RE: طلاق بگیرم یابه این باصطلاح زندگی ادامه بدم؟
مریم گرامی ازاینکه باحوصله جوابم رامیدهی متشکرم شمامیفرماییدبه هیچ مردی به عنوان تکیه گاه نمیتوان نگاه کردولی من درجامعه ودوروبرم نقش مردها رادرزندگی همسرانشان میبینم نمیخواهم مقایسه کنم ولی نقش کلی مردوزن درخانواده معلوم است ومن خواسته های بزرگی ندارم به حداقل هم راضی هستم .
RE: طلاق بگیرم یابه این باصطلاح زندگی ادامه بدم؟
از f_z گرامی متشکرم من داشتم به ابن نتیجه میرسیدم که دبگه فقط مرگ راه حل من است و چون اشتباه کردم راه جبران وجودندارد اگرمن دارم ازدیگران کمک میگیرم بخاطراین این که فقط به فکرخودم نیستم واینده همسرودخترم هم همانقدر مهم است اگربخواهم به انتخاب دیگری فکرکنم میتوانم مثل خیلی ها بچه رابه پدرش بسپارم ودنبال بخت دیگری بروم ار انجا که ظاهر خوبی هم دارم وقیافه ام خیلی ازسن واقعی ام جوانتر است نهایتا یک ازدواج دیگر ولی من به دنبال این نیستم.
RE: طلاق بگیرم یابه این باصطلاح زندگی ادامه بدم؟
عزیز من شما تنها مشکلت این است صبور نیستی...ببین چطور با یک پست به هم میریزی ...آن هم کسی که از وقتش می زند و با دلسوزی برایت می نویسد...آدم گاهی بهتر است واقع بینانه تر به شرایطش نگاه کند...
اینطور شاید به فکر سازندگی در شرایط موجود باشد تا این که صورت مسئله را پاک کند ...
در واقع ما درست است خودمان در زندگی موفق نبودیم ...
زنذگیمان را بر سر اشتباهات کوچکی از دست دادیم و بعد در حسرت ...که ای کاش به جای پاک کردن صورت مسئله بیشتر برای زندگیمان تلاش کرده بودیم ...و کاش در آخرین گزینه طلاق را در نظر می گرفتیم...ای کاش صبر مدبرانه می کردیم به جای صبر منفعلانه...دوست عزیز منظورم را متوجه نشدی...بله شاید شما زیبا باشی...تحصیل کرده باشی و هزار امتیاز دیگر داشته باشی اما سعی کن واقع بینانه وضعیت موجودت را تحلیل کنی ...یک سری توفعاتی که شما از شوهر و همسر خود دارید را در هیچ مردی نمی توانید پیدا کنید...ناراحتی های کودکی...حس تنهایی ...تمام اینها را خودت با کمک یک مشاور در خودت باید درمان کنی ...من این را خواهرانه می گویم که دنیای بعد از طلاق چندان دنیای جالبی نیست...و قبل از آنکه پایت را این طرف پل بگذاری مثل یک خواهر دارم می گویم مطلقه شدن هم مشکلات و معایب خودش را دارد ...یعنی درست است زندگی با همسرت سخت است اما مطلقه شدن سخت تر گاهی...همیشه هم مسائل مالی و استقلال فرد ملاک نیست...اینها را اگر بدانی اگر آمدی اینور پل مثل ما مدام خودت را نمی خوری که ای کاش تلاش بیشتری می کردم...در این 13 سال شما خیلی صبور بودی اما صبر منفعلانه کردی نه مدبرانه...من توانایی اش را در شما می بینم که رابطه را بهبود ببخشی...من آدم متحجری نیستم...اما الااقل اگر خیلی از ماها اینجا خودمان زندگیمان را از دست دادیم دوست داریم الاقل تلاش کنیم کس دیگری زندگی اش را از دست ندهد و تا می تواند تلاش کند...من اگر به شما بگویم تو زیبایی تو تحصیل کرده ای تو فلانی تو حیفی برو طلاق بگیر ...به این می گویند انصاف؟
طلاق اسمش هم تن آدم را می لرزاند ...چطور به یک هم نوع خودم چنین چیزی را توصیه کنم....راه انتخاب با شماست...طلاق هم اگر می خواهی راه محضر و دادگاه مشخص ...اما اگر اینجا آمدی تاییدت کنیم و شیرت کنیم که یک دل بشوی برای طلاق ما اینکار را نمی کنیم...من تا دقیقه 90 می گویم تلاش کن برای همین زندگی...حتی اگر نفس های آخرش را می زند...
پاورقی:
خیلی ها طلاق می گیرند اما چرا و چگونه اش خیلی مهم است...بعضی ها تا آخرین نفس به اصول اخلاقی شان پایبندند و بعضی اصلا اصولی برای خودشان تعریف نکردند...مقایسه ی همه ی مطلقه ها با هم کار درستی نیست...چون علتش خیلی مهم است! گاهی تفاوت بعضی ها با بعضی دیگر از زمین تا آسمان است!
من حرفهایم را در این تاپیک زدم و دیگر تصمیم با خود شما...:72:
به امید بهترین ها برایت
RE: طلاق بگیرم یابه این باصطلاح زندگی ادامه بدم؟
دوستان عزیز،
از شما درخواست می شود که اگر هم با هم اختلاف نظرهایی دارید، در تاپیک های اعضا به بحث و جدل نپردازید.
این مراجعین گرفتار هستند، همانطور که همه ما روزی گرفتار بودیم و با امید و آرزو در این تالار تاپیک باز کردیم.
با منحرف کردن تاپیکها به این دوستان ظلم می شود و این درست نیست.
این بحث ها، که در این چند روز اخیر تشدید شده اند، جو تالار رو تحت تاثیر قرار داده اند.
از james blunt عزیز می خواهم اگر در تاپیکش مجدداً مشکلی پیش آمد، با استفاده از دکمه گزارش به مدیران خبر دهد تا جلوی انحراف تاپیک را بگیریم.
با تشکر.
RE: طلاق بگیرم یابه این باصطلاح زندگی ادامه بدم؟
سلام به تالار همدردی خوش اومدی:72:
از نگاه واقع گرایانه ات خیلی خوشم اومد
خودت خیلی از مشکلات زندگی ات رو میدانی
کمبودها و کسری های زندگی ات رو هم می دانی
و اینکه درخواست مشاوره داری یعنی خرد جمعی رو نیز در نظر داری
اینجا هرکس با توجه به وسعش و تجربیاتش راهکار بهت میده
هر شخصی بر اساس مشکلاتی که قبلا داشته و راهایی که خودش رفته ، نظر می دهد
----
شما خودت هم عنوان کردی "اعتماد به نفس" رو در این سالها گم کرده ای
لذا در تلاش باش عصای گمشده ات ، اعتماد به نفس ات را پیدا کنی
اینکه شما انتظار داری شوهرت ازت حمایت کنه و پشتیبان تو باشد نیازی کاملا طبیعی است و حق مسلم تو هست ، اما نکته ای رو در نظر بگیر همسرت نیز یک انسان هست و ضعف هایی دارد
این ما هستیم که زندگیمون رو می سازیم چه خوب و چه بد
نمی گم برو بسوز و بساز و با شوهرت به همین منوال زندگی کن و نمی گویم که طلاق بگیر
چون هرکسی ، خودش بهتر از همه می داند که چه چیزی برایش آرامش دارد
وقتی تو احساس آرامش بکنی ، یعنی از زندگی ات و شرایطت رضایت داری و این رضایت از زندگی به خوشبختی تعبیر میشه
خوب حالا ببین اون آرامش چگونه به زندگیت بر میگرده
نقل قول:
به نظر مي رسد، شمادر ميان چند راهي ايستاده اي كه همه راهها مي تواند به خوشبختي و آرامش ختم مي شود. راههايي مثل:
1 – اينكه تصميم بگيري بماني و زندگيت را بازسازي كني و بر اساس مهارتهاي خود و بدون وابستگي صرف به شوهرت در كنار او زندگي كني. و البته صبورانه كمك كني تا ضعفهايش را بر طرف كند. و هزينه هاي مربوط به تغيير را بپذيري.
2 - اينكه تصميم بگيري جدا شوي و مستقل و با انرژي زندگي جديدي را براي خود فراهم كني و هزينه هاي طلاق را بپردازي.
3 – اينكه بخواهي همين زندگي را بدون تغيير همسرت ادامه دهي، اما سعي كني با مهارتهاي خود حداكثر بهره اي را كه مي تواند بهت بدهد استفاده كني.و انرژيت را روي فرزندت بگذاري و البته هزينه هاي چنين زندگي را تقبل كني.
پس مهم اينست كه انتخابي داشته باشي. انتخاب بد بهتر از بي انتخابي و منفعل بودن و ترسو بودن است.
هر انتخابي هم كه بكني و هزينه هايش را محاسبه كني و بپذيري ، انتخاب صحيح هست.
توصیه می کنم روی خودت و اعتماد به نفست کار کنی ، در این مدت هم که در تلاش هستی"خودِ از یاد رفته ات" رو پیدا کنی ، شوهرت را همین گونه که هست بپذیر یعنی تغییرات خودت رو بر اساس تغییر کردن همسرت قرار نده
RE: طلاق بگیرم یابه این باصطلاح زندگی ادامه بدم؟
چیزی که تو نگاه اول به تاپیکت به چشمم اومد شکنندگی زیاد و کنار نیومدن با مرگ والدینت هست.ببین عزیز من قبول دارم از دست دادن والدین برای یه بچه چقدر سخته و اینکه مرتب برای زندگیت میبایستی پیش اقوامت می بودی چقدر ازار دهنده است.احتمالا در دوران کودکی ارزوهای زیادی بر دلت مانده.از دیدن بچه هایی که با پدر ومادرشون به خرید میان تا کادوهایی که ازشون میگیرن روزای عید تفریحات دسته جمعی اغوش پدر و مادرو.......................واقعا ناراحت کننده است.عزیزم من درک میکنم.اما تو باید بین مسائل مرز بذاری و همه چیز رو با هم قاطی نکنی.
اولین پیشنهاد من اینه که در مورد احساساتی که از دست دادن والدینت در تو ایجاد کرده همین الان با مشاور صحبت کنی.تو هنوز این مسئله رو هضم نکردی که اگه با این موضوع واقعا کنار اومده بودی همه مشکلاتت رو ناشی از یتیمیت نمیدونستی.خودت گفتی چون کسی رو نداری شوهرت بات بد رفتاره یا چون پدر مادر نداشتی مراسم عروسی خوبی نداشتی ترست ازتنهایی و علاقه به داشتن اقا بالاسر و........پس طی یک فرایند طولانی موضوع مرگ پدر و مادرت رو باید هضم کنی.گذشتن سالیان زیاد تو رو ازاین موضوع دور کرده اما حل نکرده.
حل این مشکل باعث میشه تو ازشوهرت فقط توقع داشته باشی برات شوهری کنه نه پدری نه مادری.
ببین خانوم گل خیلی از زنها مراسم عروسی خوب نگرفتن با شوهرشون مشکل دارن و...و پدر و مادرشون هم فوت نکرده.رابطه تو و همسرت از زیر بنا مشکل داره که باید درست کنی و باید بدونی هر مشکلی راه حلی داره.باید دونه دونه عنوان کنی و راهکارش رو پیدا کنی.
ضمنا انقد مسائل رو نبش قبر نکن.13سال پیش مراسم عروسی خوبی نگرفتی.خوب این بده.اما دیگه تمام شد.به فکر الان باش.
این همه مدت که تو بار مالی زندگی رو به دوش کشیدی ناخوداگاه بین تو و همسرت فاصله افتاده.بیکاری اعتماد به نفس همسرت رو ازبین برده احساس کرده اقتدارش به عنوان یه مرد زیر سوال رفته همه این احساسات منفی حتی اگه بیان نشن یه جایی سر باز میکنن و منجر به جر و بحث میشن.وقتی شوهرت با هر بحث و اختلاف نظری داد میزده و کتک کاری میکرده در واقع احساس مرد بودن مهم بودن تکیه گاه بودن که سرکوب شده بود رو به روشی غلط تخلیه میکرده.
نیازی نیست با همدیگه بحث کنید.زن و شوهر (تو و همسرت) علایقی دارین که بعضیاش مشترک و بعضیاش متفاوت و حتی متضاده.شما باید وقتی با همین به علایق مشترک بپردازین و علایق فردی مثه مباحثه در مورد مسائل روز رو به تنهایی و در محیط های دوستان همکاران و....انجام بدین.
همسر شما هم ادمه.دلش نمیخواد اقا بالا سرت باشه.دلش میخواد همسرت باشه.اینو میفهمی؟خوشت میومد با یکی عروسی کنی که ببخشید تو رو واسه کلفتی بخواد؟بگه نمیدونم واسه کلفتی نگهش دارم یا طلاقش بدم؟
همسرت رو بخواه که همسرت باشه که پدر بچه ات باشه.هردوتون بهش احترام بذارین.هم تو و هم دخترت باید به همسرت هم عشق بورزین و هم احترام بذارین.دخترت خیلی اشتباه میکنه که وابستگی خاصی به شوهرت نداره .خیلی هم باید بهش وابسته (و صحیحتر دلبسته ) باشه.
چرا همه کارها به دوش توئه؟چرا شوهرت رو به یه موجود بی مصرف تبدیل کردی؟که این حس بیمصرف بودن بصورت خشم و عقده در وجودش پنهان میشه و بصورت مشت و لگد و سیلی روی بدن تو تخلیه.
چرا میگه کتابخونه ات رو میسوزونم؟چرا مثلا نمیگه فرشت رو اتیش میزنم؟چون یا از توجه و علاقه زیادت به کتابخونه ات ناراحته و حس حسادت میکنه یا اونها رو مظهر فاصله کاری علمی و فکری خودش با تو میدونه.
عزیز من این رابطه پر اشتباه رو نمیتونی همینجور ادامه بدی.برای میل جنسیش هم حتما درمانهایی وجود داره که شاید بطور کامل خوب نشه ولی بهتر میشه.
پاشو.نقش یه قهرمان فداکار رو بذار کنار.رابطه با همسر و حتی نوع گفتگو اداب زیادی داره که باید یاد بگیری.حتی اگه نگران دخترتی باید بدونی نه این رابطه مریض با پدرش به سودشه نه طلاق و جداییش از تو یا پدرش.
برای شوهرت فقط باید زن دوست و همراه و همدل باشی(معذرت میخوام که اینو میگم لباس کوزت رو از تنت در بیار).
خودت رو دوست بدار.بعد همسرت و بعد دخترت و بعد دیگران.پس رابطتون مشکل داره که باید درستش بکنین
RE: طلاق بگیرم یابه این باصطلاح زندگی ادامه بدم؟
سلام.اگه میشه منم راهنمایی کنید.حدوده سه هفته هست که با شوهرم دعوام شده و اومدم خونه بابام.یه هفته پیش بهش التماس می کردم که برگردیم سر خونه زندگیمون ولی اون قبول نمی کنه.حالا موندم چیکار کنم.خودمم برگشتم دیدم قفل درو عوض کرده.اول خودش می خواست طلاقم بده ولی بعدش گفت خودت برو تقاضای طلاق بده.لطفا کمکم کنید