RE: صداتون از جای گرم در میاد...!!!!
این شعر من رو کشته:
زاهد ِ ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست | *** | در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست
|
در طریقت، هر چه پیش ِ سالک آید، خیر اوست | *** | در صراط مستقیم، ای دل، کسی گمراه نیست
|
تا چه بازی رخ نماید، بیدَقی خواهیم راند | *** | عرصهٔ شطرنج ِ رندان را مجال شاه نیست
|
چیست این سقف ِ بلند ِ ساده ی بسیارنقش؟ | *** | زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
|
این چه استغناست یا رب؛ وین چه قادر حکمت است؟ | *** | کاین همه زخم ِ نهان هست و مجال آه نیست!
|
بر در ِ میخانه رفتن کار ِ یکرنگان بُوَد | *** | خودفروشان را به کوی ِ مِی فروشان راه نیست
|
هر چه هست از قامت ِ ناساز ِ بیاندام ماست! | *** | ور نه تشریف ِ تو بر بالای کس کوتاه نیست!
|
بنده ی پیر ِ خراباتم، که لطفش دایم است | *** | ور نه لطف ِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
|
حافظ ار بر صدر ننشیند، ز عالی مَشربیست | *** | عاشق دُردیکِش، اندر بند ِ مال و جاه نیست |
|
خدایا، اگه من رو به بهشت بردی، بگو خونه حافظ کجاست؟! می خواهم برم دیدنش! :)
RE: صداتون از جای گرم در میاد...!!!!
[align=justify]در روز الست که گل آدمیزاد را سرشتند، در فطرتش جوهر همه علوم و معارف نهاده شد
لذا هرچه انسان بيشتر احوال فطرت را بياد آرد به انسان كامل نزديكتر است
هر انساني گوشه اي را بياد مياورد و انسانيت با اينگونه يادآوريها در مسير رشد و تكامل است
عقل کامل نبود اما جوهر کمال را در آن نهاده اند و قابلیت رسیدن به کمال را داراست
همانند چراغی که تمام امکانات را برای روشن شدن دارد مانند (نفت، فتیله و ...)
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست******به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد******خُنُک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد******ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست******که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهی دل******دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
جوهر عشق نیز در درون صدف وجود (دل) ماست
این جوهر از زمانیکه ما نبودیم در ما گذاشته شده بود و انسان به بوی عشق سر از خاک برآورد
درآن روز که گل آدم را سرشتند، جوهر عشق و تواضع را در انسان نهادند
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی******که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
انسان از خاک آفریده شد، و خاک یعنی من فدای تو(خدا) که من کسی نیستم
و انسان در مقابل پروردگارش از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتر است
زخاک افریدت خداوند پاک******پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
حریص و جهان سوز و سرکش مباش******ز خاک افریدنت اتش مباش
و او (خدا) به همگان فرمود بر انسان سجده کنید که اهل عشق من از خاک بیشترند!
امروز ما هستیم و تقاضاهایی اندک داریم خودمان را محدود میبینیم و تقاضاهایمان نیز محدود است، ولی لطف او آنچنان است که حتی زمانیکه ما هنوز نبودیم و درعدم بودیم، او (خدا) تقاضابمان را میشنید. او در دل ما نشسته بود و تقاضاهایمان را میدانست
ما نبودیم و تقاضامان نبود******لطف تو ناگفتهٔ ما میشنود
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست******ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات******برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان******تا که ما باشیم با تو درمیان
و شکوه و شکایت انسان در حضور معشوق ادامه دادنِ romance و عشق است
چراکه معشوق را بیاد دوران فراق انداختن romance و محبت او را نسبت به شما بیشتر میکند
و زمانیکه معشوق برسد انسان تمام ماجراهای فراق را فراموش میکند
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن******تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
دنیا و آخرت به درد عاشق نمیخورد چراکه عاشق تنها بدنبال یک نظر است، نظری از جانب معشوق (پروردگار)
شمشیر عشق او عده ای را میکشد و عده ای را زخمی میکند
کسیکه با انتظار معشوق مجروح میشود در انتظار مرهم وصال از سمت اوست، چراکه برای زخم انتظار فی الواقع تنها مرهم، مرهم وصال اوست
شکارچی همیشه بسراغ شکارش میرود و او را بلند میکند و با خود میبرد
اگر او زخمی زد ای عاشق منتظر باش، او بسراغت خواهد آمد
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا******به وصال مرهمی نِه چو به انتظار خَستی
[/align]
RE: صداتون از جای گرم در میاد...!!!!
عقل گفت: من سبب کمالاتم.
عشق گفت: نه من دربند خیالاتم.
عقل گفت: من مصر جامع معمورم.
عشق گفت: من پروانه دیوانه مخمورم.
عقل گفت:من بنشانم شعله غنا را.
عشق گفت: من درکشم جرعه فنا را.
عقل گفت: من مونسم بوستان سلامت را.
عشق گفت: من یوسفم زندان ملامت را.
عقل گفت: من سکندر آگاهم.
عشق گفت: من قلندر درگاهم.
عقل گفت: من صراف نقره خصالم.
عشق گفت: من محرم حرم وصالم.
عقل گفت:من تقوی به کار دارم.
عشق گفت: من دعوی چه کار دارم.
عقل گفت: من در شهر وجود مهترم.
عشق گفت: من از بود و وجود بهترم.
عقل گفت: مرا علم و بلاغت است.
عشق گفت: مرا از هر دو عالم فراغت است.
عقل گفت: من قاضی شریعتم.
عشق گفت: من متقاضی ودیعتم.
عقل گفت: من دبیر مکتب تعلیمم.
عشق گفت: من عبیر نافه تسلیمم
عقل گفت:من آیینه مشورت هر بالغم.
عشق گفت: من از سود و زیان فارغم.
عقل گفت:مرا لطایف غرایب یاد است.
عشق گفت: جز دوست هر چه گویی باد است.
عقل گفت:من کمر عبودیت بستم.
عشق گفت: من بر عقبه الوهیت مستم.
عقل گفت:مرا ظریفانند پرده پوش.
عشق گفت: مرا حریفانند دردنوش.
عقل گفت: من رقیب انسانم، نقیب احسانم، بسته تکلیفاتم، شایسته تشریفاتم، گشاینده در فهمم، زداینده زنگ و همم، گلزار خردمندانم، مستغفر هنرمندانم. ای عشق، تو را کی رسد که دهن باز کنی و زبان به طعن دراز کنی؟ تو کیستی؟ خرمن سوخته ای، و من مخلص لباس تقوی دوخته ای.
عشق گفت: من دیوانه جرعه ذوقم، برآرنده شعله شوقم. زلف محبت را شانه ام، زرع مودت را دانه ام. منصب ایالتم عبودیت است، متکاء جلالتم حیرت است. ای عقل تو کیستی؟ تو مودب راه و من مقرب درگاه. آن روز که روز بار بود و نوروزی عشرت یار بود، من سخن از دوست گویم و مغز بی پوست جویم. نه از حجاب ترسم و نه از حجاب پرسم. مستانه در آیم و به شرف قرب حق بر آیم، تاج قبول نهم بر سر، و تو عقلی همچنان بر در.
خواجه عبدالله انصاری
تاپیکی زدیم هوارستانی بشود برای آنهایی که دردشان بغضی شده پر زور!
از دست عشق؟
از دست عقل؟
از دست درد؟
از دست دنیا؟
از دست خدا؟!!!
از دست ارادت بی تفکر یا تعقل بی دلانه یا جمع این اضداد یا ضد این دو جمع یا هر چی که یک آن اراده اش خفتمونو میگیره تا یک نیمه شبی، صبح دمی، ظهر هنگامی یک لحظه بی قراری و بی صبریمان را از جنس دیگری عرضه کنیم باشد که در این ورز و لعاب دادنهای افکار در هم و برهم و یا نیشتر زدن به مغز و دل، نامعلومی را نمیدانم چه کار کنیم!:227:
عشق ازادیست؟ عقل، دانایی، تواناییست؟ در ازادی توانایی نیست؟ در دانایی آزادی نیست؟
عقل، عشق، ازادی، توانایی، دانایی، دارایی های انسان نیست؟
واقعیت چیست؟ حقیقت کدام است؟
این زندگی پر از رنج، واقعیته؟
حقیقت وجود من متصل به حقیقت وجود اوست بی واسطه؟ یا باید از این واقعیت تلخ بگذرم تا به آن حقیقت شیرین برسم؟ با کدام ابزار؟
عقل جوهر کمال داره؟ همین؟ اون چه عقلیه که باید با عشق به کمال رسوندش؟ عشق که میگن کوره و راهنماش جهله!!!
عشق که جوهرش دیوانگی است! پس عشق رو با عقل چکار!
پر بیراه نیست که میگن آدمیزاد جمع اضداده! نمیدونم کی گفته! شاید هم همین الان به این کله درب و داغون ما زده و بداهه از خودمون در کردیم.
حالا این وسط قراره بالاخره ارامشی باشه یا نه ارامش وعده سرخرمنه؟
عشق و آرامش؟!!! میشه؟
عقل...این که کارش حساب کتابه، امان از روزی که حساب و کتاب دخل و خرج یه ریزه با هم جور در نیاد! اونوقت توی عشق ورزیت هم فکر اینو میکنی که دریافتی ات چربیده به پرداختی ات یا نه!
...
آاااااااااااااااااااای هوااااااااااااااااااااااا ر!
RE: صداتون از جای گرم در میاد...!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
تاپیکی زدیم هوارستانی بشود برای آنهایی که دردشان بغضی شده پر زور!
از دست ...؟
از دست ...؟
از دست ...؟
از دست ...؟
از دست خدا؟!!!
این زندگی پر از رنج، واقعیته؟
آاااااااااااااااااااای هوااااااااااااااااااااااا ر![/size]
بی دل عزیز
بازم فشار این همه تفکر ، تر کوندت :302: ، این صدای هواااااااااار ت گوش فلک رو کر کرد (البته فکر کنم اینطور باشه ها :311:)
من از اونجا که در عشق و عاشقی سر رشته ندارم ، راجع به اون قسمت حرف نمی زنم.
فقط یه مطلب میگم:
همه ما میگیم ما خدای مهربونی داریم ، صحت این نظریه ام اینه که اگه از خودت بپرسی آیا خدای من و تو نا مهربونه ؟ میگی نه مهربونه ،
هر روز بارها و بارها میگیم "الرحمن الرحیم"
اما مث اینکه واقعا اعتقادی بهش نداریم !!!!!!!
چه که اگر راستی راستی مهربانی خدا را متذکر باشیم ، همیشه و در همه حال از زندگی لذت می بریم و لحظه لحظه شکر میگیم.
به حضرت امام حسن مجتبی گفته شدکه:
اباذر -رحمت الله علیه- می گفت :
فقر و تنگدستی رو از بی نیازی ، بیماری را از تندرستی بیشتر دوست دارم
حضرت فرمودند ، خداوند ابوذر را رحمت کند ، اما من می گویم :
آنکس که بر حسن اختیار خداوند اعتماد کند ، چیزی را جز آنچه خداوند برایش انتخاب کرده است نمی طلبد.
(شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج3 ص 656)
ببینید بابا طاهر هم این بیان امام را به رشته نظم آورده:
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد