آفتاب همدرد عزیز خیلی خوشحالم برات
به خدا همیشه ازش خواستم با هم دوست باشیم، همیشه بهش نشون دادم میشه با محبت دعوا کرد
ولی اون به هیچ صراطی مستقیم نیست
نمیدونم
برای امشب که فکر کنم زیاد باشه
ولی حتما بعدا بهش میگم
خلی از ایدت خوشم اومد
:43:
نمایش نسخه قابل چاپ
آفتاب همدرد عزیز خیلی خوشحالم برات
به خدا همیشه ازش خواستم با هم دوست باشیم، همیشه بهش نشون دادم میشه با محبت دعوا کرد
ولی اون به هیچ صراطی مستقیم نیست
نمیدونم
برای امشب که فکر کنم زیاد باشه
ولی حتما بعدا بهش میگم
خلی از ایدت خوشم اومد
:43:
دوستای خوبم
برام خیلی دعا کنین
دارم میرم
ولی دل تو دلم نیست که امشب چی میشه، سرم داد میزنه و میگه گفتم به درد هم نمیخوریم؟ استقبال میکنه؟ میاد مشاوره؟ بی محلی میکنه و یه بار دیگه شخصیتمو له میکنه؟
همه اینا داره تو سرم میچرخه
هر لحظه دلهرم بیشتر میشه
برام دعا کنین دلم آروم بشه
:303:
ذهنتو از تفاسیر منفی خالی کن.
موفق باشی
با سلام،
از اونجا که تاپیک قبلی شما به علت طولانی شدن قفل شد،
و از اونجا این تاپیک هم با پست های چت گونه خیلی سریع پیش می رود،
به صاحب تاپیک و دوستانی که قصد کمک به ایشون رو دارند توصیه می کنم از ارسال سریع پست های کوتاه و کم محتوا خودداری کنند. وقتی چنین اتفاقی می افتد، مخاطبین تاپیک محدود می شوند به چند نفر. به خصوص وقتی تاپیک از 4-5 صفحه بیشتر می شود، دیگر کارشناسان و بسیاری از اعضا وقت و حوصله نمی کنند این همه پست رو بخوانند و تشخیص مشکل هم سخت می شود.
امیدوارم با کمک خدا و راهنمایی های دوستان، بتوانید به زندگیتان سر و سامان بدهید.
موفق باشید!
آقا حامد از توصیتون ممنون
نمیخواستم چیزی بگم، حتی بعد از بسته شدن تاپیکم اومدم بنویسم بازم هیچی نگفتم
ولی حالا که شما نوشتین
برام جای سواله که اسم این سایت همدردیه ولی تحمل همدردی رو نداره، کارشناسهای محترم غیر از جناب SCi که اصلا به تاپیک من سر نمیزنن مگه برای بستنش بعدشم جناب فکر کنم مدیر بودن یه سری سوال ازم پرسیدن و من اصلا حال و اوضاع خوبی نداشتم و چون جواب ندادم تاپیکمو (قبل از قبلی) بستن، تو تاپیک بعدی اول سوالات ایشونو جواب دادم که بازم اصلا سر نزدن و جوابی ندادن
پس فقط میمونن دوستانی که واقعا خواهرانه بهم سر میزنن و اگه تعدادشون زیاده که نشونه لطفشونه و باعث بالا رفتن پستها میشه اعتراض میکنین؟
اشکال نداره
اینا رو هم گفتم که بدونین قضیه از چه قراره
اگرنه اصلا مهم نیست
زهرا جان
مرسی که برام نوشتی
آرزو میکنم هممون از این درد و غمها نجات پیدا کنیم و به زندگی که میخوایم برسیم
:43:
سلام یکتا جونم
خوبی؟
دیشب رفتم خونه، خیلی استرس داشتم، یه دوش گرفتم، شام درست کردم و خودمو مشغول کردم
دیالوگهایی که میخواستم بگمو تمرین میکردم،
از شدت استرس دستام یخ کرده بود و بدنم میلرزید، فراموش کردن توهینها خیلی خیلی سخت بود
میخواستم وقتی اومد بهش سلام کنم و بعد از یک ساعت دستشو بگیرم و خیلی آروم دیالوگهامو بگم
ولی دیدم اینطوری سخت تر میشه و ممکنه به لکنت بیفتم و همه چی خراب بشه
شدم همون آدمی که هستم
یه دختر شیطون و شر و شاد
از در اومد تو، قلبم بدجور میزد که نمیتونستم نفس بکشم، رفتم تو اتاقم که نبینمش
ولی دیگه داشت فرصت از دست میرفت
دلمو زدم به دریا
از تو اتاق پریدم بیرون، با شیطنت گفتم سلااااااااااااام، خوبی؟ بغلش کردم و اونم بد برخورد نکرد که البته بخاطر باباش دور از ذهنم نبود
بعدش براش شربت درست کردم و بهش گفتم یه چیز باحال میخوام برات تعریف کنم
بنده خدا فکر کرد چی شده، گنج پیدا کردم، یکی از خارج اومده، باردارم ، هزارتا فکر کرد
بعد اومد شربتشو برداشت رفت پای کامپیوتر منم نرفتم دنبالش
نشستم به فیلم دیدن که اومد نشست تو سالن،داشت از فضولی .... :311:
بعد بهش گفتم بشینیم رو زمین، روبروش نشستم، دستشو گرفتم و ماجرای مشاورو براش تعریف کردم و گفتم مشاوره بهمون خندید و گفت این مسائل تو همه زندگیها هست و باید با کارشناس پیش برین که زودتر حل بشن
چیزی نگفت فقط گوش میداد
خلاصه یه کم صحبت کردم وبهش گفتم شام میخوری؟ گفت یه چیزی خوردم گشنم نیست
منم قشنگ واسه خودم شام آوردم و خوردم
بعدشم فیلم دیدیم و خوابیدیم
فقط اینقدر بهم فشار اومده بود که دیشب یه خواب وحشتناک دیدم ، یادم نیست چی بود ولی فشار بدی بهم وارد شده بود، انگار واقعی بود، اینقدر جیغ زده بودم تو خواب که شوهرم بیدارم کرد، اینقدر به خودم فشار آورده بودم تو خواب که از خستگیش دوباره خوابم برد
صبح ازش پرسیدم جیغ زدم دیشب؟ گفت بدجور
اونم فقط دستمو تکون داد که بیدار شدم
خیلی سخته
دیشب واقعا تمام غرور و احساسمو سرکوب کردم که بتونم اونطوری باشم
شکستگی دلم و غرورم خیلی بیشتر از قبل بود که بتونم فراموش کنم
خدا کنه جواب بده
چون بعید بدونم دوباره بتونم اینکارو کنم
:310:
سلام شمیم جان گفته بودم شایسته رتبه ای و امروز به قولم عمل کردم.
آفرین دختر خوب گفتم خواستن توانستن است
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
میدونی چرا هیچ کی نمیاد به تایپیکت سربزنه؟
چون وقتی با عنوانش روبرو میشه و تعداد زیاد ارسالهارو می بینه کسی حوصله خوندن
این همه پست رو نداره،مخصوصا هم کارشناسان!!!فکر کن ببین اگه چند تا تایپیک مثل این به روز باشه چقدر وقت یه کارشناس رو خواهد گرفت؟!
وقتی میگند از پستهای چت گونه بپرهیزید به خاطر خودمون هست.
ببین عزیزم دیروز تایپیک بازکردی وتا امروز صبح 25 تا پست برداشته که اکثریت هم تشکروصبح بخیر و... است.دوستان اگه رعایت کنند مطمئنا توهم از راهنمایی ها برخوردار میشی.:43:
ایشالله میاد تازه اگرهم نیومد مشاوره که گفته قدم بعدی رو هم بدون اون میشه برداشت
مثل این مشاورهای دیگه نبوده که بگه خانم تا نیادش کاری نمشه کرد دیگه هم تنها اینجا نیا....
پس استرس به خودت راه نده
این روحیه شادتم حفظ کن
شمیم عزیزم من دیگه کمتر واست پست میزنم به خدا میترسم بیان ببندنش تو هم به هیچ نتیجه ای نرسی
ولی پیگیر کارت هستم شدید
خیلی هم واست دعا میکنم
********************************
یک چیز دیگه ..
من شوهرم روانشناس خانواده است البته نه اینکه فکر کنی زندگیمون خالی از مشکله ها نه... بلاخره مشکلات خودمونو داریم و من تازه اونها رو اینجا مطرح کردم ولی خوب به عنوان نظر یک مرد دیگه حرفهاش بد نیست
در مورد تو هرشب با هم صحبت میکنیم (در مورد مشکل فرانکم باهاش صحبت کردم حرفهاش جالب بود)
میدونی دیشب چی میگفت ؟ میگفت اگه شوهر شمیم باید تو سایت و ازش بخواهیم اون حرف بزنه و درددل کنه شاید چیزهایی بگه که متوجه بشیم شمیم داره راهو اشتباهی میره و اون بنده خدا هم حق داره
البته من به شدت مخالفت کردم و کلی فمینست بازی در اوردم ولی اون میگفت حتما شوهرش هم حرف واسه گفتن داره منتها یا روش گفتنو بلد نیست یا پیش خودش به این نتیجه رسیده که گفتنش آب تو هاون کوبیدنه
من گفتم که همسرت حتی ممکنه مشاوره هم نیاد شوهرم گفت باید جو خونه جوری بشه که فرصت صحبت در یک محیط آروم و بی تنش ایجاد بشه
مثلا وقتی قضیه خونه مادر شوهرت رفتن و دندون دردت و تنها رفتن اونو گفتم گفت من اگه بودم نمیرفتم اصلا نه اینکه چون تو دندونت درد میکنه و گناه داری چون باید اونجا جواب پس بدهم و حوصله آسمون ریسمون بافتن ندارم پس اگه شوهر شمیم رفته تو بدون نرفتنش واسش هزار بار بیشتر دردسر داشته و تا 1 هفته باید جواب پس میداده پس بین بد و بدترین بد رو انتخاب کرده... از طرفی من تو این شرایط خیلی احتمال کمی میزارم که دندون دردت واقعی باشه و کلک نباشه چون اگه جو خونه خوب بود تو ولو با یک بانداژ گنده دور فکت میمومدی اونجا پس وقتی خودتو به خواب میزنی این پیام منتقل نمیشه که من شرایط خوبی ندارم این منتقل میشه که من دارم با تو لج میکنم
میدونم شمیم از نظر من و تو اینها اصلا انصاف نیست و تو واقعا بیمار بودی اما گفتم اینها رو برا ت بنویسم تا بدونی طرز تفکر مردها شبیه همه
ایشالله همه چی حل میشه
داملا جون مرسی که برام نوشتی
باشه کمتر پست میزارم و در مورد پست سلام صبح بخیرم
یه دفعه سند شد، یعنی اکسپلررم بسته شد و اومدم ویرایشش کنم که یکتا جون پست زد و نشد کاریش کنم
مرسی عزیزم
یکتا جون
مرسی از اینکه حواست بهم هست و خیلی خیلی خوشحال شدم که همسرت در مورد زندگیم نظر دادن، ازشون تشکر کن
راستش در مورد دندون درد شب تولد مادرش، من دندون درد داشتم ولی بیشتر دل شکستم درد میکرد و اصلا حال و حوصله بودن تو جمعشون مخصوصا که میدونستم عمدا میخواد جلوی من قربون صدقه مامانش بره و مجبور میشم علارغم همه توهینهاش باهاش حرف بزنم نرفتم، راست میگی اگه تو بدترین حالت هم بودم برای تولد مامانش میرفتم همونطور که برنامه ریز تولداشون منم
تو طول عمرشون تا حالا برای مامان باباش تولد نگرفته بودن، از وقتی من اومدم تو خانوادشون و میبینن ما تولدامون برامون مهمه و به جرأت میگم هیچ تولدی برای من و خانوادم نیومده مگه تولد حتی اگه شده در حد خانواده گرفته باشیم، اونا هم یاد گرفتن ،حتی سر باباش هیچکدوم یادشون نبود ، شوهرم از روی اقتباس از خانواده ما یه تیکه انداخت که تولد بگیریم بعدشم پشیمون شد ولی من همه چیزو روبراه کردم و برای باباش تولد گرفتیم
برام خیلی سخته که همه چیزو من دارم براشون جا میندازم و بهشون کمک میکنم احترام بیشتری به هم بزارن بعد خود همین مسائل برام میشه بامبول
منکرش نیستم که همسرم حرفهایی برای گفتن داره، ولی بیشترش توهمه
و من بیشتر دارم به این نتیجه میرسم که کارهای خواهراشو میبینه، خرجهایی که اونا واسه خونه باباش میکنن و این توهم براش پیش میاد که همینطور که خواهرام اینکارو میکنن، همسر منم اینکارو میکنه و این میشه که توهم میزنه و تو عصبانیت بهم میگه حقوقتو چکار میکنی؟ خرج کیو میدی؟
یه جورایی همون ضرب المثل : کافر همه را به کیش خود پندارد
دلم خیلی پره یکتا جون
اگه بخوام همه مسائلمو بگم ، یه کتاب میشه، یه تاپیک هزار صفحه ای که مطمئنا میان میبندنش
برای همین فقط مسائل جاریمو میام اینجا مینویسم
برام دعا کن
:46:
سلام عزیزم
جلسه بعدی مشاورت رو کی گرفتی؟ اگه دیره یکم بندازش جلو تر جدی می گم خیلی لازمه که زودتر بری چون دیشب به همسرت گفتی که بیاد تا تنور داغه باید بچسبی
سعی کن واسه فردا بگیری
شمیم جون چون خودت میگی شاید شاید شاید به خاطر مراسم مهمونی باباشونینا باشه ، پس سعی کن قبلش برید مشاور.