نوشته اصلی توسط hamdardi83
خب پیشنهاد بدین. من باید از کجا شروع کنم و باید چی کار کنم.
اصلن بیایین با یه مثال پیش بریم.
همسرم میگه عصر بیا دنبالم دانشگاه و من میگم امروز کار زیاد دارم اگه برسم میام. اون میگه تو اصلا انگار نه نگار زن داری و همسر فلام دوستم هر روز میاد دنبالش. میگم چه ربطی داره، قرار نیست همه خوبی های دنیا توی من جمع بشه که. هر کسی یه خوبی داره یه بدی.
یعنی خودت قبول کردی که دنبالش نرفتن یه خصوصیت بد توئه،در حالیکه تو بخاطرمشغله کاری نرفتی نه نخواستن.اما حرف تو به زنت اینجور القا میکنه که این یه نقطه تاریک توئه..باید این موضوع رو براش باز کنی که بفهمه نرفتن دنبالش صرفا بخاطر گرفتاریه نه عدم توجه.بهتره به جاش فقط بگی خیلی دلم میخواست دنبالت بیام ولی مشغله کاریم اجازه نمیده.گفتن اینکه دلم میخواست بیام دنبالت، بهش حس ارزش میده.شب هم یه عذرخواهی کوچیک یا ابرازاحساس و تمام.نیاز نیست خودتو متهم کنی
در خصوص مشکلات گذشته، من قبل از ازدواج با همسرم دوست دختر داشتم. قبل از ازدواج کامل همه ماجرا رو صادقانه برای همسرم گفتم. ایشون هم قبول کرد. ولی بعد از 5 سال هنوزم سرکوفت میشنوم که لیاقت تو همون فلانی و فلانی بود. حالا فلانی و فلانی رو من سال هاست که ندیدم و اگه همسرم اسمشون رو چنر روز یه بار نیاره من اسمشونم تا حالا یادم رفته بود.
نباید بهش میگفتی.جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
اینها سرکوفت نیست.ازردگی خاطرهمسرته که به این شکل بیان میشه.همسرت شاید در ظاهر این موضوع رو قبول کرده اما در واقع نپذیرفتش.زنها میل دارن تصور کنن تنها کسی که همسرشون رو بدست اورده فقط خودشونن.
بهتره به جای گارد گیری،وقتی این حرفو بهت میزنه بهش بیشتر محبت کنی