RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
سلام دوست عزیز ارام و صبور باش و تسبحات حضرت فاطمه را بخوان هر وقت که عصبانی شدی تاثیر داره .
اینکه همسرت تو رو زده را قبول ندارم و حق نداشته به هر علتی اما :
1- واقعا به نظر خودت چقدر اهمیت داره که ادم با کی بره سونوگرافی البته می دونم که دوست داشتی یاحتما دلیلی داشته اما بیشتر از این باید به حرف همسرت هم توجه می کردی .
2- اینکه نباید جواب شوهرت را اونطوری میدادی
3- وقتی بهت اعتراض کرد بعد از اینکه فهمید رفته بودی مثلا اگر فقط می گفتی : ببخشید گفتم مزاحم مادرت نشم دفعه دیگه حتما با او میرم فکر نمی کنم این طوفان پیش می امد و بهش اجازه می دادی که نارحتیشو خالی کنه .و تو فقط می گفتی ببخشید واقعا حل می شد مطمئن باش
4- اداب گفتگو و رفتار جرات مندانه در تالار هست پیدا کن و بخون
5- مردها همشون دوست دارن که همسرشون به حرفهاشون گوش بده و توجه کنه و این به نظرم درخواست کوچیکی بوده البته به نظر من .
شاید دیگران و شما نظر دیگری داشته باشید .
اما من فکر می کنم اگر در مسائل کوچک به حرف همسرمان باشیم اونها هم با ما همراه می شوند حتی در مسائل بزرگ موفق باشی
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
فکر میکنم 1 تشکر کوچیک در خور حرفای "جان سخت" عزیز نباشه و باید رسما ازشون تشکر کنم.
دوست عزیز مردها همیشه علاقه مندند که اقتدارشون همه جا حفظ بشه و رعایت این امر واقعا کار ساده ایه فقط باید منیت هامون رو کنار بذاریم..
وقتی مثله موم در دستش منعطف باشی ،او ناخواسته به شکل علایق تو درمیاد و در موارد بزرگ و با اهمیت طبق میل تو رفتار میکنه اما کافیه که اقتدارشو بشکنی ...
کار زشتی که همسرت مرتکب شد رو شاید انجام بدن...
ولی تا این تجربیات تلخ نباشن که ما راه و رسم زندگی رو یاد نمیگیریم عزیزم.
پس سعی در ساخت زندگی کن با تمام توانت...
یا علی
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
سلام این چند وقت اصلا فرصت نمیکردم بیام اینجا رمز ورودم هم اذیتم میکرد
من 26 سالمه قبلا هم عضو این سایت ب.دم ومشکلاتم با مادرم که بهم فشار می آورد ازدواج کنم من کارمندم موقیت اجتماعی و ظاهریم خدا رو شکر خوب بود ولی چون تو شهر غریب بودم خواستگارای خوبی نمیومد
من تو سایت همسر یابی با همسرم آشنا شدم چون تو همون مراحل اول با خانوادش جلو اومد بهش اعتماد کردم و ازدواج ما سه ماه بعد آشنایی صورت گرفت من هر چی سرمایه داشتم در اختیار همسرم گذاشتم و نیتم برایه جهزا بود ولی همسرم نیت خرید خونه رو داشت ما حدود سه ماه کنار خونوادش بودیم شب قدر ماه رمضون تازه فهمیده بودم باردارم نمیدونم پدرش چه حرفی زد که منو برد خونه که خودمون خریده بودیم ولی وسایلش تکمیل نبود البته بهم فشار آورده تا به مادرم بگم حدود سه چهار ملیون واسم وسایل خونه بگیره به عنوان جهاز چون خونه مادر شوهرم بودم مادرم پول میداد و ما با مادرشوهرم میرفتیم خرید بعدا هی تکه مینداخت مادرت نیومد واسه جهازت همه زحمتو مادرم کشید
ببخشید اینقد گسیخته حرف میزنم جون تو ادراه .قت ندارم ومیخوام همه چی رو بگم من پدرمو خیلی وقته از دست دادم و مادرم همه کار واسمون میکنه
خلاصه همش سر مامان که اونا رو دوست دارم وباور ندارم که ازدواج کردم واینا بحثمون میشه وهر بار من باید بگم اشتباه کرده الان 4 ماهو نیمه که باردارم
از خصوصیات همسرم اینکه خیلی دوس داره مقتدر باشه به من میگه باید صداش کنم شما ولی من تو صدا میکنه واسه نااز دادنم به قول خودش جسارته خر والاق میگه
شوهرم هر بار که به یکی از اعضای خانوادم گیر میده میگه این اینجوری گفت اون اونجوری گفت منم یکی دوهفته قبل کتکش سعی کردم مثل خودش باشم بگم چرا خواهرت اینجوری گفت چرا اونجور گفت
برایه سونو دوست داشتم با خواهرم برم نه با مادرم ومادرش البته اگه شوهرم نتونه بیاد
چیز مهم دیگه شوهرم خرج خانوادشو میده یعنی اون کار میکنه پول همه چیشونو میده من کارمندم ولی حقوقم میره سر قسط خونه یه مقدارم زیاد میادواسه خرید مایحتاج خونه پول جشن عقد من دادم ولی اومدن گفتن عروسی من بیپدرم حرفی نزدم دلم واسه خودم میسوزه هر کاری خونوداش کنن صحیحه ولی خونواده من نه
اجازه نمیده همراهمو همکارام داشته باشنن حتی یه چند وقته معاونمون هوامو داره چند تا لوح تقدیر داده میگه صداش گن برادر من چادریم ولی خواهر مادرش اصلا حجابو ذعایت نمیکنن
اما روز سونو شوهرم گفت من خجالت میکشم به مادرم بگم بیاد مغازه باهات بیام بعد چند دیقه گفت به مامانم بگم باهات بیاد گفتم هم واسه این باهام نمیای که مادت خسته میشه در ضمن مادرت با دکتر رفتنم مخالفه منم دوست دارم به خواهرم بگم بیاد یکی که ذوق کنه من به مادرت روز وساعتو گفتم که میخوام برم سونو اگه میخواست میومد رفتیم مغازه مادرم بنده خدا پول نداشت ولی خواهرم هیچی بهم نگفت اونا دنبال پول بودن که دیر شد شوهرم گفت بگو نیان بیچاره ها تازه پول کرایه از کسی قرض کرده بودن تا بیان شوهرم زنگ زد به مادرش گفت خواهرم نتونسته بیاد چیکار کنم مادرش گفت برو برگرد نگفت من بیام یا بیام مغازه بسته نشه اونم منو رسوندو برگشت خواهرم زنگ زد کفت شرایط پول نداشتن و خواست بیاد منم آدرس دادم اومد به شوهرم زنگ زدم گفتم خواهرم داره میاد گفت بهش زنگ بزن نیاد گفتم چرا وگرنه باهاش برو خونه گفت زنگ زدم مادرم گفته بهم نگفتین بیام تو منو گول زدی که گفتی اگه میخواست میومد خواهرم اومد با مکن اومد مغازه هو شوهرم هیچی نگفت پذیرایی کرد ولی تا چشمش بهم میخورد اخم میکرد شب غدیر تنها بودیم هی میگفت دختر بد صبح خواستم توجیه کنم کار به دروغگوییم رسید گفت صادق نیستی دروغگویی و فقط مونده بی ناموسیت هی ادامه داد هر جا میرفتم جاشو عوض میکرد تا هی بهم بیناموس میگفت منم گفتم مادرو خواهرتن اول گفت مادر خواهر تون بعد اومد اتاق اونقد محکم موهامو میکشید ومنو میزد انگار قاتلمه
سلام این چند وقت اصلا فرصت نمیکردم بیام اینجا رمز ورودم هم اذیتم میکرد
من 26 سالمه قبلا هم عضو این سایت ب.دم ومشکلاتم با مادرم که بهم فشار می آورد ازدواج کنم من کارمندم موقیت اجتماعی و ظاهریم خدا رو شکر خوب بود ولی چون تو شهر غریب بودم خواستگارای خوبی نمیومد
من تو سایت همسر یابی با همسرم آشنا شدم چون تو همون مراحل اول با خانوادش جلو اومد بهش اعتماد کردم و ازدواج ما سه ماه بعد آشنایی صورت گرفت من هر چی سرمایه داشتم در اختیار همسرم گذاشتم و نیتم برایه جهزا بود ولی همسرم نیت خرید خونه رو داشت ما حدود سه ماه کنار خونوادش بودیم شب قدر ماه رمضون تازه فهمیده بودم باردارم نمیدونم پدرش چه حرفی زد که منو برد خونه که خودمون خریده بودیم ولی وسایلش تکمیل نبود البته بهم فشار آورده تا به مادرم بگم حدود سه چهار ملیون واسم وسایل خونه بگیره به عنوان جهاز چون خونه مادر شوهرم بودم مادرم پول میداد و ما با مادرشوهرم میرفتیم خرید بعدا هی تکه مینداخت مادرت نیومد واسه جهازت همه زحمتو مادرم کشید
ببخشید اینقد گسیخته حرف میزنم جون تو ادراه .قت ندارم ومیخوام همه چی رو بگم من پدرمو خیلی وقته از دست دادم و مادرم همه کار واسمون میکنه
خلاصه همش سر مامان که اونا رو دوست دارم وباور ندارم که ازدواج کردم واینا بحثمون میشه وهر بار من باید بگم اشتباه کرده الان 4 ماهو نیمه که باردارم
از خصوصیات همسرم اینکه خیلی دوس داره مقتدر باشه به من میگه باید صداش کنم شما ولی من تو صدا میکنه واسه نااز دادنم به قول خودش جسارته خر والاق میگه
شوهرم هر بار که به یکی از اعضای خانوادم گیر میده میگه این اینجوری گفت اون اونجوری گفت منم یکی دوهفته قبل کتکش سعی کردم مثل خودش باشم بگم چرا خواهرت اینجوری گفت چرا اونجور گفت
برایه سونو دوست داشتم با خواهرم برم نه با مادرم ومادرش البته اگه شوهرم نتونه بیاد
چیز مهم دیگه شوهرم خرج خانوادشو میده یعنی اون کار میکنه پول همه چیشونو میده من کارمندم ولی حقوقم میره سر قسط خونه یه مقدارم زیاد میادواسه خرید مایحتاج خونه پول جشن عقد من دادم ولی اومدن گفتن عروسی من بیپدرم حرفی نزدم دلم واسه خودم میسوزه هر کاری خونوداش کنن صحیحه ولی خونواده من نه
اجازه نمیده همراهمو همکارام داشته باشنن حتی یه چند وقته معاونمون هوامو داره چند تا لوح تقدیر داده میگه صداش گن برادر من چادریم ولی خواهر مادرش اصلا حجابو ذعایت نمیکنن
اما روز سونو شوهرم گفت من خجالت میکشم به مادرم بگم بیاد مغازه باهات بیام بعد چند دیقه گفت به مامانم بگم باهات بیاد گفتم هم واسه این باهام نمیای که مادت خسته میشه در ضمن مادرت با دکتر رفتنم مخالفه منم دوست دارم به خواهرم بگم بیاد یکی که ذوق کنه من به مادرت روز وساعتو گفتم که میخوام برم سونو اگه میخواست میومد رفتیم مغازه مادرم بنده خدا پول نداشت ولی خواهرم هیچی بهم نگفت اونا دنبال پول بودن که دیر شد شوهرم گفت بگو نیان بیچاره ها تازه پول کرایه از کسی قرض کرده بودن تا بیان شوهرم زنگ زد به مادرش گفت خواهرم نتونسته بیاد چیکار کنم مادرش گفت برو برگرد نگفت من بیام یا بیام مغازه بسته نشه اونم منو رسوندو برگشت خواهرم زنگ زد کفت شرایط پول نداشتن و خواست بیاد منم آدرس دادم اومد به شوهرم زنگ زدم گفتم خواهرم داره میاد گفت بهش زنگ بزن نیاد گفتم چرا وگرنه باهاش برو خونه گفت زنگ زدم مادرم گفته بهم نگفتین بیام تو منو گول زدی که گفتی اگه میخواست میومد خواهرم اومد با مکن اومد مغازه هو شوهرم هیچی نگفت پذیرایی کرد ولی تا چشمش بهم میخورد اخم میکرد شب غدیر تنها بودیم هی میگفت دختر بد صبح خواستم توجیه کنم کار به دروغگوییم رسید گفت صادق نیستی دروغگویی و فقط مونده بی ناموسیت هی ادامه داد هر جا میرفتم جاشو عوض میکرد تا هی بهم بیناموس میگفت منم گفتم مادرو خواهرتن اول گفت مادر خواهر تون بعد اومد اتاق اونقد محکم موهامو میکشید ومنو میزد انگار قاتلمه
جان سخت جان شمیم زهرا جان وبقیه دوستان عزیز ممنون
جان سخت جان شمیم زهرا جان وبقیه دوستان عزیز ممنون
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
سلام عزیزم نگران نباش ارامشتو حفظ کن پروند های گذشته رو فعلا ببند سعی کن که بهشو ن فکر نکنی فقط به بچت فکر کن به فکر بچه باش که با ارامش بدنیا بیاد می دونم تو شرایط سختی هستی حامله گی خودش مشکلات خاص خودش رو داره تمرین تنفس کن سعی کن فقط اروم باشی اشکال نداره عزیزم بهش بگو شما انقدر بگو تا بلاخره اون هم به تو میگه .
در باره خانواده هم اگر چیزی میگه خودتو کنترل کن جوابشو نده بلاخره خودش خسته میشه طرفداری نکن . که حساس تر بشه .
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم واسه همین حرفی نمیزنم که از آفت های مشاوره به حساب میاد بعدا بهت سری میزنم امیدوارم در این فاصله زندگی به کامت شیرین باشه :72:
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
تو باید رگ خوابشو بدست بیاری.سعیتو کن.و در برابر خانوادت جبهه نگیر.و از مادرش بد گوئی نکن.باید سیاست به خرج بدی.
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
سلام بازم میخوام مشورت کنم چهارشنبه هفته از دوشنبه هفته پیش رفتیم خونه شوهرم قرار بود فقط دوشنبه سه شنبه بمونیم ولی شوهرم گفت چهارشنبه بمونیم منم گفتم اگه قراره بمونیم خونه رو سم پاشی کنیم دیگه گریه کردم مامانش اومد گفت من چهارشنبه میام واستون سم پاشی میکنم چون بارداری واست ضرر داره حالا بگذریم که خواهرش همون روز اومد اومد منم گفتم به شوهرم میرم خونه به هر حال مادر شوهرم اومد همه کابینتا رو خالی کرد بعدم سم پاشی مادرم از چهارشنبه مریض سخت شد هنوزم خوب نشده شنبه قرار بود بریم خونمو ولی شوهرم به مادرش گفت بیاد اونم نیومد گفت باشه ولی نیومد تا رسید به موقعی که مادر و خواهر مادر شوهرم یعنی دیروز قرار شد پنجشنبه بیان خونشون خلاصه
دیشب به مادر شوهرم گفت اونم اومد تمام وسایلا را جا داد و کابینتا رو تمیز کرد اومدیم قرار بود شب بمونیم شوهرم گفت حالا امشبم بمونیم تا فردا ظهر بریم خونه با مامانم بیا خونه شون اومدم پدر شوهرم گفت چرا همش تنهایی تو بارداری یکی باید بیاد کمکت (آهان وقتی شوهرم به مادرش میگفت گفتم نه من عصر میرم ریزه ریزه وسایلامو جمع میکنم) منم گفتم مادرم مریضه نتونسته بیاد اونم گفت مادرت همیشه مریضه منم وضو گرفتم رفتم نماز بخونم تا شوهرم بیاد بهش اس ام اس دادم بریم خونه بهم گفت به بابا کاری نداشته باش
وقتی اومد گفت بیا به مامان کمک کن شام درست کنه اومدم بعد شام بخوابم گفت یکم بشین گفتم خستم اومدم خوابیدم و پشتمو کردم به جای اون خیلی بدش میاد اومد گفت چرا قدر نشناسی مادرم اینهمه کمک کرد منم گفتم گفتم نیاد منو تو بریم مادر شوهرم مهموناش فردا میرسن ما باید خودمون میرفتیم
حالا امروز ظهر ناهار نداریم میخوام زودتر برم خونه ناهار درست کنم ولی نمیدونم فکر کنم این قضیه ام آخرش بد بشه
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
کسری جان میشه واضح تر توضیح بدی و مشکلت رو دقیق بیان کنی.الان دقیقا چه راهنمایی می خوای؟
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
سلام عزیزم
من دو بار پستتو خوندم ولی اصلا متوجه اصل موضوع نشدم
RE: شوهرم زن باردارشو به قصد کشت زد
میخوام ظهر رفتم خونه شوهرم باهام دعوا نگیره دیشب اونم مثل باباش میگفت چرا مادرت زودتر نیومد سم پاشی کنه میترسم بحثمون به دعوا کتک بکشه اون دفعه خیلی راحت منو کتک زد
من میخوام بهش بفهمونم نباید به مادرش میگفت و خودمون باید خونمونو تمیز میکردیم اگه واسه من تنها سخته چون باردارم میومد کمکم
ولی اگه قرار بود بفهمه میفهمید چون چند بار بهش گفتم چرا میگی مامانت بیاد خودمون بریم من دوست دارم بفهمه به نظر منم احترام بزاره تا حرفی پیش نیاد من میدونستم اینبار بیاد حرف پیش میاد چند بارم به شوهرم گفتم