RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
می خوام دوباره شانسمو امتحان کنم !
میخوام دوباره یه صورت مسئله بنویسم و از نو حلش کنم !
اخرین باری که با استاد راجع به خواستگاری صحبت کردم قرار بر این شد که تا دو یا سه سال دیگه (بسته به صلاحدید استاد) صبر کنم و دوباره برای خواستگاری اقدام کنم اما طی این مدت هیچگونه رابطه ای با دخترش نداشته باشم
منم بطرز احمقانه ای این شرط رو قبول کردم
هیچوقت نشد مستقیما با دخترش راجع به به ازدواج صحبت کنم بعد از اون روز هم که دیگه اصلا ندیدمش
تو این مدت سعی کردم اسمشو حتی تو پستام نیارم تا دوباره هوایی نشم اما دیگه نمیتونم
میخوام باهاش حرف بزنم !
میخوام با ریحان حرف بزنم !
اگه محکم و قطعی بهم جواب بده ، حتی اگه جواب رد بده راحت تر میتونم برای همیشه فراموشش کنم
میخوام از این برزخ بیام بیرون
اگه هنوزم دوسم داشته باشه علی رغم مخالفت پدرم یا پدرش تمام تلاش خودم رو میکنم
ممکنه اتفاقات بدی بیفته
ممکنه مجبور بشم با پدرم جدی تر مخالفت کنم
ممکنه رابطمون دچار مشکل بشه
مهم اینه که مجبور نیستم به خاطر دیگرانی که شاید اونقدرها هم نگران من نیستن
کسی که دوسش دارم رو فراموش کنم
شاید ریحان منتظره من کاری کنم
چرا باید صبر کنم
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
سلام خارپشت آفرین به تو و عشق پاک تو پسر خوب. من در جریان خواستگاری شما نیستم و شرایطتت رو نمی دونم اما حرفات خیلی جالبن.. یعنی دوست دارم ببینم بعدش چی میشه جذاب شده واسم... من یه داستان زندگی در جریان دارم میخونم... مایلم شما هم بخونی زیاد به شما ربط نداره ها اما خب خوندنش ممکنه جالب باشه واست اما نمیدونم چطور این کارو بکنم یعنی چطور یه دستت برسونم با کامنت اینجا نمیتونم آدرس بدم ...
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط masy13
سلام خارپشت آفرین به تو و عشق پاک تو پسر خوب. من در جریان خواستگاری شما نیستم و شرایطتت رو نمی دونم اما حرفات خیلی جالبن.. یعنی دوست دارم ببینم بعدش چی میشه جذاب شده واسم... من یه داستان زندگی در جریان دارم میخونم... مایلم شما هم بخونی زیاد به شما ربط نداره ها اما خب خوندنش ممکنه جالب باشه واست اما نمیدونم چطور این کارو بکنم یعنی چطور یه دستت برسونم با کامنت اینجا نمیتونم آدرس بدم ...
چی ؟!
مگه من دارم قصه تعریف میکنم ؟!
ببین کارم به کجا رسیده :(
دوست عزیز صندوق پیامتو خالی کن بهت ادرس بدم :72:
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
من هیچی پیام نداشتم! صندوقم خالی هست... نمیدونم اصلا چی به چیه فکر کنم باید حق عضویت و اینا پرداخت و ثبت نام و اینا... نمیدونم بگو چطوریه چه کار کنم؟
شما می تونی کامنتی رو که من میذارم دیلیت کنی؟
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خب من تازه خالی شد صندوقم.. خب اما باید ثبت نام کنم و ایمیل بزتم واسه شما، اگه میدونستم صاحبش مشکل نداره حتما همینجا میذاشتم اما خب...
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
جناب خارپشت
مسئله اصلی شما پاک کردن صورت مسئله نیست ( صورت مسئله های شما باقیست ) ، بلکه فرار از حل مسئله هست و سرکوب نیازها نه مدیریت آنها .
ببنید ، شما به خاطر عواطفتون که قدری هم رقیق است به بعضی چیزها یا افراد وابستگی پیدا می کنید . اما هم با آن درست مواجه نمی شوید ( با خودتون در این وضعیت ) و آنالیز و مدیریت نمی کنید تا حل مسئله صورت پذیرد ، هم دچار تعارض بین عقل و احساس می شوید و به جای حل تعارض و ایجاد تعادل و توازن راه اجتناب را در پیش می گیرید . و با سرکوب و به بایگانی ناخودآگاه فرستادن نیازهای عاطفی ، ژست عقلانیت را به نمایش می گذارید . اینست که یک دوگانگی را در خود به دوش می کشی . برای کمک به خود و مدیریت خود و کشف مسئله اصلی ( نه آنچه در لباس مسئله رخ می نماید یا به عبارتی مصداقهای مسئله است) و نهایتاً پذیرش مسئله و حل آن نیاز به راهنمایی دارید
مسئله اصلی شما در آنچه در این تاپیک عنوان داشته اید :
نه ریحان است ، نه پدر و نه همه آنهایی که تصور می کنید از شما فاصله می گیرند یا از دست می دهید .
مسئله شما احساسات و وابستگی در شماست . نسبت به آنچه عواطف شما را به هرشکل برانگیخته می کند یک وابستگی پنهان پیدا می کنید که فیلترهای عقلانیت گرای شما به طور ناخودآگاه آنرا انکار می کند ، و پنهان بودن این وابستگی به خاطر همین انکار ناخودآگاه است . درست به همین دلیل هم با پدر حرف نزدید اصلاً با خودتون هم در مورد این وضعیت و نحوه مواجهه با آن و رفع وابستگی روبرو نشده اید . البته اکنون و باز کردن این تاپیک نشونه رسیدن شما به مرحله ای است که می خواهید خود را بفهمید و مسئله خود را دریابید و حل کنید و این بسیار خوبه .....
ادامه دارد .....
.
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
آنچه به یاد آری چیز ِ دگری به یاد آرد
-برای دوستت دارم آمدم من و دعوا شد-
بر این آب تابد آفتاب و ابر جای ِ دگر بارد.
با اجازه فرشته مهربان
بعضی وقتا آدم که عاشقه خیلی از کاراش غیر منطقی میشه
بعلـه کلیشه ایه اما حرف اصلی چیز دیگه ست
اصلش اینه که بعضی وقتام آدم وقتی خیلی توو فکره، کاراش غیر ارادی یا بهتره بگیم غریزی میشه بعد یهو یه اتفاقی آدمو به خودش میاره میبینه چه کارایی کرده!
فرقه بین اینکه آدم بخواد مرد باشه یا چیزی از جنس شوهر...فرقشم اینه که میفهمی چی آدمو مرد میکنه!
نقل قول:
اخرین باری که با استاد راجع به خواستگاری صحبت کردم قرار بر این شد که تا دو یا سه سال دیگه (بسته به صلاحدید استاد) صبر کنم و دوباره برای خواستگاری اقدام کنم اما طی این مدت هیچگونه رابطه ای با دخترش نداشته باشم
شاید دوستتون داشته باشه اما نخواد الان ازدواج کنه...19 سالگی یعنی اوج جوونی و شروع تجربه هاش
ریحان، پدرتون، پدرش، مادرتون...همه اینا یه بهونه ست برای فهمیدن طعم واقعی خیلی چیزا
شما ریحانـــو از پدرش میخوای یا از خــدا؟
دست بگشا دامن خود را بگیر ... مرهم این ریش جز این ریش نیست
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
مسئله اصلی شما پاک کردن صورت مسئله نیست ( صورت مسئله های شما باقیست ) ، بلکه فرار از حل مسئله هست و سرکوب نیازها نه مدیریت آنها .[/b]
سرکوب ؟
چطور ؟
ایا من نیازهام رو سرکوب کردم ؟
ایا من با خودم بد رفتاری کردم !
با سرکوب و به بایگانی ناخودآگاه فرستادن نیازهای عاطفی ، ژست عقلانیت را به نمایش می گذارید . اینست که یک دوگانگی را در خود به دوش می کشی
ژست عقلانیت !
از کجا باید فهمیدکه واقعی نیست؟
چطور باید ازش خارج شد ؟
مسئله شما احساسات و وابستگی در شماست . نسبت به آنچه عواطف شما را به هرشکل برانگیخته می کند یک وابستگی پنهان پیدا می کنید که فیلترهای عقلانیت گرای شما به طور ناخودآگاه آنرا انکار می کند ، و پنهان بودن این وابستگی به خاطر همین انکار ناخودآگاه است . درست به همین دلیل هم با پدر حرف نزدید اصلاً با خودتون هم در مورد این وضعیت و نحوه مواجهه با آن و رفع وابستگی روبرو نشده اید . البته اکنون و باز کردن این تاپیک نشونه رسیدن شما به مرحله ای است که می خواهید خود را بفهمید و مسئله خود را دریابید و حل کنید و این بسیار خوبه .....
بسیار خب
چطور باید از این وابستگی خلاص بشم ؟
ایا علاقم به ریحان هم متاثر از همین قضیه است ؟
ایا من شخصیت وابسته ای دارم ؟
خدای من !
انگار دارم راجع به یه نفر دیگه حرف میزنم !:(
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pk1365
آنچه به یاد آری چیز ِ دگری به یاد آرد
-برای دوستت دارم آمدم من و دعوا شد-
بر این آب تابد آفتاب و ابر جای ِ دگر بارد.
با اجازه فرشته مهربان
بعضی وقتا آدم که عاشقه خیلی از کاراش غیر منطقی میشه
بعلـه کلیشه ایه اما حرف اصلی چیز دیگه ست
اصلش اینه که بعضی وقتام آدم وقتی خیلی توو فکره، کاراش غیر ارادی یا بهتره بگیم غریزی میشه بعد یهو یه اتفاقی آدمو به خودش میاره میبینه چه کارایی کرده!
فرقه بین اینکه آدم بخواد مرد باشه یا چیزی از جنس شوهر...فرقشم اینه که میفهمی چی آدمو مرد میکنه!
نقل قول:
اخرین باری که با استاد راجع به خواستگاری صحبت کردم قرار بر این شد که تا دو یا سه سال دیگه (بسته به صلاحدید استاد) صبر کنم و دوباره برای خواستگاری اقدام کنم اما طی این مدت هیچگونه رابطه ای با دخترش نداشته باشم
شاید دوستتون داشته باشه اما نخواد الان ازدواج کنه...19 سالگی یعنی اوج جوونی و شروع تجربه هاش
ریحان، پدرتون، پدرش، مادرتون...همه اینا یه بهونه ست برای فهمیدن طعم واقعی خیلی چیزا
شما ریحانـــو از پدرش میخوای یا از خــدا؟
دست بگشا دامن خود را بگیر ... مرهم این ریش جز این ریش نیست
PK عزیز
همیشه از پستای شما به خصوص در تاپیک خودم استفاده کردم
اون زمانیکه من به ریحان و علاقه ای که نسبت بهش داشتم خیلی بیشتر از حالا حساسیت داشتم
کافی بود در پستی شبیه به این کسی عشق من رو برخاسته از رفتاری غیر ارادی و غریزی بدونه !
اونقدر کولی بازی در میاوردم که ............
اما حالا دیگه برام مهم نیست
من خیلی ساده و کاملا صادقانه احساسمو تا جایی که میتونستم تو کلماتی که تایپ کردم جا دادم
خیلی خوشحال میشم اگه کاملا درک بشم
ولی خب این انتظار زیادیه
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
[align=justify]
نقل قول:
PK عزیز
همیشه از پستای شما به خصوص در تاپیک خودم استفاده کردم
اون زمانیکه من به ریحان و علاقه ای که نسبت بهش داشتم خیلی بیشتر از حالا حساسیت داشتم
کافی بود در پستی شبیه به این کسی عشق من رو برخاسته از رفتاری غیر ارادی و غریزی بدونه !
اونقدر کولی بازی در میاوردم که ............
اما حالا دیگه برام مهم نیست
من خیلی ساده و کاملا صادقانه احساسمو تا جایی که میتونستم تو کلماتی که تایپ کردم جا دادم
خیلی خوشحال میشم اگه کاملا درک بشم
ولی خب این انتظار زیادیه
ممنون از لطفتون و خوشحالم اگه مفید بودم
سوء تفاهم نشه، من به خودم اجازه نمیدم درباره علاقه کسی اینقدر سطحی قضاوت کنم! یا اعتبار علاقه کسی رو زیر سوال ببرم!
اتفاقا بیزارم از ذهن بيماری که دیگرانو تحقير آميز و ساده انگارانه طبقه بندي میکنه چون چنین ذهنی فقط شعار میده و همیشه شعار که زیاد بشه شعور کم میشه!!!
خودم به شخصه نمیتونم تحمل کنم رفتار آدمایی که تموم دنیاشون اثبات کردنه، همینکه گیرت بیارن، هرچیز که نمیتونن به خورد ِ خودشون بدن به ما اثبات میکنن تا به کسی غیراز خودشون برتریهاشونو آویزون کنن و از دور به کلکسیون افتخاراشون نگاه کنن.
منظورم به هیچ وجه علاقه تون به ریحان خانوم نبود، منظور من اون تصمیمی بود که گفتید میخواهید با خود ریحان خانوم صحبت کنید.
بعضی وقتها آدم وقتی خیلی به یه قضیه یا یه نفر فکر میکنه باعث میشه انقدر تو خودش و اون قضیه فرو بره که تمرکزش روی یعضی چیزا کم بشه. مثه وقتی میمونه که شما پشت فرمون نشستی و یه فکری ذهنتو مشغول کرده،درحالیکه داری رانندگی میکنی اصلا نمیدونی داری کجا میری و حواست به خیابونا نیست، بعد از چند دقیقه بوق یا چراغ یه ماشین شمــــارو به خودت میاره و تازه میفهمی مسیرو اشتباه اومدی!
فکرمیکنم باعجله تصمیمی که گرفتید عملی نکنید و در مورد همه جوانب قضیه بیشتر آمادگی پیدا کنید و بیشتر بهش فکرکنید.
بهرحال عذرمیخوام اگه بد منظورمو رسوندم.[/align]
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
دیروز بعداز ظهر بعد از چند ماه رفتم دانشگاه دفتر استاد ، خواستم عید رو بهش تبریک بگم
تقریبا خیلی خوب باهام رفتار کرد و وقتی خواستم برم ، ازم دعوت کرد روز عید برم خونشون !
(تقریبا هر سال توی ایام خاص به خصوص عید غدیر استاد یه مراسم کوچک توی خونش میگیره که منم تا دوسه سال قبل میرفتم و ولی بعد از اینکه رابطمون خراب شد دیگه نرفتم )
امروز صبح اونجا بودم ، خیلی از بچه های قدیمی و یه سری از دوستای استاد بودن
قبلا هم خونه استاد اومده بودم اما هیچوقت ریحان رو نه دیده بودم و نه میشناختم فقط پسرشو دیده بودم
بعد از معرفی کردن و صحبت کردن و پذیرایی و عیدی دادن ، همه داشتن اماده میشدن برای رفتن منم خواستم از استاد خداحافظی کنم
ازم خواست بمونم وبعد از بقیه برم !
وقتی همه رفتن ، نشستیم و دوتایی حرف زدیم ، باورم نمیشد که با اتاق ریحان فقط چند قدم فاصله دارم :302:
همش حس میکردم میخواد یه چیزی بهم بگه ولی راجع به همه چیز حرف میزد جز اونچیزی که فکرشو میکردم
اخر سر هم ازم برای انجام یه سری از کاراش کمک خواست
منم اصلا نتونستم چیزی از ریحان بگم :302:
بنظر میرسه دیدار دیروز و امروزم با استاد من رو یه گام به ریحان نزدیک تر کرد
اما حس میکنم واقعیت اینه که استاد داره همه چیز رو فراموش میکنه و تصور میکنه که من هم دیگه بهش فکر نمیکنم
این کار مشترکی هم که میخواد با هم انجام بدیم بیشتر برای اینه که وانمود کنه روابطمون کاملا حسنه و بدون تنشه :160:
لابد پیش خودش گفته این پسر سرتق رو بدجوری چزوندم ، خدا رو خوش نمیاد ، بذار یه خرده تحویلش بگیرم
شاید میترسه یه بلایی سر دخترش بیارم
حس میکنم داره شیره میماله رو سرم ، حس میکنم گوشام دراز شده!!!!!!!!!!!!