RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
عزیزم این دلسوزی های شما و اینکه خوبی های همسرتون پیش چشمتون بزرگ می شه و بدی هاش از یاد می ره این بیماری نیست ...اکثر ماها این حس رو موقع جدایی نجربه می کنیم...
خوب این آدم خوب یا بد یک مدت با شما زندگی کرده ...به وجودش عادت کردید...فرزند هم برای آدم گرفتاری های بیشماری داره ولی باز هم دوستش داری...
اما دلیل نداره دوست داشتنت زیر سوال بره...عادت می کنی به جدایی...مثل من...مثل خیلی های دیگر...این دردی نیست که همیشه با تو بماند...فقط گذشت زمان است که اینها را از یاد تو می برد...و اینکه خودت هم به خودت کمک کنی...ارتباطت را کامل قطع کن...با او در تماس نباش...سر خودت را گرم کن به ورزش و فعالیت های دیگر...با فرزندت وقت بگذران...بیا همدردی...در اینترنت مطلب بخوان...در خانه سعی کن تنها نمانی و دور و برت همیشه شلوغ باشد...فیلم ببین ...یک کاری برای خودت دست و پا کن....دوستان بیشتری برای خودت پیدا کن ...
ناراحتی و عذاب وجدان و پشیمانی و... اینها مال آدمهای مسئولیت پذیر است...آدمهای غیر مسئول هستند که همیشه بی خیال هر بلایی هستند که سرشان می آید...بلاخره یک زندگی از دست دادی...ولی این شانس اول و آخر تو نبود...آن مرد هم اولین و آخرین گزینه برای تو نیست...خدارا شکر لااقل لذت مادر بودن را چشیدی و فرزندت را داری...خدا را چه دیدی شاید روزی با خودت بگویی خدارا شکر که جدا شدم...:72:
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
نگینا جان
من هم مشکل شما رو داشتم و در این تاپیک در موردش صحبت کردم. پست فرشته مهربان بسیار برای من تاثیر گذار بود.
http://www.hamdardi.net/thread-16863.html
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
ممنئنم مریم جان
حرفهات کمکم کرد
چشم المیرا خانم الان میخونم :72:
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نگینا
دوستان عزیزم خواهش میکنم این وسواس فکری من و دلسوزیم برای همسرم رو تشدید نکنید
من خیلی بیش از حد تلاشم رو کردم روزی که به خونه پدرم میومدم گریه میکردم و اونا به زور من رو میاوردن
از هر راهی استفاده کردم که شوهرم رو برگردونم حتی مادر شوهرم !! بهم گفت بسه دیگه برو به زندگیت برس شاید بدون اون خوشبخت شدی !
بعد از متارکه ام هر مردی من رو میدید میگفت کاش زن ما هم مثل تو بود حتی خود همسرم هم اعتراف میکنه که من هر کاری کردم اما درست شدنی نیست هر بار هم بد تر از دوره های قبلیش میشه
و پدر مادرم هم گفتن اگر این بار بری دیگه نباید برگردی
خواهش میکنم به همه جوانب توجه کنین
من میخوام فقط این وسواس فکری و ناراحتی بی جا م رو درمان کنم ، انگار معتاد شدم به دلسوزی برای شوهرم یک روانشناس بهم میگفت شخصیت مادرانه دارم و بیش از حد دارم خودم رو هلاک اون میکنم
من يه مثال برات بزنم؟ببين مادر يكي از دوستانم با پدرش داده هم بودن اما پدر همين اختلال رو داشت. اونا چند فرزند از جمله دوست جوان من داشتند.سالهاي فراواني هم باهم زندگي كردن. هر سه فرزند فوق العاده باهوش و دوست داشتني بودن اما هر سه به خاطر زندگي در محيطي آسيب زا دچار اختلال شده بودن( يعني تركيبي از ژنتيك و محيط ناجور همون اختلال پدرشونو به طور خفيف تر اما با همون عوارض خطرناك ايجاد كرد . خوشبختانه اون فرزندان زودتر به پزشك مراجعه كردن اما آسيب هاي اون زندگي..)
مسئله مهم تر مادر دوستم بود. اون يه خانم جوان و عادي و زيبا بود اما در طول زندگي با چنين موردي دچار افسردگي شد .عواقب اينجور زندگي ها به تدريج معلوم ميشه.
يه عارضه زندگي با كسي كه اختلال شخصيتي در حد افراطي داره خرد شدن و فرسايش تدريجيه. لازمه شما در گير مسئوليت هاي جديد بشين و توجه و مراقبت خودتونو بين خودتون و ديگران به طور متعادل تقسيم كنيد عزيزمن( منم خودمم ماتمان همه تشريف دارم! كلي طول كشيد تاتعادل رو رعايت كنم.):72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملاحت1
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نگینا
دوستان عزیزم خواهش میکنم این وسواس فکری من و دلسوزیم برای همسرم رو تشدید نکنید
من خیلی بیش از حد تلاشم رو کردم روزی که به خونه پدرم میومدم گریه میکردم و اونا به زور من رو میاوردن
از هر راهی استفاده کردم که شوهرم رو برگردونم حتی مادر شوهرم !! بهم گفت بسه دیگه برو به زندگیت برس شاید بدون اون خوشبخت شدی !
بعد از متارکه ام هر مردی من رو میدید میگفت کاش زن ما هم مثل تو بود حتی خود همسرم هم اعتراف میکنه که من هر کاری کردم اما درست شدنی نیست هر بار هم بد تر از دوره های قبلیش میشه
و پدر مادرم هم گفتن اگر این بار بری دیگه نباید برگردی
خواهش میکنم به همه جوانب توجه کنین
من میخوام فقط این وسواس فکری و ناراحتی بی جا م رو درمان کنم ، انگار معتاد شدم به دلسوزی برای شوهرم یک روانشناس بهم میگفت شخصیت مادرانه دارم و بیش از حد دارم خودم رو هلاک اون میکنم
من يه مثال برات بزنم؟ببين مادر يكي از دوستانم با پدرش دلداده هم بودن اما پدر همين اختلال رو داشت. اونا چند فرزند از جمله دوست جوان من داشتند.سالهاي فراواني هم باهم زندگي كردن. هر سه فرزند فوق العاده باهوش و دوست داشتني بودن اما هر سه به خاطر زندگي در محيطي آسيب زا دچار اختلال شده بودن( يعني تركيبي از ژنتيك و محيط ناجور همون اختلال پدرشونو به طور خفيف تر اما با همون عوارض خطرناك ايجاد كرد . خوشبختانه اون فرزندان زودتر به پزشك مراجعه كردن اما آسيب هاي اون زندگي..)
مسئله مهم تر مادر دوستم بود. اون يه خانم جوان و عادي و زيبا بود اما در طول زندگي با چنين موردي دچار افسردگي شد .عواقب اينجور زندگي ها به تدريج معلوم ميشه.
يه عارضه زندگي با كسي كه اختلال شخصيتي در حد افراطي داره خرد شدن و فرسايش تدريجيه. لازمه شما در گير مسئوليت هاي جديد بشين و توجه و مراقبت خودتونو بين خودتون و ديگران به طور متعادل تقسيم كنيد عزيزمن( منم خودمم ماتمان همه تشريف دارم! كلي طول كشيد تاتعادل رو رعايت كنم.):72:
[
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نگینا
دوستان عزیزم خواهش میکنم این وسواس فکری من و دلسوزیم برای همسرم رو تشدید نکنید
من خیلی بیش از حد تلاشم رو کردم روزی که به خونه پدرم میومدم گریه میکردم و اونا به زور من رو میاوردن
از هر راهی استفاده کردم که شوهرم رو برگردونم حتی مادر شوهرم !! بهم گفت بسه دیگه برو به زندگیت برس شاید بدون اون خوشبخت شدی !
بعد از متارکه ام هر مردی من رو میدید میگفت کاش زن ما هم مثل تو بود حتی خود همسرم هم اعتراف میکنه که من هر کاری کردم اما درست شدنی نیست هر بار هم بد تر از دوره های قبلیش میشه
و پدر مادرم هم گفتن اگر این بار بری دیگه نباید برگردی
خواهش میکنم به همه جوانب توجه کنین
من میخوام فقط این وسواس فکری و ناراحتی بی جا م رو درمان کنم ، انگار معتاد شدم به دلسوزی برای شوهرم یک روانشناس بهم میگفت شخصیت مادرانه دارم و بیش از حد دارم خودم رو هلاک اون میکنم
من يه مثال برات بزنم؟ببين مادر يكي از دوستانم با پدرش دلداده هم بودن اما پدر همين اختلال رو داشت. اونا چند فرزند از جمله دوست جوان من داشتند.سالهاي فراواني هم باهم زندگي كردن. هر سه فرزند فوق العاده باهوش و دوست داشتني بودن اما هر سه به خاطر زندگي در محيطي آسيب زا دچار اختلال شده بودن( يعني تركيبي از ژنتيك و محيط ناجور همون اختلال پدرشونو به طور خفيف تر اما با همون عوارض خطرناك ايجاد كرد . خوشبختانه اون فرزندان زودتر به پزشك مراجعه كردن اما آسيب هاي اون زندگي..)
مسئله مهم تر مادر دوستم بود. اون يه خانم جوان و عادي و زيبا بود اما در طول زندگي با چنين موردي دچار افسردگي شد .عواقب اينجور زندگي ها به تدريج معلوم ميشه.
يه عارضه زندگي با كسي كه اختلال شخصيتي در حد افراطي داره خرد شدن و فرسايش تدريجيه. لازمه شما در گير مسئوليت هاي جديد بشين و توجه و مراقبت خودتونو بين خودتون و ديگران به طور متعادل تقسيم كنيد عزيزمن( منم خودمم ماتمان همه تشريف دارم! كلي طول كشيد تاتعادل رو رعايت كنم.):72:
[/quote]
[/quote]
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
نگینا جان باز هم سلام
دوست عزیز اختلال دو قطبی جنبه ی ژنتیکی دارد...یعتی که از احتمالات اینست که فرزند شما هم به این بیماری مبتلا شود...و شروع بیماری معمولا بعد از سنین 20 تا 25 سال است...(نقل قول از یک کارشناس نه خود بنده)
و لطف بزرگی که می توانی به خودت بکنی اینکه حتما دانشت را در رابطه با این بیماری زیباد کنی...
و همیشه با یک روانشناس بالینی در ارتباط باشی و اگر علائمی شبیه دیدی تا تشدید نشده به فکر درمان باشی...
این بیماری درمان دارد اما درمان طولانی مدت ...و حتی در برهه ای که حال بیمار خوب است باید داروهایش را مصرف کند....بسته به شدت بیماری نوع درمان متفاوت است....
این بیماری بیماری شایعی هست ...انشالله که سعی کنی به جای صبر منفعلانه در چنین موقعیاتی دانشت را بالا ببری تا بتوانی به عزیزت کمک بیشتری بکنی...و در مورد شوهرت هم انشالله هر چه صلاح است و نظر کارشتاسان همان بشود....:72: