مناسب و پیدا کردن شغل شایسته و خوب
- شلوغی زیاد
خب تصمیم بگیرید! کار زیاد سختی نیست!
به نظرم مزایا و معایب این دو برابر نیستند...
نمی خوام جای شما تصمیم بگیرم، فقط می خوام به شما کمک کنم که بتوانید مسائل خودتون رو درست طرح کنید، درست تصمیم بگیرید..
یک بار دیگه از اول همه چیز رو مرور کنید...
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
در ابتدا با پوزش از بالهاي صداقت عزيز كه در مورد اين پست آقاي sci اظهار نظر مي كنم هدف من باز شدن بيشتر مساله براي بالهاي صداقت عزيز هست چون مي دونم ذهنش خيلي درگيره...
جناب sci! من پست نسبتا طولاني شمارو خوندم. كلا يك موضوع ازش فهميدم و اون طرح درست مساله در ذهن بالهاي صداقت هست. خب اوكي...اما اين براش كافي نيست. شما پيدا كردن راه حل و تصميم گيري رو به خودش واگذار كرديد. الان بالهاي صداقت در اين وضعيتِ تا حدودي هيجان مدارانه، درك درستي از جايگاهش نداره و نمي تونه به راه حل هاي درستي برسه. ما كه از بيرون داريم شرايطش رو مي بينيم بايد كمكش كنيم تا وضعيت خودشو بهتر بشناسه. اينكه همه چي رو گردن خودش بندازيم كه فايده نداره. براي همينه كه از نظر من ايشون بهتره كمي از خواسته هاي خودش فاصله بگيره تا ديد درستي نسبت به مسأله پيدا كنه. درثاني با اين فاصله گرفتن مي تونه علت اصلي كناركشيدن همسرش رو هم پيدا كنه. هي بشينه مسأله خودش در ذهن تكرار كنه و هي دنبال راهكار بگرده مطمئنا بزودي هنگ مي كنه!!
پيشاپيش از اينكه تنها نظر شخصي خودم رو بيان كردم عذر ميخوام.
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خانم سرافراز،
از یاداوری و انتقاد شما سپاسگزارم
فکر می کنم استنباط شما از نوشته طولانی من کامل نبوده...
من ایشون رو راهنمایی کردم به روش صحیح طرح مسائل و سپس حل اون نه واگویه های ذهنی و درگیری روانی با مسائل
بله ایشون نمی تونه به راه حل درستی برسه و یا هرکس دیگه ای در این وضعیت اگر خودش رو در برابر هجوم مسائل ببینه
نخواهد توانست راه حلی ارائه کنه ...چون همه ما برای طرح و حل مسائلمون باید روش داشته باشیم...
فکر کنید اگر یه شیمیست، یا یه محقق، بخواد مساله ای رو حل کنه، خودش رو در برابر هجوم پارامترهای ریز و درشت قرار بده که همه در پاسخ مساله اش تاثیر دارند ایا خواهد توانست مساله رو حل کنه؟ یا زمانی که اون مساله رو محدود و ساده تعریف می کنه و بعد اروم پارامترهای مستقل و غیر مستقل رو به اون اضافه می کنه... تنها در این شرایطه که می فهمه خیل از پارامترها در جوابش هیچ دخالتی نداشتند..
ما همه زندگیمون رو وقت نداریم مسائلمون رو بصورت ذهنی و بدون روش حل کنیم... لذا باید سریع نتیجه گیری کنیم با روش صحیح..
اتفاقا قرار نیست ایشون مساله رو در ذهنش تکرار کنه بلکه قراره مساله رو طرح، تبیین و حل کنه به روشی که گفته شده
طبیعتا استنباط شخصی من از پستی که زده اند این بوده که ایشون دقیقا می دونند در چه شرایطی هستند درسته شاید بعضی عوامل رو در نظر نگیرند و تعارضات رو برابر ارزیابی کنند... اما می توانند با روش صحیحی در حل مساله به نقاط روشنتری برسند.. حتی واکاوی احساسی خودشون وقتی روششون صحیح باشه به نفعشون تموم می شه و به راه حلهای شگفت انگیزی منتج خواهد شد..
البته ما هرگز نمی تونیم جای ایشون تصمیم بگیریم، هر چند وقتی مساله درست طرح بشه مصداق نقل معروف " معما چو حل گشت اسان شود " خواهد بود
ایشون رو هرگز تنها نمی ذاریم و با این روش رهاشون نمی کنیم...این تازه نقشه راهه... خود مسیر مونده.. ایشون تو مسیر تنها نیستند
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام
دوستان صحبت های خوبی ارائه کردند.بالهای صداقت عزیز من هم این دو شعر تقدیمت می کنم .که سرشار بسیاری از گفته هاست. آرزو می کنم همیشه ودر هر لحظه ودر هر کجا که هستی و تصمیمی که میگیری آرامش درونی داشته باشی و نا آرومی های بیرونی و حل و فصل کنی .هم کلبه ی خودت رو هم کلبه احزان دیگران رو به گلستان تبدیل کنی . همونطوری که تو این مدت می کردی :72::43::72:
ای همه دریا چه خواهی کرد نم
وی همه هستی چه میجویی عدم
ای مه تابان چه خواهی کرد گرد
ای که مه در پیش رویت رویزرد
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایهاند و او غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض
جوهری چون نجده خواهد از عرض
علم جویی از کتبها ای فسوس
ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس
بحر علمی در نمی پنهان شده
در سه گز تن عالمی پنهان شده
می چه باشد یا سماع و یا جماع
تا بجویی زو نشاط و انتفاع
آفتاب از ذرهای شد وام خواه
زهرهای از خمرهای شد جامخواه
جان بیکیفی شده محبوس کیف
آفتابی حبس عقده اینت حیف
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج *****فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
آسایش بی رنج,بهار بی خزان , نوش بی نیش ,گل بی خار ,دراین جهان نیست و هرچه هست آمیزه ای از این دو ست .
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیز
تاپیکت رو خوندم ، بنظر رسید مهمترین موضوع این پست باشه ، نظرات دوستان رو که مطالعه کردم ، تقریبا بی نیاز از صحبتهای من هستید ، اما از باب وظیفه چند نکته رو بیان می کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
دوسال پیش که من و همسرم یکبار دیگه تصمیم گرفتیم باهم باشیم او شرایطش رو مطرح کرد و من نیز شرایطم رو گفتم و بر سر اون شرایط توافق کردیم ،
اگرچه بعد از کدورتها و قهرها ظاهرا چاره ای جز بیان شرایط و توافقات جدید نیست ، اما ، این اما خیلی مهمه ، این توافقات در شرایط عادی زندگی اصلا محل رجوع نیست
و در شرایط بحرانی میزان پایبندی به اونها به صفر می رسه ، وقتی صحبت طلاق مطرح میشه ، یعنی اساسا من یا تو می خواهیم شانه را از زیر بار این توافقات خالی کنیم .
بنابراین :
خیلی به توافقات دل نبندیم. نخواهیم زندگی مان را با زور این توافقات جلو ببریم.
شاهد مثال: می توانید از زندگی هائی که به جدائی و طلاق فکر نمی کنند بپرسید که مثلا در طول یک سال گذشته چند بار به تعهد نامه ازدواج و بندهای اون که امضا کرده اند رجوع کرده اند ؟
لحظات خیلی خوبی در مدت این دوسال با همسرم به وجود آوردیم و رابطه مون خیلی خوب شکل گرفت
در خلق این لحظات خوب چند درصد شما نقش داشتید چند درصد او ؟
اما مشکل من اینجاست که تقریبا یک ماهی هست که همسرم داره ساز مخالف میزنه و تمام رشته هایی که با هم بافتیم رو پنبه می کنه
ایضا ساز مخالف رو ، از او بپرسید آیا نظر او هم همینه ، یعنی شاید این شما باشید که داره ساز مخالف می زنه ، ساز مخالف با چی ؟ با نظر شما !
این فقط یه هشدار بود
از در محبت و با تمام تلاشم سعی کردم با این رفتارهای شوهرم نیز بسازم و خم به ابرو نیارم تا یه مشکل کوچک به یه بحران تبدیل نشه ، اما شواهد این طور نشان می دهد که موفق نبودم.
محبت بیش از اندازه بوده ، محبتی بوده که انتظار / توقع برات بوجود آورده؟ اگر غیر از این بوده چه نوع بوده ، منفعلانه ؟ از خواسته هات چشم پوشی کردی؟
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
و این مساله خیلی من رو آزرد
چون من چیز زیادی ازش نخواسته بودم ( با تمام مسائلش کنار اومده بودم ، سیگارش ، مشروبش، دوستان ناجورش، خانواده اش، عدم ارتباط با خانواده من و ...)
یه این سخن به شکل یه موضوع نقطه ای / لحظه ای نگاه کن نه یک فرایند ادامه دار . مگر اینکه شواهدی باشه بر اینکه واقعا راهتون از هم جداست و فقط ظاهرا دارید با هم حرکت می کنید.
دیدم دو راه پیش رو دارم
1)جدایی
2)ادامه این زندگی
خیلی سریع به این جا رسیدی ، در واقع میزان این کدورتها و آزردگیها از لحاظ تعداد و شدت فکر جدائی رو در شما تقویت کرده.
دلیل اصلی من برای جدایی تنهایی است ، چون شوهرم خیلی زیاد داره من رو تنها میذاره ، توی شهری که زندگی می کنیم من غریب هستم ، شهر کوچکی هست و اینجا خیلی احساس تنهایی می کنم .
اگر احساس خوبی از بودن با شما داشته باشه ، هیچگاه تنهاتون نمی ذاره ، لحظه شماری میکنه که کارش تموم بشه و بتونه پیش شما یاشه.
بیشتر وقتم را با دخترم هستم ، ولی نیاز دارم با یک انسان بالغ هم صحبت بشوم
شوهرم خودش رو درگیر کارش کرده و خیلی کم خونه هست ، ساعت هایی هم که هست ، من خوابیدم (چون صبح باید زود بیدارشم و برم سرکار) و به دلیل تفاوت زیاد عقیدتی که با هم داریم نمی تونیم از مصاحبت با هم استفاده کنیم
همسرم وقتی خونه هست بی بی سی تماشا می کنه ، حتی شده یک خبر رو چندین بار نگاه می کنه و از سیاست های کشور انتقاد می کنه و انتظار دارد من با او همراه بشوم
خوب من اصلا آدم سیاسی نیستم
خنثی هستم نه اینور نه اونور
بیشتر سعی می کنم فقط به معنای تایید حرفهایش لبخند بزنم و گاهی بگم آره ، شاید ، نمی دونم
من نیاز دارم ، با همدیگه در مورد خودمون ، زندگیمون صحبت کنیم ، باهم یه فیلم تماشا کنیم ، و از همین روزمرگی های همه زندگی ها
چرا شاید ، نمی دونم ، شاید و... همین خنثی بودن در یه نظریه خودش یه نظر هست ، اتفاقا همین نظرخودت رو دنبال کن و اجازه بده اوهم در این خصوص نظراتش رو بگه . چه ایرادی داره موضوع صحبتهاتون مسائل سیاسی باشه او نظر خودش رو میده شما هم نظرات خودتون رو ، مثلا محور صحبتهای او انتقاد از دولت است و محور صحبتهای شما اینکه سیاست پدر ومادر نداره. بدون اینکه قصد توهین و تحقیر و عوض کردن نظر دیگری رو داشته باشید ساعتها می تونید صحبت کنید.
لابلاش هم شما می تونید یکی دو موضوع از مواردی که دوست دارید صحبت بشه صحبت کنید.
این نسخه فعلا برا نزدیکتر شدنتون به همدیگه تا بعد... ...
که اگر هم طلاق بگیرم این تنهایی پر نمیشه ، چون خلا هم صحبت رو بازهم دارم
به داشته هات بیشتر فکر کن ، به همکارات ، دوستات ، دخترت ، فامیل و همسایه و ... مخصوصا خدا و ائمه رو نگفتم
پس چه جدایی و چه موندن در زندگی برایم یک امتیاز داره و نمی دونم چگونه این تعارض رو حل کنم
امتیازش چند شد ، که می گید برابره ، با چه ترازوئی وزن کردید؟
تعارض بعدی موندن در این شهر و یا منتقل شدن به تهران در کنار فامیل و آشنایانم هست
این شهر خوبه
محل کارم خوبه ، همکاران خوبی دارم ، مهمتر از همه اینجا همه جا به هم خیلی نزدیک هست ، چون شهر بزرگ نیست ،
خونه خیلی خوبی دارم ، بزرگ هست و زیبا
دخترم مدرسه اش رو خیلی دوست داره ، اینجا آرامش دارم ، ترافیک نیست ، وقت های آزاد زیادی هم دارم ، هزینه های زندگی به مراتب کمتر از تهران هست ، اینها مثبت هاش هست
اگه برم تهران ، توی شهری میرم که بهش تعلق دارم ، در کنار فامیل هامون می شوم
می تونم در مراسمشون شرکت کنم ، دوستانم رو ببینم ، در حقیقت به جایی می روم که عمری در آنجا زندگی کرده ام و بزرگ شده ام ، و اونقدر مراکز تفریحی و تجاری داره که می تونم وقتم رو پر کنم ، البته اگه با اون شلوغی تهران وقتی هم باقی بمونه
ولی بدیش هم اینکه امکانات رفاهی رو که در اینجا دارم در تهران نخوام داشت مسلما منزلی کوچک تر و معلوم نیست در کجای تهران... دوری راه ها بالا بودن هزینه ها ... اینجا من 7 از خونه میرم بیرون که برسم اداره ولی اونجا نه ... اینجا کاری اداری دارم ولی اونجا نمی دونم وضعیت کاریم چگونه میشه ، ساعات کاریم چه جوری میشه ، مدرسه دخترم ، دوستانش و ....
گیر کردم نمی دونم چی کار کنم چون امتیازهای موندن در این شهر و رفتن هم برابر هست
این تعارض فرع بر تعارض اول هست ، وقتی اولی حل شد بعد به این می رسیم.
با مادرم که در این خصوص صحبت می کردم
بهم گفت : تو چرا یه چیزی رو به سختی بدست میاری ولی به آسونی از دست میدی؟
یادت رفت چقدر در تلاش بودی که زندگیت رو حفظ کنی؟ حالاچرا دوباره اومدی اول خط؟
الان واقعا نمی دونم چگونه باید این مشکل رو حل کنم ، واقعا گیج شدم ، بین دوراهی مونده ام
زندگی پویاست و در حال حرکت ، یکی ار دلایلی که نمیشه خیلی به توافقات پایبند بود همین تغییر شرایط است ،
فرض کنید اول ازدواج هستید زن شرط میذاره که تهران بمونیم ، چندین سال بعد از ازدواج فرزنمون دانشگاه زاهدان قبول میشه ، تصمیم میگیریم بریم زاهدان
در این خصوص خیلی تجربه برا بیان کردن دارم
خودمم و در کنارش دخترم ... حتی نمی دونم با همسرم چگونه برخورد کنم ...
چند روزی میشه جز به ضرورت با هم صحبت نکرده ایم ...
نمی دونم چگونه می تونم باورش کنم ... فکر می کنم خیلی نسبت به تعهداتش و حرفاش مسئول نیست ...
توی حرفاش صداقت نداره
مرد خیلی خیلی خوبی هست ... اما اصلا نمیشه روش حساب کرد ، نه روی حرفهاش و نه روی قولهاش ، ...
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
با توجه به استنباط خانم سرافراز لازم دونستم گام دوم پست 14 رو توضیح بیشتری بدم:
ببینید وقتی تعریف ما از مشکلمون واضح نباشه، محدود نباشه، با عبارات صحیح بیان نشه و کلی باشه و کلیات زندگی رو هم هدف قرار بده همه مشکلات و بدبختیها یک دفعه سرمون آوار می شه، وقتی می گیم من تمام تلاشهام به نتیجه نرسیده! من آدم بدبختی هستم! من هیچ وقت تو زندگی شانس نداشتم و یا همون گفته بالهای صداقت عزیز، که نوشته:همسرم داره ساز مخالف میزنه و تمام رشته هایی که با هم بافتیم رو پنبه می کنه
مسلما وقتی تمامی اینها رو به عنوان مشکل خودمون مطرح می کنیم، نتیجه اش این میشه که راه حلی جز طلاق و جدایی و بدبختی و آینده ای تاریک جلو پای خودمون نمی بینیم!
وقتی همسری شکایت می کنه : که من بسیار بد بخت هستم! من تو زندگیم شانس نداشتم... چه راه حلی واقعا برای خودش می تونه داشته باشه؟
این تفاوت زمانی روشن می شه که شخص می گه (به عنوان مثال): من به دلیل اینکه در این شهر غریب هستم، احساس تنهایی می کنم! خب این راه حلش طلاق نیست! هیچ کس برای این مساله طلاق نمی گیره! اما اگر این مساله به شکلی دیگه مثلا "تمام رشته های بافته شده، پنبه شده"، مطرح می شه، اوضاع عوض می شه!
حتی نوع واژه هایی که برای طرح مساله انتخاب می کنیم هم مهمه... آیا این واژه ها موجب خواهند شد ما احساس بدبختی بیشتری بکنیم؟ یا مساله رو بطور صحیح دارن به ما نشون می دهند
یک مثال دیگه می زنم: فکر کنید اتومبیل شما خوب کار نمی کنه و احتمالا باید قطعه کوچکیش تعویض بشه، حالا برید تعمیرگاه و بگید من بیچاره شدم، ماشینم داغونه! هر چی پول داشتم دادم این ماشین رو خریدم الان خراب شده! خب این مساله شما رو بسیار پیچیده می کنه...
استفاده از جملات"من" که در بحثهای جرات مندی مطرح می شه خیلی اینجا کمک می کنه! حتی به اعتماد به نفس و عزت نفس شما کمک خواهد کرد وقتی به عنوان مثال ( با استفاده از جملات "من" ) بنویسید : " من احساس بسیار بدی دارم، وقتی در ساعتهایی تنها هستم و شاید نتونستم از اوقاتم استفاده کنم و خودم رو ناخواسته محدود به شرایطم کردم"
بالهای صداقت عزیز، وقتی می نویسید " لحظات خیلی خوبی در مدت این دوسال با همسرم به وجود آوردیم و رابطه مون خیلی خوب شکل گرفت" این یعنی همه تلاشهای شما بی نتیجه نبوده و نیست و بسیار جای امیدواری است که بتوانید مانند گذشته، مهارتهای بیشتری بدست بیاورید و مشکلات رو با روشی که به شما گفته شده حل کنید... نگذارید منتقد درونی شما، با صدای بلند سر شما فریاد بزنه و شما رو سرزنش و نقد کنه که ای داد! ای بیداد! دو سال از زندگیت رو گذاشتی حالا چی داری؟؟؟ تنهایی؟ بی کسی؟؟ حتی یه هم صحبت هم نداری!!! خیلی بد بختی!!! این یک ندای بلند از طرف منتقد درونی شماست که این روزها به دلیل اینکه همدستهای بیرونی ( مثل شوهرتون) پیدا کرده، صداش رو بلند کرده و سر شما فریاد می زنه! ایشون کارش همینه! منتقد درونی هر کاری که بکنید شما رو نقد می کنه و سرزنش می کنه تا زمانیکه آرومش کنید و بگذارید صدای معلم درونی و سازنده شما به گوش برسه!
پیشنهاد من اینه که از روش طرح و حل مساله، برای بیان و طرح مساله و سپس حل اون کمک بگیرید و با جزئیات اینجا بنویسید... احساس بهتری خواهید داشت!
امیدوارم تونسته باشم که اهمیت گام دوم که تعریف صحیحی از مشکله رو بیان کنم!
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیز
پست های زیبای دوستان و صبر و استقامت رو که دیدم خیلی دلم گرفت و خواستم برات چند
خطی بنویسم و بهت بگم که وقتی پست و مسئلت رو خوندم اشکام بی اختیار جدا شد چون
خوب حالت رو می فهمم...حالی که الان دارم با شرایط متفاوت تجربش می کنم!
حالی که وقتی در اوج سختی برای بدست آوردن چیزی هستی با خودت می گی خوب ، بگذار
یک بار دیگه تلاش کنم و برای بدست آوردنش بجنگم ، ارزششو داره چون چیزی رو از دست
نمیدم و با انرژی شروع می کنی اما وسطای راه که همه چیز خوب رفته جلو و تو تلاش زیادی
کردی و انرژی زیادی گذاشتی می بینی باز داره همه چیز مثل اول میشه و انگار دور خودت
چرخیدی فقط!
دنیا روی سرت خراب میشه و خسته و نا امید میشی و به فکر این می افتی که خوب دیگه
باید همه چیزو بگذارم کنار و یک کار جدید رو شروع کنم اما دل بستگی عمیقی به تلاشهات
داری و سخته...دلت واسه خودت و تلاشهات می سوزه!
حس می کنی کم آوردی و باید خلاص شی اما میدونی بدون اون تعلقات نمیتونی!
این حس الان من هست که بسیار با تو مشترکه!
از من می خوان کاری رو که 3 سال واسش زحمت کشیدم و جوونیم و عشق و انرژی روش
گذاشتم تعطیلش کنم و این خیلی خستم کرده و کم آوردم!
میدونم شرایطمون مثل هم نیست اما احساس من همون احساس تو بعد این همه تلاشه!
امروز که خسته و نا امید از همه جا داشتم فکر می کردم تنها چیزی که بهم انرژی مثبت داد
واسه ادامه یک چیز بود....
با خودم گفتم : "باز هم تلاش کن بهار ... مگه نه اینکه سخت ترین قسمت راه وقتی که دیگه
خسته میشی و نای ادامه دادن نداری همون گردنه آخر راهه و این نشون میده داری به هدف
نزدیک میشی؟ تو چیزی رو از دست نمیدی اگه باز تلاش بیشتری کنی البته اینبار درست نه
تکرار او راه قبلی...شاید یک جای راه رو اشتباه اومدی...برگرد و مسیر رو دوباره بررسی کن و
این بار یک روش دیگه رو امتحان کن"
با خودم گفتم : "وقتی به ادیسون گفتن خسته نشدی
از این که 100 فلز رو امتحان کردی و شکست خوردی و لامپ روشن نشد ، ادیسون برگشت
گفت : من شکست نخوردم...بلکه فهمیدم 100 فلز هست که باعث میشه لامپ روشن
نشه و آخر سر تنگستن رو پیدا کردم..."
میدونی بالهای صداقت عزیزم چرا ادیسون ادامه داد؟ چون "به کارش ایمان داشت و باور!!!"
و اتفاقی دوباره امروز این جمله رو خوندم...
" پریدن باور پرنده ای است که به پرواز می اندیشد وگرنه دلیل پرواز پر نیست!!!"
این شد که دوباره مصمم شدم واسه ادامه راه با همه سختی هاش ولی می خوام قبلش به
خودم با یک سفر زیارتی قریب الوقوع استراحت و آرامش بدم تا خستگیم در بره و دوباره شروع
کنم چون خودمو کارمو باور دارم ... کارم مثل بچم میمونه واسم
زندگی تو هم واست عزیزه و بهش باور داری...
پس به خودت یک مدت استراحت بده و حتما به یک سفر برو تا آرامشت بدست بیاد و دوباره
شروع کنی به ادامه باورهایی که داشتی البته اینبار با یک دید درست و یک شیوه بهتر و
صحیح تر!
ببخش که انقدر طولانی نوشتم واست و خودم رو مخاطب قرار دادم تا بگم چقدر حست واسم
قابل درکه و آشنا و امیدوارم تجربه احساسی مشابهم به تو کمکی هر چند اگه یک جرقه
کوچولو باشه ، کرده باشه تا بتونی این همه بار و فشار رو تاب بیاری و بدونی تو این لحظات
تنها نیستی و خدایی هست که شاهد این همه صبر و استقامتته و خودش به تو کمک
می کنه چون شنیدم که می گن وقتی خدا باری روی دوشت میذاره واسه اینه که جز تو
کسی نیست که تاب اون بار رو داشته باشه و تو برگزیدشی واسه به سرانجام رسوندن اون
باری که رو دوشته!
واست دعا می کنم...تو هم با دل خستت واسم دعا کن!
خدا صدای دلهای خسته و عاشق رو میشنوه عزیزم
:72: