RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
دنیا رو به کام خودت سخت نکن، تو داری خودت رو فدای میکنی،فقط به خاطر اون
پس سهم خودت چی میشه؟ دنیا رو بزرگتر ببین، و همه چیز را در او خلاصه نکن،باور کن زندگی و آینده ات لب پرتگاه است.هیچکس هیچ بلائی سرش نمی آید جز خودت،همت کن تلخی سخت را بپذیر تا یک تلخی بی پایان
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
شما چی کار با اون دارین؟ اون اگه واقعا لیاقت زندگی کردن داشته باشه، خودش رو می کشه بیرون!
این دوستتون خودش باید خیلی چیزها رو یاد بگیره، نه این که شما بهش یاد بدین!
ببین، اون باید بره با امثال خودش زندگی کنه، اون در دیدگاه تو یه دختر بد به حساب می یاد، بره پیش امثال خودش یه آدم نرماله!
این تجربه رو برات می گم، شاید مفید باشه: من یه شهره دیگه برا ادامه تحصیل قبول شدم و رفتم، یه دوسته قدیمی تو اون شهر داشتم، یه روز همدیگه رو دیدیم، خلاصه شروع کرد با من حرف زدن و می گفت اسمش چیه و یه سری چیزای دیگه!!!
من اصلا نمی فهمیدم چی می گه، وقتی فهمید من به عمرم تا حالا رابطه عاطفی هم نداشتم اصلا باورش نمی شد و می گفت ما به امثال تو می گیم ....... (یه حرف بد):163: خلاصه که داشت من رو ارشاد می کرد! دوره زمونه بر عکس شده به خدا!:311:
دو ماه بعدم با یکی از همون دوستاش که این کاره بود ازدواج کرد!
منظورم اینه که این چیزا که از دوستت تعریف کردی یه سری افراد عیب می دونن و نمی تونن باش کنار بیان! یه سری دیگه نه و این چیزا رو لازمه زندگی می دونن!!
اگه واقعا برا دوستت مهم باشه، خودش رو می کشه بیرون، اگه که نه، که هیچ!
بذار بره، شما وصله ی هم نیستید! بذار بره با اونی که این چیزا رو عیب نمیدونه ازدواج کنه و خوش بخت بشه!
شما که این چیزا برات مهمه ،نمی تونی باش کنار بیای!
این حرفا نظره شخصی من بود.
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
راهنمایی ها لازمو دوستان کردن،فقط اگر نتونستی و کارتون به رابطه کشید مواظب باش آلوده نشی.
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
سلام دوست عزیز
همیشه بر این اعتقادم که پدر و مادر ها باید از کودکی به فرزندشان هنر نه گفتن را یاد بدهند...که گاهی با یک نه می شود خودمان..احساسمان و زندگیمان را نجات بدهیم...
شما خودت باید به نتیجه برسی که رابطه را تمام کنی و خودت هم باید اراده کنی...در اینکه همه اتفاق نظر دارند که چنین رابطه ای ناسالم است و باید قطع شود شکی نیست...اگر انسان لذت طلبی بودی و احساست به راحتی درگیر نمی شد شاید رابطه را ادامه هم می دادی من اینجا نظری نمی دادم...
اما دوست من همیشه در یک رابطه آن طرفی بازنده است و آسیب می بیند که حساس تر است...و در این رابطه شما آن یک طرف هستی...
اگر هر آدمی در زندگی مراقب خودش فقط باشد بزرگترین لطف را به خودش کرده...مراقبت از آن دختر وظیفه ی شما نیست...وظیفه ی خودش هست....و اگر او که باید بیش از همه خودش را دوست بدارد از خودش مراقبت نمی کند و چنین بلاهایی را بر سر زندگی خودش می آورد لایق ترحم هم نیست....
بله آن دختری که زیر بار فقر له می شود یا آن دختری که پدری معتاد دارد یا ان که حتی پول ندارد برای ازدواج و جهیزیه خریدن ...اینها لایق ترحمند اما آدم لذت طلبی که به هوای لذت سوار ماشین این و آن می شود و به او تجاوز می شود لایق ترحم نیست...خودت را گول نزن که یک بار بود یا دو بار...که باز هم تکرار خواهد شد...این دختر سبک زندگی اش این است...در هر خیابانی با دیدن یک ماشین مدل بالا پایش می لرزد...چشمهایش تعقیبشان می کند...در مقابل پیشنهادات جنسی نمی تواند نه محکم بگوید ...اگر چند صباحی هم ترک کند این روال را آخر باز هم ترک عادت موجب مرض است و بر می گردد به همین جا و همین نقطه...
شما یک یار ثابتی...عاشقی...مهربانی با او...برایش همه کار می کنی..پول خرج می کنی...پس برایش می صرفد بماند ...اما برای تو نمی صرفد...چون تو از احساست..از پولت ....از غیرتت حتی مایه می گذاری برای دختری که اگر در کنار تو پیشنهادی بهتر دریافت کند نه در دهانش نیست...خودت را گول نرن و این بهترین لطفی ست که می توانی به خودت بکنی...او قربانی یک تجاوز و... نبوده....او خودش این سبک زندگی را انتخاب کرده ...این آدم نه لیاقت همسر بودن را دارد و نه مادر بودن...چون او لذت ها را انتخاب کرده و مادر بودن و همسر بودن یعنی از خیلی لذت ها گذشتن برای چیزهایی فراتر از لذت...
به هر حال این رابطه باید موقعی تمام شود و به گونه ای که کمترین آسیب به شما برسد...می توانی رابطه ات را کم کنی تا برایت هضم این جدایی آسان تر شود...و بعد رابطه را تمام کنی...:72:
اما یادت باشد انتخاب های ما در زندگی گاهی تبعات بسیار سنگینی دارند که اگرچه ما را به یک لذت کوتاه مدت برسانند اما درد و رنجی دراز مدت را رقم می زنند... امیدوارم لیاقت های خودت را بیشتر بشناسی و انسانهای لایقی را در کنار خودت داشته باشی...:72:
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
سلام
سعی کن احساسی برخورد نکنی بعدا به مرور زمان اگه با ایشون ازدواج کنی حتی اگه همونی بشه که می خوای این پیش زمینه هایی که در ذهن شما ایجاد شده این تصاویر هیچ وقت ول کن شما نخواهد بود و اینطوری هم خودت عذاب میکشی و هم اون .
اگه الان انقدر نگرانی و این مسئله ازارت میده بعد ها هم همینطوره بلکن توی زندگی که عشق واستون عادی میشه اونجا که عقلتون بکار میافته بیشتر ازار میبینی و مشکل ساز میشه.
پس از الان به فکر اینده ی خوبی واسه خودت باش.:72:
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
[align=justify][align=justify]سلام
به نظر میرسه که خود شما هم میدونین که این ازدواج درست نیست، اما علت تردیدهای شما به نظر من یکی از چهار مورد یا ترکیبی از اینهاست:
1. احساس ترحم نسبت به این دخترخانم
2. بیوشیمی جنسی(یعنی تمایل جنسی قوی به ایشون، احتمالا به دلیل زیباییهای ظاهری که دارند)
3. وابستگی
4. ترس از اینکه قطع رابطه توسط شما منجر به این بشه که این دخترخانم مثلا خودکشی کنه و اونوقت عذاب وجدان شما
بسیارخب
لطف کنید بگید کدومیک از این عوامل دخیل هستند تا توضیح لازم رو انشاالله در ادامه بگیم[/align][/align]
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
بچه ها واقعا هرچی دنبال کلمه ای گشتم که با اون ازتون تشکر کنم چیزی پیدا نکردم
کلمات عاجزن برای وصف تشکر من از شما
اونقدر خوب راهنماییم میکنین که انگار دارین برادرتون راهنمایی میکنین
میدونین چیه همیشه به خودم میگم اونم آدمه
خدا با اون عظمتش از بزرگترین گناه بنده هاش میگذره
نمیخوام با این حرفام کاراشو توجیح کنم
نمیدونین چه شبهایی نبود که من از فکر گذشته بدش خوابم نبره
چه شبهایی نبود که با کابوس از خواب نپرم
اون هیچ کاری واسه بیشترشدن اعتمادم نکرد که هیچ با قضیه اون عکس بدتر اعتمادم رو کشت
من به طرز عجیبی تعصبی و غیرتیم اما بخاطر اون از گذشتش گذشتم
اونم کم به من محبت نکرده
نمیدونم چم شده و چرا با این همه شواهد و قرائن نمیتونم ازش بگذرم
تو بد برزخی گرفتارشدم
همه اتفاقات و دوستیهاش تو این چت لعنتی بوده نه تو خیابون
اینا همش یه درد و دل بود
بازم دورادور دستتون رو میبوسم
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
تو چت؟ینی تا حالا با کسی تماس فیزیکی نداشته؟
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط esy
بچه ها ممنونم از کمکاتون
اما من میترسم ولش کنم یه اتفاقی براش بیفته
عذاب وجدانم رو چه کنم
حرفای دوستان یه جورایی مث روز برام روشنه اما نمیدونم چرا نمیتونم تصمیم بگیرم
بدجور نگران آیندشم
ایکاش ب دنیانمیومدم
من اصلا یه طرفه موضوع رو تعریف نکردم خودشم تعریف کنه همینارو میگه
در ضمن اصلا خیابونی نیس همش زیر سر این چت لعنتیه
دورادور دستتون رو میبوسم
ببخشید یعنی چی از چت؟؟
RE: نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
دوست عزیز شما گفتید از چت بوده نه از خیابون؟ پس چطور از خیابون و توی ماشین اون آقا سر در آورده؟
اما اینش مهم نیست ...حالا چت یکی از راههایی هست که ایشون داشته برای انحرافات اخلاقیش و راههای بی شمار دیگه ای هم وجود داره و با توجه به اینکه ایشون زمینه انحرافات اخلاقی رو در خودش داره کوچکترین فرصتی برای ایشون کافیست...
می دونید دوست عزیز مسلم هست که خانومهایی که رابطه های نامشروع زیادی داشتند به علت ارتباط زیاد با آقایان بهتر راههای جذب آنها را می دانند...از نظر ظاهر بیشتر به خودشان توجه می کنند چون لازمه ی ارتباطات آنهاست....و اما چون در رابطه های زیادی به واسطه ی لذت گرایشان وارد می شوند دیگر از نظر احساسی چندان درگیر نمی شوند ...شما درگیر همین یک رابطه هستید و احساسا درگیر شده اید و تمام وقتتان مختص همین رابطه است اما کسی که همزمان چند رابطه را مدریت می کند برای هر رابطه ای وقت کمتری صرف می کند و احساسا هم چندان درگیر نمی شود....
شما هم بلاخره مرد هستید و در رابطه با این خانوم احتمال رسیدنتان به خواسته های جنسی تان خیلی بیشتر است تا در دوستی با دختر خانم های با خانواده و محفوظ به حیا...
شما نگران آینده ی این خانومید چون علاقه مند شدید و می دانید ایشان نه به شما وابسته است و نه علاقمند و فقط به صرفیدن این رابطه فکر می کند...حالا اگر همین خانوم به شما علاقمند بود و از این مطمئن بودید راحت بی خیال خودش و آینده اش هم می شدی....
در واقع موش و گربه بازی ها و هیجانات جنسی شما در این رابطه و بی توجهی آن خانوم از طرفی دیگر و رقیب های احتمالی شما هم از سویی دیگر همه و همه این رابطه را برایتان جالب کرده....
در واقع دوست عزیز چسبندگی داشتن در یک رابطه به نوعی خودش بیمار ی است...ما باید منافعمان...سلامت روحی روانیمان و اصولمان برایمان مقدم باشد بر احساس و اگر عقل ما ماندن را صلاح نمی داند اما احساسمان ما را نگه می دارد و در رابطه چسبندگی پیدا کردیم این یعنی وابستگی بیمارگونه....
اما در صحبت هایتان حمایت هم زیاد کردید از این خانوم...منطقتان با احساستان تحریف شده....و هرچه ما بگوییم از جنس منطق است و شما سوار بر مرکب احساس و خواستن(به قول مدیر همدردی)...
پیاده شدن از این مرکب هم اراده می خواهد و باید حرفها را گوش بدهی و خودت به این نتیجه گیری برسی...:72: