نمایش نسخه قابل چاپ
berserk
اخی :(
...
خوب این چیزهایی که دوستان گفتم شماهم بخون اون لینک توقف تفکر هم همین طور....
احتمالا می تونه کمک کننده باشه
اون حالت سقوط رو منم یک بار تجربه کردم...بد
نه من خوشبختانه ...سردرد ندارم
ولی قلبم درد می گیره و تپش قلب شدید می گیرم
من قرص پرو پرانولول می خورم برای تپش قلب و درد تو قفسه سینه خیلی خوبه(البته مصرفش حتما باید با تجویز پزشک باشه)
با پزشک مشورت کن که استفاده کنی...تا می خوری تپش قلبت آروم میشه
چهار قل رو هم امتحان می کنم ،اتفاقا تابلوش رو تو اتاقم دارم
ممنون که گفتی
البته من چند ساله که اینطورم و یجورایی بهش عادت کردم . بعضی وقتا با اون چیزی که تو خواب میاد سراغم درگیر میشم و داخل خواب میدونم که خوابه و دیگه مثل قبلنا تا مرز سکته نمیرم ..
و یه چیزی میگم شاید برات مسخره باشه ولی شبایی که ماه تو اسمون هست بیشتر اینطور میشم
اول این 4 قول تاثیر داره از نظر من بعد هم همون چیزی که بعضی ها گفتند که تا ته ترس برو.
یعنی خودت رو یجورایی بترسونی
سوره فلق رو با معنیش بخون .. یه آیه داره که میگه خدایا مرا از شر تمام موجوداتی که در شب وارد میشوند در امان نگه دار ، من خودم به این ایه ایمان دارم و فکر میکنم که تاثیر میکنه
امیدوارم که تو مهار خواب هات موفق باشی ....
سلام
نازنین جون تو فقط موقعه خواب میترسی ؟یعنی منظورم این هست که مثلا اگه شب قرار باشه کاملا تنها باشی تو خونه نمیترسی فقط وقتی میری بخوابی میترسی یا کلا از شب و اینکه تنها باشی میترسی؟
راستی این پروپرانول رو تو هر روز مصرف میکنی؟
سلام گل بیرنگنقل قول:
نوشته اصلی توسط گل بیرنگ
نه فقط موقع خواب!از تنهایی تو شب هم می ترسم ولی نه اون طوری که اصلا تنها نمونم مثلا شده یکی دوساعت تنها بمونم خونه و شب هم باشه...
البته این ترسم ریشه دار هست یکمی
چون من شغل پدرم طوری بود که همیشه ماموریت بود و چندماه به چند ماه می اومد تهران و تو اون مدت که خونه نبود و ماموریت بود من یادمه که مادرم درآهنی رو قفل می کرد و یک مبل بزرگ می ذاشت پشت در...ولی وقتی پدرم بود این کارو نمی کردیم برای همین بچه هم بودم وقتی پدرم نبود از اومدن دزد می ترسیدم...و الانم تنها باشم شب باشه می ترسم یکمی ولی راستش پیش نیومده تو شب تنها بمونم خونه ،ولی ترسم در حدی نیست که برام موذل ایجاد کرده باشه
ولی موقع خواب نه!موقع خواب واقعا مشکل دارم.... قبلا هم مشکل داشتم و در کل هیچ وقت تو ی اتاق تنها نمی تونستم بخوابم ولی الان اوضاع فرق کرده قبلا شایدماهی یک بار می ترسیدم ولی الان هر شب :( البته چون چندین شب همش پشت هم خواب بدمی بینم و همش بختک می فته روم و بعدم که بیدار می شم دوباره می خوابم بازم دوباره می اد...به خاطر همین الان جوری شده که
قبل از اینکه بخوابم مدام به این فکر می کنم الانه که بختک بیفته روم...یا فکر می کنم ی چیزی تو اتاق هستش...
پروپرانول قبلا هر روز مصرف نمی کردم فقط وقتی هایی که تپش قلب می گرفتم شاید هفته ای یک بار.... ولی الان نزدیک یک ماه دیگه هر روز عادت کردم بخورم
حالا از فردا دیگه زودتر می خوام بخوابم و به توصیه دوستان عمل کنم ببینم چی میشه:323::323::323:
نازنین جان خوندن آیت الکرسی قبل از خواب هم یادت نره.
تا تورو از شر همه چی در امان نگه داره.من خودم همیشه قبل از خواب آیت الکرسی رو کامل میخونم و بعد راحت میخوابم.
اگر حفظ نیستی از رو بخون کم کم حفظ میکنی.
معجزه میکنه...
:323:
:Rبا سلام و تشکر از همه دوستانی که با نظرات کاربردی و مفیدشون من رو واقعا کمک کردند....
اومدم بگم که من
از قرآن بالای سر،خواندن چهار قل و خواندن آیت الکرسی استفاده کردم و واقعا موقع خواب بهم آرامش و اطمینان خاطر ویژه ای می ده....و می تونم بگم با آسودگی خیلی بیشتری ادم می خوابه
من از تکنیک توقف تفکر استفاده کردم و خیلی مفید بود ممنون شب بارونی عزیزمممم :46:
اینم بگم تصور پلیس و دست که به نشانه stop هست نمی دونم چرا منو می ترسوند یعنی همین که اون پلیس رو تصور می کردم فکر می کردم واقعا هستش و خیلی می ترسیدم که دیگه اون رو ادامه ندادم .
از اون تکنیک درد خفیف با استفاده از کشی که دور مچ دستم بستم استفاده کردم یعنی موقع خواب اگه به چیز ترسناکی فکر می کردم یهو اون کش رو می کشیدم و ذهنم منحرف میشد ...و همچنین از روش مرور ذهنی که واقعا ادم رو خسته می کنه و باعث میشه فرصت پیدا نکنی تخیل بزنی که افکار ترسناک به ذهنت برسه
یعنی با همون مرور ذهنی ادم خوابش می بره....
frn-moshaver
عزیزم نمی دونم چرا هرکار می کنم توان مواجه با وضعیت ترسناک رو ندارم ....یعنی واقعا نمی تونم برم تو اتاق خودم تنها بخوابم
اخه ی درم به حیاط داره اتاقم ..یعنی ورودی حیاط از اتاق منه و باد که می اد اون در تکون می خوره و واقعا وحشتناک میشه....باد هم نیاد ی وقت گربه یا چیزی پشت در بیاد صداش بیاد خیلی وحشتناک میشه.دیگه از خیر اینکه تنها تو اتاق بخوابم گذشتم و فکر کنم این ترسم هم طبیعی باشه و نیازی نیست راهکاری خاصی برای مواجه باهاش بکار بگیرم؟نمی دونم البته؟!!
فقط ماکسیمم کاری که تونستم بکنم این بود که قبلا عادت داشتم تمام پتو رو بکشم رو سرم و پاهام هم بیرون نمونه ولی الان خودم مخصوصا پام رو می زارم از پایین پتو بیرون :311: :311:
ولی قبلا فکر می کردم یه چیزی می اد پامو می گیره اگر بیرون بمونه ....
الان واقعا ترس هایی که قبل از خوابیدن حس می کنم واقعا خیلی خیلی کمتر شده
از بین نرفته ولی خیلی کمتر شده .... و واقعا تفاوتش رو حس می کنم و بی نهایت از تون ممنونم چون واقعا برام مشکل ایجاد شده بود و همش یه مدت بود که موقع خواب تپش قبل داشتم و قلبم تیر می کشید و خیلی بختک می افتاد روم یا خواب بد می دیدم .ولی الان این جوری نیستم و خواب بد هم نمی بینم یعنی فقط ی بار دیدم تو طی هفته گذشته ..
بازم ممنون خیلی لطف کردین به من.
:72::72::72::72::72::72:
سلام
راستش دیدم درباره خواب ترسناکه گفتم بیام از تجربیاتم کمی بگم:D
من 2 سال پیش برای اولین بار این به اصطلاح بختک رو تجربه کردم یعنی بیدار شدم ولی اصلا نمیتونستم خودم رو تکون بدم حتی چشمام رو باز کنم. راستش بعد از مدتها که به نحوه خوابیدنم و وقتایی که این اتفاق برام میافتاد توجه میکردم دیدم وقتایی که موقع خوابیدن دستم رو رو پیشونیم میزارم و میخوابم این اتفاق میافته بعد اون دیگه دستم رو رو پیشونیم نمیزارم و دیگه اون اتفاق هم نمی افته نظر خودم اینه که وقتی به بعضی از رگها فشار میاد و جریان خون رو مختل میکنه این اتفاق احتمالش زیاده که بیافته.در ضمن از اعمه روایت هست که نباید شب رو تو یه اتاق تنها خوابید.
راستی یه تجربه هم از کابوس دیدنم دارم شاید بد نباشه بخونید:
7 ماه پیش به شکل عجیبی من هر شب یه کابوس وحشتناک میدیم هر شب خوابم این بود که پا میشدم برم حموم یا گلاب به روتون wc که یه دفعه برق میرفت بعد من میخواست از اونجا بیام بیرون که یه دفعه یکی تو تاریکی منو میگرفت همین قدر بدونین تا سر حد مرگ هر شب میترسیدم.هر شب قرآن میخوندم تا میتونسم از گناه کردن دوری میکردم ولی انگار نه انگار. یه شب بعد از دو ماه کابوس دیدن از خدا گله کردم که چرا اجازه میده شیطان منو این طور اذیت کنه اون شبو خوابیدم طبق معمول دوباره خواب دیدم رفتم حموم بعد برق رفت اومدم در بیام دوباره یکی منو گرفت هر بار تو این موقع دیگه از خواب پا میشدم ولی این بار از خواب پا شدن خبری نبود داشتم دست و پا میزدم ولی ولم نمیکرد تا این که تو خواب دیگه تسلیمش شدم و فقط داشتم نفس نفس میزدم بعد هوا کمی روشن شد و ولم کرد بعد دیدم از دور یکی اومد که قدش بلند بود و هیکلی ولی کلش مثل کله بچه 4 ساله بود که فقط بزرگش کرده بودن .خلاصه اومد طرفم و زل زد تو چشمام و گفت <چرا بچه رو میزنی> اینو که گفت تازه فهمیدم همه این کابوسا به خاطر چیه.راستش من یه مدتی بود که دیگه حوصله گریه های خواهر 5 سالم رو نداشتم و هر موقع گریه میکرد یه سیلی خیلی آروم میزدمش و اصلا فکر نمکردم یه سیلی آروم باعث چند ماه کابوس دیدن من بشه خلاصه فردا صبح از آبجیمخواستم منو ببخشه اونم که انگار حتی یادش نمیومد من از چی معذرت خواهی کردم گفت باشه بخشیدمت.باور کنید منی که هر شب اون کابوس رو میدیدم دیگه از اون شب به بعد اون کابوس رو ندیدم.......تازه اون روز بود که فهمیدم حق الناس چه عذابی داره و این که هر کسی هر کاری کنه تو اون دنیا همون عملش به سراغش میاد.
matrix_14
وای چقدر وحشتناک!آره عزیزم منم به حرفت راجع به گناه اعتقاد دارم .واقعا وقتی عذاب وجدان داری خواب های بد هم بیشتر می بینی ....درسته
خوب اتفاقا دقیقا همین امروز یعنی همین دیشب یه خواب نسبتا بد دیدم و مامانم همین حرف شما رو بهم زد
خواب دیدم خودم تو اتاق تنها خوابیدم و یهو چشمم رو باز می کننم می بینم دو نفر مرد هستن که خیلی وحشتناک هستن و هردو هم غریبه بودن !!!!من تو خواب خیلی قدرت مند بودم یکیشون رو از پنجره پرت کردم پایین و با ی آجر خیلی محکم زدم تو سر اون یکی و هردو مردن بعد دویدم تو خیابون که فرار کنم و پلیس هم دنبالم بود و هی میگفتم خاک بر سرم الکی الکی قتل دو نفر افتاده گردنماخه اینا که کاری نداشتن نشسته بودن دیگه!!!
صبح که به مامانم گفتم دقیقا همین حرف گناه رو زد بهم.گفت به خدا نزدیک شو تا انقدر خواب بد نبینی!!!!
حالا نصفه شبی دوباره حرف ترسناک زدنمون گرفته :163:
ای بابا!آقا یا خانم matrix شما که بدتر ما رو ترسوندین!:162::162::162:
دوستان همگی خسته نباشند.
ماجراهایی جالبی بود. ما که نترسیدم:311::46::46: