RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
سلام .نمیدونم تا حالا برات اتفاق افتاده که صبرت تموم بشه و هیچی برات مهم نباشه... اون شب که دعوامون شد من همین حسو داشتم دلم میخواست با تمام وجود بفهمه چقدر از برادرش متنفرم این مدتی که با هم زندگی کردیم هیچ وقت اینقدر واضح نمیگفت داداشم گفته این کار بده یا خوبه (ولی من میدونستم قبلا مشورتاشون انجام شده ) برای همین هرچی خواستم گفتم حرفایی از قبل از عروسی تا الان که نگفته بودم .در مورد کارمم گفتم بابام تحقیق کنن.همسرم رفته برام دفترچه ارشد گرفته بهش گفته بودم میخوام امتحان بدم ولی من بدجور احساس شکست و ناامیدی میکنم اما من احساس میکنم هرکارم برام بکنه باز نمیتونم ببخشمش چون نمیخواد بخاطر من یه ذره تغییر کنه و این منو داغون میکنه
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
عزیز من سلام
این توقع بی جایی هست که انتظار داشته باشین همسرتون به خاطر شما تغییر کنه...شما رو نمی دونم اما من همیشه از همسرم می خواستم همون جوری که هستیم همدیگرو بپذیریم بدون اینکه بخوایم بلاجبار در هم دیگه تغییر ایجاد کنیم...ایشون برادرش رو قبول داره مثل شما که پدر یا مادرتون رو...اما از من به شما: همیشه در یک رابطه اونی بازندس که حساس تره! و ما باید هنر کنترل احساساتمون رو یاد بگیریم...این رو از من که در آستانه ی جدایی هستم به یاد داشته باش...الان خیلی پشیمونم به خاطر خیلی از حرفهای تلخی که تو میونه ی دعواهامون بهش زدم...گرچه اونم می گفت اما اگر من جواب نداده بودم الان این احساس بد رو نداشتم...خیلی جاها اگه ما جلوی زبون درازی ها و حاضر جوابی هامونو بگیریم ضرر نمی کنین که سود هم می کنیم...این حاضر جوابی ها و حرقای تلخ هیچچچچچ کاری از پیش نمی بره ...مادر شوهرم اون روزایی که هی به جون شوهرم غر می زدم که طلاق می خوام ی حرفی بهم زد...گفت خدا نیاره اون روزیو که ی مرد دل بکنه از زن و زندگیش که دیگه هر کاریش کنی برگشتی در کار نیست...کاری نکن اونقدر غر بزنی که از شما و هرچی زندگی متاهلی هست خسته بشه و بعد اونوقت اون دیگه نخواد با تو ادامه بده ...
اگه خواسته ای ازش داری مستقیم خواستت رو بگو...به برادر ایشون یا اینکه بخوای ثابت کنی اون اشتباه کرده کاری نداشته باش...اگه اینقدر برادرش رو ایشون نفوذ داره شما تازه باید با زرنگی خودت رو پیش برادرش جا کنی و اتفاقا ایشون رو هم پل کنی برای رسیدن به خواسته هات...اگه با برادرش در بیافتی ممکن هست بعدها همین برادر توی یکی از مشکلاتتون شوهرت رو تشویق کنه تو رو طلاق بده...اتفاقی که برای من افتاد...
اگر زندگیتو زباد دوست نداری ...مثل من که نداشتم ...می تونی حاضر جوابی کنی از برادرش بگی حرفای نزده شب عروسیتو بگی اماااااا اگه مرد طلاق و جدایی نیستی دو دستی زندگیتو بچسب و برادرش رو با خودت در ننداز...به خانوم ایشون هم که تحمل می کنه کار نداشته باش ...اون شاید راضی هست از تحملش و براش می صرفیده...شما کار خودتو بکن و با سیاست به خواسته هات برس...اگه ایشون اینقدر از برادرش تاثیر پذیری داره پس بهتره رابطه خوبی با برادرش داشته باشی تا ایشون هم از شما حمایت کنه...
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
سلام خیلی ازت ممنونم که تجربه هاتو در اختیارم گذاشتی.من هم قبول دارم اگه توی دعواهام هرچی که میخواستم نمیگفتم الان حرمت بینمون شکسته نمیشد آخه همیشه توی دلخوریا من بودم که شروع به حرف زدن یا دعوا میکردم شوهرم وقتی ناراحت بود سکوت میکرد من هم میدونستم برای حل مشکل سکوت چاره ساز نیست میخواستم با صحبت کردن اختلافمون حل بشه که بدتر میشد .نمیدونم ولی اگه من بخوام رابطمو با برادرش خوب کنم میترسم شوهرم از خدا بخواد فکر کنه من اشتباه میکردم و الان میخوام جبران کنم .ولی از جدایی هم خیلی میترسم و به قول شما مردش نیستم بازم ممنون از راهنماییت