RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
افزون بر این دلیل عقلی ، دلایل و شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که درستی نظریه پیشین را به صراحت مخدوش و مورد انکار قرار می دهد. برای نمونه می توان به پاسخ های امام(علیه السلام) به اعلام خطرهای نصیحت گویان اشاره کرد. حضرت در برابر هشدارهای آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهای شما درست نیست یا من به پیروزی ظاهری خویش اطمینان دارم، بلکه بر عکس، اعلام خطرهای آنان را با این گونه جمله ها، تصدیق کرد و فرمود: صَدَقْتَ راست می گویی"، تکلّمْتَ بِعَقْلاز روی اندیشه سخن می گویی و لَیْسَ یَخفی عَلیّ الرأی(آنچه می گویی) بر من نیز پوشیده نیست. هم چنین در منزل ثَعْلبیّه حضرت به مردی کوفی(که ظاهراً می خواست حضرت را از رفتن به کوفه به سبب کشته شدن در آنجا منع کند) فرمود: ای مرد کوفی! سرچشمه دانش نزد ماست. آیا آنان (مردم) می دانند (سرنوشت آینده ما را) و ما نمی دانیم! این امر ممکن نیست.این گونه پاسخ های صریح به خوبی نشان می دهد که حسین(علیه السلام) از نظر پیش بینی مسائل خطرساز آینده، فراتر از نصیحت کنندگان بود، بلکه تفاوت اساسی حضرت با آنها در این بود که او به اندازه ای به حفظ مصالح اسلام و حمایت از دین جدش اهتمام میورزید که حاضر بود برای حفظ خط اصیل اسلام، که از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسیده بود وآنان به اوسپرده بودند، جهاد کند، هر چند فرجام این جهاد به شهادتش منجر شود. از این رو در برابر اعلام خطر آنها می فرمود:"وَاللهِ اِنّی َلاَرْجُو اَنْ یَکُونَ خَیْراً ما اَراد َاللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفرْنا"به خدا سوگند! امید دارم آنچه خدا درباره ما اراده کرده خیر باشد، چه کشته شویم وچه پیروز شویم.
دوم آنکه:
بر اساس چنین دیدگاهی، جهاد اسلامی مانند نبردهای غیراسلامی با پیروزی ها وشکست های ظاهری ارزیابی می شود و بُعد اساسی جهاد که هدایت انقلابی جامعه اسلامی بر ضد قدرت های ستمگر وفاسد باشد، مورد غفلت قرار گرفته است، در حالی که انسان های الهی هم چون حسین بن علی(علیه السلام)، بُعد اصلی جهاد را ملاک حرکت خویش قرار می دهند. از این رو در شرایط ضروری با تمام توان خویش برای تحریک مردم به جهاد، اقدام می کنند هر چند خودشان را در معرض خطر و کشته شدن وحکومت های ستمگر را در ظاهر پیروزمند ببینند.چرا که آنان به آثار معنوی نهضت خویش (اگرچه دیررس باشد) اهمیت ویژه ای می دهند. از دیدگاه آنان انجام تکلیف در صورت فراهم بودن شرایط آن، بزرگ ترین پیروزی به شمار می آید، هرچند تکلیف مزبور نتایج ظاهری نداشته باشد وحتی پیامدها ومشکلهای دنیایی فراوانی را به بار آورد. اشتباه طرفداران این نظریه، ظاهربینی شان است که تصور کرده اند هدف از نهضت های الهی، تنها رسیدن به پیروزی ظاهری و نظامی است و براین اساس معتقدند که ممکن نیست مردان خدا هم چون حسین(علیه السلام)بدون اطمینان به پیروزی نظامی نهضت کنند و با نثار جان خویش مردم را برای مبارزه با حاکمان دین ستیز اموی تهییج کنند. از این رو می کوشند سخنان،خطبه ها، نامه ها و وصیت نامه امام(علیه السلام) را که درباره اهداف قیامش بیان کرده یا نوشته است، با قرائن و شواهد تاریخی ضعیف و گاه توجیه های سست، حمل بر اطمینان حضرت به پیروزی ظاهری و تشکیل حکومت اسلامی به شیوه پدرش علی(علیه السلام)، کنند و شواهد و دلایل مخالف را تا حد امکان مردود جلوه دهند. البته ریشه این نادرست اندیشی را باید در عدم درک حقیقت وعمق نهضت حسینی جست.
سوم اینکه:
این پندار که امام حسین(علیه السلام) می توانست با امکانات اندکش قدرت جهنمی یزید را درهم کوبیده و با تشکیل حکومت ایده آل اسلامی، جامعه عریض وطویل مسلمانان
را با آن همه فساد و انحطاطی که بیشتر در عصر عثمان و به ویژه در زمان معاویه رواج یافته بود، اصلاح کند، پندار بی اساس و ساده لوحانه است که برای آن نمی توان شاهد موافقی یافت، چرا که صاحبان چنین اندیشه ای به جوّ پراختناق و دین ستیزانه حکومت اموی که تمام ارزش های الهی را واژگونه ساخته بود، توجه نداشته و نتوانسته اند این واقعیت را درک و هضم کنند که در جامعه ای که شرک محوری جایگزین خدا محوری شده است، تشکیل حکومت عدل الهی واحیای ارزش های اصیل اسلامی کاری بس دشوار است. هم چنانکه امیرمؤمنان(علیه السلام)در عصر خویش به رغم میل باطنی خویش در پذیرش خلافت (با توجه به چنین دشواری هایی که وجود داشت) چنین تجربه ای را آزمودند و با این که امکاناتشان نسبت به فرزندش حسین(علیه السلام)زیادتر بود و به جز شام بر سرتاسرقلمرو اسلامی تسلط داشتند، ظاهراً موفق به تأسیس حکومت فراگیر اسلامی که در سایه آن حتی مردم فاسد و دنیاگرای شام اصلاح شوند و تن به ارزش های الهی دهند، نشدند تا آنجا که به وسیله برخی از مردم به اصطلاح موافق; اما کژاندیش، به شهادت رسیدند.
بنابراین امکان موفقیت در تشکیل حکومت اسلامی برای حسین بن علی(علیه السلام) که به مراتب امکاناتشان کمتر و محدودیتشان بس فزون تر از پدرشان علی(علیه السلام) بود و مردم نیز به سبب حاکمیت بیست ساله معاویه فاسدتر و بی اعتناتر به مسائل دینی شده بودند، بسیار ضعیف بود. از این رو نظر نویسنده کتاب تشیع در مسیر تاریخ به نظر می رسد که:
مطالعه و تجزیه و تحلیل دقیق حوادث کربلا به طور کلی، این حقیقت را نشان می دهد که حسین(علیه السلام) از همان آغاز، نقشه ایجاد انقلاب کامل در وجدان مذهبی مسلمین را می کشید. تمام اَعمال و کردار حسین(علیه السلام) نشان می دهد که وی کاملا از این حقیقت آگاه بود که پیروزی از راه قدرت و امکانات نظامی همیشه موقتی است، زیرا قدرت نیرومندتری وجود دارد که بتواند آن را در جریان زمان نابود کند. ولی پیروزی که از راه رنج و جانبازی به دست آید، همیشگی است و در وجدان بشری، اثری جاودان می گذارد.
ادامه دارد....
.
چهارم اینکه:
بر اساس این دیدگاه، هدف اصلی نهضت امام(علیه السلام) در آغاز، تشکیل حکومت اسلامی وسرنگون کردن حکومت یزید بوده است و امام(علیه السلام) حتی تا آن زمان که سپاه حر را به همراهی خویش فرا خواند، این هدف را دنبال می کرد، اما آنچه در واقع اتفاق افتاد این بود که قیام امام(علیه السلام) به سرنگونی یزید و حاکمیت امام(علیه السلام) منتهی نشد. بنابراین چاره ای نمی ماند جز اینکه نهضت امام(علیه السلام) را نهضتی شکست خورده بدانیم! چرا که امام(علیه السلام) به آنچه هدف و غایت نهضت (تشکیل حکومت اسلامی) را تشکیل می داد، دست نیافت و از سوی دیگر، هر آنچه پس از نهضت و در اثر آن به وقوع پیوست، (اعم از آثار مطلوب و نامطلوب) جزو اهداف نهضت نبود. حال آیا واقعاً چنین بوده است؟ وآیا این نظریه را با این چنین لازمه ای می توان پذیرفت و از آن دفاع کرد؟
اما درباره دیدگاه برخی از عالمان متقدم، هم چون شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی(رحمهم الله)درباره قیام امام حسین(علیه السلام)و استناد به آن باید گفت:
نخست اینکه:
این اندیشمندان در مقام اقناع و پاسخ گویی به اهل سنت، چنین دیدگاهی را مطرح کرده اند. چرا که اهل سنت بر این باورند که: امام(علیه السلام) مانند دیگر مردم بر پایه گمان خویش عمل می کند و به خاطر اجتهادش (چه به صواب رفته باشد وچه به خطا) شایسته پاداش است، جز اینکه پاداش او در انتخاب صواب، بیشتر است. بنابراین، هدف این اندیشمندان این بوده که به ایرادهایی که به قیام امام حسین(علیه السلام)می شده با معیارهای کلی و ظاهری پاسخ دهند تا فرقه های غیرشیعی هم که امام حسین(علیه السلام) را امام نمی دانستند و به قیام وی معترض بودند، قانع شوند. چرا که آنان در شرایط و جامعه ای به سر می بردند که افکار اهل سنت حاکم و اندیشه های شیعی در انزوا قرار گرفته بود، از این رو از نظر
اجتماعی و سیاسی ناچار بودند قیام امام حسین(علیه السلام) را نه به عنوان یک قیام شیعی بلکه دست کم به عنوان قیام یک شخصیت اسلامی که اوضاع را ظاهرا مناسب دید و قیام کرد، تشریح کنند تا آن را از آماج تهمت های گوناگون برخی ازفرقه های اسلامی بِرهانند. شاهد بر این مدعا، سخن سید مرتضی در آغاز کتاب تنزیه الانبیاء است، آنجا که می گوید:
خدایت توفیقی نیکو دهد که از من خواستی کتابی را در عصمت پیامبران وامامان(علیهم السلام)از همه گناهان کوچک وبزرگ و ردیه ای را بر مخالفان این مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا کنم.
چنانکه ملاحظه می شود سید مرتضی کتاب یاد شده را با توجه به اختلاف در اعتقادها و دیدگاه های مذاهب، املا وتدوین کرده است.
دوم آنکه:
با اذعان به عظمت علمی این اندیشمندان بزرگوار و احترام به دیدگاه آنان، باید توجه داشت در مسائل نظری و حوادث و جریانهای تاریخی، همواره باب بحث و بررسی باز است، و هیچ محققی ملزم نیست بدون بررسی مبانی نظری و شواهد و ادله تاریخی نظریه ای، به صِرف عظمت علمیِ صاحب دیدگاه، تعبدی آن را بپذیرد و به لوازم آن ملتزم شود، هم چنانکه خود آنان نیز در بسیاری از این گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشته و برخی از آنان نظریات استاد خود را نقد کرده اند.بنابراین خود آنان نیز همانند سایر محققانِ منصف، اذعان دارند که ممکن است در اندیشه ها واجتهادهایشان اشتباه هایی وجود داشته باشد و نیز معترفند که اجتهاد مجتهدان حتی در مسائل فقهی برای فقهای دیگر حجت نیست تا چه رسد به اظهار نظر درباره جریان ها وحوادث تاریخی که حتی برای غیر مجتهدان الزام آور نیست و هرکس بسته به توان و استعدادش می تواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاریخی و ارایه شواهد و استدلال های متقن، نظریه ای را درباره موضوع های مورد مطالعه، انتخاب و یا حتی رد کند.
ادامه دارد .............
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
5. دیدگاه تعبّد به شهادت
نظریه دیگری که درباره انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام) وجود دارد، قیام به انگیزه شهادت است. این نظریه برای نخستین بار در قرن هفتم به وسیله عالم عارف و زاهد، سید بن طاووس در کتاب اللُهوف فی قَتْلَی الطُفُوف مطرح شده است. بنابراین دیدگاه، امام حسین(علیه السلام)قیام کرد تا با شهادتش به مقام قرب الهی وبالاترین درجه سعادت ومقام معنوی برسد.
سید بن طاووس در مقدمه کتابش در این باره می نگارد:
همین که اولیای خدا ببینند زندگی دنیا مانع از اطاعت از حضرت حق است وماندن در این دنیا بین آنان وبخشش های الهی حایل است، بی درنگ لباس ماندن را از تن به دور می اندازند ودرهای ملاقات با حق را می کوبند ودر این راه از اینکه نجات ورستگاری را حتی تا مرز ایثار جان به دست آورند و بدن های خود را آماج نیزه ها و شمشیرهای بران وخطرناک قرار دهند، لذت می برند. شهدای کربلا به انگیزه نیل به چنین شرافتی، قفس تن شکستند وبه پرواز درآمدند ودر جان بازی از یکدیگر سبقت گرفته وبدن هایشان را هدف نیزه ها وشمشیرها قرار می دادند.
و در جای دیگر در توجیه اینکه شهادت خود می تواند به تنهایی یک هدف به شمار آید، می نویسد:
من می گویم شاید برخی از کسانی که پی نبرده اند به ارزش وعظمت سعادتی که از طریق شهادت نصیب مجاهد در راه خدا می شود، چنین می پندارند که با این گونه کارها خدا را نتوان پرستش کرد. گویا این افراد کلام خدا را در قرآن صادق نشنیده اند که گروهی با کشتن خود به عبادت خدا پرداختند، آنجا که خداوند می فرماید: به سوی خدای تان باز گردید وخود را بکشید که این کار برای شما نزد پروردگارتان شایسته تر است.و شاید آنان براین باورند که مراد از آیه شریفه: وَلاتُلْقُوا بِاَیْدیکُمْ اِلَی التَهْلُکَةِ کشته شدن و شهادت است. در صورتی که چنین نیست، بلکه پرستش خدا به سبب شهادت و اینکه انسان به دستورخدا خود را به کشتن بدهد، از بالاترین درجات سعادت است.
علامه حلّی (م 726 هـ) اندیشمند دیگری است که به گونه ای این نظریه را تأیید می کند. از مجموع سخن وی در این باره می توان چنین برداشت کرد که:
قیام امام حسین(علیه السلام) از بُعد اجتماعی، هر چند یک حرکت کاملا انتخابی است; اما از دیدگاه شرعی هیچ الزامی برای آن وجود نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبی(علیه السلام)می توانست صلح کند، ولی خواست قلبیِ حضرت این بود که بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و این خواست نیز منطبق بر موازین کلی و ضوابط شرعی و همراه با مصلحت بوده است.282
آیت الله صافی گلپایگانی نیز در این باره می نویسد:
"تعبد به شهادت و کشته شدن، یکی از اموری است که به صورت های مختلف در شرایع و ادیان، سابقه دارد و صحت تکلیف و تعبد به آن نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل، خصوص درباره انبیا واولیا که عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون در حق آنها هم مانند فرشتگان صادق است و عمال خدا و مجاری و وسایل اجرای مشیت و سنن و امتحانات الهیه می باشند".
خاستگاه این نظریه
ادامه دارد ........
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
خاستگاه این نظریه
منشأ دیدگاه تعبّد به شهادت برخی از روایات است که از بین آنها چند روایت بیشتر، در به وجود آوردن چنین دیدگاهی تأثیر داشته است. این روایات چنین است:
1. امام باقر(علیه السلام) می فرماید: خدای تعالی نصرت خود را بر امام حسین(علیه السلام) فرو فرستاد تا آنجا که بین آسمان وزمین قرار گرفت (و نزدیک بود که اورا بر کوفیان پیروز کند). سپس او را مخیّر ساخت که پیروزی یا دیدار خدا را انتخاب کند، آن حضرت ملاقات خدا را اختیار کرد.
2. روایاتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که حضرت فرموده است: نامه آسمانی به وسیله جبرئیل برای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)از سوی خدا آمد که درآن، برای هر امامی یک مُهر وجود داشت و باید هر امامی مهر مربوط به خود را باز کند و به آنچه زیر آن نوشته شده بود، عمل کند. وقتی نوبت به امام حسین(علیه السلام) رسید و مهر را گشود، زیر آن نوشته شده بود:اَنْ قاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَل وَ اخْرُجْ بِاَقْوام لِلشَهادَةِ لاشَهادةَ لَهُم اِلا مَعَکجنگ کن و بکش و کشته خواهی شد و با مردمی برای شهادت بیرون برو که شهادت آنان جز با تو نخواهد بود.
3. سید بن طاووس از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند:
"در شبی که بامدادش امام حسین(علیه السلام) می خواست از مکه به سوی کوفه حرکت کند، محمد بن حنفیه خدمت امام(علیه السلام) رسید و به حضرت گفت: برادر! مکر و فریب کوفیان را می شناسی و می دانی با پدرت و برادرت چه کردند. می ترسم همان گونه با تو برخورد کنند. اگر صلاح می دانی، بمان که محترم ترین و عزیزترین کس در حرم هستی. امام(علیه السلام)فرمودند: می ترسم یزید در حرم، مرا بکشد و من کسی باشم که حرمت این خانه را پایمال کرده است. ابن حنفیه گفت: اگر چنین دغدغه ای داری به یمن یا نواحی دیگر برو، چرا که تو محترم ترین شخص هستی و هیچ کس توان دست یافتن بر تو را ندارد. امام(علیه السلام)فرمودند: در این باره اندیشه خواهم کرد.
چون صبح شد، امام(علیه السلام) به سوی کوفه حرکت کرد. خبر حرکت حضرت، به محمد بن حنفیه رسید، وی خدمت امام(علیه السلام)رسید و مهار ناقه امام(علیه السلام) را (که سوار بر آن بود) گرفت وگفت: برادر جان! آیا نفرمودی در این باره فکر می کنم؟!
فرمودند: چرا؟
گفت: پس چرا با این شتاب رهسپاری؟ فرمودند: چون از تو جدا شدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نزدم آمده فرمود: ای حسین! بیرون برو چون خدا خواسته است ترا کشته ببیند (اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا). محمد گفت: اِنّا ِلله واِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ; اگر چنین است پس چرا این زنان را همراه خود می بری؟
فرمود: پیامبر(صلی الله علیه وآله) به من فرمود: خدا خواسته است آنان را اسیر ببیند (اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراهُنَّ سَبایا) و خدا حافظی کرد و رهسپار عراق شد.
نقد و بررسی این دیدگاه
ادامه دارد ...........
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
نقد و بررسی این دیدگاه
بر این دیدگاه، چند اشکال وارد شده است:
نخست اینکه:
از آنجا که زندگی عالمان و نظریه پردازان شیعی این نظریه، هم چون:
سید بن طاووس و علامه حلی با زهد و پرهیزکاری کم نظیری آمیخته بوده و فلسفه زندگی در این دنیا را در تعبد به خدا و سیر معنوی به سوی او می دانستند و به همان شیوه نیز زندگی می کردند، بنابراین، چنین باوری، در تبیین عرفانی از انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام)بی تأثیر نبوده است، در حالی که در نهضت عاشورا این مسئله از اهداف شاخص و کلیدی به شمار نمی آید. بنابراین اگرچه هر انسان مؤمنی(به ویژه اولیای الهی) اشتیاق فراوان دارد که دفتر عمرش با شهادت بسته شود; اما منحصر کردن هدف و کارِ سترگ سید الشهدا(علیه السلام)در رسیدن به محضر معبود و درک وصال محبوب با کشته شدن به دست دشمن و عدم توجه به جوانب اساسی این نهضت، به یقین اذهان را از اهداف اصلی قیام آن حضرت منحرف می سازد.
دوم آنکه:
قیام و مبارزه تنها به قصد کشته شدن و رسیدن به مقام قرب الهی بدون آنکه ورای چنین حرکتی اهداف والایی تعقیب شود، هیچ گونه توجیه عقلی و شرعی ندارد، زیرا درصورت فقدان چنین اهدافی، بر معصوم(علیهم السلام) لازم نیست دست به چنین اقدامی بزند مگر آن که تعقیب چنین حرکتی، منتهی به شهادت گردد. چنانکه سیره و روش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام)در نبردهای عصر خویش این گونه بود که تا حد امکان جان خود را حفظ کنند تا بیشتر بتوانند از دین وایمان دفاع کنند، نه آنکه خود را به کشتن دهند تا به لقای پروردگار خویش برسند. چرا که رسیدن به چنین مقام هایی لزوما حرکت مسلحانه را نمی طلبد ودر تعالیم اسلامی نیز به مؤمنان چنین سفارشی نشده است.
سوم اینکه:
اگر نهضت حسین(علیه السلام) تنها برای درک مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خویش در مدینه تا واپسین لحظات حیاتش در روز عاشورا، از افراد برای یاری کردن خویش کمک می خواست وحتی وقتی با جلوگیری لشکر حُرّ برای رفتن به کوفه رو به رو شد، از وی خواست بگذارد به حجاز بازگردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا واپسین لحظات، به نصیحت دشمن جهت جلوگیری از هرگونه خونریزی پرداخت؟ و اصولا چرا حضرت، جناب مسلم بن عقیل را در پاسخ دعوت کوفیان به کوفه فرستاد؟ این شواهد وده ها قرائن دیگر، حاکی از آنست که نمی توان فلسفه قیام حضرت را منحصرو خلاصه در شهادت ورسیدن به مقامات عالیه الهی کرد.
توضیح و تبیین صحیح این نظریه
ادامه دارد ........
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
توضیح و تبیین صحیح این نظریه( تعبّد به شهادت )
باید توجه داشت که طرفداران این نظریه با طرح چنین دیدگاهی، نخواسته اند قیام عاشورا را یک اقدام و عمل بی هدف وبی نتیجه به شمار آورده وآن را مانند بسیاری از امور تعبّدیّه، تعبّد محض بدانند که نمی توان برای آن فلسفه و اهداف دیگری را تصور کرد، بلکه مراد آنان این بوده که هدف امام(علیه السلام)ازاین حرکت را، تنها اطاعت امرخدا وجلب خشنودی حضرت حق و درنتیجه ادای تکلیف خویش جلوه دهند، چنانکه با اینکه آثار و نتایج فراوانی بر رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله) مترتب می شود، اما گفته می شود هدف پیامبر(صلی الله علیه وآله) از رسالتش، فرمانبری از حکم الهی و ادای تکلیف بوده است. بنابراین، این نوع نگرش به حادثه عاشورا درصدد بیان این مسئله است که پذیرش شهادت از سوی معصومان(علیهم السلام) به فرمان الهی، امری بر اساس موازین شرعی و عقلی بوده است و عقل وشرع آن را برای مصالح مهم تجویز کرده است. (بدون آنکه زیر سؤال بردن اهداف دیگر قیام و یا حتی انکار آنها مطرح باشد.) چنانکه در هیچ یک از آیاتو اخبار فراوانی که درباره جهاد و شهادت وجود دارد، مسئله رجحان و ترتب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقید به عدم شهادت و آگاهی به پیروزی، نشده است، بلکه نبرد با دشمن و جان بازی در راه اعلای کلمه حق، امری راجح ودارای پاداش فراوان و از نشان های ایمان به شمار آمده است.هم چنانکه در دعاها نیز، درخواست شهادت و اشتیاق به آن از فضایل بزرگ انسانی شمرده شده است. بر این اساس است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)خود، مردم را از این امر باز نمی داشتند. برای نمونه می توان به جریان عَمرو بن جَمُوح انصاری در جنگ اُحُد اشاره کرد. وی چون لَنگ بود، پسرانش او را از شرکت در جنگ منع می کردند و می گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. این در حالی بود که او آروزی شهادت می کرد. عمرو خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسید وگفت: پسرانم مرا از شرکت در جهاد منع کرده اند. به خدا سوگند من می خواهم با همین پای لنگ وارد بهشت شوم. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: خداوند تو را از جهاد معاف کرده است; اما چون عمرو قانع نشد، پیامبر فرمود: ماعَلَیْکُمْ اَنْ لاتَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ یَرْزُقهُ الشَهادة; باکی نیست از اینکه او را منع نکنید; شاید خداوند شهادت را نصیب و روزی او کند. عمرو در جنگ شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت رسید. بنابراین اگر شهادت به خودی خود امری مطلوب نبود، پیامبر(صلی الله علیه وآله) چنین اجازه ای را به عمرو نمی داد. هم چنین پیامبر(صلی الله علیه وآله)به امام حسین(علیه السلام) فرمود: اِنَّ لَکَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ تَنالَها اِلا بِالشَهادَةِ برای تو در بهشت مقامات و درجاتی است که تنها با شهادت به آن می رسی.
از این رو می توان گفت طرفداران این نظریه ضمن اذعان به این مسئله که قیام امام حسین(علیه السلام) کاملا آگاهانه وبه انگیزه دفاع از اسلام واحیای سنت جدش بوده است، بر این باور نیز هستند که این حرکت از جانب حضرت، به جهت دستیابی به آن مقامی بوده که خداوند در بهشت برای او در نظر گرفته است و تنها راه رسیدن به آن، به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه وآله)، شهادت بوده است، واین مطلب با توجه به منزلت و جایگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامی وآموزه های دینی، کاملا درست و مورد پذیرش هر مسلمانی است.
ادامه دارد ...........
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
6 - نظریة تکلیف ویژه بودن قیام
دیدگاه مهم دیگری که درباره فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام) مطرح است، آنست که نهضت امام(علیه السلام) معلول یک دستور خصوصی و محرمانه از جانب خداوند بوده و جریان عاشورا یک قضیه و تکلیف شخصی بوده که تنها شخص امام حسین(علیه السلام)مکلف به انجام آن بوده است. بر اساس این برداشت، مقتضای روایات آنست که حادثه کربلا جریانی است که از آغاز خلقت رقم خورده و این تکلیف سید الشهدا بود که بر اساس فرمان ازلی الهی، عمل نموده و خود را قربانی کند. این دیدگاه، مبتنی براین اصل است که امام(علیه السلام) بر حسب ظاهر، حرکتی برخلاف اصول و چارچوب های فقهی وحقوقی به انجام رسانده است، زیرا اقدام به امر پر خطر و هلاکت آمیز کرده است; اما مقام عصمت امام(علیه السلام) اقتضا می کند که چنین حرکتی پشت پرده، علت و سرّی داشته باشد که آن سبب تکلیف برای آن حضرت شده باشد; اما برای دیگران تکلیفی ایجاد نمی کند.
با توجه به همین ملاک ها و برخی ظواهر ادله بود که گروهی می کوشیدند تا حضرت را از این اقدام باز دارند و برخی نیز تا آنجا پیش رفتند که عمل امام(علیه السلام) را از مصادیق القاء در تهلکه شمردند.
در این باره مرحوم علامه مجلسی بعد از نقل دیدگاه سید مرتضی(رحمه الله)پیرامون حادثه عاشورا ،در پاسخ و نقد آن می نویسد:
«در کتاب الامامه و کتاب الفتن اخبار بسیاری نقل شده که دلالت دارد بر اینکه هر یک از امامان(علیهم السلام)مأموریت های ویژه ای داشتند که در صحیفه های آسمانی نازل بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نوشته شده بود و آنان همان مأموریت ها را انجام دادند. بنابراین شایسته نیست که احکام مربوط به آنان را با معیارهای احکام خودمان بسنجیم...»
در جای دیگر می گوید:
احوال پیشوایان دین را به احوال خود قیاس نباید کرد و تکلیف ایشان، تکلیف دیگر است.
و مرحوم صاحب جواهر می نویسد:
و ما وقع من الحسین(علیه السلام) مع انه من الاسرار الربانیه و العلم المخزون، یمکن ان یکون لانحصار الطریق فی ذلک ... علی انه تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الی اجابته و معصوم من الخطاء لایعترض علی فعله و لاقوله ...
آنچه از امام حسین(علیه السلام) واقع شد با آنکه (باید پذیرفت که) از اسرار الهی و دانش ذخیره شده نزد پروردگار است، ممکن است که روش امام(علیه السلام) تنها راه (برای انجام تکلیف الهی) بود. ... البته تکلیف ویژه حضرت نیز بود که به آن عمل کرد و مبادرت به پذیرش آن کرد و امام(علیه السلام)مصون و پاک از خطاست، از این رو بر گفتار و کردارش خرده نمی توان گرفت.
آنچه از بیان صاحب جواهر برداشت می شود، آنست که:
1. حرکت امام وحادثه کربلا ازاسرار الهی است که دسترسی به آن ممکن نیست.
2. امام(علیه السلام) تکلیف ویژه ای داشت که به آن عمل کرد و چون معصوم از خطاست، بر گفتار وکردارش، خرده نمی توان گرفت. بنابراین نباید تکلیف سایر مکلفان را که عمل به عموم و اطلاق ادله است با تکلیف امام(علیه السلام) که تکلیف ویژه است، مقایسه کرد و عمل امام(علیه السلام) ملاک عمل برای سایر مکلفان باشد
ادامه دارد ...........
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
مؤلف ناسخ التواریخ در این باره می نگارد:
"حسین(علیه السلام) عالما ادراک شهادت را تصمیم عزم داد، به حکم مصلحتی که سرّ آن را جز خدا کس نداند ... و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به تهلکه افکند; زیرا که تکلیف امام(علیه السلام) بیرون تکالیف خاص وعام است."
و نیز در جای دیگر می گوید: "تکلیف پیامبران و امامان(علیهم السلام)بیرون از تکالیف دیگر مردم است".و آیا؟؟؟؟ است
علامه طباطبایی(رحمه الله) در این باره می نویسد:
"سیدالشهدا(علیه السلام) نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود. و این است معنای آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در خواب به او فرمود: خدا می خواهد تو را کشته ببیند. و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منع اش می کردند، فرمود: خدا می خواهد مرا کشته ببیند."
اندیشمند دیگری در این زمینه نگاشته است
"برحسب اخبار معتبره، برنامه کار و دستورالعمل دوران امامت هریک از امامان، قبلا تعیین شده وتوسط پیغمبر(صلی الله علیه وآله)به آنها سپرده شده و هرکدام در عصر خود مکلف به وظایفی بودند و تعهداتی داشتند که طبق آن رفتار کردند... تکلیف این بزرگواران علی التحقیق غیراز روش و تکلیف مردم عادی است، اینها حجج و بینات و صنایع پروردگارند و کسی از این امت با ایشان قیاس نمی شود."
و در جای دیگر می نگارد:
"از نظر اصول مذهب شیعه و احادیث معتبره هر یک از امامان(علیهم السلام) موظف به اجرای برنامه ای بودند که از طرف خدا به وسیله پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به آنها رسیده بود و به صریح این اخبار، برنامه امام حسین(علیه السلام) این نبود که قیام کند و حکومت اسلامی را تأسیس نماید، بلکه برنامه او قیام و شهادت بود و امام، عالم به این برنامه بود."
مرحوم آیتی، در ضمن نقل جمله ای از امام(علیه السلام) از کتاب لهوف سید بن طاووس که فرمود:"وَخُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ اَنَا لاقِیهِ"می گوید:
"از این جمله باید فهمید که این نقشه، نقشه ای خدایی است و نقشه ای نیست که با دست حسین(علیه السلام) طرح شده باشد، یعنی خدای جهان از ازل برای چنین انحرافی و در چنین فساد و اجتماع خطرناکی و برای این وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جانبازی را در عهده من نهاده است."
و نیز درباره سخن حضرت که فرمود: لامَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ گفته است
:
"باز سخن همانست. این نقشه ای خدایی است و اوست که علاج و وسیله اصلاح این وضع موجود را شهادت من دانسته است از آنچه با قلم تقدیر نگارش یافته است، چاره ای نیست."
ادامه دارد ............
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
خاستگاه این نظریه:
منشأ این دیدگاه درباره قیام کربلا، برخی از اخبار و نیز سخنان امام حسین(علیه السلام) درباره انگیزه حرکت و سفر خویش است که نمونه ای از آنها چنین است:
1. امام حسین(علیه السلام) در پاسخ عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید که می خواستند وی را از سفر به عراق باز دارند، فرمودند: "من خوابی دیدم که در آن رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مرا مأمور به امری کرد که به انجام خواهم رساند، چه به ضرر من و چه به نفع من باشد". آن دو به حضرت گفتند: آن خواب چه بوده؟ حضرت فرمود:"[تاکنون] برای کسی نقل نکرده ام و تا زمانی که پروردگارم را ملاقات نکنم [برای کسی] نقل نخواهم نکرد".هم چنین حضرت در جمع فرستادگان کوفیان و نیز در پاسخ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر همین مطلب را فرمودند.
2 - امام باقر(علیه السلام) در پاسخ سؤال حمران بن اعین که درباره قیام امام علی(علیه السلام) و حسنین(علیهما السلام)از حضرت پرسید که چگونه آنان برای یاری دین خدا خروج و قیام کردند در حالی که ستمگران در حق آنان مصیبت های فراوان روا داشتند تا آنجا که برآنان پیروز شدند و امامان کشته ومغلوب شدند; فرمودند:
"ای حمران! خدای متعال آن مصیبت ها را برای آنان مقدر فرموده واز مرحله قضا، امضا وحتمیت گذرانیده وآنان را در پذیرش آن مخیر ساخت وچون آنان مصائب را اختیار کردند، خدا هم آن را اجرا کرد."
3. (چنانکه گذشت) حدیث مشیت واخباری که دلالت می کرد که تکلیف هر امامی در قالب یک نامه آسمانی زیر یک مُهر نوشته شده بود، از دیگر اخباری است که می تواند شاهد برای این دیدگاه باشد.
گرچه در روایات دسته نخست از آنچه امام حسین(علیه السلام) مأمور به انجام آن از سوی پیامبر(صلی الله علیه وآله) شده است، سخنی به میان نیامده است; اما با توجه به روایت دوم و روایت مشیت واخبار مُهر، معلوم می شود که آنچه حسین بن علی(علیه السلام)مأمور انجام آن از سوی خداوند بوده است، جنگ و قیام مسلحانه بوده و چنین کاری تنها وظیفه آن حضرت در آن مقطع زمانی بوده است و هیچ یک از امامان بعدی وحتی پیروان آنان در زمان های بعد، مکلف به انجام چنین امری نبوده ونخواهند بود. از این رو تکلیف آن حضرت از باب قضیه فی واقعه بوده است که قابل تکرار والگوگیری برای پیروان و شیفتگان آن حضرت نمی باشد!
نقد وبررسی این دیدگاه
ادامه دارد ..........
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
نقد وبررسی این دیدگاه
این نگرش به دلایل ذیل، ظاهراً درست و تمام نیست:
الف: تلائم و هماهنگی سیره معصومان(علیهم السلام) با شرایط و مقتضیات انسان ها
لازمه این دیدگاه آنست که پیامبران (صلوات الله علیهم اجمعین) و امامان(علیهم السلام)موجودهایی هستند که از عالم غیب آمده و هم چون فرشتگان، طبیعت و احکام ویژه ای دارند، در حالی که قرآن کریم چنین دیدگاهی را به صراحت رد کرده و آنان را همانند سایر انسان ها می داند که اعمال و رفتارشان ـ به ویژه فعالیت های اجتماعی شان ـ بشری است و انگیزه انسانی دارد: قُلْ اِنّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ... هم چنانکه اسوه بودن پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز که قرآن از آن سخن می گوید، تأکیدِ دیگری بر تلائم و هم سویی سیره معصومان(علیهم السلام)با شرایط و توانمندی های بشر است.
از این رو اگر اقدامها و فعالیت های تبلیغی معصومان(علیهم السلام)، هم سو و ملایم با طبع آدمی نبود، نمی توانستند بِشر را هدایت و در نتیجه دگرگون کنند; چرا که هر گونه تغییر در آدمی، اگرچه منبع آن غیبی و از سوی خدا باشد; اما راه و مسیر دگرگونی، جز با راه و روش انسان خاکی میسر نیست. چنانکه قرآن در این باره می فرماید: ولو جعلناه ملکا لجعلناه رجلااگر او [پیامبر(صلی الله علیه وآله) ]را فرشته ای قرار می دادیم باز وی را به صورت انسانی در می آوردیم.
بنابراین، این باور که امام حسین(علیه السلام) از آن رو که معصوم بوده، تکلیف خاصی داشته و انگیزه قیام وی، قابل فهم و درک بشر نیست، با دیدگاه قرآنی که قائل به طبیعی و بشری بودن اعمال و رفتار معصومان(علیهم السلام) است، هم خوانی ندارد.
ب:وظیفه همگانی بودن قیام از دیدگاه امام(علیه السلام)
جملاتی از امام حسین(علیه السلام) در دست است که به صراحت دلالت دارد که حضرت قیام بر ضد حکومت اموی را وظیفه خاص خویش نمی دانسته بلکه آن را تکلیف هر مسلمانی می دانسته اند. از این رو تمامی مسلمانان را به این امر فرا می خواندند. نمونه هایی از این فراخوانی عمومی چنین است: حضرت در نامه ای به بنی هاشم هنگام خروج از مکه،نوشتند: ومن لم یلحق بی لم یدرک الفتح هرکه به من نپیوندد، به پیروزی و رستگاری نرسیده است.
و هنگامی که با سپاه هزار نفری حر رو در رو قرار می گیرند، می فرمایند:
"ایها الناس! ان رسول الله(صلی الله علیه وآله) قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلی الله علیه وآله)، یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل ولاقول، کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله"
ای مردم ! رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد.
خطاب ایها الناس و استشهاد به کلام رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که به طور مطلق فرمودند: مَنْ رَأی سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ ... دلالت بر عمومیت تکلیف قیام بر ضد حکومت یزید و عدم اختصاص آن به امام(علیه السلام) و اولیای دین می کند.
و درمنزل ذوحُسُم چنین فرمودند:
اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهی عَنْهُ لیَِرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاًً
آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل باز داشته نمی شود؟ [در چنین شرایطی ]باید مؤمن [نه فقط امام(علیه السلام) و بزرگان دین] خواهان دیدار خدا باشد.
بنابر سخن پیشین، امام(علیه السلام) جهاد و انقلاب را وظیفه هر مؤمنی می داند نه فقط وظیفه خویش از آن جهت که امام است. از این رو نمی فرمایند: لیرغب الحسین یا لیرغب الامام; بلکه می فرمایند: لیرغب المؤمن.
افزون بر این، دعوت امام(علیه السلام) از افراد مختلف برای اینکه با او همراه شوند، نیز مؤید این مطلب است که حضرت قیام را وظیفه همه مسلمانان می دانست نه تکلیف اختصاصی خود و اولیای دین ، به ویژه آنکه برخی از افراد دعوت شده مثل عبیدالله بن حر جعفی نه تنها جزو بزرگان دین نبوده، بلکه دارای سابقه بدی بودند.
ادامه دارد .......
.
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
ج. قابلیت الگوگیری و پیروی از قیام عاشورا
اگر بپذیریم که قیام امام حسین(علیه السلام) تکلیف خاص آن حضرت بوده است، دیگر قیام حسینی نمی تواند الگو دهنده و سازنده باشد، زیرا آنچه ویژه امام(علیه السلام) است، نمی تواند حتی در ضمیر و وجدان معاصران امام(علیه السلام) تأثیر گذارد، چه رسد به آنکه اثر آن تا به حال باقی بماند. به تعبیر دیگر، اگر مردم فهم عقلانی و بشری از قضیه ای نداشته باشند (چه رسد به آنکه بگوییم حکمی خاص بوده) خود را مشمول خطاب آن ندانسته، و حق این سؤال را دارند: چه دلیلی دارد با آن هم سو و هم نوا شوند یا آن جریان چگونه می تواند بر آنان تأثیر گذار باشد؟
از این رو، بیرون بردن برخی از فعالیت های اجتماعی معصومان(علیهم السلام) هم چون(علیهم السلام) قیام سیدالشهدا(علیه السلام) از حوزه درک بشر عادی و محال شمردن فهم آن بر اساس برخی از روایات یا اصول و چارچوب های دیگری که در اسلام و شریعت وجود دارد، ادعایی است که فهم وپذیرش آن دشوار است. چنین برداشتی از انگیزه قیام عاشورا، حادثه کربلا را مبدل به یک واقعه جان سوز وتأسف برانگیز تاریخی می کند که ثمره آن، فقط پذیرش تعبدی ثواب های فراوان و بی نظیر است که برای بزرگداشت قیام عاشورا به گونه های معمول، وارد شده است. آری، انسان متأثر می شود و بر امام حسین(علیه السلام) می گرید; اما از قیام وی درس عبرت نمی آموزد و آن را الگوی رفتاری خویش قرار نداده و درک نمی کند که خود نیز دارای مسئولیت دینی ـ اجتماعی است، چرا که می پندارد آنچه امام(علیه السلام) انجام داده، تکلیف ویژه او بوده است.
در حالـی که نهضت حسینی در طول تاریخ، از بزرگ ترین عوامل تأثیرگذار و سازنده بر جوامع اسلامی بوده و هنوز نیز هست و خواهد بود، به ویژه در جنبه سیاسی که پذیرش هرگونه ذلت و سلطه ظالمانه را که حاکمان ستمگر برای مردم و جامعه می خواستند، بر نمی تابد. بنابراین تأکید بر این نکته که امام را تکلیفی خاص بوده است و دیگران را تکلیفی دیگر قابل پذیرش به نظر نمی رسد.
علامه شهید مرتضی مطهری در رد این نظریه، می گوید:
"یکی از اموری که موجب می گردد داستان کربلا از مسیر خود منحرف گردد و از حیّز استفاده و بهره برداری عامه خارج شود و بالاخره آن هدف کلی که از امر به عزاداری آن حضرت در نظر است منحرف گردد، این است که می گویند حرکت سیدالشهدا معلول یک دستور خصوصی ومحرمانه به نحو قضیه شخصیه بوده است و دستوری خصوصی در خواب یا بیداری به آن حضرت داده شده است. زیرا اگر بنا باشد که آن حضرت یک دستور خصوصی داشته که حرکت کرده، دیگران نمی توانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمی توان برای حسین مکتب قائل شد، بر خلاف اینکه بگوییم حرکت امام حسین(علیه السلام) از دستورهای کلی اسلام استنباط و استنتاج شد وامام حسین(علیه السلام) تطبیق کرد با رأی روشن وصائب خودش که هم حکم ودستور اسلام را خوب می دانست وهم به وضع زمان و طبقه حاکمه زمان خود آگاهی کامل داشت. تطبیق کرد آن احکام را بر زمان خودش و وظیفه خودش را قیام وحرکت دانست ...
ولی معمولا گویندگان برای اینکه به خیال خودشان مقام امام حسین(علیه السلام) را بالا ببرند، می گویند دستور خصوصی برای شخص امام حسین(علیه السلام) برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز می گویند ...
در نتیجه قیام امام حسین(علیه السلام) را از حوزه عمل بشری قابل اقتدا و اقتفا که ولکم فی رسول الله اسوة حسنة خارج می کنند و به اصطلاح از زمین به آسمان می برند ... هر اندازه در این زمینه خیال بافی بیشتر بشود، از جن و ملک و خواب وبیداریودستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بی مصرف تر می کند ..."
و در جای دیگر می نویسد:
"احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی می گویند که دستورهای عمومی وافی نباشد. امام حسین(علیه السلام) در کمال صراحت فرمود: اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی (حتی نفرمود به امام) اجازه نمی دهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد وگناه بی تفاوت بماند. امام حسین(علیه السلام) مکتب به وجود آورد، ولی مکتب عملی اسلامی، مکتب او همان مکتب اسلام است ... ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم، وقتی از مکتب بودن خارج شد، دیگر قابل پیروی نیست،... آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟"
تفسیر و تبیین صحیح این نظریه
ادامه دارد .......
.