-
RE: کابوس های شبانه
نمی دونم باید ترازنامه ام رو تکمیل کنم یا در مورد احساساتم و شرایط خانوادگی در اون برهه صحبت کنم
فعلا در مورد شرایط و احساساتم در اون برهه زمانی صحبت می کنم
وقتی پدرم فوت کرد 3.5 سال داشتم و کوچکترین عضو خانواده ، پدرم که فوت کرد مادرم با 7تا بچه بی پناه تنها موند ، بزرگترین خواهرم 20سال داشتند ولی در اون شرایط عملا کاری از دستش بر نمیومد ، البته تا حدودی از نظر اقتصادی تامین بودیم ، چون پدرم ملک و املاک داشت ، ولی از نظر عاطفی خانواده مون تو بد شرایطی بود ، چون با اتفاقی که افتاده بود ، همه فامیل تقریبا یا قطع رابطه کرده بودند یا می ترسیدند به خانواده مون نزدیک بشوند ، مبادا که تو دردسر بیافتند ،
بچه که بودم قشنگ متوجه می شدم که پدرم فوت کرده در حالی که همه خانواده از من قایم می کردند و بهم می گفتند پدرت رفته مشهد ، و من هم تو دلم بهشون می خندیدم که می دونم که دارین فریبم می دین ، ولی من برام مهمه نیست ، یعنی از اون اولش می خواستم مثل یک انسان قوی برخورد کنم با این قضیه غافل از اینکه من دارم فرار می کنم ، هیچ وقت حتی یک قطره اشک هم در کمبود پدرم نریختم چون همیشه می خواستم به خودم ثابت کنم که اتفاقی نیافتاده ، اولین باری که برای فوت پدرم اشک ریختم پارسال در یک کارگاه مراقبه و رفتار درمانی بود ، فکرشو بکنید بعد از 25،6 سال .
تو تمام این سالها من ادای ادمای قوی رو در آورده بودم
در مورد اینکه کودکی چطوری گذشت باید بگم که مامانم همه جوره خودشو خم کرد تا ما بتوانیم بایستیم ، هیچ وقت از کاستی ها بهمون نمی گفت ، همیشه خودش سپر بلا بود ، تنها چیزی که از ما می خواست درس بود و درس و بس
ولی خب کودکی من در تنهایی گذشت ، تنهایی و جدا بودن از جمع دوستان (فک کنم این بهترین جمله ای است که در مورد کودکیم می تونم بگم)
پاورقی : نمی دونم گفتن اینا چقدر لزوم داشت ولی احساس کردم برای تخلیه حرفهایی که هیچ جا نگفته بودم و تو دلم بود زمان مناسبی هست
-
RE: کابوس های شبانه
خودت بهتر می دانی که این گفتگو ها به نوشتن ترازنامه ات کمک می کند چرا که در میان همین گفتگو ها تو نکته های خودت را باز خواهی کرد و خودت را بهتر خواهی دید .
گل مریم چیزی که مشخص است این است که تو هنوز با این مسئله کنار نیامدی . ترس از دست دادن عزیزانت با توست و تا تلنگری به لحاظ احساسی در منطقه خانواده می خوری به نوعی این ترس بالا می اید و........
ببین در این شرایط سنی اگر فرض کنیم عزیزی از دست برود مانند همین تجربه ی اخیر چه اتفاقی می افتد که تو را به وادی این ترس می برد .
کدام یک از امنیت های تو به خطر می افتد و چرا ؟
و مثلا چرا گل مریم چشم اندازش به مرگ این گونه است . این چشم انداز خود اوست یا چشم اندازی از تعریف دیگران است .....آیا گل مریم نمی تواند با این موضوع مستری کند و نوع دیگر را تجربه کند و از نگاهی دیگر به این موضوع نگاه کند ؟!
یادت باشه که
مرگ معنا ندارد که معنا ندارد .نه اینکه معنا ندارد ٰبلکه معنا ندارد که معنا ندارد .
-
RE: کابوس های شبانه
دیشب برای اولین بار نه تنها کابوس ندیدم ، بلکه خیلی آروم و راحت خوابیدم:72:
چشم آنی جان ، حتما این جستجو را در درون خود انجام خواهم داد:46:
مرسی از یاد آوری جمله آخرت
مرگ معنا ندارد که معنا ندارد ، نه اینکه معنا ندارد ، بلکه معنا ندارد که معنا ندارد.:310::227: