دارن بهت می گن رابطتت با این پسر اشتباست،بهت آسیب زده.اون وقت یکی اونو همسرت خطاب می کنه خودتم به این
فکری که اون چه قضاوتی راجع بهت می کنه.از خواب بیدار شو قبل از اینکه روزگار بیدارت کنه.
نمایش نسخه قابل چاپ
دارن بهت می گن رابطتت با این پسر اشتباست،بهت آسیب زده.اون وقت یکی اونو همسرت خطاب می کنه خودتم به این
فکری که اون چه قضاوتی راجع بهت می کنه.از خواب بیدار شو قبل از اینکه روزگار بیدارت کنه.
با عرض معذرت
نگین جانه دیوونه خیانت چیه
از اون برای خودت بت ساختی اون هیچی نیس
تو لایق بهترین هایی
بازم میگم
خود خواه باش
به خودت آرامشت فکر کن
:46::43::72:
سلام نگین جان
من از دستت عصبانی نشدم. زندگی تو مال خودته و هر کاری که بخوای می تونی باهاش بکنی.
ولی وقتی اومدی اینجا یعنی میدونی یه جای کار می لنگه و اومدی کمک می خوای؟ درسته؟ (منظورم هر دو تاپیکته)
ببین دختر خوب شما تو 17 سالگی خودتو وارد مرحله ای از زندگیت کردی که برات زود بود، بذار بگم 17 سالگی موقع چه کارهاییه:
اوج قدرت یادگیری
آغاز فعالیت های اجتماعی فرد در گروه هایی به جز خانواده (دوستان ، همکلاسی ها و...)
آغاز تجربه اندوزی برای زندگی (راه یابی به دانشگاه، سفر، کارو...)
تعریف وجودی مستقل از خانواده
و....
خلاصه اینکه تو اون محدوده سنی آدم ها کم کم بزرگ میشن، دیگه اون بچه وابسته به پدر و مادر نیستن دنبال تجربه های جدید هستند و دنبال خود واقعی شون میگردن. نقش خانواده خیلی مهمه که فرد از مسیر درست منحرف نشه و البته لازمه که فرد هم به خانواده اعتماد و اعتقاد داشته باشه!!
اما شما چه کردی؟
تمام این فرصت ها رو از خودت گرفتی و به جاش وارد رابطه با پسری شدی که اون هم مثل شما بود: جوون بی تجربه خام
مسلمه وقتی بیشتر انرژی سال های جوونیت رو پای این رابطه بذاری، و همه ابعاد زندگیتو ول کنی و بچسبی به این آقا، کم کم ایشون میشه محور زندگی شما، بدون اون تعریف مستقلی از خودت نخواهی داشت!
همه می دونیم که تو دین و عرف اجتماع ما رابطه دختر و پسر نا محرم صحیح نیست و گناهه.
چرا با دونستن این موضوع هیچ وقت از خودت سوال نکردی که من کارم صحیحه یا نه؟ چرا فکر نکردی که گناه کاری؟
میبینی تو زندگیت قفط یه مرجع داری:
اگر اون بفهمه من با یکی دیگه چت کردم اگر چه که هیچ احساسی در بین نبوده، آیا من خیانتکارم؟
آره شما خیانت کاری!! ولی داری به خودت (و خانوادت) خیانت میکنی!!!:324:
نگینی که در سال های طلایی زندگیش داره فرصت ها رو برای یه رابطه بیمار از دست میده، بالاخره یه روزی ازت سوال میکنه که چرا فرصت رشدو ازش گرفتی!!!!
گفتنی ها رو بهت گفتم تصمیم با خودته
:43::72:
ممنونم دوست عزیزم از راهنماییت . من ازش بت نساختم به خدا . مگه تو یک رابطه نباید تعهد وجود داشته باشه ؟ خب این یعنی بت ساختن ؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط fa mo
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانوب
سلام دوستان عزیزم،
من تمام مقالاتی که درباره عزت نفس بود رو خوندم و این تکنیک ها رو هم خیلی کار کردم رو خودم، اما متاسفانه همش موقتی هستش برای من . یعنی برای دو تا سه هفته خیلی خوبه، به خودم شخصیت میدم، احساس عذاب وجدان ندارم اما دوباره بعد از یک مدت به این فکر میکنم که دارم بهش خیانت میکنم . نباید ازش پنهون کنم . وقتی میبینمش احساس گناه سراپامو میگیره. وقتی میگه خیلی دختر خوبی هستی گریه ام میگیره، با خودم میگم من اونی که میخواستی نبودم . روز و شبم شده گریه . میدونم از دستم عصبانی میشید و میگید فایده نداره مشاوره دادن اما خواهش میکنم تنهام نزارید. خیلی بهتون احتیاج دارم.به خدااااااا دارم دیوونه میشم . خواهش میکنم کمکم کنید . خواهش میکنم
دوستان خواهش میکنم کمکم کنید، یک چیزی بگید.هرچی بیشتر تو اینترنت میگردم بیشتر احساس میکنم که خیانتکارم . :302:
هیچکس به من کمکی نکرد . منم همون شب بهش گفتم . گفتم که چت کردم .همه چیز رو بهش گفتم جز اینکه عکس با حجابم رو هم پسر دیده . هرچی خواست بهم گفت . زندگیم به هم ریخت. داغون شدم . به من گفت هرزه. هر حرفی که فکرش رو هم نمیکنید به من گفت . حق داشت. من دختر خوبی نبودم. نامردی کردم بهش . تو این چند روز جز آب چیزی نخوردم. سه کیلو لاغر شدم . هرچی خواست به من گفت ولی گفت دوستت دارم نمیتونم ازت دل بکنم . گفت باهات میمونم ولی آدمت میکنم .گفت باهات میمونم چون نامرد نیستم، گفت من سر حرفم هستم و با تو میمونم. گفت هرجا بخوای بری من باید ببرمت. گفت دیگه نمیخوام حتی یکدونه دوست هم داشته باشی. گفت با همشون قطع رابطه میکنی. من دیگه چطوری باهاش باشم؟دیگه نمیتونم سرم رو بالا کنم . چطور تو چشماش نگاه کنم ؟ بهش گفتم چون داشتم از عذاب وجدان دیوونه میشدم . دیگه طاقت پنهونکاری نداشتم . حالا باید بهش ماجرای عکس رو هم بگم ؟ اگه بگم فکر کنم دیگه منو بکشه . گفت اگه دوباره کاری کنی هم تو رو میکشم هم خودمو . جز گریه کاری نمیتونم بکنم .[/b] خواهش میکنم کمکم کنید . الان دیگه واقعا به کمکتون احتیاج دارم . التماستون میکنم کمکم کنید.[b]
دختر! آخه آدم به تو چي بگه؟!
خيانت چيه؟ اين افكار رو از كجا آوردي؟؟
خيلي دارم خودمو كنترل مي كنم كه چيزي بهت نگم! از گوشهام داره دود درمياد!!!
...
خانم وفادار! اولا به عنوان يك دختر امروزي كه در اين جامعه داره زندگي مي كنه و دو تا پيرهن از تو بيشتر پاره كرده ميگم تعهد نانوشته يعني باد هوا! ملت روي تعهد نوشته اشون خط مي كشن چه رسد به نانوشته!
دوما! حالا مثلا اينارو بهش گفتي بهتر شدي؟ رفتي گفتي من بتو خيانت كردم كلي هم پشيموني و .... خدايي اون پسر راجع بتو چي فكر مي كنه؟! خودت اومدي از اون پسر يك قفس نامرئي دور خودت درست كردي براي خودت شرط و شروط گذاشتي از اين ديوار اونورتر نمي رم بعد يكم انگشتت از لاي اين ديوار نامرئي با قوانين خودساخته ات اونورتر رفته داد و بيداد و آه و فغان راه انداختي و عذرخواهي مي كني؟درحاليكه طرف روحش از اين حصار نامرئي تو خبر نداره!!!
منم اگه جاي پسره بودم بهت شك مي كردم... نه به وفاداريت بلكه به درك درستت از خودت، دوروبرت و واقعيت هاي اطرافت...
به خودت احترام بگذار...
اگر امكان داره كمي از كودكيت بگو... روابطتت با خانواده ات و پدر مادرت. چند تا بچه ايد و درحال حاضر چكار مي كنيد. اوضاع الان خانواده چطوره...
[/color]
[color=#0000 از کودکیم چی بگم ؟ یعنی چه چیزی رو میخواید بدونید ؟ رابطه ام با مادر و پدرم صمیمی هست ولی نه به اندازه ای که بخوام این چیزا رو بگم بهشون. سه تا بچه هستیم . الان درس میخونم . سال آخر کارشناسی . اوضاع خانواده اگر منظورتون مالی هست که خوبه . متوسط رو به بالانقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
[/quote]
گفت چرا زودتر به من نگفتی ؟ گفت چطوری میخواستی با من ازدواج کنی و ازم پنهون هم بکنی ؟ وای نمیدونید چه حرفایی بهم زد . من از گذشته ام یعنی قبل از اینکه با هم باشیم هم خیلی چیزا هست که بهش نگفتم . یعنی اونا رو هم باید بگم ؟ اگه بگم منو میکشه به خدا . اگه بگم دیگه از منو خودش چیزی نمیمونه . اگه نگم که بازم میشه پنهونکاری که . بازم میشه خیانت . ای خدا کاش من بمیرم . به خدا به مردنم راضیم.
گفت چرا زودتر به من نگفتی ؟ گفت چطوری میخواستی با من ازدواج کنی و ازم پنهون هم بکنی ؟ وای نمیدونید چه حرفایی بهم زد . من از گذشته ام یعنی قبل از اینکه با هم باشیم هم خیلی چیزا هست که بهش نگفتم . یعنی اونا رو هم باید بگم ؟ اگه بگم منو میکشه به خدا . اگه بگم دیگه از منو خودش چیزی نمیمونه . اگه نگم که بازم میشه پنهونکاری که . بازم میشه خیانت . ای خدا کاش من بمیرم . به خدا به مردنم راضیم.
این موضوع رو همه بهم در این سایت گفتند نگم بهش . اما دیدم که تا چه حد براش مهم بود گفتنم . براش خیلی مهم بود که ازش چیزی پنهون نکنم و بگم . گذشته ام رو هم همه گفتند نگو بهش . اونو نگم چی ؟ میدونم که واسش مهمه . بازم بگم یا نه ؟ گفت ازم چیزی پنهون نکن . با اینکه گفته پنهون نکن باز من پنهون کنم ؟ ای خدا این چه شری بود که به پا شد.
دوست عزیز:72:
من فکر می کنم شما حتما به مشاوره حضوری نیازمندید.
ببخشید من و برای این صراحت کلام ولی علاوه بر ایشون که انسان شکاک و وسواسی هستند
شما هم از لحاظ روحی و روانی حال خوشی ندارید. و اگه به این رویه وابستگی نامعقول و بیش از اندازتون
به این آقا ادامه بدید خودتون رو از پا در می یارید.
و در سالهای آینده به یک انسان افسرده- خشمگین- و وابسته و ناتوان تبدیل می شید.
اگه از دوستان راهنمایی خواستی و اونها گفتند چیزی نگو پس چرا گفتی؟؟
موضوعات و افکار دوست پسرت برات مهمتره یا شخصیت و استقلال خودتت؟؟
آیا شما خودتت به خودتت شک داری؟؟
آیا شما اینقدر نسبت به وجود خودتت بی تعهد هستی که باید دوستت پلیس و نگهبان وجود شما باشه؟؟
آیا توان این و داری که در زندانی که خودتت با افکار مالیخولیایی که از وابستگی به اون آقا ایجاد کردی یک عمر زندگی کنی؟؟
آیا توان این و داری که در زندانی که اون آقا وعده اش رو برای بعد از ازدواج داده یک عمر زندگی کنی؟؟
لطفا به سولاتم خوب فکر کن و حتما با یک روانشناس در مورد این افکار و وابستگیهات صحبت کن.
موفق باشی.:72: