RE: خیلی تنها شدم---کم کم دارم افسرده میشم
سلام داداشی
با خوندن حرفات با خودم فکر کردم ای کاش من اونقدر تنها بودم ، اما هرگز عاشق نشده بودم. عاشق شدن و داشتن دوست از جنس مخالف ، بدترین کار زندگی من بود.
منم تنها بودم. اما الان تنها ترم. میتونی تو تاپیکم بخونی.
داداشی بهت تبریک میگم که اینقدر خوبی و به خاطر تنهایی خودت، دختری رو بازیچه قرار ندادی.
تنهایی ، میدونم . درکت میکنم. اما خدا که هست. همون برات کافیه. همون خدا یعنی جبران همه نداشته هات.:72:
این خودخواهی ستش که به خاطر تنهایی خودمون ، رابطه ای با دختری آغاز کنیم و احساساتش رو نادیده و بازیچه قرار بدیم. نمیگم شما اینکارو میکنی. اما خواه ناخواه این اتفاق میافته.:163:
کار و درست رو بازنگری کن. یه کار دوم میتونه این مشکلو کمی حل کنه. میتونی تو فعالیت هایی شرکت کنی که ادامه دار باشن و دوستان خوبی اونجا پیدا کنی. نمیدونم کلاس موسیقی. ورزشی. گروه کوهنوردی.
داداشی خدا تو قران گفته که زنان پاک دامن رو برای مردان پاک دامن قرار داده. انشالله یه همسر پاکدامن خوب خوشگل مهربونم به زودی قسمتت میشه.
RE: خیلی تنها شدم---کم کم دارم افسرده میشم
برادر گرامی سلام
به جمع گرم و صمیمی دوستان همدردی خوش آمدی
همینکنه وارد این جمع گرم و صمیمی شدی یعنی دیگر تنها نیستی و این رو لطف خدا بدون...
در خصوص کلمه تنهایی باید بگم که آدمها وقتی احساس تنهایی می کنند که یک خلا روحی
عطیم در آنها شکل بگیرد و چون این خلا در ذهن آنهاست با آمدن افراد مختلف در زندگی ما تنها
کمی به فراموشی سپرده می شود ولی باز هم هست!...پس هرگز این حس را با حس نیاز به
جنس مخالف یا مسائل دیگر قاطی نکن!...تنها چیزی که خلا تنهایی را در روح ما پر می کند
داشتن برنامه ، انگیزه و هدفی است که آن را دنبال می کنیم!...اگر آن هدف و برنامه و انگیزه
نباشد حتی اگر با بهترین آدم دنیا ازدواج کنید زندگیتان دچار یک روزمرگی و یکنواختی می شود و
باز به شدت احساس تنهایی می کنید!...روح ما جستجوگر است و به دنبال بی نهایت هاست
و همین ویژگی ما انسانها ما را از حیوان ها متمایز کرده و به ما به عنوان اشرف مخلوقات برتری
داده است.برای روح سرکش و جستجوگرتان چه پاسخی داشته اید و چه اهداف و
انگیزه هایی را دنبال می کنید؟...اهداف در زندگی ما منابع نور هستند که ما را به دنبال خود
می کشانند و هر روز ما را با دیروز متفاوت و پر از انگیزه می کنند و ما می بینیم که دیگر تنها
نیستیم حتی اگر کسی دور و برمان نباشد...حتی مثل من دنبال وقت خالی می گردید تا
یک کتاب مرتبط با کارتان بخوانید و دائم به دنبال خلاقیت می گردید!
پس به جای اینکه منتظر بنشینید تا کسی یا چیزی شما را از تنهایی در بیاورد خودتان اقدام به
کاری بکنید تا روحتان را از تنهایی در بیاورید...روحتان الان دارد از شما کمک می طلبد و شما
نشسته اید تا شاید معجزه ای رخ بدهد و به فریادهای روحتان گوش نمی دهید!
از همن حالا شروع کنید...خودتان را دوست داشته باشید و برای زندگیتان هدف و زمان تعیین
کنید و با یادداشت کردن آنها و اقدامات عملی خود را از تنهایی درآورید!
در آینده می بینید که شرایط ازدواج نیز برایتان فراهم شده و یک همراه خوب فرآیند رسیدن به
اهدافتان را تسریع می کند...پس شما در هر صورت دیگر تنها نیستید و به راه خود یعنی قدم
نهادن در جاده بی انتها و زیبای زندگی ادامه می دهید
لحظات زیبای زندگی را از دست ندهید و شروع کنید
موفق باشید
RE: خیلی تنها شدم---کم کم دارم افسرده میشم
سلامی دوباره به شما دوستهای خوب.خیلی ممنون که وقت میذارید برای راهنمایی:72:
اول بگم که من 25 ساله هستم
میگم اینجور که معلومه پسرها بیشتر شرایط منرو درک میکنن,جالب بود
دلجوی دلتنگ من هم خیلی دلم میخاد اونجور بشه,هرچند با این رشته بدرد نخور من کارم بسیار سخت هست و نمیدونم چند سال بکشه تا من بجایی برسم و البته باز اون زمان شخص مناسب از کجا پیدا کنم
اما همنجور که گفتم کار و مشغولیت وقت آدم رو پر میکنه ولی احساس تنهایی رو پر نمیکنه
پسر تنها باحال بود فکرت:311:
ولی راس میگی آدم باید تلاش کنه.من خودم بعضا میشه اینجور نمیکنم و بی وفایی میکنم
البته من زمان دانشگاه وضعم خیلی خوب بود,تا از اونجا بیرون نیومدی یه کاری بکن,بیرون وضع خیلی سختر هست
من با دوستام فوتبال نمیریم ,اما میشه که جمع میشیم باهم عین تو
اما نهایت ماهی 1بار اگه بشه,یه دوستی هم داشتم که خوب بودیم باهم]اونهم از این شهر رفت
اتفاقا من از اونها هستم که دلم میخواد خرید برم یکی با من باشه,ولی الان کسی نیست که:302:
من دلم میخواست یه رابطه داشتم هر روز بود,آدم یکی حرف میزد,الان خیلی وقتها حرفی توی دلم میشه میخوام به کسی بگم ولی کسی دمه دست نمیشه
خوبی و بدی این رابطه هم بنظرم مثل چیزهای دیگه شانسیه
من خیلیها رو میبینم باهمدیگه خیلی هم خوب و خوش هست و از هم انرژی هم میگیرن برا کارهاشون
راستی تیپ هم بدک نیست:311:
ولی آخه جایی برای عرضه وجود نداره که,دختر نیستیم که از تیپ و قیافمون خوششون بیاد بیان جلو:311:
الماس 6سال که خیلی زیاده,چجوری دوام آوردی
والله راه حل منم عین تو نمیدونم که
همونجور که میبینی خیلیها میگن راهش ازدواج هست,اما اینکه امثال من کی بتونیم نامعلوم هست
راستی تا حالا از نت اقدامی کردی؟
نشه انجمن پسران تنها رو بزنیم و اونجا لااقل باهمدیگه دوست بشیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehrabooni
سلام داداشی
با خوندن حرفات با خودم فکر کردم ای کاش من اونقدر تنها بودم ، اما هرگز عاشق نشده بودم. عاشق شدن و داشتن دوست از جنس مخالف ، بدترین کار زندگی من بود.
منم تنها بودم. اما الان تنها ترم. میتونی تو
تاپیکم بخونی.
داداشی بهت تبریک میگم که اینقدر خوبی و به خاطر تنهایی خودت، دختری رو بازیچه قرار ندادی.
تنهایی ، میدونم . درکت میکنم. اما خدا که هست. همون برات کافیه. همون خدا یعنی جبران همه نداشته هات.:72:
این خودخواهی ستش که به خاطر تنهایی خودمون ، رابطه ای با دختری آغاز کنیم و احساساتش رو نادیده و بازیچه قرار بدیم. نمیگم شما اینکارو میکنی. اما خواه ناخواه این اتفاق میافته.:163:
کار و درست رو بازنگری کن. یه کار دوم میتونه این مشکلو کمی حل کنه. میتونی تو فعالیت هایی شرکت کنی که ادامه دار باشن و دوستان خوبی اونجا پیدا کنی. نمیدونم کلاس موسیقی. ورزشی. گروه کوهنوردی.
داداشی خدا تو قران گفته که زنان پاک دامن رو برای مردان پاک دامن قرار داده. انشالله یه همسر پاکدامن خوب خوشگل مهربونم به زودی قسمتت میشه.
سلام مهربونی
الان تاپیکت رو خوندم و ناراحت شدم از اینکه کسایی به همین راحتی با زندگی یکی بازی میکنن
راستش منم این مدت با خوندن و شنیدن حرفهای کسای مثل شما خیلی ترسیدم
البته من با شناختی که از خودم دارم میدونم هیچوقت وجدانم نمیذاره به کسی بدی کنم
اما در مقابل ممکن هست نفر مقابل من همچین کسی از آب درنیاد
حق با تو هست و شرایط تو الان خیلی بدتر هست
لااقل من الان جز تنهایی چیز دیگه ای نیست که آزارم بده و کابوس بشه برام.........
بهرحال ممنون که از تجربیاتت برام نوشتی که دقتم رو بیشتر به نیمه پرلیوان نگاه کنم
امیدوارم شرابط تو هم با کمک خدا روز بروز بهتر بشه
بتونی خاطرات بد گذشته رو توی ذهنت کمرنگتر بکنی
توکل برخدا
bahar.ghamgin
بهار غمگین حرفهات خیلی پر محتوا بودن
واقعیت در مورد من بعضی چیزها که گفتی رو خودم هنوز در مورد خودم شناخت پیدا نکردم
هنوز واقعا اهداف زندگی خودم برا خودم مشخص نیست
یعنی مثلا میدونم باید مدرک خوب داشته باشم که کار داشته باشم
اما نمیدونم چرا اون انگیزه قوی توی من هنوز وجود نداره
من فکر میکردم از تنهایی و بیحوصلگی هست
ولی با حرفهای تو ظاهرا قضیه چیز دیگه هست
راستش با حرفهای تو فکرم مشغول شد
RE: خیلی تنها شدم---کم کم دارم افسرده میشم
دوست عزیز
به شما هم پیشنهاد میکنم متن سخنرانی اسیتو جابز را در تاپیک استیو جابز که آقای
hamed65 زحمت کشیده اند و بر روی سایت قرار داده اند بخوانید تا ببینید که آقای جابز چه انگیزه قوی و باوری
داشتند که با تمام سختی های زندگیش که ما 10% آن سختی ها و مشکلات را نداریم چگونه
جهانی را متحول ساختند...من که خودم وقتی متن سخنرانی ایشان را خواندم به شدت از خودم
و خدای خودم شرمسار شدم که چگونه به راحتی این ثانیه های ارزشمند را از دست داده ام تا
کنون...این تاپیک را دنبال کنید...بسیار مفید است
موفق و سعادتمند باشید
RE: خیلی تنها شدم---کم کم دارم افسرده میشم
منم 25 سالمه و یه مدتی که از محیط دانشگاه جدا شدم و خونه نشین شدم حالم گرفته شده یه مقداری !!
یه پیشنهد دارم اینکه بشین و تو یه دفتری اتفاقات روزانه و خاطراتتو بنویس ، خیلی کمک میکنه و تخلیه میشی.
منم دوستام کمن و از بچگی این مشکل رو داشتم یعنی دور و برم پسر هم سن و سال کم بود نه همسایه ی درستی داشتیم نه ارتباط بین فامیلامون گرم بود . و مشکلم اینه که هر کسی رو واسه دوستی نمی پسندم . دوست دارم دوستای صمیمی و به درد بخور و لا مرام مثل فیلما داشته باشم
اما همچین کسی کمتر به پستم میخوره.
به تاپیک منم سر بزنین خوشحال میشم :43:
http://www.hamdardi.net/thread-18108.html