RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
راستش الان چند وقتیه تصمیم گرفتم دوباره بچه دار بشم اما همسرم اصلا راضی نمیشه خیلی افسرده شدم احساس میکنم احساسمم نسبت به همسرم کم شده ....وقتی میشنوم یکی بارداره تا چند روز حال روحیم به هم میریزه ....این قضیه خیلی فکرمو درگیر کرده و حتا یه وقتایی میگم اگه راضی نشد ازش جدا میشم میدونم که فکرم خیلی مسخره ست اما دست خودم نیست ....خواهش میکنم راهنماییم کنین چطوری راضیش کنم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
به عنوان یه مرد نظرمو می زارم
شما همین حرف ها رو هم به همسرتون می زنید ؟
احساس نمی کنید ایشون ممکن هست حسادت کنه ؟ شده بابت بچه با همسرتون دعوا کنید ؟
احساس نمی کنید ایشون می ترسه شما رو از دست بده ؟
شاید شما بگید به همسرتون خیلی می رسید ، ولی مطمئنا به اندازه قبل بچه دار شدنتون نیست ! با این تعاریف من هم جای همسرتون بودم هیچ وقت دوست نداشتم یه رقیب ( در ذهن مرد ) برام بیاد که همسرم کمتر بهم برسه و با هم باشیم !
الان هم دارید می گید احساستون نسبت به همسرتون کم شده ! خوب چرا باید همسرتون قبول کنه فرزند دیگه ؟ وقتی داره احساس می کنه با یک فرزند این چنین ازش دور شدید!
1 سال بارداری + 2 سال شیرخوارگی و ... ! 3 سال ! برای یه مرد به نظرم سخت باشه
در صورتی که ایشون هم احساس می کنه 1 فرزند کافی هست
به یاد داشتهباشید زندگی مشترکی دارید ! یعنی نظر شما 100 درصد نباید مد نظر قرار داد !
در ضمن وقتی شما می گید چطور راضیش کنم ( به جای اینکه بگید چطور با این احساس کنار بیام اگر نتونستم راضی کنم ) یعنی خودخواهی ! زندگی که درونش هستید ، زندگی 3 نفر هست ، نه زندگی شما یک نفر
به نظرم به همسرتون فرصت بدید ، یک سالی بیشتر بهش برسید و طی این 1 سال بهش اطمینان بدید هیچ خللی تو رابطه با شما به وجود نمی یاد ، ایشون هم کم کم به خاطر شما راضی می شند !
ولی با این روشی که در نظر گرفتید مطمئن باشید جواب مثبت یا درستی نمی گیرید ! یعنی ممکنه راضی بشند با زور و ناراحتی ، ولی به چه قیمتی ؟ خراب شدن زندگیتون و احساس همسرتون ؟
وقتی زندگی شادی نداشته باشید و پر از درگیری با همسرتون باشه ! به نظرتون به فرزندان خودتون ظلم نکردید ؟
یه مادر راضی می شه بچه هاش تو درگیری و ناراحتی بزرگ بشند ؟
خوب فکر کنید
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
afsooon جان
نیازه از دلایل هسرت برای مخالفتش با بچه یا عدم علاقمندیش به بچه بگی تا ببینیم علت و ریشه این احساس چیه ، شاید بتونیم در زمینه تغییر احساس همسرت بهت راهکار بدهیم .
رابطه همسرت با دخترت چطوریه ؟
هسمسرت فرزند چندم خانواده هست و فاصله بین ایشون و بچه بعدی خانواده چقدر هست ؟
رابطه همسرت با پدر و مادرش چطوره ؟
آیا در همسرت ترس نسبت به بچه داشتن احساس کرده ای ؟
لطفاً این سئوالات را پاسخ داده و از احساس همسرت نسبت به بچه و دلایل آن برای ما بگو .
.
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون از راهنماييتون اقا داود و فرشته مهربان راستش همسرم ٧ تا خواهر برادرهستن كه همشون پشت سر هم هستن راستش همسرم كلا بچه دوست نداره و ميگه يكي كافيه رابطش با دخترم عاليه خيلي خوبه دخترم پدرشو بيشتر من دوست داره همسرم براي مخالفتش خيلي دليل مياره يكي اينكه ميگه دوتابچه خيلي بزرگ كردنشون درد سر داره و اين وقتي كه ميخواي براي دوتا بزاوي براي يكي بزاريم اما بيشتر بهش برسيم در كل حوصله يه بچه ديگه رو نداره از اولم نظرش رو يكي بود اما موقع ازدواج به من قول دوتا بچه داد يعني ازش خواستم اونم قبول كرد
رابطش با پدر مادرش خيلي صميمي نيست اما خيلي دوسشون داره البته هميشه ميگه اگه پدر مادرم كمتر بچه داشتم بيشتر به اون تعدادي كه داشتن رسيدگي ميكر دن من فكر ميكنم اين دوست نداشتن همسرم ريشه تو بچگيش داره اما اخه گناه من چيه كه عاشق بچه هستم. ....درسته ميگم احساسم كمي عوض شده اما نشون نميدم به همسرم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
نقل قول:
به نظرم به همسرتون فرصت بدید ، یک سالی بیشتر بهش برسید و طی این 1 سال بهش اطمینان بدید هیچ خللی تو رابطه با شما به وجود نمی یاد ، ایشون هم کم کم به خاطر شما راضی می شند !
تنها راهی که به نظرم می رسه !
البته تا وقتی که پا فشاری کنید رو نظرتون ، فکر نکنم بتونید نظر مثبتی برسید
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
سلام افسون جان
من مطالبت رو دقیق خوندم.
با تمام احترامی که برای همه بچه های تالار قائل هستم ولی باید چند تا نکته رو ذکر کنم
اینکه یکی از دوستان گفت بود بگو که قبول داری اشتباه کردی و.....من اصلا قبول ندارم.مگه شما تنهایی در این کار سهیم بودی.اتفاقا اگر بخوای منصفانه به این موضوع نگاه کنی این همسرت بوده که به علت رعایت نکردن یک سری مسائل باعث بارداری ناخواسته شده بود.
جایی دیگه یکی از دوستان نوشته بود از اینکه شیر بدم به فرزندم چندشم میشه.من برای این دوست خوبم ثواب این کار رو میگم.هر بار میک زدن نوزاد به سینه مادر حکم آزاد کردن هزاران بنده و اسیر رو داره و برای هر لحظه اش ثوابای غیر قابل وصف و توصیف برای مادر نوشته میشه.مثل هزاران حج و...
افسون عزیز
به نظرم رو این مسئله پافشاری نکن.ولی اینو بدون اگر دوباره ناخواسته باردار بشی همین مشکلات رو دورباره تجربه خواهی کرد.
ضمنا دوست خوبم.تحت هیچ شرایطی نمیبایست بچه رو سقط میکردی.چون بهش دیه تعلق میگیره حتی اگر زیر 4 ماه باشه.
در روایتی امده بچه ای که به ناحق سقط شده و یا کشته شده در قیامت جلو پدر و مادرش رو میگیره و ازشو ن علت کشتنش رو میپرسه.
اما حالا کاریه که شده.فعلا گیر نده به این موضوع.چون از حرفات میفهمم که داری بیش از حد گیر میدی.که این رفتار دقیقا نتیجه عکس میده.
بعد از 8 سال زندگی حتما رگ خواب همسرترو به دست آوردی.
شاید اگر تمرکز خودت رو بذاری رو تربیت و رسیدگی مناسب به همسرت و فرزندت و این وظایف رو به خوبی اجرا کنی همسرت هم نرم بشه.
البته چیزی نیست که یک ماهه دو ماهه بشه . شاید به دو 3 سالی زمان نیاز داشته باشه
ببین افسون جون ایا بعد از زایمان اولت از همسرت فاصله گرفتی؟
یا بیش از حد به خاطر دخترت تحت فشار نذاشتیش...چه از لحاظ مالی...نزدیکی و رابطه و ......
آیا از اون خانوما نبودی که زیادی خودشون رو برای همسرشون لوس میکردن؟
موفق باشی خانومی
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون مريم جان از راهنماييت راستش دوران بارداري سختي داشتم استراحت مطلق بودم بعد زايمان هم چند وقتي افسردگي بعد زايمان پيدا كردم اما خوب همه بارداريها مثل هم نيست .... همسرم تو اين مورد رگ خواب نداره يعني از هيچ طريقي نتونستم .....
در جواب اقا داود.... من از همه نظر هميشه بهش رسيدم هر روز بيشتر از روز قبل ...،
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
افسون خانم ،
وقتی همسرتون اخلاقش این هست
باید سبک سنگین کنید ، وقتی اینقدر بچه دیگری دوست دارید
خوبی های همسرتون ، زندگیتون رو یک طرف ترازو قرار بدید طرف دیگر فرزند جدید ( خدا رو شکر یه دختر ناز دارید )
ببینید کدام طرف ترازو سنگین تره ،
از دست دادن آسایش و شادی خانواده و ناراحتی حتی دختر خانمتون ارزش داره برای فرزند جدید ؟!
چون می تونید با زور و دعوا فرزند جدید به دست بیارید ولی قیمتش رو بالا گفتم !
البته می تونید با مشاوره حضوری صحبت کنید ، تاثیرش بیشتر از فروم هست و اگر تشخصی دادن همسرتون رو با خودتون ببیرید
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
همه حرفاتونو قبول دارم خودمم هر روز دارم اين حرفارو به خودم ميزنم اما نميتونم از فكرش بيام بيرون مخصوصا از وقتي بچمو انداختم هم خيلي عذاب وجدان دارم هم دلم ميسوزه ميگم اگه بود الان چند ماهش بود شايداگه يكي ديگه بيارم اين مشكلمم حل ميشه ... اينقدر فكرم درگير اين قضيه هست كه با اين سنم قرص أعصاب چند وقته دارم ميخورم البته هنوز سر قضيه سقطم هر وقت يادم ميوفته از همسرم دلخور ميشم