RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
:104::104:
:104:نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم به یک جمع بندی رسیدی
احتمالا منم دقیقا همین کار رو بکنم تا از این دور باطلی که توش گیر کردم در بیام.:82:
:305:یک نکته :
امتیازهای + یا - رو که دادی حتما چک کن که درست باشن (احتمالا درست هستن )ولی منظورم اینه :معیارت رو بسنج خوب بسنج .آیا واقعا فلان معیار برای این نمره درست و مطابق با واقع هست یا نه؟برای تشخیص درستی معیارهات و درستی نمره ای که به اون ها دادی با یک مشاور هم صحبت کن لطفا.
ارزوی یک تصمیم درست و تثبیت اون رو برات دارم از ته ته قلبم:72::46:
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سلام سابینا
مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
این شعر رو کی گفته کاملا اشتباه کرده، مرغ زیرک تحمل نمی کنه شرایط تحمل ناپذیر رو
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
گام چهارم
نتیجه گیری از همدردی با بازخوانی تاپیک های قبلی
1- در این مدتی که در همدردی بودم دیدم در طول یک سال مشکلات من شسته و رفته و دست نخورده باقی هستند
2-چیزهایی هست در زندگی محمد که من نمیدانم و ریشه در گذشته او دارند
3-تنها راهی که می توان به این زندگی ادامه داد بالا رفتن قدرت تحمل و ظرفیت و انعطاف من هست که باید دید ارزشش را دارد یا نه
4-محمد به قدری درگیر خودش است که امکانش کم است که بتواند شخص دیگری را در زندگیش جا دهد
5-من مشکلم را حل نکرده ام و دارم در یک دور باطل می چرخم : نه در جهت مثبت و نه در جهت منفی کاری نکرده ام
6-من با این شرایط به هیچ وجه حاضر به ادامه زندگی نیستم و زندگی من مشروط به تغییر شدید محمد است .
سلام
میتونم بپرسم با این نتیجه گیری که انجام دادی چه کاری می خواهی انجام بدی
میشه در مورد تصمیمت برای آینده توضیح بدی
البته خیلی خوبه که تونستی به یه نتیجه کلی برسی
چیزی که شاید دیگران با وجود چند سال زندگی مشترک نمیتونن انجام بدن
هر تصمیمی که بگیری برای تو آرزوی موفقیت دارم
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سلام برادر عزیزم
من با محمد نشستم و صحبت کردم و ایشان معترف شدند که تردید دارند در رابطه با ادامه این زندگی که البته فکر می کنم از اول تردید داشتند، بنابراین دوهفته بهش وقت دادم که به تردید هاش غلبه کنه و نتیجه نهایی رو به من بگه و در این مدت هیچ تماسی نداشته باشیم که قبول نمی کنه و زنگ می زنه، نه دلش میاد منو ببره سر خونه و زندگیم و نه دلش میاد منو طلاق بده ، دو سال و نیم هست منو بازیچه خودش کرده که من اجازه نمیدم بیشتر از این منو بازیچه کنند ، آخرین حرفی که زد این بود که برای آخرین بار به مشاور مراجعه کنیم و تو این هفته قراره وقت بگیره که البته من هی بهش می گم عجله کن و زودتر وقت بگیر. این چارتهایی که من کشیدم بعد از مراجعه به مشاور به نتیجه نهایی خواهد رسید توی همین تاپیک
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
با سلام.اول خوشحالم که با این دقت مسائلتونو موشکافی کردین و اما... به نظر من خودتونم تصمیم نهاییتونو بگیرید(البته بعد از مشاوره) مثلا اگر تصمیمتون اینه که ازدواج کنید رسما اینو به همسرتون و خانواده اش ابلاغ کنید و یک تایمم بزارید و دیگه اجازه ندید که ایشون عقبش بندازه برای این همه بلاتکلیفی باید سرانجامی باشه.
موفق باشید
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سابینا جونم خوشحالم که شروع کردی و کاری انجام دادی که تکلیفت روشن بشه
وقتی تو و سبکتکین عزیزم برام مینوشتین خیلی برام ارزش داشت، چون نادیده هایی رو دیدین که بقیمون فقط شنیدیم، تجربیاتتون خیلی برام ارزشمنده
و آرزو میکنم بهترین چیزی که ممکنه اتفاق بیفته برات رقم بخوره دوست خوبم :43:
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
انشالله، می خواهم دو نکته را هم اینجا ذکر کنم :
1- من تصمیمم 90 درصد به طلاق است
2- تنها بر سر زمان اجرای این تصمیم کمی مشکل دارم که آیا هر چه زودتر این کاررا بکنم و یا منتظر بمانم تا مقدمات رفتن به خارجم فراهم شود. چون حوصله پرسشگری های این و آن را ندارم
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سلام برادر عزیزم
من با محمد نشستم و صحبت کردم و ایشان معترف شدند که تردید دارند در رابطه با ادامه این زندگی که البته فکر می کنم از اول تردید داشتند، بنابراین دوهفته بهش وقت دادم که به تردید هاش غلبه کنه و نتیجه نهایی رو به من بگه و در این مدت هیچ تماسی نداشته باشیم که قبول نمی کنه و زنگ می زنه، نه دلش میاد منو ببره سر خونه و زندگیم و نه دلش میاد منو طلاق بده ، دو سال و نیم هست منو بازیچه خودش کرده که من اجازه نمیدم بیشتر از این منو بازیچه کنند ، آخرین حرفی که زد این بود که برای آخرین بار به مشاور مراجعه کنیم و تو این هفته قراره وقت بگیره که البته من هی بهش می گم عجله کن و زودتر وقت بگیر. این چارتهایی که من کشیدم بعد از مراجعه به مشاور به نتیجه نهایی خواهد رسید توی همین تاپیک
چه برزخی این مرد برات درست کرده !!! خودش تکلیفشو با خودش توی زندگی روشن نکرده یکی دیگه رم انداخته تو دردسر .. من اینا رو می خونم حس روزایی بم دست میده که شوهرم سالها منو توی بلاتکلیفی گذاشته بود ..واقعا قدرت تصمیم گیریمو ازم گرفته بود..
یه نکته رو بهت بگم سابینای عزیز ..اگه می خوای صبر کنی تا از طریق اقامت شوهرت جایی به تو هم اقامت بدن حواست رو خوب جمع کن و تحقیق کافی بکن چون بعضی از کشورها رو من خبر دارم تا 3 سال با شوهرت توی یه خونه توی اون کشور زندگی نکنی بهت اقامت مستقل نمی دن ..حتما باید سه سال زندگی رو باش توی یه خونه بگذرونی .اگه قصدت این هست من خیلی ها رو می شناسم اینطوری خیلی اذیت شدن ...البته به تجربه بت می گم هر چی از ایران دور تر باشی آرامشت توی زندگی بیشتره ..اگه بتونی خودت مستقل جایی اقدام کنی قدم خوبی برداشتی..:72::72:
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سابینا عزیز
من آرزو می کنم که هر چه سریعتر از این بلاتکلیفی خارج بشی و هرچیزی که خدا برات صلاح میدونه و طرح الهی زندگی اته سریعا برات رقم بخوره. فقط یه نکته در مورد اطرافیان...اگه شما تصمیم به جدایی گرفتید هیچ لزومی نداره تو بوق و کرنا بکنید شما که 2 سال هست به همین حالت غیر طبیعی نامزد و عقد هستید پس اگه خیلی حساس به حرف دیگران هستید به دیگران بگید که فعلا منتظر درست شدن کار مهاجرت و غیره هستیم. عزیزم شما که 90 درصد فکرتون رو طلاقه باید حساسیت هاتو کمتر کنی دوستم.:72: