RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
دوباره که تاپیک را از اول خواندم از نوع نگاه خودمان به زایمان و ..........خنده ام گرفت .
بابا جان آپو لو که هوا نمی کنیم !
واقعا چقدر خوش شانس هستیم که در این دوره و زمانه زندگی می کنیم و قدر داشته ها و امکانات و رفاهی که داریم را هم نمی دانیم .
باید سر آجر و با قابله یا بی قابله می زائیدیم و با خاکستر روی زخم هایمان را می بستند و ........... از بخیه مخیه هم خبری نباشه و به امید خدا رهایمان کنند تا بلکه زخم هایمان جوش بخورد یا نخورد . عفونت کند یا نکند . یا ال بیاد و یا نیاد تا ما رو با خودش ببره و بخوره !!!! :311:
دکتر روانشناس و وضعیت روحی زائو کیلو چند ؟!
باید توی سیاهه زمستان برای شکستن یخ حوض دستهایمان یخ می زد تا بتوانیم کهنه و لباس های بچه و فک و فامیل شوهر را بشوریم تا حالمان جا بیاد و بعدش هم تشریف ببریم و جارو دستی را توی حوض آب بزنیم بیفتیم به جارو زدن اتاق خودمان و مادر شوهر و خواهر شوهر و...........و بعدش هم بریم آنقدر توی اجاق فوت کنیم تا از چشم و چار بیفتیم و..............و قدر این امکانات و راحتی ها را بدانیم و اینقدر ناشکر نباشیم و فکر نکنیم بچه های 250 کیلویی که می زائیم جای بچه های 5-6 کیلویی قدیم را می گیرد و واقعا درخور این همه ناز و ادا خریدنی است !
واقعا که جالب هستیم . قدری عقب گرد و نگاه به گذشته باعث می شه سجده ی شکر به جا بیاوریم .
خدا را شکر از اینکه مادر داریم و........ تا بتوانیم پیشش برویم و به ما کمک کند تا با کمک پدر و مادر و ....پوشک بچه را عوض کنیم و شلخته و غیر شلخته پرتش کنیم توی سطل !
دکترهایی که زحمت زائیدن را به ما آسان کرده اندو فوری چاقو را می گذارند روی شکم های مبارکمان و خرج بیمارستان میلیونی را روی دست مرد و .............
دکترهای روانشناسی که از وضعیت روحی زن در دوره ی بارداری و زایمان بگویند تا ما بتوانیم پدر همه را با ناز و اداهامون هر چه تمام تر در بیاریم !
تازه سر ناسازگاری با شوهر و قوم شوهر هم داشته باشیم که چی ؟ که حامله بودیم ؟ حالا زائیدیم ؟ ! قبل از حاملگی چی ؟ بهانه چی بود ؟ بعدش چی ؟ تا کی ؟ بابا بس است .
زن های امروزی یک مدل مردهای امروزی یک جور دیگه . والا همه لوس و پر ناز و ادا . :311:
واقعا باید از این بند و بساط ناشکری که راه انداختیم خودمون آشوب بشیم چه برسه به بقیه . :163:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
کلی مطلب نوشته بودم که همش پاک شد.
الان احساس می کنم نیازی به نوشتن دوباره نیست چون من قصد ندارم که ذهن کسی رو به نفع خودم تغییر بدم.
حتی دیگه قصد ندارم وقتی شوهرم ازم بدگویی می کنه، از خودم دفاع کنم.
فقط حرف المیرا بهم خیلی سنگین اومد چون فکر می کنم مثل مادرشوهرم فکر می کنه.
یه نکته؛ مگه من قاتل و جنایتکار و سارق بودم که خواستم تولد فرزندم گذشته ناپاکم رو پاک کنه؟!
نه عزیزم اصلا اینطور نبوده، من و شوهرم خیلی مشکل داشتیم و هربار یکی وساطت کرده و گفته گذشته رو فراموش کنید و مبنای زندگیتون رو از این به بعد بگذارید.
من برای زندگیم خیلی وقت گذاشتم و شوهرم هم خیلی تغییر کرده بود. این شد که اقدام به اوردن بچه کردیم. اما دریغ از اینکه قوه درک و ادراک و تحلیل شوهرم دست مادر و خواهرشه و اونها هروقت که بخوان براش تصمیم می گیرن که چطور به زندگیش نگاه کنه.
آنی جان وقتی قراره تمام پیشرتهای جامعه بشری که ما جهان سومی ها فرسنگها باهاش فاصله داریم و نادیده بگیریم و خودمون رو با مادربزرگهامون و شاید مادران مادربزرگهامون مقایسه کنیم، بد نیست که مردهامون رو هم با مردهای اون دوئران مقایسه کنیم. (هرچند قصد ندارم این بحث رو ادامه بدم.)
نکته آخر؛
در این چند وقت به این نتیجه رسیدم که همه به فکر خودشون هستند و خودشون رو دوست دارند. حتی پدر و مادرم که می گن طلاق نگیر به فکر جایگاه خودشون بین فامیل و دوست و همسایه هستند.
من چرا خودم رو دوست نداشته باشم.
گیریم من از خودگذشتگی کردم و بخاطر پسرم تن به ادامه این زندگی رقت بار دادم. چی عاید پسرم میشه؟
وقتی شاهد کتک خوردن مادرش و تحقیر شدن اون از جانب پدرش و خانوادش میشه، یا خودش هم همین روند رو در مورد مادرش تکرار می کنه و فردای روزگار همین ها رو برسر زنش میاره یا سرخورده و افسرده میشه و هیچ پیشرفت تحصیلی و اجتماعی و عاطفی رو نخواهد کرد.
خلاصه که از این به بعد قصد دارم فقط پستهایی رو بخونم که به پاسخی برای مشکل حالم داشته باشند و کمک کنند که این روزها رو بتونم به آرامش بگذرونم. البته نه با آرام بخش!
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
امضاء قشنگی داری blue sky:
برای برقراری ارتباط موثر با دیگران، باید بتوان فرهنگ آنها را درک کرد و با آنان وجوه مشترک پیدا کرد.
راستی داشتم تاپیک نعمت شمار همدردی را یک نگاه کلی می کردم، دیدم افراد دهها، صدها یا هزاران نعمت را به خاطرش غرق سرورند. راستی ندیدم کسی از نعمت داشتن یک شوهر خوب شاکر باشه.... شاید هم چون من سریع دیدم میان این همه نعمت جلب نظرم نکرده...
blue sky گرامی به این تاپیک سری بزن مطالعه کن.
تصور می کنم اگر شوهرت را حسابش جدا کنی، یک چند میلیون یا میلیاردی نعمت برای شمارش و شکر داشته باشی.
فکر کنم نوبت به شوهرت نرسه... که برسی کنی باید شکر بکنی یانه؟:305:
فعلا راهکار اینه که ذهنت را فعال کنی به نعمت شماری... از شوهرت شروع نکن... از غیر از شوهرت شروع کن...
اگر خوب و با دقت بشماری تا آخر عمر به شوهرت نخواهی رسید که بنالی....
شروع کنی blue sky گرامی...
من پیشنهادم می دهم از فرزند دلبندت شروع کنی. و به خاطر تک تک اعضایش که سالم هست و تو را رنج نمی دهد.
دست داره؟
پا چی؟
از میلیونها بیماری ژنتیکی که خبری نیست؟
چشماش چطوره؟
گوشش؟
..
..
...
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زینسان شمار، که زینسانم آرزوست
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
عزیزانم
اینهمه به بلو اسکای گفته اید و گفته ایم سر دوربین را به سمت خود بچرخاند
اینهمه گفته اید و گفته ایم که اهمیتی نده ، کر باش ، کور باش ، نبین، نشنو، تجاهل کن ، آیا یک قدم، تنها یک قدم ایشان را از بلو اسکایی که اولین تاپیک را زده بود دور کرده ایم؟ نه!
من میگویم نه!
حالا گفتیم به جای مزمت این عزیز بیاییم و همدلی بکنیم و راهی را که به ذهنمان می رسد ( بدون ادعایی که راه من بهترین است ) پیشنهاد کنیم؛ شاید قدمی شد و شاید مرحمی شد موقتی بر زخم ایشان که لااقل زجر نکشد.
اسم این تالار همدردی است و نه نصیحت خانه ، من به جا دیدم این خواهرم را در آغوش بفشارم شاید یک آن آرامش کنم.
چرا نمی خواهیم قبول کنیم که ارتجاع و بازگشت به گذشته دور تا به حال دردی را درمان نکرده و نمی کند؟
زن های گذشته آپولو هوا نمی کردند چون به واقع متوجه نبودند که فرزند یعنی چه و چقدر موضوع مهمی است فرزند آوردن و تربیت آن و .... نتیجه اش اینی می شد که الان می بینیم، آمار بیماری های روانی و اختلالات شخصیتی ...
آنروز مشاورم گفت که وقتی که از راهی برای حل مسئله وارد می شوی و نتیجه اش را نمی بینی آن راه را رها کن و راهی دیگر جستجو کن.
من کاری ندارم حالا یک سال است که راه حل بسوز و بساز را تجویز کرده ایم ، حالا فرزندی در کار است، بعد از این هم اینبار محکم تر و با اعتماد به نفس تر راه حل های آبا و اجدادی مان را تجویز کنم. باشد که روزی فرزند دیگری در راه باشد. خیر پیش
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
حال کوچولوی ما چطوره؟
blue sky عزیز کاش قدر لحظه لحظه های این روز هات را بدونی
کاش که ثانیه هاش را با تمام وجود نفس بکشی و لذت ببری
پسرت را در آغوش بگیر چشمات را ببند و بوش بکش نفس عمیق بکش و باهاش پرواز کن
توی دنیا هیچ چیز زیباتر هیجان انگیزتر و جالب تر از رشد یک نوزاد نیست
از این همه زیبائی و عظمت لذت ببر
****************
از حالت و روحیات بعد از زایمان میخوام بگم
نمیدونم چرا کسانی که تجربه بیشتر و شخصی دارند بهت نمیگن
ولی من ۲-۳ مورد زایمان در دوستان و نزدیکان دیدم
blue sky عزیز
مطمئن باش که بخش مهم این حالت و احساساتت مربوط به افسردگی و شرایط بعد از زایمان است
به خودت کمک کن
اگه فکر میکنی لازمه برو دکتر
اگر هم خیلی شدید نیست با افکار منفی تشدیدش نکن
اگر دیدن همسرت اذیتت میکنه، وقتی میاد دیدن بچه بگو تا شما کنار بچه هستی من برم دوش بگیرم، قدم بزنم یا .... ( مطمئن نیستم این کار درست باشه ؟! شخصا ترجیح میدم ازش فرار نکنی و دور نشی چون حس میکنم همسرت هم به شما احتیاج داره )
یه کار بهتر که میتونی بکنی این است که بچه را نیم ساعت بسپر به مادرت و با همسرت برو قدم بزن. هیچ حرفی نزن که دلخوری ایجاد کنه. در سکوت کنارش قدم بزن. اگه خواستید صحبت کنید از آینده زیبا و بچه و خودتون حرف بزنید.
یه موسیقی ملایم بذار و دوتائی موقع قدم زدن گوش کنید.
با حرفای سرافراز خیلی موافقم. ولی شاید الان حوصله شنیدن این جور حرفا را نداری.
نظم زندگی شوهرت به هم ریخته. از این که خونه زندگیش و غذا و رفت و آمد ... به هم ریخته ناراحته
این را بپزیر که همسرت هم الان گیج شده و داره دنبال راه حل میگرده
به خانوادش پناه برده و اون ها هم به شیوه خودشون دارن کمکش میکنند
اینکه شیوه شون غلط است و ... را کار نداریم
فقط اگه بدونی که شوهرت هم مثل تو الان به کمک احتیاج داره و به جای پناه بردن به دیگران به همدیگه برگردید زودتر به آرامش میرسید :72:
بدون تجویز دکتر آرام بخش نخور کوچولوت ممکنه بهش عادت کنه و براش ضرر داره.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
<strike>
قبل از تصمیم به بچه دار شدنت همه ی این تردیدها را داشتی...اگر یک سری نیامده بودند شما را بی خود تشویق نکرده بودند به ادامه ی زندگی الان با یک بچه دوباره به نتیجه گیری خودت نمی رسیدی....
گفتند دیگران را به طلاق تشویق نکنید و طلاق باید آخرین راه باشد اما به چه قیمتی عزیز دل...
بله نعمت های بیشماری داری خواهرم...کودکی داری که من و خیلی های دیگر حسرتش را داریم اما دلیل ندارد خودت را زجرکش بکنی که دیگران کف و سوت و هورا که تو داری هنوز هم داری زندگی می کنی...
دو نفر با هم زندگی می کنند که به رشد و بالندگی یکدیگر کمک کنند...که آغوش امنی باشند برای یکدیگر نه مایه ی ناامنی و تشویش....
بله الان تازه زایمان کردی...افسردگی پس از زایمان هم به سراغت آمده الان وقت مناسبی نیست برای تصمیم گیری...
خانوم آنی که از شوهر شما کتک نخورده...شما خوردی...خانوم آنی شاید همان خدا را شکر کند که یخ حوض نمی شکند...شما عزیز دل باید بدانی زندگی یک بار است و دور زدن در آن ممنوع! قرار نیست مدام این سیکل معیوب را در این زندگی طی کنی!
گفته اند طلاق قبیح ترین حلال هاست و زمین می لرزند از نامش هم اما آیا همین زمین نمی لرزد که شما کتک بخوری و بی مهری ببینی و درد بکشی و تحقیر بکشی که یک مهر طلاق در شناسنامه ات نخورد!
خوب بخورد ! زمین به آسمان می خورد؟! یا قرار است یک فرزند دیکر هم بیاوری و سر خودت را گرم کنی که دیگر نفهمی چه بر سرت می گذرد؟
خواهر من قدری اعتماد به نفس...قدری عزت نفس...قدری خود دوستی...
این خودت را دوست بدار...بدنت را...وجودت را...این خود را اگر دوست بداری آن وقت خودت می فهمی تصمیم درست چه بوده....
تا وقتی قضاوت دیگران برایت مهم است هزار بار این راه را می روی و باز بر سر همان نقطه اول در جا می زنی...
الا ن برای من مهم نیست هزار نفر بیایند بریزند سر من که چرا نگفتی دنبال ایراد در خودت بگرد بلو اسکای! تحمل کن...شکر کن...من هم می گویم دنبال ایراد در خودت بگرد که چرا خودت را دوست نداری؟
اما نمی گویم شکر کن حتی برای ظلم ها و تحقیرها...برای فرزندت شاکر باش اما در مقابل تحقیرها بیاست...
آن دستی که بلند می شود روی زنی را باید شکست! هر ایرادی هم در تو باشد توجیه خوبی نیست برای تحمل اینها....خواهر من ملاک خوشحالی توست....ملاک عزت نفس توست...ملاک تویی که اشک هایت چندین سال است که روان است...ملاک روح آزار دیده ی توست...بورو پیش یک روانشناس و بگو من خودم را دوست دارم!
بگو چه کنم که به این منی که دوستش دارم کمک بیشتری کنم؟ چه بیشتر به صلاح من است؟ چگونه آسیب کمتری می بینم؟
نرو به هر که رسیدی بگو چگونه بیشتر تحمل کنم؟ چگونه بسوزم و بسوزانم!
که تنها نمی سازی و بسوزی بلکه می سوزانی!
برو ببین چطور خوشحالتری..اگر خوشحالتری که این مرد نباشد دلت را یک دل کن...
این مرد همین است...این همین را می خواهی؟ این همینه بدون امید تغییر را می خواهی؟
آدم باید جرات قیچی کردن رابطه های ناسالم را در خودش ایجاد کند...باید مصمم باشد ...مشورت بگیرد اما این زندگی توست خواهر من....
خودت را بیش از این دوست بدار.....:72:
</strike>
(ویرایش توسط مدیر همدردی: )
دوستان در پاسخ به مراجع باید مسئولانه تر عمل کنند.
کمکتان به مراجع باید همسور با راهنمایی های مدیران تالار همدردی باشد.
"در ذیل مشکلات عنوان شده در تاپیک مراجعان"، محلی برای بارش فکری و ایجاد تعارضات برای مراجع نیست. باید به صورت همگرا با راهنمایی های تخصصی مدیران همدردی فعالیت کنید.
همچنین من بارها به کسانی که قصد دارند که دیگران را اهنمایی کنند گفته ام به دقت تاپیک آفتهای مشاوره را مطالعه کنید.
البته هدف دلسوزانه شما عزیزان در کمک به مراجعان برای ما پوشیده نیست. اما اگر راه درستی برای این هدف دلسوزانه ندانیم، ممکن است فرد را به هدفی عکس رهنمون شویم.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سابيناي عزيز! ما به blue sky اينجوري گفتيم چون ايشون انقدر گفتگوي ذهنيشو رو جدي گرفته، انقدر ادامه داده، انقدر همه منفي ها رو قبل از اينكه انفاق بيفتن براي خودش بازسازي و شبيه سازي كرده كه عملا خودش رو زن بدبخت و بيچاره اي مي بينه كه چاره اي جز طلاق نداره... اين گفتگوهاي ذهني پدرش رو در آوردن! هدف ما اينه كه از اين منفي بافي دست برداره...جملات رو با دقت بخونه. پيشداوري نكنه. جبهه نگيره و بعبارت ساده تر هوش هيجانيش رو بالا ببره تا كمتر در موقعيت هاي رنجش آور قرار بگيره. نسخه blue sky اصلا رنج آور و پيچيده نيست. لااقل اونقدر نيست كه بخواد به جاي درمان به طلاق فكر كنه!
blue sky عزيز! افسردگي بعد از زايمان در بعضي خانمها طبيعيه... نياز به محبت در تو بيداد مي كنه ولي عزيزم اين راهش نيست. متاسفانه با همسري طرف هستي كه موقعيت تورو در اين شرايط درك نكرده اما تو هم نبايد عجول باشي! صبر كن...
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سرافراز جان من کاملا درک می کنم
فقط میگویم این تلاش شما بیهوده بوده و هر چه شما فشار بیشتری بر بلو اسکای بیاورید شاید ایشان در این مرحله خودشان را تنها تر احساس کنند. من میگویم این راه حل جواب نداده بیایید اصلا الان با ایشان همدلی کنیم بعدا که حالش خوب شد باز شروع می کنیم که بمان و بساز و بسوز
مگر به زور هم میشود کسی را از فکر کردن بازداشت؟ ضمنا این وسط حرفهایی که بوی نا و ماندگی می دهد هم دردی دوا نمی کند. واقعا سیاست تالار نباید این باشد .
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
در واقع من در این تالار چیزی که دیدم این بوده که خانومی بر فرض مثال سال 1 زندگی تصمیم یر جدایی داشته...همه تشویق می کنند بمان...بسوز...بساز...
سال 8 زندگی تصمیمش را برای طلاق عملی می کند...خوب این وسط طلاق اتفاق افتاد آخر منتها 8 سال زندگی تباه شد در یک رابطه ناسالم...گاهی طلاق واقعا سازنده است و ماندن مخرب...این ها را یک کارشناس واقعی که دانش و تحصیلات کافی دارد در این زمینه بهتر تشخیص می دهد....
به قول دوست عزیزی از دکتر هلاکویی نقل قول کرد: که اینقدر نگویید قدیم ها ال بود و بل بود...قدیم ها هیچ چیزی نبود الا جهالت و بدبختی!
الان چرا طلاق آمارش بالا رفته؟ برای اینکه آن طلاقهای خاموش و عاطفی زمان مادربزرگانمان دوره اش به سر آمده...مردم یا زندگی می کنند یا طلاق می گیرند اما تن به بردگی و رنج و تحقیر نمی دهند...
بله مثلا آدم سر اینکه شوهرم برای سالگرد ازدواج برایم کادو نخرید نمی رود طلاق بگیرد! اما وقتی زنی در دوران حاملگی هم از آزارهای جسمی و روحی شوهرش در امان نیست این زندگی ست به نظر شما؟ به نظر بنده که نیست....
بلو اسکای عزیز :
تو خیلی داشته ها داری...فرزند زیبایی داری...جوانی داری...اندیشه ای داری که نگذار از تو بگیرند ...
الان از کودکت لذت ببر و یک فرجه ی 6 ماهه بده به خودت برای التیام این جسم نازنینت که الان با کلی مشقت انسانی را به این دنیا آوردی...از اپلو هوا کردن هم گرانبها تر!
اما بعد از آن روانشناسی خوب و کاربلد پیدا کن و بشین یک تصمیم محکم برای این زندگی ات بگیر...
دیگر این تردیدها را بگذار کنار....:72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
با سلام
قبل از تصمیم به بچه دار شدنت همه ی این تردیدها را داشتی...اگر یک سری نیامده بودند شما را بی خود تشویق نکرده بودند به ادامه ی زندگی الان با یک بچه دوباره به نتیجه گیری خودت نمی رسیدی....
گفتند دیگران را به طلاق تشویق نکنید و طلاق باید آخرین راه باشد اما به چه قیمتی عزیز دل...
آمدم نقل قول بگذارم که صفحه ی آرشیوها نقل قولش باز نمی شد با رنگ گفته ها را جدا می کنم . اگر علاقمند تر هستید می توانید تاپیک تاثیر پذیری مفرط همسرم از خانواده اش را مطالعه بفرمائید .
بلو اسكاي عزيز يك سئوال
تو كه فكر و احساست در مورد همسرت اينگونه است چرا بچه دار شدي ؟!
قبل از اقدام به حاملگي و برنامه ريزي براي بچه بايد مشكلات زندگي ات را حل مي كردي و الان در اين شرايط فكر مي كني اين پيگيري ها گره اي از مشكلاتت باز مي كنه يا گره ها را به گره ي كور تبديل خواهد كرد .
الان تو و همسرت به شدت بايد افراد بالغ و مسئوليت پذيري باشيد به اين علت كه شما براي حضور اين بچه تصميم گرفته ايد او كه براي شما كارت دعوت براي حضور و تولدش نفرستاده بوده . و در ضمن اين تو هستي كه بايد رابطه ات را مديريت كني و آن هم با فاكتور عشق مادري
افرادي كه به واقع مشكل نداشته اند و براي بچه دارشدن برنامه ريزي كرده اند عملا بعد از چند سال بعد از تولد بچه به مشكلات زيادي خورده اند كه كار را به جدايي و يا طلاق زير سقفي و بستر ناسالم خانوادگي كشانده است واي از روزي كه بستر از ابتدا نامناسب باشد . دقت كن و مديريت احساسات خود را به دست بگير . حتي با فرض اينكه شوهر تو همه ي اين كارهايي كه تو مي گويي مي كند فكري اساسي براي بستر سازي سالم براي رشد و تربيت بچه ات بكن
آنی جان من 35 سالمه. دیگه کی باید بچه دار می شدم؟
مریم ضمن اینکه شرایط تو را درک می کنم اما به واقع و جدا ازت می خواهم که در گفته هابت دقت داشته باشی و شرایط مراجع را از هر نظر مورد بررسی قرار بدهی . ما مسئول هستیم نسبت به این خانواده و هر آنچه که می گوییم .
بعد از راهنمایی های شگفت انگیز ما اگر این خانواده خدای ناکرده به مشکل اساسی بخورد و ...........به واقع ما مسئول زندگی این بچه و سایرین هستیم و برای ما کارما دارد . دقت کن نازنین .